اشتراک eshtrak

خبری سیاسی فرهنگی! مسئولیت هر مقاله بعهده نویسنده آنست!

نیوز آپدیت، مجله سیاسی خبری هنری :مسعود فروزش راد!

دریافتی:

با درود

 

News-Update

 

26-10-2012

مجله سیاسی خبری هنری

در 150 صفحه شامل اخبار –مقالات تاریخی,سیاسی ,هنری و بسیاری از وبسایت های مختلف خواندنی .

مطالب در این مجله ترتیب خاصی‌ را در بر ندارد و درجه بندی آنها واگذار شده به خوانندگان.و درج هیچ یک ازآنها دلیل رد یا قبول آن نیست .

فقط برای مبارزه با سانسور است.

مجله سیاسی خبری هنری

150 pages

 

Masoud Forouzesh Rad

انتظار 
روزی خواهد رسید ، 
آن روز خوب،
من از افق های دور دریا 
نظاره خواهم کرد 
رشته یی از دودرا 

و سپس آن کشتی سفید 
آیا شما آن را می‌بینید؟ 
او در حال آمدن است!
من از بلندیها پایین نخواهم آمد 
من بر لبه تپه باقی خواهم ماند 
من از انتظار خسته نخواهم شد 
صبر خواهم کرد 
تا همهمه به پایان رسد 
او هنوز کوچک است 
به پایین تپه رسیده 
چه کسی در آن بلندیهاست ؟ 
چه کسی در آن جاست ؟
او می رسد
کیست در آن بلندیها 
او صدا سر میدهد 
آیا آن پروانه نمیخواهد مرا ؟ 
من بدون پاسخ دادن
خود را پنهان خواهم کرد 
بگذار کمی‌ سر بسرش بگذارم 
فقط کمی که نگران نشود 
او مرا فرا خواهد خواند، اومرا را صداخواهد زد 
قشنگ من تو ای شکوفه نارنج من 
نامی‌ که در اولین دیدار به من داد 
همه این اتفاقها خواهد افتاد،
من مطمئن ام و ترس را پشت سر خواهم نهاد 
میدانم او خواهد آمد 
او مرا تنها نخواهد گذارد 
نیلوفر آبی را برایم خواهد آورد 
سپس گیسوانم را از پشت 
با آنها خواهد بست ، تا در این بلندیها
باد گیسوانم را پریشان نکند.
مسعود فروزش راد 
22-10-2012

 
Photo by Masoud

Conserto Aranjuez

http://www.youtube.com/watch?v=KMG6Oge0B8Y&feature=fvwrel

Rimsky Korsakov – Capricho Español Op 34

https://www.youtube.com/watch?feature=player_embedded&v=TwHpjftBhMg

Liszt – Hungarian Rhapsody No. 2

https://www.youtube.com/watch?feature=player_embedded&v=eHl1dXBPazo

 L´ARLESIENNE SUITE No.1, Daniel Barenboim, Complete

https://www.youtube.com/watch?feature=player_embedded&v=gUTD86ocblc

Bizet / Herbert von Karajan, 1958: L’Arlesienne Suite No. 2 – Intermezzo, Minuet, Farandole

http://www.youtube.com/watch?v=k7YfUCAaFEE

وینسنت ونگوگ:  زنی‌ از آرل

گرداوری و طرح از مسعود فروزش راد

 

سرمقاله

سازمان فداییان اکثریت و سانسور

بعضی‌ از کادرهای  بالای سازمان فداییان اکثریت شفاها ادعا میکنند که اگزچنین سازمان بزرگی‌ وجود نداشت افراد و گروه های دیگر چیزی برای گفتن نداشتند و این ما هستیم که همیشه باعث میشویم دیگران با برخورد با این سازمان پیشرفت حاصل کنند و برای خود جایی‌ در میان جنبش پیدا نمایند . و ما از انتقاد های آنان بسیار راضی‌ هستیم زیرا در اثر چنین انتقاداتی  روز به روز مشهور تر خواهیم شد و شما از ما برای به شهرت رسیدن خود حد اکثر استفاده را خواهید کرد و ما به این کار افتخار می‌کنیم که دیگران را وادار به حرکت مینمایم، و غیره ……

من زبانم لال اگر بخواهم شما را با حزب نازی زمان هیتلر مقایسه نمایم ولی‌ ادعای شما خود به خود چنین مقایسه یی را در ذهن دیگران بوجود خواهد آورد که بله مگر تا کنون حزبی به بزرگی‌ و پهناوری حزن نازی آلمان وجود داشته است. اکنون که حدود ۶۷ سال از نابودی چنین حزبی می‌گذرد مردم آزادیخواه جهان هنوز دست از مبارز ه و افشاگری بر علیه چنین حزبی بر نداشته ا‌ند و  دائما از مضرات آن برای نسل جدید تعریف میکنند.

