تارنگاشت عدالت
ف. م. جوانشیر
شیوۀ تولید سرمایهداری با ذكر نمونههایی از رشد سرمایهداری در ایران
فصل اول – اقتصاد سیاسی چیست
١- نیروهای مولده و مناسبات تولیدی
پدیدههای اجتماعی نیز مانند پدیدههای طبیعی قرنهاست فكر دانشمندان را به خود مشغول میدارد. تا پیش از پیدایش ماركسیسم، علوم اجتماعی، علم به معنای واقعی كلمه نبودند و بیش از آنچه واقعیت خارج را منعكس كرده و قوانین تكامل آن را كشف و بررسی كنند مجموعهای از حدسیات، نظریات شخصی و تصورات ذهنی به دست میدادند و به گفته لنین:
«جامعهشناسی و تاریخنویسی قبل از ماركس فاكتهای خام از هم گسیخته را روی هم میانباشت و تصوری از برخی جوانب روند تاریخ به دست میداد.»١
تنها پس از پیدایش ماركسیسم است كه علوم اجتماعی، نظیر علوم طبیعی بر پایه استوار علمی قرار گرفته و با مقولهها و قوانین روشن و مشخص علمی سر و كار یافته اند. ماركس با كشف درك ماتریالیستی تاریخ، ادامه و گسترش ماتریالیسم بر عرصه پدیدههای اجتماعی، بررسی این پدیدهها را از ذهنگرايی رهانیده و نشان داد كه سیستم مناسبات اجتماعی نیز، نظیر پدیدههای طبیعی دارای قانونمندی عینی تكامل است و میتوان شرایط اقتصادی تولید را- «با دقّت علوم طبیعی»٢ مورد بررسی قرار داد.
كشف ماركس مانند هر كشف عظیم دورانسازی نبوغآمیز و در عین حال ساده است. ماركس این فاكت كاملاً ساده و بدیهی را بیان میكند كه:
«انسانها نخست باید بخورند، بنوشند، مسكنی داشته و لباسی بپوشند تا بتوانند به سیاست، علم، هنر، مذهب و غیره بپردازند. بنابراین تولید وسايل مادی ابتدایی زیست و لذا درجۀ تكامل اقتصادی هر خلق یا هر دوران پایهای را تشكیل میدهد كه بر روی آن نهادهای دولتی، نظریات قضايی، هنر و حتا اندیشههای مذهبی انسانهای مربوطه فرا میروید. پس، از روی آن پایه است كه باید اینها را توضیح داد و نه برعكس، آنطور كه تاكنون معمول بود.۳
در واقع كشف ماركس آن قدر ساده است كه ابتدا جزو بدیهیات به نظر میآید. روشن است كه انسانها برای اینكه اصولاً موجود باشند تا بیاندیشند و هنری آفریده و دولتی بسازند باید بخورند، بنوشند، مسكن و مأوايی داشته باشند. اما همین نكته ساده و بدیهی قرنها و قرنها از دید انسانها و دانشمندان و محققین جامعه انسانی دور بود و هر گاه كه كار به بررسی پدیدههای اجتماعی و توضیح حوادث تاریخی میرسید، دانشمندترین دانشمندان از درك این امر بدیهی و رابطه آن با پدیدههای اجتماعی باز میماندند. چرا؟ زیرا سخن تنها بر سر این نیست كه انسانها نخست باید بخورند و بنوشند و … تا بتواند بیاندیشند و نهادهای دولتی و اجتماعی و هنری و مذهبی به وجود آوردند، بلكه سخن بر سر این است كه انسانها، برای اینكه بخورند، بنوشند، بپوشند و غیره و غیره باید نیازمندیهای خود را تولید كنند (شكار كنند، ماهی بگیرند، گندم بكارند، آرد كنند، نان بپزند، مصالح ساختمانی تهیه كنند، خانه بسازند، پارچه ببافند، لباس بدوزند و غیره و غیره) به عبارت دیگر این مطلب بسیار بدیهی كه انسانها باید بخورند، بنوشند، بپوشند … به دنبال خـــود ایـن پرسش بسیار مهم و غیربدیهی را میآورد كه انسانها نیازمندیهای خود را چگونه تولید میكنند و در جریان و روند مداوم و بدون وقفه تولید چه مناسباتی میان انسانها برقرار میشود و نقش این مناسبات در مجموعه مناسبات میان انسانها و در سازمان كلی جامعه انسانی چیست؟
در آغاز قرن هیجدهم یك نویسنده انگلیسی به نام دانیل دوفو داستان خیالپردازانهای نوشت به نام «روبینسون كروزو» كه در آن سرنوشت خیالی یك بازرگان انگلیسی را که بر اثر غرق شدن کشتی در جزیره غیرمسکونی افتاد حکایت میکرد. بازرگان انگلیسی- روبینسون كروزو انسان تنهایی است كه رابطهای با هیچ انسان دیگری ندارد و خود به تنهایی و جدا از جامعه انسانی همه نیازمندیهای خود را تولید میكند. این داستان خیالپردازانه هنوز هم در میان كتابهای تربیتی كودكان جایی دارد چرا كه كروزو نمونه برجستهای است از انسانی كوشا، كارآمد و خويشتندار كه در نبرد با طبیعت پیروز میشود و از نظر خصایص پیكارجویانه میتواند سرمشقی برای كودكان باشد.
