اشتراک eshtrak

خبری سیاسی فرهنگی! مسئولیت هر مقاله بعهده نویسنده آنست!

نگاه به جهان با عینک مک‌کیندر یا لنین؟: تارنگاشت عدالت(م-ل)

نگاه به جهان با عینک مک‌کیندر یا لنین؟

تارنگاشت عدالت – دورۀ سوم

۲۰ دی‌ماه ۱۴۰۲

از زمان جنگ جهانی اول، ایالات متحده پیوسته از به‌اصطلاح دکترین مک‌کیندر، که ابتدا توسط سلف آن، انگلیس، بمثابه «رهبر جهان» دنبال شد، پیروی کرده است. این دکترین که برای نخستین‌بار توسط هافور مک‌کیندر، جغرافیدان انگلیسی تدوین شد، رقابت بین قدرت‌های سرمایه‌داری امپریالیستی مدرن را با استفاده از اصطلاحات اسطوره‌ای و انجیلی، به مثابه مبارزه بین هیولای زمینی بهموت و هیولای دریایی لویاتان مطرح می‌کند. هسته اصلی این دکترین شامل دو ایده بسیار ساده است، ایده‌هایی که از مزیت انطباق تقریبی با واقعیتی که توصیف می‌کنند برخوردارند. ایده نخست این است که در نبرد بین قدرت‌های عمدتاً زمینی و عمدتاً دریایی برای تسلط بر جهان، احتمالاً قدرت‌های دریایی در پایان پیروز خواهند شد. این بدین دلیل است که سرمایه‌داری (برخلاف هر یک از شیوه‌های تولیدی که پیش از آن وجود داشت) از آغاز یک «نظام» جهانی بود. به عنوان مثال، نخستین صنعت تولید انبوه سرمایه‌داری مدرن – صنعت نساجی انگستان – مبتنی بر مواد خامی بود که عمدتاً در ایالت‌های جنوبی ایالات متحده، با کار برده‌های آفریقایی کشت می‌شد. بنابراین، با استفاده از یک محاصره مؤثر دریایی، می‌توان قدرت‌های عمدتاً زمینی را به زانو درآورد. ایده دوم، استثنای بر قاعده مندرج در ایده اول را فرموله می‌کند: قاره اوروآسیا آن‌چنان بزرگ است (و حتا از طریق شبه جزیره سینا ارتباط زمینی باریکی با آفریقا دارد) و آن‌چنان پرجمعیت است، که اگر به نوعی به یک واحد مبدل شد، می‌تواند کمابیش خود را در برابر هرگونه محاصره دریایی ایمن سازد. به دیگر سخن، اگر روزی اوروآسیا، یا بخش‌های بزرگی از آن، تحت سلطه یک واحد یا اتحادی از قدرت‌های اصلی زمینی‌ آن قرار گیرد، بلوک قدرت برآمده از آن امکان واقعی برای داشتن دست بالا بر رقبای دریایی را خواهد داشت.

این دکترین دقیقاً روشن می‌کند که چرا ایالات متحده در هر دو جنگ جهانی قرن بیستم، با وجود این‌که در بسیاری از نقاط جهان لندن رقیب اصلی واشنگتن بود، در کنار انگلیس و علیه آلمان ایستاد. نگرانی اصلی آمریکا و انگلیس در طول هر دو جنگ جهانی این بود که آلمان، با غلبه بر روسیه، ممکن است در اوروآسیا به درجه‌ای از سلطه که مکیندر نسبت به آن هشدار داده بود، دست یابد.

با پیروی از این منطق، دشمن شماره یک ایالات متحده آمریکا در طول «جنگ سرد» همیشه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود (اگرچه رقبای اصلی تجاری آن در جاهای دیگر، در اروپای غربی و در ژاپن بودند). شاید مهم‌ترین دلیل این، در کنار بازدارندگی بالستیک اتمی مسکو در برابر واشنگتن، نگرانی پیرامون کنترل بر «هارتلند اوروآسیا» بود. البته، زمانی‌که چین مائوئیستی جدایی چین از اتحاد شوروی، و کنارنهادن انترناسیونالیسم را آغاز کرد، نگرانی آن تا حدودی کاهش یافت، اما این نگرانی تا زمانی که «سوسیالیسم واقعاً موجود» در سال ۱۹۸۹ فروپاشید، عامل اصلی در سیاست جهانی ایالات متحده باقی ماند.