در اینصورت آیا میتوان ادعا کرد این کار مثبتی است در جهت به شهرت رساندن حزب  نازی ؟

برگردیم سر اصل مطلب ، من چندی پیش مقاله یی انتقادی درمورد سازمان  فداییان اکثریت  به نام “عاقبت دم خروس از زیرقبای  ملا بیرون زد” نگاشته بودم که توسط خود من به دست  بیش از حدود دو هزار نفر رسید و بسیاری از سایت های خبری و سیاسی هم آنرا به طور کامل و بدون سانسور درج نمودند .

من با تعجب مشاهده نمودم که نشریه سازمان فداییان اکثریت هم آنرا درج کرده و آنرا به فال نیک گرفتم ، ولی‌ به محض اینکه این مقاله را ورق زدم مشاهده کردم از این مقاله فقط نامش مانده و اصل مقاله من به طور کلی‌ سانسور شده بود .

دوستان و یا رفقای اکثریت مگر کسی‌ شما را مجبور کرده بود که این مقاله را در نشریه خود درج نمایید  که مجبور شوید برای جلوگیری از رسوا  شدن آنرا سانسور نمایید  ؟  مگر مردم در دیگر سایتها این مقاله را نخوانده  بودند و یا خود اعضای شما فکر می‌کنید دسترسی‌ به اصل این مقاله را ندارند  ؟

در این صورت جواب آنان را چه گونه خواهید داد ؟ مگر شما با پذیرفتن مبارزه از طریق دمکراسی برای بر قراری یک حکومت لائیک مشقول  کار نیستید ؟ مگر تمام روش های دمکراسی سانسور را رد نکرده ا‌ند ، مبارزه با سانسور از ابتدایی ترین حقوق دمکراسی است .

شما که این همه ادعا دارید چرا دست به سانسور مطلبی میزنید که هزاران نفر آنرا مطالعه  کرده ا‌ند ؟ آنگاه خود را یکی‌  از بزرگترین گروهای اپوزیسیون مینامید؟  با این روش چه جوابی برای اعضای خود دارید ؟ واقعا مسخره تر از این  کاروجود  ندارد !!!

مسعود فروزش راد

 

در اعتراض به فدائیان خلق ( اکثریت ) : آقایان ! به راستی در کجای جهان ایستاده اید ؟

شنیدیم و خواندیم که در روز 18 فوریه ی  2012 ،  در شهر اسن آلمان سازمان فدائیان خلق ( اکثریت ) بزرگداشتی در یادبود چهل و یکمین سالگرد قیام سیاهکل برگزار نموده و  در کمال شگفتی ، یکی از سخنرانان اصلی این سمینار ، آقای رجبعلی مزروعی ( نماینده ی پیشین مجلس شورای اسلامی ) بوده است . برای ما که وابستگی سازمانی و  گروهی و حزبی نداشته و نداریم ، بی آن که خواسته باشیم « سازمان چریک های فدایی خلق ایران » و رویکرد تاریخی آن را « تقدیس» کنیم  ، از جائی که  به این جنبش آزادی خواهانه ی تاریخ معاصر ایران علاقه مندیم ، عملکرد سازمان اکثریت تکان دهنده بود . بدیهی است که هر کس می تواند حرف خود را بزند و نقد و آرایش را داشته باشد ولی سازوکاری که منجر به چنین قلب ماهیتی می شود برای ما پرسش برانگیز است . قصد ما تخطئه ی آقای مزروعی نیست ، بلکه  پرسشی است از مسئولین سازمان اکثریت – که  به نوعی ، خود را منادی آرمان های فداییان می داند –  و آن این که چگونه آقای مزروعی که از معتقدین به آرمان های مذهبی و جمهوری اسلامی هستند ( و بارها هم بر آن پای فشرده اند ) و از مخالفین جریانات روشنفکری چپ بوده اند ، در انتخاب آن ها برای تجلیل و نکوداشت قیام سیاهکل جای گرفته است ؟ آیا این کار – آن هم در این فضای مه آلود که سردسته ی شکنجه گران ردای برائت می پوشد و منادی حقوق بشر شده است – نعل وارونه ای نیست که دعوت کنندگان این سمینار بر مسیر ناهموار تاریخی ما می زنند ؟ به راستی چرا می خواهند بر چشم پویندگان  در راه و نسل آینده خاک بپاشند و سکه ی تقلبی به آن ها بنمایانند ؟ آقایان : به راستی در کجای جهان ایستاده اید ؟ 