اما جامعهشناسان و اقتصاددانان بورژوایی به سرنوشت كروزو اهمیت و مقیاس به مراتب بیش از اینها دادند و در باره جامعه انسانی این تصور را پدید آوردند كه گویا انسان-تولیدكنندهای است مجزا و منفرد و جامعه انسانی تركیبی است از تولیدكنندگان مجزا و منفرد كه میان خود قرار گذاشته اند موافق موازینی با هم زندگی كنند. تكیه روی تولیدكنندۀ مجزا و منفرد -روبینسونی- هنوز هم پایه بسیاری از تئوریهای بورژوايی جامعهشناسی و اقتصاد سیاسی است و در درسنامههای دانشگاهی- از جمله دانشگاههای ایران تدریس میشود. در حالی كه چنین تصوری از انسان تولیدكننده و جامعه انسانی به هیچوجه با واقعیت وفق نمیدهد و مطلقاً غیرعلمی است. انسان هرگز حتا در ابتداییترین مراحل پیدایش و تكامل خود نیز تنها نبوده و نیازمندیهای زندگی خویش را مجزا از زندگی دیگران تولید نمیكرده است. انسان موجودی است اجتماعی و از نخستین روز پیدایش به حالت جمعی در گروههای خانوادگی میزیسته و با گذشت زمان جامعه خود را گسترش داده و میدهد.
انسان مولد، نه به صورت انسانی جدا از جامعه، بلكه به صورت جزيی از یك جامعه مفروض تولید و مصرف میكند. تولید امری اجتماعی و سازمان یافته است و لذا به جای آفریدن انسان فرضی منفرد در عالم خیال و تصور، باید انسان واقعی اجتماعی را شناخت و دید كه این انسان اجتماعی در درون چه مناسبات تولیدی و چه ساختار (استروكتور) اقتصادی مشغول تولید است و این ساختار اقتصادی چگونه و موافق كدام قوانین تكامل مییابد و چه نقشی در پیدایش و تكامل سایر مناسبات و نهادهای اجتماعی و سیاسی دارد.
برای درك این مطلب باید توجه داشت كه هر انسانی به طور جداگانه برای خودش كفش، كلاه، لباس، نان، خانه و … تولید نمیكند. همه این وسايل و نیازمندیهای زندگی و یا بنا به اصطلاح اقتصادی «خواستههای مادی» به طور اجتماعی تولید میشود و بسته به سطح تكامل جامعه، تولید اجتماعی نظم معینی دارد و میان افراد جامعه و در جریان تولید مناسبات معینی برقرار میشود.
موضوع را بیشتر توضیح میدهیم:
برای تولید خواستههای مادی از نان و كفش و كلاه گرفته تا ماشین و هواپیما و تجهیزات كارخانهها و مسكن و بندر و جاده وجود سه عامل ضروری است:
١- كار انسانی
٢- وسایل كار
۳- محمول و یا موضوع كار
انسان كاركُن با مهارت معینی كه دارد وسایل كار را به كار میاندازد و به وسیله آن روی زمین، یا ماده اولیّه تأثیر میگذارد تا آن را به صورتی كه برای رفع نیازمندیهای خویش لازم دارد، درآورد. مثلاً برای تولید گندم. دهقان گندمكار یعنی انسانی كه مهارت معین و قدرت جسمانی معین دارد.وسایل كار: یعنی ابزار شخمزنی، بذرپاشی، آبیاری، دروكنی … و غیره را بسته به درجه تكامل (از بیل و خیش گرفته تا تراكتور و خرمنكوب مدرن) به كار میاندازد تا روی موضوع كار یعنی زمین قابل كشت، آب، بذر گندم، كود و غیره آنچنان تأثیر بگذارد كه مقدار گندمی بیش از بذری كه كاشته به دست آورد.
