منبع: سایت پُلیاستورم آمریکا – علیه اپورتونیسم و رویزنیسم
برگردان: آمادور نویدی
فهرست:
۱- «انقلاب مداوم»
۲- تئوری بلشویکی رُشد
۳- نتیجه گیری
۳.۱) مسئله متحدان
۳.۲) مسئله ماهیت انقلاب
۳.۳) بیپرنسیپی
یکی از ارکان تروتسکیسم، تئوری «انقلاب مداوم» است. با اینحال، افراد کمی درباره این تئوری چیزی میدانند. از این تئوری برداشتی کاملا سطحی و مبتذل شایع است، که عمدتا به استدلالهایی جداگانه درباره «انقلاب جهانی» خلاصه میشود، نظیر اینکه «استالین نتوانست انقلاب مداوم را تحمل کند»، چونکه او «یک بناپارتیست، یک ترمیدوری، بود که در لوای سوسیالیستی، در صدد احیای سرمایه داری» بود.
برای تروتسکیستها و انواع «شبه تروتسکیستها و نیمه تروتسکیستها»، این اندیشه پیش پا افتاده، بی نهایت مناسب است، برای اینکه از یکطرف به آنها اجازه میدهد که معنای اندیشه های خود را، که بصورت پیشفرض «انقلابی» هستند، مخفی کنند و، از طرفی دیگر، مخالفان تئوری «انقلاب مداوم» را بعنوان مخالفان ایده انقلاب، بطورکلی، منفی نشان داده و طرد کنند.
ما، در این مقاله، این نمای مناسب را تجزیه و تحلیل کرده، و بطور خلاصه توضیح میدهیم که انقلاب مداوم از دید تروتسکی چیست و این فرضیه چه عواقب مرگباری برای جنبش انقلابی دارد و به کجا منجر میشود.
ریشه اندیشههای تروتسکی به آستانه انقلاب اول روسیه در سال ۱۹۰۵ برمیگردد. در آنزمان، در حزب جوان سوسیال دمکرات کارگری روسیه سردرگمی های زیادی وجود داشت که، این انقلاب کدام مسیر را باید بپیماید و کدام طبقات باید رهبری آنرا بعهده بگیرند.
منشویکها وهمقطارهایشان به سرشت دمکراتیک انقلاب آینده اشاره کردند، و همزمان به ضعف پرولتاریا اشاره نمودند، که قادر نیست نقش رهبری را در دست بگیرد، و بنابراین، باید برتری رهبری را به بورژوازی تقدیم کند، و در آن انقلاب فقط باید در مسیر تحقق تکالیف بورژوا دمکراتیک آن کمک نماید.
بلشویکها، به رهبری لنین، درحالیکه موافقت داشتند که انقلاب بورژوا دمکراتیک است، اما بااینحالل، بر ضرورت مبارزه جهت رهبری طبقه کارگر پافشاری میکردند.
چرا؟ برای اینکه انقلاب ۱۹۰۵، زمانی اتفاق افتاد که پرولتاریا از قبل به صحنه تاریخی آمده بود، هنگامی که شرایط عقبماندگی نیمه فئودالی، مبارزه بین طبقه کارگر و بورژوازی در روسیه از قبل، غلیان میکرد. بهمیندلیل است که گرچه بورژوازی به حذف بقایای ماقبل سرمایه داری دلبستگی داشت، اما بهیچ عنوان اشتیاقی به اجرای کامل وظایف دمکراتیک نداشت، بنابراین، حریف تازه نفس و جدید خود را تقویت کرد.
به گفته لنین، فقط طبقه کارگر، با ایجاد دیکتاتوری انقلابی دمکراتیک در اتحاد با اقشار وسیع دهقانان- با رهبری طبقه کارگر- قادرست که نه صرفاا انقلاب بورژوا دمکراتیک را به پایان برساند، بلکه شرایط را برای رشد انقلاب دمکراتیک به انقلاب سوسیالیستی فراهم سازد. بطور خلاصه، این اصل لنینیستی، و بلشویکی رشد است که درباره تداوم پروسه انقلابی بر دیدگاههای مارکس و انگلس استوار است.
تروتسکی، با موضع سنتریستی «میانه روی» سنتی خود، تلاش کرد که تحلیل های بلشویکی و منشویکی را در مفهومی که مشترکا با آلکساندر پاروُس توسعه داده بود، «آشتی دهد». ویژگیهای اصلی آن در آثار «۱۹۰۵»، «اختلافات ما»، « نتایج و چشم اندازها» تنظیم شد که توسط تروتسکی درباره موج حوادثی که روسیه را فرا گرفت، منتشر شد.
لئون تروتسکی
جهت صرف وقت و انرژی، ما هریک از این جزوه های «تاریخی» را به تفصیل بررسی نمیکنیم، بویژه که لنین بطور خلاصه به نتایج تروتسکی پرداخته و ماهیت تئوری «انقلاب مداوم» را در مقاله خود «درباره این دو خط انقلاب» به روشنی و مختصر شرح داده است.
«تروتسکی از بلشویکها، تئوری اصلی آنها یعنی فراخوان آنها جهت یک مبارزه انقلابی پرولتاریایی قاطع برای به بدست گرفتن قدرت سیاسی توسط پرولتاریا را قرض گرفته است، درحالیکه از منشویکها، ًانکارً نقش دهقانان را اقتباس کرده است. تروتسکی ادعا میکند که دهقانان به اقشار تقسیم شده اند، تغییر شکل داده اند؛ نقش بالقوه انقلابی آنها بیشتر و بیشتر تحلیل رفته است؛ در روسیه یک انقلاب ًملیً غیرممکنست؛ تروتسکی میگوید: «ما در عصر امپریالیسم زندگی میکنیم»، و «امپریالیسم ملت بورژازی را در مقابل رژیم قدیمی قرار نمیدهد ، بلکه پرولتاریا را در برابر ملت بورژوازی قرار میدهد.»
این به چه معناست؟
تروتسکی و پاروُس، درحالیکه بر التزام انجام دگرگونی های بورژوا- دمکراتیک درون چارچوب انقلاب آینده موافقت داشتند، اما از دیدن آن در بورژوازی، طبقه ایکه قادر به انجام این دگرگونیها بود، خودداری کردند. بااینحال، همانطوری که لنین مدعی شد، نه به ایندلیل که بورژوازی علاقه ای به انجام این تکالیف در مبارزه ای شدید با پرولتاریا نداشت، بلکه صرفا بدینجهت که بنظر آنها بورژوازی بسیار ضعیف بود.
«… خیلی خوب میشد که اگر ما حزب پیشتاز ژاکوبن را با چشم انداز دیکتاتوری در آینده، و با وظیفه انجام کارهای کثیف انقلاب را در حال حاضر داشتیم، رهبری صرفا سیاسی را بر پرولتاریا نجات میدادیم. اما ما نمیتوانیم، و کار کثیف باید بهر طریقی انجام داده شود و ما مجبوریم خودمان آن( کار کثیف) را انجام دهیم، برای اینکه ما انقلابیون صادقی هستیم، بنابراین، این بمعنای انحصار کردن آن است. انجام این کار کثیف انقلابی، سازماندهی قیام به وظیفه اصلی سیاسی ما تبدیل میشود.» (لئون تروتسکی، نامه سیاسی دوم، سال ۱۹۰۵).
*این «حزب ژاکوبین» در اینمورد به حزب بورژوا- انقلابی اشاره دارد.
بنابراین، به گفته تروتسکی، اگر برخی شرایط عجیب و غریب در روسیه وجود نداشت، وی باید (منطقا) به منشویکها با امیدهای آنها جهت انقلابی کردن بورژوازی، ملحق میشد. اما، همانگونه که رُخ داد، پرولتاریا مجبورشده (دقیقا مجبور شده) نقش رهبری انقلاب را تقبل کند، قدرت سیاسی را قبضه کند، و با انجام یک برنامه دمکراتیک، انتقال مستقیم به یک انقلاب سوسیالیستی را شروع کند.
پاروُس از همین فرضیه حرکت نمود، وقتیکه وی شعار «بدون تزار، اما یک دولت کارگری» را پیشنهاد کرد، که بنوعی سمبل تئوری «انقلاب مداوم»، به نوعی از طرح انقلابی کلاسیک تروتسکیستی تبدیل گشت.
در نگاه اول، این شعار برای خواننده مدرن خیلی واضح بنظر نمیرسد، بعلاوه، در کُل چیزی نمیگوید. با اینوجود، در زمینه تئوری «انقلاب مداوم»، این شعار سنگ بناییاست که نمایانگر مسیر اصلی برای یک دیکتاتوری نامحدود از کارگرانیاست که در حال حاضر در مرحله دمکراتیک هستند.