در آن سال‌ها، و در سال‌های پس از آن، و تا این اواخر، رشد اقتصادی قدرتمند چین، نه تنها به عنوان یک تهدید جدی برای ایالات متحده (یا اروپای غربی یا حتا ژاپن) تلقی نمی‌شد، بلکه، بالعکس، چین به‌ مثابه منبع بی‌همتای بیش از حد مغتنم برای سرمایه‌گذاری‌های سودآور «غربی» تلقی می‌شد، که به‌ویژه با ارزانی بی‌رقیب نیروی کار چینی می‌توانست مورد حداکثر استثمار قرار گیرد. در آن سال‌ها، قدرت‌های سرمایه‌داری قدیمی (که هنوز مشغول تبریک بخود به عنوان «برندگان جنگ سرد» بودند)، عواقب دراز-مدت ظهور چین را برای خود دست‌کم گرفتند.

در یک مورد مشخص، طبقه حاکم در ایالات متحده با دکترین «نئولیبرالیسم» که پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی در سال ۱۹۸۹ بسیار رایج شد، از رهنمودهای مکیندر فاصله گرفت. بر اساس این مفهوم ، که در نسخه آمریکایی آن توسط میلتون فریدمن و «مکتب شیکاگو» فرمول‌بندی شده است، توسعه اقتصادی در هر نقطه از جهان، دیر یا زود، عمدتاً به نفع سرکرده سرمایه‌داری جهانی – که البته ایالات متحده است – خواهد بود. بطور یقین، عنصری از حقیقت در این وجود داشت. البته رونق اقتصادی چین، تنها و مهم‌ترین عاملی بود که سرمایه‌داری بحران زده را قادر ساخت تا به انباشت ادامه دهد. البته ایالات متحده آمریکا، بلکه اروپای غربی و ژاپن، در طی سالیان متمادی، به عنوان قدرت‌های سرمایه‌داری موجود با سرمایه‌‌گذاری‌های عظیم در چین، در بسیاری از سطوح از تثبیت لحظه‌ای «نظام» جهانی که خود بازیگران اصلی آن بودند، بیش‌ترین سود را بردند. اما آن‌ها با این تصور که همیشه و لزوماً چنین خواهد بود، خود را فریب می‌دادند. در زمان دونالد ترامپ، آشکارا مشخص شد که برای امپریالیسم آمریکا، چین به دشمن شماره یک تبدیل شده است. به اصطلاح «چرخش آسیایی» بورژوازی ایالات متحده در واقع در زمان باراک اوباما آغاز شده است. ایده اصلی این «چرخش آسیایی» این است که اولویت اصلی، در دفاع از منافع آمریکا، دیگر اروپا یا خاورمیانه نبوده، بلکه آسیاست. چرخش آسیایی تا حد زیادی بازگشت به دکترین مک‌کیندر در سیاست خارجی آمریکاست. پیش از این، در زمان اوباما و بار دیگر در زمان ترامپ، پنتاگون تحلیل جهانی خود را منتشر کرد که بر اساس آن چین و روسیه تهدیدهای اصلی نسبت به سلطه جهانی آمریکا هستند.

ما در بالا دیدیم که چگونه در طول قرن بیستم، آلمان و روسیه (تزاری و شوروی) نامزدهای اصلی رهبری اوروآسیا بودند، و ایالات متحده و انگلیس در درجه اول با آن‌‌ها مقابله می‌کردند. دو نکته به ویژه درباره فهرست کنونی قابل توجه است. نخست این‌که روسیه هنوز در این فهرست قرار دارد. این تا حدی به تقویت بنیه اقتصادی روسیه پس از دوره یلتسین و در زمان رهبری پوتین، مرتبط است. امروز، پس از تجربه «معجزه» اقتصادی چین، با وضوح بیش‌تری می‌توان دید که دلیل اصلی عقب ماندگی اقتصادی نسبی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در مقایسه با «معجزه» چین، الگوی توسعه، سطح توانایی نیروی کار، تکنسین‌ها و دانشمندان آن نبود، بلکه کمبود مزمن سرمایه ناشی از تحریم‌های اقتصادی امپریالیستی و عدم دسترسی به بازار جهانی بود. (البته این دلیل اصلی از دید سطحی و ضدلنینی چپ‌های ژئوپولیتیکی که بر امواج آپورتونیستی چین‌ستایی سوارند، پنهان می‌ماند). در این بستر، روسیه امروز بار دیگر به عنوان یک تهدید برای ایالات متحده بشمار می‌آید، زیرا ثابت کرده است که می‌تواند قدرت نظامی بالستیک اتمی خود را، که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، اندازه و ظرفیت‌های آن در رتبه دوم بعد از ایالات متحده قرار گفت، باز‌سازی کند.