وسایل كار و موضوع كار در مجموع خویش وسایل تولید نامیده میشود كه انسان با نیروی كار خود آن را به خدمت میگیرد تا خواستههای مورد نیاز خویش را تولید كند.
مجموعه وسایل تولید و نیروی كار را كه در روند تولید به هم پیوسته است نیروهای مولده مینامیم.
تا اینجا ظاهراً مسأله ساده است. دهقان شخم میزند. بذر میپاشد و گندم تولید میكند. كفاش چرم را میبرد و میدوزد و به قالب میكشد و كفش تولید میكند. اما در همین جا یك نقطه گرهی وجود دارد كه باید به آن توجه كرد. و آن اینكه هر دهقانی در هر زمان و مكانی بذر و زمین و وسایل كار و غیره ندارد و هر كفاشی صاحب چرم و ابزار كفاشی و دكان كفاشی نیست. و لذا برای اینكه گندم و یا كفش تولید شود دهقان و كفاش باید شرایط معینی را بپذیرند تا بتوانند به وسایل تولید دسترسی پیدا كنند. این شرایط تصادفی و مربوط به هر تولیدكننده جداگانه و نتیجه توافق شخص او با فرد دیگر جامعه نیست، بلكه نظم معین اجتماعی است. در دورانها و زمانها و مكانهای مختلف و در كشورهای گوناگون، انسان مولد با شرایط گوناگون امكان دسترسی به وسایل تولید را كسب میكند و اگر این شرایط را نپذیرد و از انجام وظایف ناشی از آن سر باز زند اصولاً به این وسایل دسترسی پیدا نخواهد كرد و نخواهد توانست تولید كند. به عبارت دیگر وقتی از به هم پیوستن وسایل تولید و نیروی كار انسانی سخن میگويیم باید توجه كنیم كه این پیوند امری اجتماعی است و انسان مولد تنها در درون نظم معین اقتصادی- اجتماعی است كه میتواند به این وسایل دست یابد و آن را در اختیار بگیرد.
برای مثال، تولید گندم و كفش را در كشور خودمان در نظر میگیریم. چنانكه میدانیم در كشور ما تا سالهای اخیر نظام ارباب- رعیتی بر اقتصاد حاكم بود. به این معنا كه زمین، آب، بذر و گاو به طور عمده در مالكیت ارباب قرار داشت. دهقان گندمكار نمیتوانست به ابزار كار و وسایل كار دسترسی پیدا كرده و به تولید گندم بپردازد، مگر اینكه نظام ارباب- رعیتی را بپذیرد و موافق اصول مزارعه محصول كار خود را میان عوامل پنجگانه: زمین، آب، بذر، گاو و نیروی كار انسان تقسیم كند و هر سهم را به مالك آن عامل تحویل دهد. البته این نظام ارباب- رعیتی در نقاط مختلف كشور ویژگیهایی داشت، ولی به هر صورت اصول كلی و شالوده اصلی آن كه مالكیت اربابی بر زمین مزروعی است در سرتاسر كشور حاكم بود و نیروی كار و وسایل تولید در اقتصاد كشاورزی ایران به وسیله این نظام به هم میپیوست. و تنها در درون آن بود كه تولید اجتماعی ممكن میشد و تنها با پذیرش آن بود كه دهقان (رعیت) میتوانست به كار كشاورزی بپردازد تا سپس از حاصل آن و در حدود سهمی كه به او میرسید بخورد، بپوشد، بنوشد، مسكن داشته باشد. به عبارت دیگر رفع این ابتدايیترین نیازمندیهای یك انسان در جامعهای كه مناسبات تولیدی ارباب- رعیتی بر آن حاكم است موكول به پذیرش آن است. و لذا این مسأله ظاهراً ساده كه انسانها باید بپوشند و بخورند و بنوشند به مسأله بسیار مهم مناسبات تولیدی مربوط میشود.