این دیکتاتوری («دولت کارگری») است که، بگفته تروتسکی، کلید توسعه بیشتر انقلاب بورژوا- دمکراتیک به انقلاب سوسیالیستی است: « دولت کارگری» ابتدا برنامه دمکراتیک را انجام میدهد و بعد به اجرای برنامه سازماندهی مجدد سوسیالیستی می پردازد. این آسان و سر راست است.
بنابراین، ممکنست شما در اینجا بپرسید که مسئله چیست؟ مسئله فقط این نیست که تروتسکی مراحل انقلاب بورژوا- دمکراتیک و سوسیالیستی را باهم قاطی میکند، بلکه جهت تغییر برنامه حداقل «دولت کارگری» به برنامه حداکثر، اصل رشد را به طرحی مکانیکی تبدیل میسازد.
مسئله فقط این نیست که تروتسکی درواقع خواهان ایجاد یک دیکتاتوری سوسیالیستی («دولت کارگری») در چارچوب یک کودتای بورژوا – دمکراتیک است، و بدینطریق از روی مراحل انقلاب می پرد. مسئله نیز اینستکه تروتسکی، بعنوان بخشی از برنامه خود، اصل دیکتاتوری انقلابی دمکراتیک کارگران و دهقانان را رد میکند. چرا؟ برای اینکه تروتسکی سرشت انقلابی دهقانان را انکار میکند.
برای تروتسکی، دهقانان توده ای بیشکل، بیفایده، مجموعه ای از صفرها هستند که فقط میتوانند ابزار دست بورژوازی یا پرولتاریا باشند:
«ولی آیا امکان وجود ندارد که دهقانان، پرولتاریا را کنار بزنند و جایش را بگیرند؟ این غیرممکنست. تمام تجارب تاریخی در مخالفت با این فرضیه است. تجربه تاریخی نشان میدهد که دهقانان مطلقا نمیتوانند نقش سیاسی مستقلی ایفا کنند.»(تروتسکی، «نتایج و چشم اندازها»، سال ۱۹۰۶).
اطاعت بی چون و چرا و بی حد و مرز این توده (دهقانان) از پرولتاریا – اینست تعبیر تروتسکی از ایده سُلطه پرولتاریا. برای اینکه توده دهقان بطورعمده یک نیروی ارتجاعی، و ضدانقلابی است که با آن هیچ ائتلافی، هیچ دیکتاتوری دمکراتیک مشترکی در هیچ مرحله ای از توسعه انقلاب نمیتواند وجود داشته باشد. در غیراینصورت – همانگونه که لنین گفت – یعنی تضعیف انرژی انقلابی پرولتاریا، مجبور کردن پرولتاریا به ترک اهداف انقلابی خود، و «خود محدود سازی» آن در مسیر فتح سوسیالیسم:
«ممکنست اعتراض شود که من به وضعیتی فکر میکنم که در آن دیکتاتوری کارگران بی حد و مرز است، درحالی که درواقع چیزیکه ما درباره اش حرف میزنیم، دیکتاتوری ائتلافی بین پرولتاریا و دهقانان است. خیلی خوب، اجازه بدهید که این مخالفت را درنظر بگیریم. اخیرا دیده ایم که چگونه پرولتاریا، علیرغم بهترین مقاصد نظریه پردازانش، باید در عمل، آن خط مرزی منطقی را انکار کند که باید آنرا به یک دیکتاتوری دمکراتیک محصور نماید.
حالا لنین پیشنهاد میکند که خودمحدودیتی سیاسی پرولتاریا باید با یک «حفاظ» آشکار ضدسوسیالیستی در قالب موژیک بعنوان همدست یا همکار دیکتاتور تکمیل گردد. اگر این بدین معنا باشد که حزب دهقانی، که قدرت را با سوسیال دمکراتها شریک است، اجازه ندهد که بیکارها و اعتصاب کنندگان بحساب هزینه دولتی حمایت شوند، و با گشودن کارخانه ها و شرکتهای دولتی که توسط سرمایه داران بسته شده اند مخالفت کند، پس، این بدین معناست که در اولین روز ائتلاف نیز، یعنی مدتها قبل از انجام وظایف خود، پرولتاریا با دولت انقلابی وارد درگیری خواهد شد. این درگیری میتواند یا به سرکوب کارگران توسط حزب دهقانی پایان یابد، یا به حذف حزب از قدرت منتهی گردد. هیچکدام از راه حل ها با یک ائتلاف دیکتاتوری «دمکراتیک» ارتباط زیادی ندارد.
گره کار در اینست که بلشویکها مبارزه طبقاتی پرولتاریا را فقط تا لحظه پیروزی انقلاب میبینند، بعدا آنها آنرا بطور موقت حل شده در ائتلاف «دمکراتیک» می بینند، که دوباره در فرم خالص خود ظاهر میشود- این بار بعنوان یک مبارزه مستقیم جهت سوسیالیسم- فقط پس از برقراری قطعی یک سیستم جمهوری. درحالیکه منشویکها، از پندار انتزاعی که «انقلاب ما یک انقلاب بورژوایی است»، شروع میکنند و به این ایده میرسند که پرولتاریا باید تمام تاکتیکهای خود را با رفتار بورژوازی لیبران وفق دهد و اطمینان حاصل کند که قدرت دولتی به آن بورژوازی منتقل شود. بلشویکها از پندار انتزاعی مشابهی – «دیکتاتوری دمکراتیک، نه دیکتااتوری سوسیالیستی» شروع میکنند – و به ایده پرولتاریایی میرسند که قدرت دولتی را در دست دارد و محدودیتهای بورژوا – دمکراتیک را بر خود تحمیل میکند. این حقیقت دارد که اختلاف بین آنها در باره این امر بسیار قابل توجه است: درحالیکه ویژگیهای ضدانقلابی منشویسم قبلا کاملا ظاهر شده است، انواع ویژگیهای بلشویسم احتمالا تنها در صورت پیروزی به تهدیدی جدی تبدیل میشود. البته این حقیقت که هردو منشویکها و بلشویکها همیشه درباره سیاست «مستقل» پرولتاریا حرف میزنند، (منشویکها در ارتباط با بورژوازی لیبرال و بلشویکها با دهقانان) بهیچ وجه این واقعیت را عوص نمیکند که هردو، در مراحل مختلف توسعه وقایع، از عواقب مبارزه طبقاتی ترسیده اند و آرزو دارند که آنرا با ساختارهای متافیزیکی خودشان محدود سازند.» تروتسکی، «اختلافات ما»، ۱۹۰۵.
بنابراین، تنها کاریکه این گله دهقانان میتوانند درست انجام دهند، اینستکه با تمام وجود خودشانرا به پرولتاریا تسلیم کنند، که با اقدامات حماسی خود آنرا بجایی رهبری میکند:
« در چنین اوضاعی، که با انتقال قدرت به پرولتاریا بوجود آمده است، هیچ کاری برای دهقانان باقی نمی ماند که انجام بدهند، مگر اینکه دور رژیم دمکراسی کارگران جمع شوند. خیلی مهم نیست، زیرا حتی اگر این دهقانان اینکار را با درجه ای از آگاهی انجام دهند، بیشتر از آنچیزی نیست که معمولا گرد رژیم بورژوازی تجمع میکنند. اما از آنجاییکه هر حزب بورژوایی که بر آرای دهقانان فرمان میدهد، عجله میکند تا از قدرت خود جهت کلاهبرداری و فریب دهقانان استفاده کند، و بعد هم، اگر بدترین اتفاق ممکن رُخ دهد، جای خودش را به حزب سرمایه داری دیگری میسپارد، تمام نیروهایش را بمنظور رشد سطح فرهنگی روستا و پیشرفت آگاهی سیاسی دهقانان وارد بازی میکند.
از آنچیزیکه ما در بالا ذکر کردیم، روشن میشود که ما چگونه ایده «دیکتاتوری پرولتری و دهقانانی» را ارزیابی میکنیم. موضوع واقعا این نیست که آیا ما اصولا آنرا قابل قبول میدانیم، آیا چنین فرمی از همکاری سیاسی را «میخواهیم یا نمیخواهیم». ما واقعا فکر میکنیم که این امر تحقق پذیر نیست – حداقل در حس فوری مستقیم.» تروتسکی «نتایج و چشم اندازها».
برخورد تروتسکی نسبت به دهقانان خیلی نزدیک به برخورد سوسیال دمکرات برجسته دیگر، فردیناند لاسال است، کسیکه پرولتاریا را بعنوان تنها نیروی انقلابی درجامعه درنظر میگرفت. بعقیده لاسال، همه طبقات و اقشار غیرپرولتری هنوز همان توده بی نظم ضدانقلابی هستند، که طبقه کارگر نسبت به آنها هیچ وظیفه ای ندارد.