ما ، امضاء کنندگان که در سال های سیاه شصت و هفتاد از باقی  بازماندگان جنبش فدایی روایت جانباختگی و شرافت شنیده ایم و در بازتولید نقاط قوت این جنبش ماندگار، کوشیده ایم والبته بر آن در برخی جای ها نقد نیز داشته ایم . اکنون می بینیم که آقای مزروعی قراراست جنبش فدائیان خلق را گرامی بدارد ! چه می توانیم کرد جز این که متاسف باشیم برای جریانی که خود را ادامه ی تاریخی  فدائیان نشان می دهد اما درتلاش است با سیاسی کاری ها و مصلحت طلبی های دور از آرمان« ببرهای عاشق» ، آن را مستحیل سازد . آیا این اعلام رسمی آغاز به کار تجارت خانه ای سیاسی نیست که دیوارهایش پر است از عکس های یادگاری با جنازه ها؟ آیا این صحنه از نمایش سازمان اکثریت ، کمدی به بار آمده از تکرار تراژدی گذشته ی آن ها نیست ؟

نزد ما ، اقدام اخیر فدائیان اکثریت  جدا از رویه ی تاریخ حیات اش ، از جمله خط و مشی سال های اخیر آن  – در انتزاع از جامعه ی معترض  به منظور  اتحاد با «بالادست» ها –  نیست  و بنا به جهت گیری های متناقض و آشکارا ضد چپ این سازمان، سویه ی غیر منتظره و شگفتی آوری در آن نمی بینیم . اما از آن جا که سازمان اکثریت  با اجتناب از اعلام رسمی گسست خود با جنبش فدایی، کماکان سرمایه ی معنوی این جنبش را به نفع مشی کنونی خود هزینه می کند، انتشار این متن را ضروری   یافتیم . چرا که جنبش فدایی را بخشی از میراث مبارزاتی مردم می دانیم که وفاداری به آن لازمه تداوم رادیکالیسم در زنجیره مبارزات اجتماعی است .

 لحظه ای چشم ها را می بندیم و بر ذهن سیال می گذرانیم ، امیر پرویز پویان را که لختی سر می جنباند و زیر لب زمزمه     می کند : تاریخ توالی فصول نیست ، چشم انداز های بی بازگشت است …

  فوریه 2012 بیست و یکم

مریم افشاری – بابک اکبری فراهانی –  بهزاد باقری – فاطمه حسن زاده- امین حصوری  – بهمن خدادی – مینا زاده – فواد شاکری فرد –  سوسن شهبازی- غزال طبری   –  فرشین کاظمی نیا – آرش کیا – امیر حسین محمدی –  پژهان مختاری – آرمان معجنی- یونس میرحسینی- آرمین نیکنام –   مرضیه هداوند – حمید یاوری

گربه های عابد شده

وقتی سلطنت طلبان دمکرات میشوند!

چند سالی است در سایه سبعیت و وحشیگری رژیم جمهوری اسلامی ایران،  طرفداران سلطنت اینجا و آنجا به حرکت در آمده و داعیه سپردن نظام آینده ایران به بازماندگان خاندان پهلوی هستند. جنب و جوش این جماعت در پی تحولات خاور میانه و شاخ آفریقا و نیز گره خوردن مسئله اتمی ایران و فشارهای غرب و بویژه آمریکا بر ایران بیشتر شده است. یک پارامتر اساسی دیگر که باعث تحرکات این رانده شدگان از قدرت شده است، ناکامی جنبش موسوم به سبز و به زعم آنها خلاء آلترنا تیوی است که در رابطه با جمهوری اسلامی و اپوزیسیون آن وجود دارد. بنا بر این ظاهرا موقعیت را مناسب دیده و با اختصاص مبالغی از میلیونها  دلاری که پیش از و یا در زمان انقلاب از ایران تاراج نمودند میخواهند شانس خود را برای رقابت در بدست گرفتن سکان قدرت سیاسی کشور بیازمایند.

 این مطلب خواهد کوشید تا زمینه های چنین تحرکاتی را بررسی و  با شکافتن زوایای مختلف آن به جنبه هایی از خاستگاه و زندگی کاندیدای این گروه یعنی رضا پهلوی بپردازد. مظاف بر آن به این نکته بپردازد که آیا طرفداران بازگشت خاندان پهلوی به سلطنت کوچکترین اعتقادی به دمکراسی و حق مردم در تعیین سرنوشت خود به معنای اعمال اراده جمعی خود در انتخاب حکومت و نوع زندگی خود را دارند؟

انقلابات توده ای علیرغم هر اشکال و ایرادی که داشته باشند، بی واسطه ترین ورساترین زبان و خواست مردم در به چالش طلبیدن قدرت حاکم و در صورت پیروزی به زیر کشیدن آن است. انقلاب ایران در بهمن ٥٧ نمونه برجسته ای از چنین انقلاباتی بود که با اراده اکثریت بسیار بزرگی از مردم ایران نظام سلطنت خاندان پهلوی را به گورستان تاریخ سپرد. بررسی اینکه چرا این انقلاب عظیم نه تنها نتوانست به خواستهای اساسی آن که همانا آزادی و عدالت اجتماعی بود برسد و مهمتر آنکه چگونه بر بطن آن رژیمی (جمهوری اسلامی) بمراتب جنایتکارتر و ضد مردمیتر سر بر آورد در حوصله این نوشته نیست. با این وجود، به جرات میتوان ادعا کرد که عوامل اساسی ناکامی تاریخی مردم ایران در بگور سپردن استبداد و بیداد را بایستی اساسا در کارکرد، بنیانها و مناسبات داخلی و خارجی نظام پادشاهی ایران جستجو کرد.