از زمانی كه اصول ارباب- رعیتی لغو شد، در كشاورزی ایران نیز نظام سرمایهداری به سرعت در حال گسترش و متبلور شدن است. حالا دیگر اصول مزارعه قالب و فرم اجتماعی به هم پیوستن انسان مولد با وسایل تولید نیست. انسان مولد، دهقان گندمكار- برای اینكه به ابزار كار و موضوع كار دسترسی پیدا كند و بتواند گندم بكارد باید اصول دیگری را بپذیرد كه اصول سرمایهداری است. بدین معنا كه دهقان گندمكار برای اینكه گندم بكارد باید كارگر و مزدور سرمایهداری باشد كه صاحب (و یا اجارهدار) زمین و سایر وسایل تولید است. به علت وجود بقایای فراوانی از گذشته فئودالی و انواع شیوههای دیگر ماقبل سرمایهداری، یعنی به علت اینكه جامعه ما در حال گذار است، این قالب جدید سرمایهداری گاه در زیر پوششهای گوناگون پنهان میشود و هنوز در كشاورزی به طور كامل جا نیفتاده است. اما به هر صورت در كار آن است كه با قالب و فرم اصلی و همهگیر به هم پیوستن انسان مولد و وسایل تولید بدل شود.
در مورد تولید كفش نیز ما میتوانیم آن نظام و یا قالبی را كه انسان مولد را به وسایل تولید پیوند میدهد پیدا كنیم. در گذشته نه چندان دور، در كشور ما كفاش كسی بود كه از خودش ابزار كار و سایر وسایل تولید داشت و احیاناً با كمك یك شاگرد كفش میدوخت.
مالكیت فردی این كفاش بر وسایل تولید قالبی بود كه وی را به ابزار كار و سایر وسایل تولید میپیوست. رفتهرفته این قالب شكست. سرمایهداری رشد كرد. تعداد روزافزونی از كفاشها به كارگر کفاش بدل شدند و امروز در كارخانههای كفاشی كار میكنند. این بدان معناست كه آنان به وسایل تولید دسترسی ندارند. مگر اینكه در یك كارخانه و یا كارگاه به عنوان كارگر مزدور استخدام شوند.
مجموعه مناسبات اقتصادی كه در روند تولید اجتماعی میان انسانها برقرار میشود، مناسبات تولیدی نامیده میشود. مهمترین بخش این مناسبات عبارت است از مجموعه روابطی كه در درون آن نیروی كار انسان مولد به وسایل تولید پیوند مییابد و حلقه مركزی آن مالكیت وسایل تولید است.
مثلاً اصول مزارعه، مهمترین بخش مناسبات تولیدی در نظام ارباب-رعیتی كشور است و رابطه مزدوری میان كارگر محروم از وسایل تولید با سرمایهدار صاحب وسایل تولید مهمترین بخش مناسبات تولیدی سرمایهداری است.
حلقه مركزی مناسبات تولیدی عبارت است از شكل مالكیت وسایل تولید. بسته به اینكه مالكیت وسایل تولید چگونه باشد انواع مناسبات تولیدی و اشكال سازمان اجتماعی تولید و یا ساختار اقتصادی یعنی مجموعه مناسبات تولیدی به وجود میآید. اما باید توجه داشت كه شكل مالكیت در عین حال كه اساس مناسبات تولیدی است، همه این مناسبات نیست. كار انسانی جنبه اجتماعی دارد و مناسبات تولیدی شبكه بسیار وسیعی از مناسباتی را كه میان میلیونها اعضای یك جامعه در جریان و روند تولید، توزیع، مبادله و مصرف خواستههای مادی به وجود میآید، در برمیگیرد. مثلاً در جامعه سرمایهداری چنانكه گفتیم میان كارگر و سرمایهدار- یعنی انسان محروم از وسایل تولید و انسان مالك وسایل تولید رابطه مزدوری برقرار میشود كه اساسیترین حلقه مناسبات تولیدی سرمایهداری است. اما علاوه بر این میان خود سرمایهداران و كارگران نیز انواع مناسبات برقرار است كه باید جزو مناسبات تولیدی به حساب آورد. سرمایهداران با یكدیگر در رقابت اند، بزرگترها كوچكترها را میبلعند، میان وامدهنده و وامگیرنده، بانكدار و صاحب كارخانه، رشته حمل و نقل با رشته كشاورزی و بازرگانی و غیره هزار و یك پیوند برقرار میشود تا روند تولید بیوقفه جریان یابد. به عبارت دیگر وقتی از سرمایهدار سخن میگويیم نباید یك سرمایهدار منفرد را در نظر بگیریم، بلكه باید طبقه سرمایهدار را در نظر آوریم و آن مناسبات اقتصادی و تولیدی را كه آنها را به هم پیوند میدهد و به صورت یك طبقه درمیآورد جزو مناسبات تولیدی بدانیم. همچنین در مورد كارگران نیز نباید یك كارگر تنها را در نظر گرفت، بلكه باید طبقه كارگر را در نظر داشت و رقابت میان كارگران برای به دست آوردن كار كه در مراحل ابتدايی رشد جنبش كارگری وجود داشته و اتحاد و تشكل كنونی آنها را در اتحادیههای كارگری و سازمانهای طبقاتی كه كارگران برای دفاع مشترك از منافع و حقوق خویش تشكیل داده اند جزيی از مناسبات تولید دانست.