فردیناند لاسال
ما فکر نمیکنیم که« لئو داویدویچ» (اسم اصلی تروتسکی)، از همین عقیده فراتر رفته باشد. استدلال درباره ذات بالقوه ارتجاعی دهقانان، دقیقا مبنایی است که تروتسکی براساس آن ایده عدم امکان ساخت سوسیالیسم در یک کشور را بنا نهاد. بنابراین، تروتسکی در ترجمه خود از «نیروهای محرک و چشم اندارهای انقلاب روسیه» کائوتسکی، هشدار میدهد:
«البته، پرولتاریای در قدرت هرکاریکه در توانش باشد انجام میدهد تا باعث درگیری نابهنگام با دهقانان نشود؛ اما از آنجایی که تصاحب قدرت نه فقط سرست طبقاتی آنرا تغییر نمیدهد، بلکه، برعکس، حتی آنرا با قاطیت بیشتری ظاهر میسازد؛ از آنجایی که نمیتواند از کارگران کشاورزی در مبارزه آنها جهت زندگی انسانی حمایت نکند، در پایان، درگیری بین پرولتاریا و دهقانان «قدرتمند» اجتناب ناپذیرست. اما این سرآغاز پایان خواهد بود. درگیری چگونه پایان می یابد؟ مطمئنا نه با این واقعیت که نمایندگان پرولتاریا از نیمکت های وزیری به سوی اپوزسیون بروند. شرایط خیلی جدی تر میشود. درگیری به جنگ داخلی و شکست پرولتار منجر میشود. هیچ «راه برونٰرفت» دیگری در درون چارچوب انقلاب ملی از سُلطه سیاسی پرولتاریا تحت شرایط اجتماعی ما وجود ندارد. بهمیندلیلست که پرولتاریا، در اولین دوره سُلطه خود، با موضوع مرگ و زندگی، یک وظیفه سترگ مواجه میشود: جهت شکستن چارچوب ملی انقلاب روسیه، با بحرکت درآوردن تمام منابع قدرت موقت تا اینکه کودتای ملی به یک حادثه ضمنی از انقلاب اروپا تبدیل شود. این مسیری است که از کل شرایط انقلاب دنبال میشود.»(در روسیه: اچ تی تی پی//ایسکرا- پژوهش. ُارگ/تروتسکی/مداوم/فصل۲۳.اس اچ تی ام ال)
)in Russian: https://iskra-research.org/Trotsky/Permanent/chapter23.shtml)
همین نتیجه گیری را لئو داویدویچ(تروتسکی) در پیشگفتار سال «۱۹۰۵» خود نوشته است.
«این بیانیه نسبتا طولانی این اندیشه را تعریف میکند که انقلاب روسیه، اگرچه مستقیما با اهداف بورژوازی مرتبط است، نمیتواند از آن اهداف کوتاهی کند؛ انقلاب نمیتواند وظایف فوری، و بورژوایی خودش را حل کند، مگر آنکه پرولتاریا در قدرت باشد. و زمانیکه پرولتاریا قدرت را در دستان خود داشته باشد، نمیتواند در چارچوب بورژوایی انقلاب محدود باقی بماند. برعکس، دقیقا جهت تضمین پیروزی خود، پیشتاز پرولتری باید در همان ابتدایی ترین مراحل حکومت خود هجوم بسیارعمیقی را نه فقط به روابط فئودالی، بلکه به روابط مالکیت بورژوایی اعمال کند. درحین انجام اینکار، نه فقط با همه گروههای بورژوایی که در مراحل ابتدایی مبارزه انقلابی خودش از آن حمایت کرده بود ، بلکه همچنین با توده های وسیع دهقانان، که با همکاری آنها – پرولتاریا – بقدرت رسیده است، وارد درگیری خصمانه میشود.
در یک کشورعقب افتاده، تضادها بین یک دولت کارگری و اکثریت قریب به اتفاق دهقانان، فقط در سطح بین المللی، در عرصه یک انقلاب پرولتری جهانی میتواند حل و فصل شود. پرولتاریای پیروزمند، بنابه ضرورت تاریخی، محدوده تنگ بورژوا – دمکراتیک انقلاب روسیه را می شکند، و مجبورمیشود که محدوده های ملی ودولتی خود را نیز بشکند. بعبارت دیگر، باید آگاهانه جهت انقلاب روسیه بکوشد تا به سرآغازی برای یک انقلاب جهانی تبدیل گردد.»
از اینرو، پرولتاریا با یک چنین شریک بی اعتباری مانند دهقانان در پشت خود در روسیه زراعتی، بدون حمایت طبقه کارگری که در کشورهای توسعه یافته سرمایه داری بقدرت رسیده باشند، نمیتواند برای مدت طولانی سُلطه خود را اعمال نماید:
«اما سیاست سوسیالیستی طبقه کارگر تاکجا میتواند در شرایط اقتصادی روسیه بکار برده شود؟ ما با قاطیعیت میتوانیم یکچیز را بگوئیم – اینکه کشور با موانع سیاسی زودتر روبرو میشود تا اینکه از عقبماندگی فنی کشور تلو تلو بخورد. بدون حمایت دولتی مستقیم پرولتری اروپا، طبقه کارگر روسیه نمیتواند در قدرت باقی بماند و سُلطه موقت خود را به یک دیکتاتوری سوسیالیستی بادوام تبدیل کند. حتی برای یک لحظه هم در اینباره نمیتوان شک کرد. اما از طرفی دیگر، هیچ شکی وجود ندارد که انقلاب سوسیالیستی در غرب میتواند ما را قادر سازد که سُلطه موقت طبقه کارگر را مستقیما به یک دیکتاتوری سوسیالیستی تبدیل کنیم.» تروتسکی، نتایج و چشم اندازها ۱۹۰۶.
چشم اندازها چه هستند؟ روشنترین نیستند.
«ما باید بدون منتظر ماندن برای سایرین، مبارزه را در خاک ملی خودمان آغاز کنیم و با اطمینان کامل که ابتکار ما انگیزه را برای مبارزه در کشورهای دیگر فراهم میکند، ادامه دهیم؛ و اگر چنین نشود، این ناامیدکننده خواهد بود که فکرش را بکنیم- همانطوریکه هردو، تجربه تاریخی و ملاحظات تئوریک ثابت میکند –برای مثال، اینکه روسیه انقلابی، قادر شود خودش را در برابر اروپای محافظه کار حفظ کند، یا آنکه آلمان سوسیالیستی بتواند در جهان سرمایه داری منزوی بماند.» تروتسکی، برنامه صلح.
این ارزش را دارد در اینجا تأکید شود که، تروتسکی برخلاف سنت معروف خود مبنی بر پریدن از این شاخه به آن شاخه، به این ایده خود حتی پس از اکتبر وفادار ماند. عدم اعتقاد تروتسکی به قدرت پرولتاریای روسیه در پسگفتار مقاله وی «برنامه صلح»، نوشته شده در سال ۱۹۲۲ آشکارست:
«این ادعا، چندین بار در برنامه صلح تکرار شده است»، به این معنا که انقلاب پرولتری نمیتواند بطور پیروزمندانه در یک چارچوب ملی به نتیجه برسد، شاید برای برخی از خوانندگان با تجربه پنج سال جمهوری شوروی ما رد شده باشد. اما یک چنین نتیجه گیری بی پایه است».
(…)
مذاکرات تجاری با دولتهای بورژوایی، امتیازات، کنفرانس ژنو و غیره، اسنادی واضح از عدم امکان ساخت سوسیالیست منزوی درون یک چارچوب دولت ملی است. تا موقعیکه بورژوازی در دیگر کشورهای اروپایی در قدرت باقی بماند، ما مجبور هستیم، که در مبارزه علیه انزوای اقتصادی، پیگیر سازشهایی با جهان سرمایه داری باشیم.
(…)
در همانحال، با اطمینان میتوان گفت که این سازشها، دربهترین حالت، بما کمک میکند که این یا آن زخم اقتصادی را بهبود بخشیم، این یا آن گام را بجلو ببریم، اما رشد واقعی اقتصاد سوسیالیستی در روسیه تنها پس از پیروزی پرولتاریا در مهمترین کشورهای اروپایی میسر میشود.»
بنابراین، منبع انگاره تروتسکیستی عدم امکان بنای سوسیالیسم در یک کشور واحد را کشف کرده ایم. این انگاره اینست که:
الف) اعتقاد به سرشت ارتجاعی دهقانان، که بناچار با پرولتاریای انقلابی درگیر میشود- البته، در واقع اگر از اهداف انقلابی بدفاع برخیزد؛
ب) اعتقاد به عدم توانایی پرولتاریا جهت رهبری دهقانان کارگر در مسیر ساخت سوسیالیستی.
بعلاوه، هر دو این اظهارات اساس تئوری «انقلاب مداوم» تروتسکی هستند. این درواقع، ماهیت تئوری تروتسکیستی است.
نظر لنین درباره رشد انقلاب بورژوا- دمکراتیک به یک انقلاب سوسیالیستی کاملا مغایر با ایده تروتسکی است.