اما دلیل اصلی دیگر، ظهور چین است، که اهمیت روسیه به عنوان قطب جغرافیایی اوروآسیا را تجدید کرده است. روسیه تنها کشوری است که بخش قابل توجهی از اروپا و آسیا را شامل می‌شود. به دیگر سخن، اگر روسیه با هر قدرت اوروآسیا دیگر متحد شود یا آن‌را تحت تسلط خود قرار دهد، بدترین سناریویی را که مکیندر می‌خواست از آن اجتناب کند، بوجود آورده است.

برای درک این‌که وضعیت روسیه سرمایه‌داری در حال حاضر چقدر بالقوه ناپایدار است، مهم است بدانیم، هماطور که دو سال جنگ در اوکرائین نشان داده است، روسیه به تنهایی قادر به دفاع از مرزهای خود با وسایل متعارف در برابر تهدید مستقیم نظامی چه در مرزهای غربی (با ناتو) و چه در شرق (با چین) نیست. بنابراین روسیه خود را تا حد زیادی به زرادخانه هسته‌ای خویش متکی می‌بیند. در این سطح است که روسیه هنوز به مراتب برتر از چین است (توانایی اتمی چین هنوز هم کم‌تر از فرانسه است).

دومین جنبه قابل توجه در فهرست کنونی از دشمنان ایالات متحده، جایگاه چین است، که جای آلمان (دشمن اصلی آن در طول نیمه اول قرن بیستم) را به عنوان تهدید اصلی برای هژمنی ایالات متحده گرفته است. امروز، آلمان بیش از هر چیز در سطح تجاری یک تهدید برای ایالات متحده است. تا آن‌جا که به بعُد نظامی مربوط می شود، تقویت احتمالی قدرت نظامی آن (که هنوز نسبتاً بسیار ضعیف) برای انگلیس بسیار بیش‌تر از ایالات متحده مشکل‌ساز خواهد بود. تلاش آلمان برای رهبری در اروپا، جایگاه انگلیس را بی‌ارزش می‌کند. اما تا زمانی که آلمان نتواند در مقابل روسیه از خود دفاع نظامی کند، وابسته به نوع حمایتی خواهد بود که در حال حاضر تنها ایالات متحده می‌تواند ارائه کند. تا زمانی که آلمان از نظر نظامی بسیار پایین‌تر از روسیه باقی بماند، بعید است که جرات اتحاد با مسکو را داشته باشد.

بنابراین، این چین است که امروز به نوعی نقش آلمان در نیمه اول قرن بیستم را، به مثابه دیرآمده و رقیب اصلی نظام امپریالیستی موجود، بر عهده می‌گیرد. در اینجا نیز یک تفاوت اساسی بین نقش مسکو و پکن وجود دارد. روسیه، در غرب خود، با از دست دادن اروپای شرقی و کشورهای بالتیک به ناتو، بر جلوگیری از تبدیل شدن دیگر «جمهوری‌های شوروی» سابق به کشورهای ناتو تمرکز کرده است. در شرق، باید با چالش ایالات متحده، و اخیراً، چین بیش از همه در «جمهوری‌های شوروی» سابق آسیای مرکزی مقابله کند. این کشور هم‌چنین نگران نشانه‌هایی از مهاجرت چینی‌ها به جنوب سیبری است. به دیگر سخن، روسیه قدرتی است که عمدتاً در حالت تدافعی قرار دارد، و در حال عقب‌رانده شدن است، و در هر سوی قلمرو خود با اصطکاک‌ها و تنش‌ها مواجه است. برخلاف این، نقش چین در باشگاه به اصطلاح قدرت‌ها به یک نقش تهاجمی تبدیل شده است. در دوران دنگ، زمانی که چین بر روی «اصلاحات» اقتصادی خود تمرکز می‌کرد، چنین نبود. این در زمان جانشینان دنگ شروع به تغییر کرد. اما، در زمان شی جین‌پینگ است که چین به وضوح وارد عملیات تهاجمی شده است. این تهاجم شامل توسعه موشک‌های میان-برد و ایجاد پایگاه‌های جدید «دریایی» (در جزایر مصنوعی) است. قلب این تهاجم «ابتکار یک جاده یک کمربند» است.

https://edalat-ml.org/%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87-%d8%a8%d9%87-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%a7-%d8%b9%db%8c%d9%86%da%a9-%d9%85%da%a9%da%a9%db%8c%d9%86%d8%af%d8%b1-%db%8c%d8%a7-%d9%84%d9%86%db%8c%d9%86%d8%9f-2/

بیان دیدگاه

این سایت برای کاهش هرزنامه‌ها از ضدهرزنامه استفاده می‌کند. در مورد نحوه پردازش داده‌های دیدگاه خود بیشتر بدانید.

اطلاعات

این ویودی در 13 جون 2024 بدست در اشتراک - eshtrak فرستاده شده و با , برچسب خورده.