زمانی كه از تولید سخن به میان میآید، مثلاً از تولید گندم یا كفش- چه بسا در نظر اول روند تولید در معنای كاملاً محدود آن در نظر مجسم میشود: به صورت تولید گندم در مزرعه، تولید كفش در كفاشی. در حالی كه وقتی از تولید اجتماعی سخن میگويیم باید تولید را به معنای وسیع آن در نظر گرفت و توجه داشت كه گندم در كشتزار و كفش در دكان كفاشی فقط مرحله معینی از تولید است و این محصولها وقتی میتواند نیازمندی انسان را برآورند كه مراحل بعدی تولید را نیز طی كرده و به دست مصرف كننده برسند. پای كسی را بپوشانند و یا بر سر سفره قرار گیرند. بنابراین تولید اجتماعی و مناسبات تولیدی را باید به معنای وسیع و در سیكل كامل تولید: از تولید به معنای اخص تا توزیع و مبادله و حمل و نقل تا مصرف در نظر گرفت و توجه داشت كه مناسبات اقتصادی كه میان انسانها در جریان توزیع و مبادله و حمل و نقل تا مصرف برقرار میشود جزيی از مناسبات تولیدی است. (در اینجا باید به یك نكته اساسی توجه داشت و آن اینكه توزیع و مبادله و مصرف جدا از تولید وجود ندارد و نباید جدا از تولید بررسی شود. برخی از دانشمندان بورژوا چنین میكنند و به جای بررسی تولید تنها به بررسی مبادله و نوسانهای بازار میپردازند و به نتایج نادرستی میرسند. ما این مطلب را به جای خود توضیح خواهیم داد.)
———————————-
١- لنین- كارل ماركس (زندگینامه كوتاه با فشردهای از ماركسیسم) ترجمه فارسی از انتشارات حزب تودۀ ایران. ص. ١٠
٢- ماركس- «نقدی بر اقتصاد سیاسی» مجموعه آثار ماركس و انگلس- چاپ روسی، جلد ١۳ ص. ۷
۳- انگلس- سخنرانی در مراسم تدفین ماركس. مجموعه آثار ماركس و انگلس- چاپ روسی، جلد ١۹، صفحههای ۳۵٠-۳۵١.
فصل اول- اقتصاد سیاسی چیست؟
۵- اقتصاد سیاسی علمی است جانبدار و طبقاتی
موضوع اقتصاد سیاسی چنانكه گفتیم بررسی مناسبات تولیدی در مراحل گوناگون جامعه بشری است. نتایجی كه از این بررسیها به دست آید، در جوامع طبقاتی خواهناخواه با منافع طبقات اجتماعی برخورد میكند.
این نتایج علمی به طور عینی به سود طبقهای معین و به زیان طبقه دیگر است. بنابر این از جانب یكی پذیرفته و از جانب دیگری نه. آن طبقات اجتماعی كه نتایج بررسی كاملاً عملی و بیغرضانه پدیدههای اقتصادی به زیان آنهاست، اصولاً با چنین بررسی علمی مخالفت میكنند و نتایج مزبور را نیز نمیپذیرند و برعكس طبقاتی كه نتایج بررسی را به سود خود میبینند با تمام قوا در جهت گسترش و ژرفتر كردن هر چه بیشتر بررسی علمی میكوشند. به این معناست كه میگويیم اقتصاد سیاسی علمی است جانبدار و طبقاتی.