اول، همانگونه که در قسمت اول ذکر شد، مسئله سُلطه پرولتاریا در انقلاب بورژوا- دمکراتیک بشکلی دیگر مورد بررسی قرار گرفت. درحالیکه تروتسکی سرشت رهبری پرولتاریا را برسمیت میشناسد، برای اینکه بورژوازی روسیه ضعیف است و قادر نیست از عهده تحقق تکالیف انقلاب بورژوا- دمکراتیک برآید، اما درک لنین از هژمونی پرولتاریا از مفروضات کاملا دیگری ناشی میشد.
بورژوازی روسیه قادر نیست انقلاب بورژوایی را رهبری کند، نه به این دلیل که ضعیف است، بلکه برای اینکه از قبل ضدانقلابی شده است، پیش از این در مبارزه طبقاتی با پرولتاریا درگیر شده است، و به هیچ اصلاحات دمکراتیکی علاقه ای ندارد.
به همین دلیلست که امیدهایی که بورژوازی بتواند انقلاب دهقانی (بورژوا- دمکراتیک در ماهیت) را به پایان برساند، بی پایه است. بورژوازی از نیروهایی میترسد که ممکنست با یک چنین انقلابی بیدار شوند و بهرطریق ممکن تلاش کنند تا این خطر را با تقویت هژمونی سیاسی خود(نقش رهبری) در توده های پریشان دهقانی مهار کنند.
بنابراین، هدف تاکتیکهای بلشویکی نه نادیده گرفتن بورژوازی(مانند تروتسکیستها) بود و نه در « هُل دادن» آن بسسمت انقلاب (مانند منشویکها) ، بلکه هدف منزوی ساختن بورژوازی از جنبش انقلابی دهقانان بود، زیرا که رهبری بورژوازی صریحا در مسیر انطباق و حفظ سیستم کهنه بود.
دوم، برخلاف تروتسکی، که دهقانان را توده بی شکل خرده بورژوایی می بیند که تنها بعنوان حامی موقت پرولتاریا خدمت میکند، لنین در دهقانان نیروی محرکه پشت انقلاب بورژوا- دمکراتیک، متحد پرولتاریا در تحقق انقلاب، با انرژی شگرف را دید.
ولادیمیر ایلیج لنین
در اتحاد با این طبقه است که پرولتاریا جهت ایجاد یک دیکتاتوری انقلابی- دمکراتیگ قدرت را کسب میکند: تشکیلاتی جهت پاکسازی کشور از سیستم فئودالی- اربابی (زمینداری).
« درواقع، آیا واضح نیست که تا آنجاییکه به پرولتاریا ربط پیدا میکند، مبارزه جهت جمهوری بدون اتحاد با توده های خرده بورژوازی غیرممکن است؟ آیا واضح نیست که بدون دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا و دهقانان سایه امیدی جهت پیروزی این مبارزه وجود ندارد؟ (…) اگر ما، مردم انقلابی، یعنی، پرولتاریا و دهقانان میخواهیم «بایکدیکر علیه حکومت استبدادی بجنگیم»، ما باید با یکدیگر تا آخر علیه آن بجنگیم، باهم آنرا به پایان برسانیم، و در کنارهم بایکدیگر در دفع تقلاهای اجتناب ناپذیر بایستیم تا آنرا بحالت اول برگردانیم! (…)
اگر حکومت استبدادی روسیه، حتی در این وهله، نتواند با خرید یک قانون اساسی کوچک راهی جهت نجات خود بیابد، اگر نه تنها متزلزل شود، بلکه در واقع سرنگون گردد، در آنصورت، آشکارست که جهت دفاع از این دستآورد، تلاش عظیمی از انرژی انقلابی از سوی تمام طبقات مترقی لازم میشود. این «دفاع»، بهرحال، چیزی نیست بجز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا و دهقانان! هرچه بیشتر دستآورد داشته باشیم و با شدت بیشتری از دستآوردها دفاع کنیم، ارتجاع غیرقابل اجتناب آینده کمتر قادر میشود بعدها مجددا قدرت را تصاحب کند، فواصل واکنش کوتاهتر میشود، و وظیفه رزمنده های پرولتری که بعد از ما می آیند، آسانترخواهد شد.» (لنین، دیکتاتوری انقلابی-دمکراتیک پرولتاریا و دهقانان).
باید متذکر شد که هردو انقلاب ۱۹۰۵ و انقلاب فپریه ۱۹۱۷، آزمونهایی از اشکال خودبخودی چنین دیکتاتوری انقلابی – دمکراتیک کارگران و دهقانان را نشان دادند. در انقلاب اول، اقدامات مشترک متعددی از سازمانهای دهقانی و کارگری وجود داشتتند؛ در انقلاب دومی، نمایندگان شوراهای بدنام کارگران، دهقانان و سربازان در آن، در طول بهار ۱۹۱۷ (وقتیکه لنین شعار معروف «همه قدرت به شوراها» را پیشنهاد کرد)، جاییکه نه فقط دهقانان و مردم محیط دهقانی غالب شدند، بلکه ازنظر سیاسی خط منشویک – سوسیالیستهای انقلابی را حفظ کرده بودند.
چگونه این دیکتاتوری انقلابی – دمکراتیک قادر میشود به یک دیکتاتوری سوسیالیستی توسعه یابد؟ لنین آدم ساده دلی نبود، که به دهقانان کیفیت هایی بدهد که در خور آنها نبود. وی در صحبت از سرشت انقلابی دهقانان، صفات ارتجاعی را که از موقعیت آنها در تولید اجتماعی بعنوان مالکان خرده پا ریشه میگرفت را فراموش نکرد.
« ناگفته نماند که اگر قرار بود، سوسیال دمکراتها متمایز بودن طبقاتی پرولتاریا در برابر خرده بورژوازی را حتی برای لحظه ای فراموش کنند، اگر قرار بود آنها با این یا آن حزب خرده بورژوازی روشنفکر بدقول اتحادی نابهنگام و بی سود تشکیل دهند، اگر قرار بود سوسیال دمکراتها از اهداف مستقل خود حتی برای لحظه ای و نیاز(در تمام موقعیتها و ضروریات سیاسی، در تمام بحرانها و تحولات سیاسی) را جهت اهمیت دادن به توسعه آگاهی طبقاتی پرولتاریا و تشکیلات سیاسی وابسته به آن، از چشم خود دور سازند، آنگاه شرکت در دولت انقلابی موقت فوق العاده خطرناک خواهد بود. اما تحت چنین موقعیتی، هرگام سیاسی، تکرار میکنیم، بهمان اندازه خطرناک خواهد بود.» (لنین، دیکتاتوری انقلابی- دمکراتیک پرولتاریا و دهقانان).
دیکتاتوری انقلابی – دمکراتیک کارگران و دهقانان به دیکتاتوری سوسیالیستی پرولتاریا توسعه می یابد، نه به دستورالعمل «دولت کارگری»، آنطوریکه تروتسکی پیشنهاد کرد، بلکه از طریق یک تاکتیک نو– تاکنیک جدا کردن عناصر پرولتری از خرده بورژوازی. یعنی، جدا از دهقانان بعنوان طبقه ای از نزدیکترین اقشار به پرولتاریا- قبل از هر چیز فقیرترین دهقانان – در اتحادی که پرولتاریا دیکتاتوری انقلابی – دمکراتیک را به دیکتاتوری سوسیلیستی، یه یک دیکتاتوری از پرولتاریا و فقیرترین دهقانان تغییردهد.
از این نظر، مبادی و اصول رشد لنین وابسته به تلفیق اقشار مختلف دهقانان به پرولتاریا در طول انجام انقلاب سوسیالیستی است.
«ابتدا، با ًکل ً دهقانان علیه رژیم سلطنتی، علیه زمینداران، علیه قوانین قرون وسطایی (که تا آن اندازه انقلاب بوروایی، بورژوا – دمکراتیک باقی میماند). سپس، با دهقانان فقیر، با نیمه پرولترها، با تمام استثمارشدگان، علیه سرمایه داری، ازجمله ثروتمندان روستایی، کولاکها، سودجویان، و تا آن حد انقلاب به یک انقلاب سوسیالیستی تبدیل میشود.» (لنین، انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد).
پروسه توسعه انقلاب روسیه اینگونه صورت گرفت:
در فوریه ۱۹۱۷، انقلاب بورژوا- دمکراتیک، پرولتاریا در اتحاد با دهقانان و اقشار شهری غیرپرولتری انجام گرفت، و پیروز گشت. آنگاه، طی بهار و تابستان – تضادهای حل نشده فاز دمکراتیک منجر به گسترده ترین جنبش دهقانی شد که املاک زمینی را تصرف کرد، تا آنجاییکه دولت بورژوایی با سرکوبی به همان اندازه گسترده به آن پاسخ داد.
دهقانان که پی بردند با روشهای «مسالمت آمیز» نمیتوان انقلاب بورژوا – دمکراتیک را بپایان رساند، با تمام توده خود شروع به حمایت از بلشویم ها نمود، که بطور موازی در نبردی سرنوشت ساز با بورژوازی درگیر شد. و در اکتبر ۱۹۱۷، انقلاب های ضدفئودالی، بورژوا – دمکراتیک و سوسیالیستی در یک روند واحد ترکیب شدند.