چنین رویکردی به هیچ عنوان به معنای تلاش برای کمرنگ جلوه دادن تناقضات بیشمار موجود در جامعه و از جمله در رابطه با مذهب،  اشتباهات عظیم و فاجعه بار بخشی از نیروهای انقلاب در پشت کردن به مردم و تجزیه صفوف آنها، سردرگمی و بی برنامگی نیروهای انقلابی و ناتوانیشان در برداشتن گامهای جدی در پاسخگویی به نیازهای حیاتی جنبش کارگری و نیز جنبش توده ای که در آن زمان اکثریت بزرگی از مردم ایران از جمله زنان، ملیتها، اقلیتهای مذهبی وامثال آنرا در بر میگرفت و از گوشه کنار کشور غلیان میکرد، نیست.

حقیقت آنست که نیروهای مخالف جمهوری و حق احاد مردم در انتخاب آزاد سیستم مورد نظر خود، که مایل هستند خود را سلطنت طلب خطاب کنند با تناقض جدی ای روبرو هستند و آن این است که اینها بیشتر پهلوی طلب هستند تا سلطنت طلب. اگر چنین نیست یکی، حتی یکی از این جماعت میگفت به ‹مردم حق میدهیم› که ابتدا نظام سلطنتی را انتخاب کنند و آنگاه کاندیداهایی که قرار است در این مقام به تخت شاهی بنشینند را هم به رای مردم میگذاریم. مثلا تصور کنید کسی از نوادگان قاجار ممکن است مدعی سلطنت شود. در این صورت مدافعین رضا پهلوی با چه منطقی از کاندید شدن آنها برای این سمتی که سرشار از ‹فر ایزدی وکیانی› است جلوگیری میکنند؟ آیا آنان صرفا تقدم و تاخر تاریخی خاندان پهلوی و قاجار را در نظرمیگیرند و یا عواملی که باعث سقط شدن  آنها شد؟ در رابطه با موضوع زمان، چرا ٥٠ سال تقدم و تاخر بایستی باعث محرومیت وارثان خاندان قاجار ازسلطنت گردد؟ چرا بایستی صرف یک دوره زمانی ٥٠ ساله که از لحاظ تاریخی (فراموش نکنیم پهلویها داعیه وارثان ٢٥٠٠سال پادشاهی در کشور ما بوده و هستند) زمان چندان طولانی نیست بجای آنان بازماندگان از قدرت رانده شده پهلوی بر تخت شاهی مجددا جلوس کنند.

 البته فراموش نکنیم که ‹نخبگان› کهنه کار دستگاه سلطنت پهلوی بشدت ازبیان کلمات تاج و تخت شاهی و امثال آن پرهیز میکنند تا مبادا به تحریک حافظه تاریخی مردم در رابطه با قتل و غارتهایی که شاهان مختلف و بویژه خاندان پهلوی هنگام جلوسشان در آن جایگاه مرتکب شدند منجر شود! بهر حال این جماعت بخش قابل توجهی از تلاششان ممانعت از مراجعه مردم به حافظه تاریخی خود، پاشیدن خاک در چشمان آنها و بویژه در این مورد، بر چشمان نسل جوان که هرگز اجازه نیافته تصویری واقعی از آنچه این خاندان بر مردم و کشور ما کردند میباشد. آنان بر این امید هستند که در سایه تاثیرات مخرب دستگاههای ‹آموزشی› و کژ نویسان به اصطلاع تاریخدان جمهوری اسلامی و این باور عمومی که باید در مورد هر آنچه جمهوری اسلامی نفی کند دو بار اندیشید، اکثریت جوان جامعه ما از سر یاس و استیصال به آنان رو بنمایند.

سلطنت طلبان همچون سایر بخشهای اپوزیسیون بورژوایی بر این باور هستند که در صورت وخامت بیشتر اوضاع جمهوری اسلامی، تعمیق بحرانهای اقتصادی و اجتماعی وتشدید اختلافات  ایران و غرب تا رویارویی نظامی و در نتیجه فرو پاشی شیرازه های مدنی ،  آنان از یک فرصت تاریخی برای برداشتن خیز جهت تصاحب قدرت سیاسی برخوردار خواهند شد! البته این رویکرد تنها از آن سلطنت طلبان نیست و یکی از وجوه مشخص تمامی بخشهای اپوزیسون بورژوازی ایران اعم از مذهبی (مجاهدین) و یا سکولار آن (سلطنت طلبان) میباشد. دلیل اصلی این امر هم بی باوری و عدم تعلق انها به مردم است .