وقتی این واقعیت اعلام میشود، دانشمندان بورژوا رو ترش میكنند. از علم «بیغرض» و «بدون تعصب» دم میزنند و ادعا میكنند كه گویا ماركسیست- لنینیستها وقتی از جانبدار بودن این علم سخن میگویند، «ساحت مقدس علم» را به غرض میآلایند: اما روشن است كه منظور ماركسیست- لنینستها، از پذیرش و اعلام رسمی جانبدار بودن و طبقاتی بودن اقتصاد سیاسی به هیچوجه این نیست كه هر طبقهای حق دارد در این علم موافق منافع و غرضهای خویش دست ببرد، بلكه اثبات این واقعیت است كه مدافعین سرمایهداری دانسته- این علم را تحریف میكنند و لذا بر كارگران است كه آن را به درستی بیاموزند و قوانین آن را در پیشبرد انقلاب به خدمت گیرند.
اقتصاد سیاسی بورژوايی در آغاز كار، زمانی كه بورژوازی هنوز طبقهای بالنده بود، جنبهای مترقی داشت. دانشمندانی مانند اسمیت و ریكاردو اندیشههای علمی و جالبی بیان كرده اند كه اگر چه در حد كمال نیست، راهگشاست. اما از زمانی كه بورژوازی ابتكار تاریخی را از دست داد و در مقیاس جهانی- تاریخی به یك طبقه ارتجاعی بدل شد، علم اقتصاد سیاسی بورژوايی نیز به یك شبهعلم ارتجاعی بدل گردید و هر چه زمان میگذرد ارتجاعیتر میشود. اگر ریكاردو و اسمیت بدون قصد و نیت قبلی و تنها به دلیل محدودیت تاریخی و طبقاتی از سرمایهداری دفاع میكردند، در زمان ما دانشمندنمایان مدافع سرمایهداری كار خود را از همین نیت و قصد دفاع از سرمایهداری و مقابله با سوسیالیسم آغاز میكنند. بسیاری از نوشتههای آنان حتا رنگ و سایه علمی هم ندارد تا چه رسد به محتوای علمی.
پیدایش اقتصاد سیاسی ماركسیستی كه تحولی بنیادی در این علم به وجود آورد، ضربه سنگینی بر اقتصاد سیاسی بورژوايی وارد آورد. اقتصاددانان بورژوا نمیتوانند كشفیات عظیم ماركس را كه به دلیل صحت و دقت كامل علمی خویش غیرقابل رد است، ندیده بگیرند. ولی نمیتوانند و نمیخواهند آنها را بپذیرد.
پس از پیدایش ماركسیسم، اقتصاد سیاسی بورژوايی به طور عمده پلیمیك و مناظرهای آشكار و نهان با ماركسیسم است. نوشتههايی كه اقتصاددانان بورژوايی زیر عنوان پُرطمطراق «روش علمی بیغرضانه» و به قید سوگند مینویسند، چیزی نیست جز ردیههای مبتذلی علیه ماركسیسم.
اقتصاددان آمریكايی پل ساموئلسن، درسنامهای اقتصادی نوشته كه در ایران نیز از طرف مؤسسات وابسته به دربار شاه چاپ و با تبلیغ فراوان انتشار یافت. مترجم این كتاب دكتر حسین پیرنیا سوگند میخورد كه:
«این كتاب برخلاف بسیاری از كتابهای اقتصادی دانشمندان غربی، برای توجیه نظام اقتصادی غربی نوشته نشده است! و تعصبی در آن چشم نمیخورد.»
«مؤلف كه از استادان معروف آمریكايی میباشد، كوشیده است در بیان مطالب، اصول علمی را كاملاً رعایت نماید و نظرات و علاقههای شخصی را در تشریح مطالب و نتیجهگیریها راه ندهد و رعایت كامل بیطرفی!! و شرف علمی را برخورد فرض بداند.»١
دكتر پیرنیا با نوشتههای اقتصادی دانشمندان غربی آشناست. زمانی كه او تصریح میكند كه بسیاری از آنها مراعات بیطرفی و شرف علمی را نكرده اند و هدفشان توجیه نظام اقتصادی غربی بوده باید دریافت كه قضیه تا چه حدی شور است. اما درباره كتاب ساموئلسن كه با چنین سوگندی از «بیطرفی»!! آن سخن میورد، باید گفت كه این كتاب مبلغ یكی از مبتذلترین انواع اقتصاد سیاسی بورژوايی است و سر تا پا مغلطه و سفسطۀ دانسته است به قصد گمراه كردن خواننده. كتاب با كینه عمیق نسبت به ماركسیسم نوشته شده و هدف نویسنده اثبات این پیشداوری است كه دردهای سرمایهداری معاصر قابل علاج است و سرمایهداری بر سوسیالیسم پیروز خواهد شد. برای اثبات «بیطرفی» نویسنده كافی است یادآوری كنیم كه این رونویس التقاطی پر هرجومرج سردرگمی است از نوشتههای همان دانشمندان غربی كه دكتر پیرنیا خود در «شرف علمی» آنها این چنین تردید دارد.