در بهار ۱۹۱۸، قشر بندی درمیان دهقانان شروع شد:
«کمیته های فقرا» («کومبیدی»)، متحد جدید دیکتاتوری پرولتاریا در حومه شهرها متولد شدند. فعالیتهای کومبیدی ها نابودی کامل زمین های مالکانی بود که با مقاومت کولاکها مواجه بودند، و علیه شوراها شورش میکردند. براین اساس، پرولتاریا در سرکوب شورشهای این کولاکها حمایت قوی دهقانان فقیر و بخشی از طبقه متوسط را پیدا میکند.
شوراها نماد دیگری از تاکتیکهای لنینیستی است. پس از فوریه ۱۹۱۷، از نظر سیاسی، نمایندگان شوراهای کارگران و دهقانان کاملا در دست منشویکها و سوسیالیستهای انقلابی بود، که بی چون و چرا به دولت موقت بورژوازی اعتماد داشتند. نقش بلشویکها در این شوراها جزیی بود. بهرحال، همچنانکه روند انقلاب ریشه دارتر شد، عناصر رادیکال وزن بیشتر و بیشتری در شوراها کسب کردند – اینها در شهرها بلشویک ها بودند، و در حومه شهرها متحدان موقت آنها بشکل جناح چپ حزب سوسیالیستهای انقلابی بودند. در ماههای سپتامبر و اکتبر، شوراها به سمت چپ رفتند، که دلیل دیگری در تصمیم بلشویکها جهت قبضه گرفتن قدرت شد.
متعاقبا، اتحاد بلشویکها با انقلابیون سوسیالیستهای انقلابی چپ در ژوئیه ۱۹۱۸ به همان دلیل انشعاب روستا ازهم گسیخت.
« روستاها دیگر متحد نبودند. دهقانان، که مردانه دربرابرمالکان زمین جنگیده بودند، اکنون به دو بخش انشعاب کرده اند– بخش دهقانان خوشبخت تر و اردوگاه دهقانان فقیر که، همگام با کارگران، به پیشروی استوار خود بسوی سوسیالیسم ادامه دادند، و از جنگ با مالکان زمین تا جنگ با سرمایه، قدرت پول، و استفاده از اصلاحات ارضی وسیع بنفع کولاک ها تغییر کردند. این مبارزه دست طبقات زمیندار و استثمارگر را قطع کرد؛ این امر انقلاب ما را در مسیرسوسیالیستی قرار داد که طبقه کارگر شهری بسیار سخت و بشدت تلاش کرد آنرا در اکتبر براه بیاندازد، اما در امتداد آن قادر نمیشد انقلاب را با موفقیت رهبری کند، مگر اینکه در روستاها حمایت راسخ، عمدی و محکم دهقانان را پیدا کند.»(لنین، «سخنرانی در اولین کنگره سراسری ادارات زمین، کمیته های دهقانان فقیر و کمون ها»).
در این نبرد انقلابی در روستاها، سوسیالیستهای انقلابی چپ، که منافع بخش میانی دهقانان را بیان میکردند، در کنار اردوگاه کولاکها قرار گرفتند، و تبدیل انقلاب بورژوا- دمکراتیک به انقلاب سوسیالیستی را تکمیل کردند.
شوراهای دهقانان عاقبت در روستاها به قدرت رسیدند، و کمیته های ولوست و زمستووها(دادگاههای قضایی روستا در زمان تزار) را که در دست کولاکها بود، جایگزین کردند. در شوراهای روستاها، پروسه انتخابات مجدد نمایندگان بعد از اکتبر شروع شد، که با اخراج عناصر کولاک و معرفی نمایندگان فقرای روستایی همراه بود، که با حزب بلشویک برابری میکردند.
بنابراین، بالاخره دیکتاتوری پرولتاریا در روسیه بشکل قدرت شورا در شهر و روستا ایجادر شد. بعلاوه، در روستاها، قدرت پرولتاریا، ضمن حمایت و سازماندهی دهقانان فقیر در مبارزه علیه کولاکها، بدنبال این بود که اقشار متوسط را بسمت فقرا بکشاند تا اتحاد طبقه کارگر و اکثریت قریب به اتفاق دهقانان مورد نیاز جهت ساخت سوسیالیستی را استحکام بخشد.
بطور کلی، دینامک رشد انقلاب بورژوا- دمکراتیک به یک انقلاب سوسیالیستی چنین است.
تئوری و پراتیک لنینیستی هیچ رابطه ای با تئوری «انقلاب مداوم» تروتسکیستی ندارد. این جزئیات از اینجهت بویژه مهم است که حتی پس از مرگ لنین، تروتسکی، با استفاده از بی تجربگی توده های حزبی(بویژه جوانان) که به انقلاب و سازندگی سوسیالیسم جذب شده بودند، فعالیت ادبی شدیدی را گسترش داد، و تلاش کرد تا خودش را بعنوان الهامگر باهوش انقلاب اکتبر و پیغامبر واقعی نشان دهد، کسیکه یافته هایش در زمینه استراتژی انقلاب توسط خود لنین مورد استفاده قرار گرفته بود، کسی که قبلا، بگفته تروتسکی، همانگونه که بیاد می آوریم، از «ویژگیهای ضدانقلابی بلشویسم» دفاع میکرد.
اقترای تروتسکی درباره « مسلح کردن مجدد بلشویسم»، درباره «بلشویسم زدایی»، درباره تحول خودبخودی لنین به ایده تروتسکیستی «انقلاب مداوم»، به باصطلاح صعود «بحث ادبی» در پائیز ۱۹۲۴ منجر شد.
در چارچوبی که در آن تروتسکی، که به خاطر تجلیل از شخصیت خود تحریف آشکار تاریخ حزب را روا دانست، که نه تنها توسط استالین « شریر» مورد حمله قرار گرفت (آثار استالین: « تروتسکیسنم یا لنینیسم؟» و «انقلاب اکتبر و تاکتیک های کمونیستهای روسیه»، که ما قویا خواندن آنها را توصیه میکنیم)، بلکه همچنین متحدان آینده تروتسکی در «اپوزسیون متحد»، کامنف، زینوویف، بوخارین، رادیک و دیگران (درواقع، این آنها بودند که رسما این کارزار را شروع کردند).
بااینوجود، افسانه ای که توسط تروتسکی و نزدیکترین همکارانش ایجاد شد، ثابت کرد که کاملا چسبنده بود و اساس نظریه تروتسکیستها را تشکیل داد، که مغرورانه خودشان را «بلشویک- لنینیست» میخواندند، با تأکید بر تداوم قطعی بین لنینیسم و ایده های التقاطی تروتسکی، که درواقع یک همسفر وراج انقلاب است.
اما، یکبار دیگر تأکید میشود که، در مورد رشد انقلاب بورژوا- دمکراتیک به یک انقلاب سوسیالیستی، هیچ رابطه ای بین تئوری «انقلاب مداوم» تروتسکی و تئوری(و پراتیک) لنین وجود ندارد.
خواننده ممکنست بپرسد، «خیلی خوب»، «ولی همه این بحث های نامفهوم از قرن گذشته، چه ربطی با زمان حال دارد؟»
واقعیت اینست که تحریف ها و دگرگونی های متعددی در هر دو، تئوری و پراتیک از نظریه «انقلاب مداوم» رُخ داده است که همچنان ادامه دارد، که عملا بطور مؤثر از گسترش جنبش انقلابی جلوگیری کرده، و آنرا تضعیف می نماید، و با جیغ و داد زدنهای فرا- انقلابی بجایی نمیرسد.
۳.۱) مسئله متحدان
تروتسکی، همانگونه ایکه ما درک کردیم، هیچ نقش مستقلی برای دهقانان قائل نشد. برای تروتسکی، دهقانان قدرتمند هستند، اما ذاتا توده ضدانقلابی هستند، که پرولتاریا فقط موقتا از آنها جهت قبضه کردن قدرت سیاسی استفاده می کند. بعلاوه، در مسیر ساخت سوسیالیستی، پرولتاریا بناچار با دهقانان درگیر می شود، زیراکه بنابر عقیده تروتسکی، از طبیعت خرده مالکیت دهقانان بهیچ طریقی نمی توان جهت برپایی اقتصاد سوسیالیستی استفاده نمود.
از این بی اعتمادی تروتسکی به دهقانان و اینکه خود پرولتاریا نمیتواند با عناصردهقانی کنار بیاید، ایده عدم امکان بنای سوسیالیسم در یک کشوری واحد مثل روسیه بطور ارگانیک پیروی میکند.