 این در واقع همان معضلی که جمهوری اسلامی هم در تمام طول حیات خود  با آن مواجه بوده است. یعنی نیاز و خواست اکثریت عظیم  مردم یعنی صلح، آرامش، نان، مسکن، آموزش و بهداشت و درمان رایگان،و آزادی و بدست گرفتن سرنوشت خویش است. بی دلیل نیست که در سی و سه سال گذشته که اکثریت مردم کارگر و زحمتکش کشور ما چیزی جز سرکوب و استثمار و غارت و چپاول نصیبشان نشده است، جمهوری اسلامی بغل بغل آیه و سوره و حدیث و وعده بهشت تحویل مردم میدهد وسلطنت طلبان هم در مقام «اپوزیسیون» خرمن خرمن وعده حقو‌ق بشر و حفظ به اصطلاع تمامیت ارضی و بر پا کردن چوبه های دار درکردستان و آذربایجان و خوزستان وهر جای دیگری که ذره ای در دستیابی به حق تعیین سرنوشت پافشاری کنند و بازگرداندن کشور به زمان سلطنت پهلوی میدهند.

مضاف بر آن مدافعین سلطنت همانگونه که پیشتر ذکر نمودم بهیچ عنوان مایل نیستند مردم بخاطر بیاورند که نخستین شورشهای توده ای مردم علیه نظامشان از حاشیه شهرها و حلبی آبادهایی شروع شد که بیکاری و فقر و محرومیت مطلق از ابتداییترین امکانات زندگی (با ویران شدن تعداد هر چه بیشتری از روستاهای کشور و کوچ ناگذیر ساکنین به حاشیه شهرها بر جمعیت میلیونیشان افزوده میشد) جان به لبشان رسانده بود. آنان  بدون هیچ چشم اندازی در رابطه با بهبود وضعیت اسفباری که در آن گرفتار شده بودند، همواره با خوف داروغه های شهرداری که مانند برق و بلا شبانه زاغه هایشان را بر سرشان خراب میکردند بسر میبردند! سلطنت طلبان ادعا میکنند که گویی مردم از بس خوش بودند نتوانستند حکومت پهلوی را تحمل کنند و کاسه و کوزه خود را بهم ریختند!!

آنان با همین تحلیل است که امروز بر استیصال و یاس مردم سرمایه گذاری می کنند. چون بخوبی میدانند مردمان آگاه و سازمان یافته به هیچ نیرویی و از جمله خدا و شاه سواری نخواهند داد. آنان در طول پنجاه سال سلطنتشان با تعقیب و دستگیری و شکنجه و تبعید و زندان و اعدام نیروهای مخالف و خواهان آزادی و عدالت و بویژه با سازمان دادن یکی از مخوف ترین و کثیفترین سازمانهای جاسوسی دنیا (ساواک)، و همچنین باز گذاشتن دست نهادهای مذهبی در دخالت روز افزونشان در امورات مردم و حتی اختصاص بودجه به آنها امکان پیشروی جامعه را عملا بسیار سخت و پر هزینه نمودند.

در بطن چنین شرایطی بود که توده های بجان آمده و تهیدست کشور ما برای برخورداری از یک زندگی انسانی کمر به نابودی نظامی بستند که آنرا بدرستی عامل تباهی و بدبختی و سیه روزی خود میدانستند. محمد رضا شاه پهلوی که ٣٧ سال زمام امور کشور را در دست داشت و حاضر نبود حتی به راهنماییها و مشاوره های اطرافیانش گوش فرا دهد، تنها زمانی به توده های بجان آمده مردم گفت که صدای آنها را شنیده است که پایان اجتناب ناپذیر سلطنتش را بچشم میدید. لازم به یادآوری است که همان نیروهایی (امپریالیستهای انگلیس و آمریکا) که پهلوی ها را به تخت سلطنت نشاندند درناکام گذاشتن انقلاب مردم و زمینه سازی برای انتقال قدرت از شاه به شیخ (خمینی) نقشی اساسی ایفا کردند.

 ناسزا گویی و خشم بخشهایی از سلطنت طلبان از کشورهای غربی از آنست که آنان از تغییر موضع این کشورها هنگامی که در طول انقلاب به این نتیجه رسیدند که دیگر امکان بقای سلطنت برای تضمین سیادت همه جانبه اشان در ایران و منطقه ممکن نیست و از ترس قدرت گیری نیروهای چپ و آزادیخواه به همکاری و همراهی با دستگاه روحانیت تحت هژمونی خمینی روی آوردند. از همین رو است که بخشی از سلطنت طلبان میگویند غرب بایستی اکنون از این زمینه مناسب بهره جسته و با ساقط کردن حکومت ایران و سپردن آن به سلطنت طلبان به جبران اشتباهات خود بپردازد.