«شرف علمی» دانشمندنمایان بورژوا در زمان ما در چنان سطح نازلی است كه آنان حتا نام اقتصاد سیاسی را تغییر داده و به جای اقتصاد سیاسی عناوینی نظیر «اقتصاد»، «اقتصاد عمومی»، «اصول علم اقتصاد» و غیره به كار میبرند و اغلب نام موضوعی را هم كه مورد بررسی است، غرضورزانه پنهان میدارند. واژه سرمایهداری را كه دیگر مورد نفرت وسیعترین قشرهای مردم جهان است به كار نمیبرند و به جای آن كلمات ظاهرفریب و بیمحتوای دیگری نظیر «جامعه مصرف»، «جامعه صنعتی»، «جامعه رفاه بزرگ»، «اقتصاد آزاد»، «اقتصاد غربی» و غیره به كار میگیرند. همین آقای دكتر پیرنیا كه آنچنان سنگ بیطرفی را به سینه میزند به جای اقتصاددانان بورژوايی و نظام اقتصادی سرمایهداری، چنانكه دیدیم «نظام اقتصادی غربی» به كار میبرد.
در جامعه ایران، جانبدار و طبقاتی بودن علم اقتصاد سیاسی را نه تنها میتوان با چشم دید، بلكه میتوان مزه آن را با شلاق و زندان و انواع شكنجههای قرون وسطايی چشید. آموزش علم اقتصاد سیاسی صاف و ساده قدغن است و داشتن كتاب علم اقتصاد ماركسیستی جرم محسوب میشود. رژیم حاكم ایران- شاه- كه دانسته و آگاه و آگاهانه مشغول گسترش هر چه وسیعتر مناسبات سرمایهداری در شهر و ده ایران است از یك سو علم واقعی اقتصاد سیاسی را به شدیدترین وجهی ممنوع كرده و از سوی دیگر با دستكاری علنی در علم اقتصاد، به فریب تودههای ستمكش میكوشد تا جایی كه در حرف حتا از سرمایهداری انتقاد هم میكند و هدف خود را ایجاد جامعهای با نام و نشان گنگ نظیر «تمدن بزرگ»، «جامعه تعاونی» و غیره اعلام میدارد و مدعی است كه از هر گونه ایدئولوژی «وارداتی» و هر گونه «ایسمی» فارغ است و در مقیاس ملی و با مفاهیم ایرانی میاندیشد و نه در قالب طبقاتی. ولی در عین حال فراموش نمیكند كه كلمه كارفرما در برابر كلمه كارگر كه در قوانین كار ایران نیز آمده، بیانگر گوشهای از واقعیت استثمار سرمایهداری است و لذا ضمن فراغت كامل از هر گونه «ایسمی» لازم میداند این كلمه را تغییر دهد و به جای آن كلمه «كارآما» میگذارد تا چنین وانمود شود كه نقش سرمایهدار در تولید نقش مفید بوده و عبارت از آماده كردن شرایط كار و تولید است، نه استثمار، یعنی تصاحب حاصل زحمت پرداخت نشده كارگران.
باید توجه داشت كه همه اینها اقتصاد سیاسی است، اقتصاد سیاسی بورژوايی كه شیوه اصلی آن دستكاری غرضورزانه واقعیت و اجرای عملی جانبداری طبقاتی در علم اقتصاد سیاسی ضمن مخالفت ظاهری با آن است.
علاوه بر دانشمندان بورژوايی كه از نظر تاریخی در خدمت بورژوازی قرار دارند و دانشمندنمایانی كه آشكارا مداح سرمایه اند و پابهپای سرمایهداری انحصاری هر روز ارتجاعیتر میشوند، دانشمندانی هم هستند كه منافع طبقات متوسط و خرده بورژوازی را بیان میكنند. این دانشمندان اقتصاد سرمایهداری را بررسی كرده و اقتصاد سیاسی خردهبورژوايی را به وجود آورده اند كه نمونه كلاسیكش اقتصاد سیاسی پرودون است.