بعدها، حامی تروتسکی، پریئوبراژینسکی از این ایده استفاده نمود، وقتیکه وی در سال ۱۹۲۵، یک برنامه ضربتی از «ابرصنعتی شدن»(انباشت سوسیالیستی اولیه) را برمبنای همان فرضیه ها درباره سرشت ارتجاعی روستا پیشنهاد کرد. این برنامه شامل دزدی معمولی دولت پرولتری روستا بود که طی سالهای نپ(برنامه اقتصادی نو) «ثروتمند شده بود»، و تروتسکیستها آنرا هیچ چیزی بیش از یک «مستعمره داخلی» (با همین اصطلاح!) نمیدانستند، جامعه ای از خرده بورژوازی روستا که از لحاظ تاریخی محکوم بمرگ بود که با آن بنفع طبقه کارگر میتوان هرکاری کرد.
خود تروتسکی در سالهای ۱۹۳۰، با همان فرضیه قبلی ادامه داد، و سقوط حتمی کارزار کُلیکتیوازسیون(اشتراکی) شوروی را پیشبینی کرد، که نمیتوانست بر غرایز خرده مالکانه ظاهرا ازلی وپایان ناپذیر دهقانی غلبه نماید.
بهرحال، مسئله دهقانان تا حد زیادی مسئله دهقانان نیست، بلکه مسئله متحدان پرولتاریاست، مسئله استراتژی مبارزه انقلابی و تاکتیکهای طبقه کارگر در پیاده کردن این اتحادست.
تروتسکی، همانگونه که قبلا اشاره گردید، در طرز برخورد نسبت به طبقات و اقشار غیرپرولتری، در مواضعی شبیه به مواضع لاسال ایستاد.
فردینالد لاسال، یک هگلی قدیمی، پرولتاریا را بعنوان تنها طبقه انقلابی در اجتماع میدید، که مخالف توده ضدانقلابی محیط اقشار دیگر اجتماعی بود. براین اساس، با هیچ کدام از نمایندگان این توده ضدانقلابی نمیتوان هیچ اتحاد اصولی داشت.
تروتسکی با روحیه متافیزیکی همانندی فکر میکرد، و به ضرورت تسلیم کامل و بدون قیدوشرط دهقانان به پرولتاریا، تنها رهبر و سازماندهنده انقلاب اشاره میکرد، که قبلا در چارچوب انقلاب بورژوا- دمکراتیک بقدرت رسیده بود.
تروتسکی در انجام اینکار، دکترین لنین درباره هژمونی پرولتاریا در انقلاب خلقی را تحریف کرد، که شامل تسلط شماتیک پرولتاریا بر دهقانان نیست، بلکه در کسب نقش رهبری طبقه کارگر بر اقشار دیگر(خرده بورژوازی، اقشار دهقانی) است که همچنین دارای قدرت انقلابی هستند. نقش سازماندهی طبقه کارگر در این صف آرایی اقشار گوناگون اطراف خودش قرار دارد:
«از نظر دیدگاه پرولتری، برتری در جنگ نصیب کسی میشود که باانرژی تر میجنگد ، کسیکه هرگز شانس ضربه زدن بدشمن را ازدست نمیدهد، کسیکه همیشه حرف و عملش یکی است، کسیکه رهبر ایدئولوژیک نیروهای دمکراتیک است، کسیکه از هر نوع سیاست های نیمه کاره انتقاد میکند»(لنین، طبقه کارگر و دمکراسی بورژوایی).
« برتری طبقه کارگر(و نمایندگان) بانفوذ سیاسی آن بر عناصر دیگر جمعیت، یعنی پاکسازی دمکراسی آنها(وقتیکه دمکراسی موجود باشد) از ناخالصی های غیردمکراتیک است، یعنی انتقاد از محدودیتها و کوته نظری تمام دمکراسی بورژوایی، یعنی مبارزه با ً کادیتیسم ً (اگر شما محتوای ایدئولوژیک پخش سخنرانیها و سیاستهای لیبرالی را اینگونه بنامید)، غیره و غیره.»(لنین، لغوطلبان ما).
بنابراین، پرولتاریا، که بعنوان یک طبقه اجتماعی علاقهمند به تبدیل انقلاب دمکراتیک به انقلاب سوسیالیستی است، اقشار غیرپرولتری را تابع خودش نمیکند، بلکه آنها را گرد خود جمع میکند، این اقشار را از تمایلات ارتجاعی پاک میکند، این اقشار را در هر مرحله تازه از توسعه بیشتر بسوی چپ سوق میدهد، اقشار غیرپرولتری را از اندوخته بورژوازی به ذخایر طبقه کارگر بازسازی میکند.
این برنامه تئوریک برای برتری پرولتاریا، فعل وانفعالات و تعامل طبقه کارگر با اقشار غیرپرولتری در مسیر رشد انقلاب بورژوا- دمکراتیک به انقلاب سوسیالیستی است.
و این برنامه تعامل بین پرولتاریا و اقشار غیرپرولتری در تحقق انقلاب دمکراتیک است، که بعد به انقلاب سوسیالیستی توسعه می یابد، و ما آنرا در نمونه های تاریخی متعددی مشاهده میکنیم.
با آغاز انقلاب اکتبر، در روند با ادامه انقلابهای پساجنگ در اروپای شرقی، و خاتمه یافتن با انقلاب های دمکراتیک خلقی در چین، کوبا، ویتنام، لائوس یا گرانادا در نیمه دوم قرن بیستم – ما در همه جا تصویر مشابهی از مبارزه جبهه های وسیع توده های مردمی برهبری پرولتاریا را جهت تحقق یک انقلاب دمکراتیک می بینیم.
در همه جا ما فرایند رشد پسایند انقلاب دمکراتیک به یک انقلاب سوسیالیستی را میبینیم، که با انزوای سیاسی و اقتصادی بخش ارتجاعی اقشار غیرپرولتری همراه است، درحالیکه همزمان عناصر انقلابی نزدیک به پرولتاریا را تحکیم میکند، و با آن یک اتحاد انقلابی قدرتمند شکل میگیرد.
این مسئله که چرا در بسیاری از این کشورها بنای سوسیالیسم کامل نشد، درحالیکه دولت پرولتری در قدرت باقیمانده است، مسئله ای دیگر است، که در هر مورد ویژه، با هردو، هم مستقیما با مشکلات سیاسی اقتصادی سوسیالیسم و هم با عامل ذهنی ارتباط دارد- یعنی کیفیتهای تئوریک احزاب پرولتری که بقدرت رسیده اند.
بهرحال، تاکتیکهای لنینیستی رشد، اصل لنینیستی فعل و انفعالات و تعامل پرولتاریا با متحدان غیرپرولتری خود در کسب قدرت، موضع لنینیستی درباره برتری پرولتاریا در انقلاب دمکراتیک، خود حقیقتی است که با تجربه تاریخی ثابت شده است.
تروتسکیستها در مقابل، با چشمپوشی از خرده بورژوازی، چشمپوشی از ذخایر پرولتاریای انقلابی بنمایندگی از طبقات غیرپرولتری، بنام تأسیس «دیکتاتوری سوسیالیستی پرولتاریا»، بدون بحساب آوردن شرایط ویژه، و«فراانقلابیگری پرولتری» در همه جا وهمیشه باعث تضعیف جنبش انقلابی، و دشمنی با ذخایر بالقوه آن از طریق بیهوده گویی انقلابی، و شکست منتهی میشوند.
۳.۲) مسئله ماهیت انقلاب
لنین بارها خود تروتسکی را به چشمپوشی سرشت بورژوا – دمکراتیک انقلاب روسیه متهم کرد. چرا؟ برای اینکه تروتسکی و پاروُس – نویسنده های تئوری «انقلاب مداوم» – از پیش در مرحله دمکراتیک، مسئله انتقال قدرت سیاسی کامل به «دولت کارگران» ، یعنی به دولت پرولتری، به دیکتاتوری پرولتاریا را مطرح کردند.
بدین معنی که، تروتسکی و پاروُس عوامانه از مرحله دمکراتیک (انقلاب) پریدند، با این تصور که از پیش در این مرحله، طبقه کارگر در یکچنین کشور زراعتی توسعه نیافته که روسیه بود، تمام قدرت را داشت که قدرت دولتی را بدست گیرد و دیکتاتوری نامحدود خودش را اعمال نماید. ساده لوحی این اندیشه نیازی به تفسیر ندارد.
در همین اثنی، بلشویکها، برهبری لنین، مسئله پیروزی تدریجی طبقه کارگر توده های غیرپرولتری، تعمیق تدریجی انقلاب دمکراتیک، «فرسودگی» تدریجی مرحله دمکراتیک را مطرح کردند که پس از آن انقلاب دمکراتیک را جهت رفتن به سوی یک مرحله جدید، مرحله سوسیالیستی پشت سر میگذارد، و از یکی به دیگری رشد میکند.