این رویکرد سلطنت طلبان  یعنی تکیه بر دخالت کشورهای خارجی در امور داخلی ایران و تعیین سمت و سوی حوادث و نهایتا قدرت سیاسی حاکم یک پارامتر اساسی در محاسبات آنان در شرایط امروز است. سلطنت طلبان از جمله نیروهایی هستند که اگر پس از سرنگونی جمهوری اسلامی تعیین تکلیف با حکومت جایگزین و نوح آن به اراده مردم کشور صورت پذیرد،  کمترین شانس ممکن را در میان بخشهای مختلف اپوزیسیون خواهند داشت. بنابر این ناگذیرند بر دخالت کشورهایی مانند آمریکا و انگلیس در  امور داخلی ایران دخیل ببندند تا تحت حمایت آنان شانس خود برای دستیابی به سکان قدرت سیاسی را بیازمایند. مضاف بر آن دور نگه داشتن مردم کارگر و زحمتکش در تعیین تکلیف سیاسی خود و جامعه در محاسبات سلطنت طلبان اهمیت زیادی دارد. حتی اگر چنین امری مقدور نباشد سناریوی جایگزین آنان ایجاد بحران و بهم ریختن شیرازه های جامعه و نتیجتا گسترش فضای یاس و ناامیدی که در آن مردم برای ‹حفظ امنیت› و ‹صلح› به دخالت کشورهای خارجی دخیل بسته و در نتیجه زمینه را برای قدرت گیریشان مهیا میکند.

چنین رویکردی در میان سلطنت طلبان کشور ما ابدا تازه نیست. آنان بخوبی اذعان دارندکه تنها در صورت خاموش و دور نگه داشتن توده های کارگر و زحمتکش از سیاست و سپردن امر حکومت و سرنوشت مردم و کشور به دست سیاست بازان وابسته و فاسدی که جز بند و بست و تکیه بر سر نیزه و عوامل خارجی هنر دیگری ندارند، نیروهایی مانند آنان شانس اظهار وجود و احتمالا قدرت گیری را می یابند. این همان سرنوشت فاجعه باری بود که انقلاب بزرگ مشروطه که به باور بسیاری یکی از وجوه مشخصه آن بمیدان آوردن بخشهای وسیعی از مردم و بنمایش گذاشتن شوق بی پایان و وصف ناپذیرشان در تعیین سرنوشت خویش بود، پیدا کرد.

 در انقلاب مشروطه ناتوانی و بی ارادگی احمد شاه در ایفای نقش ‹شاهانه› خود در حفاظت ازمنافع  بورژوا-ملاکها، بر نیاوردن انتظارات استعمار انگلیس،  بیداری رو به گسترش مردمان کارگر و زحمتکش شهر و روستا و گسترش دامنه شورشهای آنها در اقصی نقاط کشورو تعمیق و توسعه دامنه فعالیت و اعتبار مشروطه خواهان جایگزینی  او با مهره ای که بتواند چنان نقشی ایفا کند در دستور کار انگلیس قرار گرفت. این مهره رضا خان میر پنج بود که با توسل به شعارهای تند ناسیونالیستی، سرکوب بی رحمانه خواستها و مطالبات توده های معترض در شهر و روستا، پس راندن خواست آزادیخواهان در دمکراتیزه کردن دستگاه قدرت، و سر سپردگی محض به استعمار انگلیس به سازماندهی چنان دستگاه بوروکراتیک و نظآمی ای مبادرت ورزید که پنجاه سال بعد هنگامی که سلسله ای که او بنیان نهاده بود توسط توده مردم واژگون شد این دستگاه علیرغم ضرباتی که دیده بود به شیوه ای دیگر خود را تجدید سازمان داده و اینبار بجای شاه به خدمت شیخ در آمد.

بنیانگذار خاندان پهلوی پایه های حکومت فاسد و مخوف خود را با شکست مبارزات مردمان کارگر و زحمتکش و آزادیخواهان و مبارزان ملیتهای ایران بنیان نهاد. این امر بر زمینه پراکندگی صفوف آزادیخواهان، ضعف نیروهای جبهه کار و زحمت و عقب ماندگی جامعه، وجود استبدادی سخت جان و دیرینه با پیشینه و سنتی چند صد ساله، در هم ریختگی شیرازه بخشهای مختلف جامعه و بحران عمیق و گسترده سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و ساختاری، و نهایتا دخالت استعمار انگلیس در امور داخلی ایران توانست سکان قدرت سیاسی را بدست گیرد. این مهم البته بدون همدستی نیروهای ضد مشروطه و کسانی که از طیف مشروطه گریخته و تجدد و ترقی را تحت هدایت رهبری با مشت آهنین دست یافتنی میدانستند، سخت حاصل میشد.