ویژگی اقتصاد سیاسی خردهبورژوايی، خصلت دوگانه آنست كه از خصلت دوگانه قشرهای خردهبورژوا سرچشمه میگیرد. از آنجا كه خردهبورژوازی از رشد سرمایهداری زیان میبیند و با تكامل آن ورشكست شده و از میان میرود قادر است بسیاری از جوانب منفی رشد سرمایهداری را ببیند و از آن انتقاد كند. اما از آنجا كه آینده روشنی ندارد قادر نیست این انتقاد را بر مبنای علمی محكمی استوار ساخته، شیوه تولیدی مترقیتری از سرمایهداری ارايه دهد. و بنابراین تا زمانی كه از موضع خویش دست نكشیده و به موضع پرولتاریا نپیوسته است چشم دیدن آینده را ندارد.
از اینجاست كه اقتصاد سیاسی خردهبورژوايی از یك سو از سرمایهداری انتقاد میكند و معایب آن را نشان میدهد و این جنبه مثبت آن است و از سوی دیگر قادر به درك سیر تكامل قانونمند تاریخ به سوی سوسیالیسم نیست و به جای سرمایهداری پیشنهادهای تخیلی و گاه سیاستهای ارتجاعی مطرح میسازد كه اگر به درستی و به موقع شناخته و افشا نشود به جنبش كارگری زیان میرساند.
در زمان ما كه تعداد زیادی از مستعمرات و نیمهمستعمرات سابق از زیر سلطه استعمار بیرون آمده و بر سر دو راهی سوسیالیسم یا سرمایهداری وابسته قرار گرفته اند قشرهای خردهبورژوا و دهقانان ماقبل سرمایهداری این كشورها به راه رشد غیرسرمایهداری، به مقابله با امپریالیسم و شیوههای نواستعماری آن و به تحكیم مواضع دولتهای انقلابی ضدامپریالیستی در اقتصاد كشور و گسترش هر چه وسیعتر مناسبات اقتصادی با كشورهای سوسیالیستی ابراز علاقه میكنند. دانشمندان بیانگر نظریات این قشرها نیز انواع تئوریهای اقتصادی و «سوسیالیسم»های گوناگون عرضه میدارند كه در قیاس با سوسیالیسم علمی بسیار ناقص و گاه گمراه كننده است. اما در همان حدودی كه پرولتاریا با حفظ مواضع خویش برای اتحاد همه نیروهای ضدامپریالیستی و هواداران راه رشد غیرسرمایهداری میكوشد تا سمتگیری مطمئن سوسیالیستی این كشورها را تأمین كند، میتوان و باید نسبت به این گونه نظریات اقتصادی خردهبورژوايی ضدامپریالیستی برخوردی خلاّق داشت تا آنچه را كه مایه گمراهی است به دور ریخت و از آنچه زمینه ضدامپریالیستی و ضدسرمایهداری دارد، بهره گرفت.
اقتصاد سیاسی یكی از سه جزء اساسی تركیب كننده و تشكیل دهنده ماركسیسم- لنینیسم است و آشنايی با ماركسیسم- لنینیسم بدون آشنايی كامل با اقتصادی سیاسی مقدور نیست.
مبارزین انقلابی باید این علم را با دقت تمام بیاموزند تا ساختار اقتصادی جامعه، جای هر یك از طبقات و گروههای اجتماعی، علل، پایهها و انگیزههای مبارزات طبقاتی و جهت سیر تحول تاریخ را به درستی درك كنند. اقتصاد سیاسی اندام جامعه را میشكافد و ما را با اجزا و اعضای درونی، فیزیولوژی و مكانیسم حركت آن آشنا میكند. پرولتاریا از طریق آشنايی با این علم و شناخت درست قوانین اقتصاد سرمایهداری، اسلحه برّايی در نبرد طبقاتی خویش به دست میآورد: اسلحهای كه با قاطعیت علمی و خدشهناپذیری پیروزی پرولتاریا را بر بورژوازی، پیروزی سوسیالیسم را بر سرمایهداری، بشارت میدهد و راه پیروزی را مینمایاند.
————————————
١- اقتصاد، نوشتۀ پل ساموئلسن. ترجمۀ دکتر پيرنيا، چاپ بنگاه ترجمه و نشر کتاب، جلد دوم. ص. ٢٠- ٢١ (تکيه از ماست).
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.