از لحاظ قدرت، همانگونه که قبلا نشان داده شد، این فرآیند در گذار دیکتاتوری انقلابی – دمکراتیک کارگران و دهقانان، که نیازهای مرحله دمکراتیک را برآورده میسازد، مستقیما به دیکتاتوری پرولتاریا، شکلی از قدرت پیش از انقلاب سوسیالیستی منعکس شده است.
تروتسکی و حامیانش بهیجوجه محاسبه این تاکتیکها را درک نمیکردند، تقسیم روند انقلابی به مراحل را انکار میکردند، از مشکلات متحدان پرولتاریا چشمپوشی مینمودند، و در هر بحران سیاسی، آستانه انقلاب سوسیالیستی را می دیدند و بر کسب فوری همه قدرت سیاسی پرولتاریا بتنهایی اصرار داشتند.
تروتسکی و تروتسکیستها امکان دیکتاتوری انقلابی – دمکراتیک، وجود چنین دیکتاتوری از نوع گذار را انکار میکنند، جنبش اجتماعی را صرفا مکانیکی در روحیه تفکر ساده درک میکنند که «فقط دو طبقه وجود دارد، و هرآنکه طرفدار این یکی نیست، حامی دیگریست».
تروتسکی و تروتسکیستها در همه جا، از چین گرفته تا اسپانیا، شدیدا مستقیما خواهان تغییرات سوسیالیستی، و قبضه کردن مستقیم قدرت سیاسی توسط کمونیستها، تعمیق مستقیم «انقلاب اجتماعی»(در افراطی ترین تفسیر این مفهوم)، تأسیس مستقیم دیکتاتوری پرولتاریا، نادیده گرفتن کامل مراحل ویژه روند انقلابی، و کاملا نادیده گرفتن ظرفیت خود پرولتاریا جهت تحقق برنامه انقلابی که ارائه شده است.
تروتسکی و تروتسکیستها با جهش از روی مراحل، خواهان تأسیس قدرت شورا ها در چین شدند، زمانیکه کومین تانگ هنوز از پتانسیل انقلابی خود تضعیف نشده بود و کمونیستها جهت مقابله با بورژوازی هنوز بشدت ضعیف بودند.
کمی بعد، وقتیکه بالاخره کمونیستها در یک جنگ مستقیم مسلحانه با کمپ ارتجاعی کومینگ تانگ درگیر شدند، و شروع به استقرار قدرت شوراها کردند، تروتسکی و تروتسکیستها به «ماجراجوییهای» چینی طعنه و کنایه زدند، و شعار کاملا غیرضروری مجلس مؤسسان را مطرح کردند، هنگامیکه جمهوری شوروی مناطق بیشتر و بیشتری از چین را تحت پوشش قرار میداد، در حالیکه همچنان در مورد انقلاب «خفه شده چین توسط استالین» ناله و زاری میکردند.
تروتسکیستهای حزب اتحاد مارکسیستی کارگران (POUM) در اسپانیا، کاملا مشابه رفتار کردند: تروتسکیستها در برابر یورش فاشیست، ضرورت دفاع از جمهوری انقلابی بورژوا- دمکراتیک را انکار کردند و با استفاده از گوشخراش ترین شعارهای انقلابی درباره سوسیالیسم، تمام تلاش های ممکن خودشان را بکار گرفتند تا در جبهه متحد ضدفاشیست تفرقه بیاندازند.
تروتسکیستها سعی کردند تا ارتش جمهوریخواه را نابود سازند، تلاش نمودند تا ارتباط تاکتیکی بین پرولتاریا و خرده بورژوازی و بورژوازی متوسط را تضعیف نمایند، در نهایت سعی کردند که با متهم نمودن حزب کمونیست اسپانیا و اتحادیه های تحت کنترل آن به «رفرمیسم»، خود طبقه کارگر را تجزیه کنند. تروتسکیستها بطور منطقی در ماه مه ۱۹۳۷، با آنارشیستها در پشت بارسلونا به شورش مشترکی دست یافتند.
بهرحال، رهبری کنفدراسیون ملی کار آنارشیست یکروز بعد از بهبود « هیجان انقلابی»، با صدور فراخوانی خواهان برچیدن موانع و بازگشت به زندگی نرمال گشت، که بهمیندلیل تروتسکی مطلقا دیوانه، در یکی دیگر از رساله های خودش(«دوباره درباره علل شکست انقلاب اسپانیا»، کنفدراسیون ملی کار(CNT) و فدراسیون آنارشیست ایبری(FAI) را جهت «خدمت به بورژوازی»، جهت امتناع از اصلاحات فوری سوسیالیستی و مخالفت بی امان با «استالینیستهای ارتجاعی » متهم کرد که پشت شعارهای غیرعملی در مورد مبارزه با فاشیسم قایم شده اند.
لازم بیادآوریست که تاکیتکهای جبهه متحد کارگران و جبهه ضدفاشیستی توده ای، که در سال ۱۹۳۵ توسط کمینترن علیه زمینه فاشیسم پیشنهاد شد، بهمین ترتیب توسط تروتسکی و تروتسکیستها، و برخلاف اصول «انقلاب پرولتری» انکار شد.
تروتسکیستها با قدرت مضاعف، ضرورت انجام انقلاب سوسیالیستی را فریاد میزدند، دور زدن از مرحله مبارزه علیه فاشیسم جهت دگرگونیهای دمکراتیک، و مبارزه برای دمکراسی را بعنوان عقبنشینی از «خط انقلابی» درنظر میگرفتند.
چیزیکه بسیار مضحک است، این واقعیت است که خود تروتسکی قبلا بر ادامه تاکتیک جبهه متحد کارگران که توسط کمینترن در سال ۱۹۲۱ اتخاذ شده بود، اصرار داشت، ولی این امر بخاطر ماهیت ارتجاعی نخبگان سوسیال دمکرات در سال ۱۹۲۴ در راه « وحدت از پائین» دوباره اصلاح شده بود.
تروتسکی در مخالفت با این «وحدت از پائین»، تا آنجا پیش رفت که خواهان «وحدت تاکتیکی» انترناسیونال های دوم و سوم شد، که در آنزمان با توجه به اینکه سوسیال دمکراتها شدیدا ضدکمونیسم بودند، بیش از یک توهم نبود. بعلاوه، تروتسکی در انتقاد از کمینترن و حزب کمونیست آلمان این مورد را مطرح کرد که گویی انترناسیونال کمونیستی مستقیما هر شکلی از وحدت عمل ضدفاشیستی با کارگران سوسیال دمکرات را به امر استالین ممنوع میکند.
چنین ادعاهایی ازحقیقت دور بود: همین بس که گفته شود پس از اینکه دولت سوسیال دمکرات(!!!) در سال ۱۹۲۹ «جبهه پوسیده» را قدغن نمود، جانشین آن، «لیگ مبارزه با فاشیسم»، در سال ۱۹۳۰ با هدف اصلی متحد کردن کمونیستها و کارگران سوسیال دمکرات جهت مبارزه ای نیرومند علیه «پیرهن قهوه ای ها» بوجود آمد.
جبهه پوسیده
در ماه مه سال ۱۹۳۲، لیگ مبارزه با فاشیسم به «اقدام ضدفاشیستی» معروف تغییرنام یافت– بک جنبش میلیتانت وسیع و همانند طراحی شد که کوششهای کمونیستها، سوسیال دمکراتها، و کارگران غیرحزبی را جهت مقاومت علیه فاشیسم متحد کند.
تروتسکی هرگز به فراخوان های حزب کمونیست به رهبری حزب سوسیال دمکرات جهت اعتصابهای عمومی علیه هجوم فاشیسم (در ژوئیه ۱۹۳۲ و ژانویه ۱۹۳۳) اشاره ای نمیکند، که چرا توسط رهبران سوسیال دمکرات(اس پی دی) بعنوان « تندرو وافراطی» رد شدند، و یا اینکه سعی میکند که تصویری از بی بصیرتی کامل سیاسی کمونیستهای آلمان و جنبش کمونیست بین الملل را بتصویر بکشد.
بهرحال، به محضی که جنبش کمونیستی جهانی علنا به تاکتیکهای جبهه ضدفاشیستی توده ای روی آورد، تروتسکی و تروتسکیستها ناگهان دیدگاههای خودشانرا کاملا تغییر دادند.
با درهم آمیختن اصول تاکتیکی کمینترن مبنی بر جبهه متحد کارگران و جبهه توده ای ضدفاشیستی با درگیر کردن بخشهایی از خرده بوروازی و بخشهایی از بورژوازی متوسط مخالف فاشیسم، و با سکوت از ذکر اصرار کمینترن، حتی در یک ائتلاف تاکتیکی با رفرمیستها و نیروهای بورژوازی، جهت حفظ استقلال و تحکیم کار افشای این نیروها، تحریف معنای وجود خود جبهه مردمی(بعنوان ائتلافی موقت جهت مخالف با فاشیسم) و ماهیت یک دولت ضدفاشیست احتمالی(همانگونه که دیمیتروف بدان اشاره کرد، که نمیتواند مشکلات کارگران را بدون وجود یک دیکتاتوری سوسیالیستی حل کند)، تروتسکیستها با قدرت مضاعف شروع این به ادعا نمودند که «فراکسیون استالینیستی به ایده های مارکسیسم انقلابی خیانت کرد»، و «میهنپرستی سوسیالیستی» و «جنبش انقلابی را به اطاعت از بورژوازی جار میزند».