زمزمه های سلطنت طلبان در دمیدن شعارهای تند ناسیونال – شوینیستی خود تحت نام تمامیت ارضی ایران، دید و بازدید هایشان با مقامات آمریکایی و حمایت آشکار و نهانشان از دخالت نظامی آمریکا برای ساقط کردن رژیم جمهوری اسلامی از بی اعتقادی آنان بر اراده مردم و اساسا عدم نیازشان به دخالت آگاهانه مردم در سیاست و در نتیجه دست بدست گشتن نظام سرکوبگ و استثمارحاکم با نظام مورد نظر آنان بر میخیزد. مضاف بر آن تلاش آنان در به خدمت گرفتن نیروهای مرتجع و معلوم الحالی که ظاهرا پیشتر در صفوف نیروهای جمهوری خواه بودند یاد آور برخی ویژگیهای مشترک انقلاب مشروطه و شرایط کنونی ما در رابطه با وضعیت و تاکتیکهای سلطنت طلبان میباشد. 

 جماعت موسوم به سلطنت طلب از گروههای متفاوتی از فاشیستهای آریا پرست تا بخشا جمهوری خواهان نادم و شرمنده ای که درمانده و پا خورده نرد عشق با رضا پهلوی می بازند تشکلیل میشوند، پس از سی سال  هنوزنتوانسته اند به اختلافات خود در رابطه با نقش هر کدام از آنها هنگامی که در سایه ذات همایونیشان در سایه روشنهای حکومت جایی برای خود دست و پا کرده و در پیگرد و سرکوب مخالفین آزادیخواه وغارت و تاراج اموال مردم  کما بیش نقش داشتند پایان دهند. بعضی هایشان که بیشتر ‹دمکراتند› و با روزگار مد عوض میکنند شرط و شروطی را برای شاهنشاه آینده شان قائل میشوند. مثالهایی از نظامهای پادشاهی سوئد و انگلیس میاورند تا ثابت کنند که هنوز هم جایی برای سلطنت در دنیای مدرن باقی است و هم اینکه همه شاهان مانند پادشاهان پهلوی و پیشینیانشان که یک تنه همه قدرت و حکمت زمین و زمان را در دست گرفته بودند، نیستند.

سلطنت طلبان با استفاده از امکانات و منابع مالی فراوانی که در اختیار دارند (بخش زیادی از این امکانات سرمایه هنگفتی بود که در زمان انقلاب از ایران خارج کردند و بخش دیگر کمکهای بی دریغ سرمایه داری جهانی) تلاش میورزند با بزک کردن چهره رضا پهلوی بهر طریق شده او را به مردم غالب کنند. او را رهبری کاریزماتیک جا بزنند و تحصیل و بزرگ شدنش در آمریکا را نشانه دانش و بلوغ سیاسی و فکری و امثال آن قلمداد کنند. از همین رو خوب است ما هم نگاهی به ‹ویژگیهای ‹ رضا پهلوی داشته باشیم.

 رضا پهلوی فارغ التحصیل آمریکا است. او  کارشناس علوم سیاسی و فارغ التحصیل دانشگاه کالیفرنیا است. او در زمان حیات پدرش از وی آموزش خلبانی آموخت. رضا پهلوی در تمام طول زندگیش هیچ شغلی نداشته است. ایشان همواره در پناه و تحت حمایت مادرشان بوده اند. حالا کسی شاید فکر کند که خوب این که عیبی ندارد که کار نکرده است حتما مادر ایشان شاغل بوده و خرج و مخارج بچه هایش را میداده است! جواب این حدس هم منفی است. چرا که اساسا خاندان پهلوی بحدی از خزانه کشور در زمان استیلاشان پول و سرمایه غارت کرده و به حسابهای شخصی شان در آمریکا و اروپا واریز  کرده بودند که نسل اندر نسل  هیچ نیازی به کار کردن نداشته و نخواهند داشت.

  رضا پهلوی تا قبل از تحولات انتخابات ایران و وقوع جنبش به اصطلاح سبز، نمود چندانی در میان اپوزیسیو ن خارج کشور نداشت و اهم تلاشش غلبه بر دعواهای موجود در طیف سلطنت طلبان بود. او در همین سالها رابطه فعالی با دستگاههای مختلف دولت آمریکا داشت و کمکهای مالی فراوانی از آنها دریافت کرده است. نشریه نیویورک تایمز در مقاله ای در سال ٢٠٠٦  دریافت این کمکها را تایید کرد. رضا پهلوی و اطرافیان او در افتضاح ایران کنترا ذینفع بودند و بخشی از سود حاصله از این معامله توسط آمریکا به آنان اختصاص یافت[1].