تاریخ همه جیز را در جای خودش قرار داده است. تجربه ثابت کرده است که داد و قیل های «فراانقلابی» حامیان انقلاب پرولتری فوری، که احتمال تغییر یک دیکتاتوری انقلابی – دمکراتیک، به دیکتاتوری سوسیالیستی طبقه کارگر را رد میکنند، به یک شکست مفتضحانه سیاسی کامل ختم میشوند.
در مقابل، تاکتیکهای بلشویکی که روند انقلابی را به مراحل تقسیم میکند، و هر یک وظایف خاص خودش را با ذخایر و اهداف خاص خودش انجام میدهند، ثبات و کارآمدی خودش را ثابت نموده است.
این امر نه تنها پیروزی پساجنگ جبهه های توده ای ضدفاشیست در کشورهای اروپای شرقی(چکسلواکی، بلغارستان، آلبانی، لهستان، یوگسلاوی، مجارستان و رومانی) را اثبات میکند، جایی که احزاب کمونیست از طریق تاکیتکهای انزوای تدریجی و تخریب سیاسی مخالفان طبقاتی جبهه ها بطور سیستماتیک بسوی تأسیس دیکتاتوری پرولتاریا از طریق رشد دیکتاتوری انقلابی – دمکراتیک پیش میروند.
این امر با تجربه کشورهای آسیایی (چین، کره شمالی، ویتنام، لائوس، و کامبوج) ثابت شده است، جاییکه احزاب کمونیست، دوباره با استفاده از همان اصول تاکتیکی، رهبری روند انقلابی را کسب کرده اند، اما بدلیل عامل ذهنی(یعنی کیفیت های ساختارهای حزبی) و انواع شرایط عینی که اوضاع را به تأسیس یک دیکتاتوری سوسیالیستی برسانند، موفق نبوده اند.
این امر با تجربه کوبا ثابت شده است، جایی که انقلاب آزادیبخش ملی نیز از طریق مرحله دیکتاتوری انقلابی – دمکراتیک چند طبقه به انقلاب سوسیالیستی تبدیل میشود.
در خاتمه، ما در برابر خود تجربه گرانادا، نیکاراگوئه، گینه بیسائو، اتیوپی، آنگولا، موزامبیک، و افغانستان را داریم، جایی که انقلاب های آزادیبخش خلقی دمکراتیک نیز برهبری کمونیستها بود، که ائتلاف گسترده ای از اقشار گوناگون غیرپرولتری گردهم آمدند، اما روند انتقال به دیکتاتوری سوسیالیستی – بعلت عدم توسعه این کشورها، فشار امپریالیسم، و بازهم عامل ذهنی- با شمار زیادی مشکلات روبرو شدند، که به بهترین نحو حل نشدند، و درنتیجه آن حتی وظایف مرحله دمکراتیک بطور کامل حل نگردیدند.
۳.۳) بی پرنسیپی
قبلا، بارها اشاره کرده ایم که ایدههای تروتسکی در مورد نقش پرولتاریا عموما شبیه با نظرات فردینالد لاسال، «پدر سوسیال دمکراسی» آلمان است. همانگونه که قبلا ذکر شد، پرولتاریا برای لاسال تنها طبقه انقلابی بود؛ تنها پرولتاریا حامل ایده های ناب دولت بود؛ دولتی مطلق که وظیفه اش آموزش و پیشرفت بشر در مسیر آزادیست.
و در ارتباط با پرولتاریا، همه طبقات و اقشار دیگر جامعه سرمایه داری بطور کامل بعنوان یک توده بی شکل ارتجاعی بنظر میرسند، که دنباله روی بورژوازی هستند. «در نقد برنامه گوتا »، مارکس چند خطی را به انتقاد این موضع اپورتونیستی اختصاص داد، و اشاره نمود که لاسال چنین ایده های «فراپرولتری» را «فقط بمنظور توجیه ائتلاف با مخالفان مطلق گرا و فئودالی خود علیه بورژوازی» پیشنهاد میکند.
بعبارتب دیگر، از آنجاییکه بورژوازی(ازجمله دهقانان کارگر)، همراه با ارباب های فئودال و بورژوازی، یک توده منسجم کاملا ارتجاعی هستند، چرا با ارباب های فئودال علیه بورژوازی اتئلاف نکنند؟ هردو، هم ارباب های فئودال و هم دهقانان، توده های ارتجاعی هستند، در نتیجه تفاوتی ندارد که پرولتاریا باید با چه کسی ائتلاف کند.
بدینسان، لاسال بدنبال جانشینی تاکتیکهای انقلابی طبقه کارگر، ساخته شده برمبنای درک دیالکتیکی از جنبش تاریخی، با شکلی از فلسفه عملگرایی یسوعیون -عضوی از فرقه مذهبی انجمن عیسی بود.
تروتسکی درواقع، به اینچنین موضع عملگرایانه ای چسبیده بود، و حرکت خودش را در مسیر بیپرنسیبی مطلق سوق داد. بی پرنسیبی، با این ادعا طراحی شده بود که فقط تروتسکی و وی بهتنهایی جهت اهداف طبقه کارگر گام برمیدارد، و بنابراین، همه ابزارها جهت اثبات ایده های تروتسکی (ازجمله در نبرد با حریف اصلی وی در فُرم «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی استالین» مجازند.
بنابراین، تروتسکی در سال ۱۹۳۴، تاکتیک کاملا ابلهانه، بیفایده، و اساسا اپورتونیستی «انتریسم» را مطرح کرد، که عبارت بود از نفوذ اعضای کوچک و غیرمؤثر گروههای تروتسکیستی در ورود به درون سازمانهای سیاسی توده ای(سوسیال دمکرات و «استالینیست») تا بتوان آنها را از درون « تسخیر کرد».
این «جاسوس بازی» که هیچ رابطه ای با درک مارکسیستی از مبارزه سیاسی نداشت، طبیعتا باشکست روبروگشت.
تروتسکی در سال ۱۹۴۰
از این بازی جاسوسی که نیز در جهت اجرای اهداف دکترین تروتسکیستی است، بی پرنسیپی سیاسی در فُرم بلوکه کردن مطلق هر نیرویی در نبرد سرچشمه می گیرد، که در سرشت خودش التقاطی و متناقض است. بیپرینسیپی سرچشمه انشعابات دائم و بیپایان در درون اردوگاه تروتسکیستی است.
تروتسکیستها، هیچ خط سیاسی منسجم غیراز تنفر از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و «استالینیسم»، که ریشه کُل امراض خلقت است، ندارند و بدون استراتژی یا تاکتیکهای انقلابی(آنها را با شعارهای توخالی فریاد زدن و طرحهای جدا شده از واقعیت جایگزین کرده اند)، تروتسکیستها بصورت ارگانیک نمیتوانند هیچ تشکیلات قابل دوامی بنا کنند.
این بی تفاوتی اپورتونیستی، مانند وحدت کلاسیک تروتسکیستی بین «چپ» و «راست»، آمیخته با
دفاع از اصول پلورالیسم بورژوایی (یک «دمکراسی درون حزبی» ویژه با فراکسیون و برنامههای جداگانه)، زمینه ای مساعد جهت فساد خود جنبش تروتسکیستی ایجاد میکند.
رشته شکستهای مداوم سیاسی و تشکیلاتی که تروتسکیسم را از زمان شکلگیری همراهی کرده است، تروتسکیسم و تروتسکیستها را بیشتر و بیشتر در امتداد مسیر تجسس بی پرنسیپی و پانیک جهت حداقل حمایت اجتماعی از جنبش ملال انگیزشان سوق داده است.
در این مسیر «انحلال مداوم »، فعالین جنبش تروتسکیستی، که همه نقاط بازگشت را از دست داده اند، به این امید که فریاد «دستور کار چپ» خودشانرا به معنای واقعی کلمه در هر اقدام عمومی، صرفنظر از گرایش سیاسی یا مبنای ایدئولوژیک آن معرفی کنند، با عجله تمام هجوم می آورند، اما هیچ جایی پیروز نمیشوند.
بدینترتیب، از دیرباز ویژگیهای گروههای تروتسکیست ، نیمه تروتسکیست و شبه تروتسکیستی، ماجراجویی، پلورالیسم در بدترین مضمون، و خیالپردازیهای ساده لوحانه «فرا انقلابی» بوده است. این خصوصیات از تئوری «انقلاب مداوم» نشأت گرفته است، که بنظر میرسد هیچ کسی از جزئیات آن آگاه نیست.
برگردانده شده از:
”On the “Permanent Revolution
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.