رضا پهلوی روابط نزدیکی با شیخ نشنینهای خلیج فارس دارد که نشریه نیویورک تایمز در گزارشی از تعدادی از این ملاقاتها و دیدارهای او پرده برداشت[2].

رضا پهلوی در تمام سالیان گذشته و علیرغم رایزنیهای بی پایان نتوانسته است صفوف متشتت سلطنت طلبان را  سامان دهد.  او هرگز موفق نشده علیرغم امکانات مالی سرشار، کمکهای همه جانبه آمریکا و تعداد زیادی مشاور و خدمه در راستای پیشبرد ‹اهداف› اعلام شده اش اقدامی اساسی انجام دهد. با وجود این وی در مصاحبه با یک مجله آلمانی به نام  فوکوس (٢٥ ماه مه ٢٠١٢) خود را پادشاه قانونی ایران معرفی میکند! این در حالی است که وی در مصاحبه و یا برنامه هایی که با مطبوعات و مدیای فارسی زبان دوست دارد خود را ‹شهروندی ایرانی› و ‹مدافع دمکراسی› قلمداد کند. اگر چه سایت رسمی رضا پهلوی طی اطلاعیه ای این خبر را تایید نکرد با این وجود هیچ اقدام جدی ای هم برای تصحیح آن بعمل نیاوردند که خود نشان از تایید آن دارد.

رضا پهلوی جایگاه خویش به عنوان شاهزاده خاندان پهلوی را از اصل سی و پنجم متمم قانون اساسی رژيم سلطنتی که ‹سلطنت وديعه يی است که به موهبت الهی از طرف ملت به شخص پادشاه مفّوض شده› میداند. آقای شاهزاده که گاه گداری هم خود را سکولار قلمداد میکند خوب است تکلیف خود را با این ‹ودیعه الهی› که ظاهرا قرار است دست بر ‹قضا› و صد البته تحت حمایت دول  فخیمه انگلیس و آمریکا خدایی ناکرده نصیب ایشان شود، روشن کند. 

غلو و خود بزرگ بینی رضا پهلوی قابل باور نیست. وی در همان مصاحبه اش با مجله فوکوس خود را برای مردمش همچون مهاتما گاندی و نلسون ماندلا میبیند! مضاف بر آن وی که معمولا در مصاحبه هایش بنوعی رندانه تلاش میورزد زیاد خود را به پدر و پدر بزرگش و سرنوشتشان نچسباند در همین مصاحبه ادعا کرد که پدرش دیکتاتور نبوده و خدمات دمکراتیک بزرگی به ایران نمود. از این مصاحبه ایشان میتوان نتیجه گرفت که چون مردم ایران ظرفیت دمکراسی نداشته و فاقد قابلیت هضم اقدامات دمکراتیک پدر ایشان، بر بخت خویش لگد زده و وی را و رژیمش را به زباله دان تاریخ ریختند.

یکی از مصائب بزرگ تاریخی ما ایرانیان بهره برداری و سرمایه گذاری محورهای جنایت و خیانت سرمایه، سلطنت و مذهب بر فراموشی تاریخی و ممانعت ازانتقال تجارب و آموخته های ما از دورانهای مختلف مبارزاتی بهترین و شریفترین فرزندان کشورمان بوده است. کسانی که بدون هیچ چشمداشتی جان عزیر خویش را عاشقانه و صادقانه فدای رهایی کشور و مردم  ما از استبداد و استعمار و استثمار نمودند.

مردم ما اگر چه داغ بسیار از حکومت جمهوری اسلامی بر دل دارند ولی هرگز جنایتهایی که خاندان پهلوی بر ملیتهای کشور ما، روشنفکران سر سپرده مردم و پیشروان جنبش کارگری و  همچنین جنبش آزادیخواهی سرزمین ما روا داشتند را فراموش نخواهند کرد. اگر رضا پهلوی خود را بازمانده، وارث و ادامه دهنده راه پدر و پدر بزرگش میداند خوب است در کنار قائل شدن باج سبیل یا ‹حق› سلطنت برای خود، مسئله پاسخگویی به جنایات ساواک در تعقیب، بازداشت، شکنجه و اعدام مخالفین سیاسی و طبقاتی و سایر دادخواهیهای مردم کشور ما علیه خاندان پهلوی را نیز بپذیرد. 

پا فشاری هیستریک و جنون آمیز رضا پهلوی بر انکار وجود ملیتهای ساکن کشور ما همچون عرب، کرد، آذری و ترکمن و بلوچ و به طریق اولی برسمیت نشناختن حقوق شهروندی این اقلیتهای ملی در تعیین سرنوشت خود از جمله مسائل اساسی بیشماری است که با هزار و یک رشته رضا پهلوی را به پدر و پدر بزرگش که در دوران سلطنتشان بزرگ ترین مبارزات مردم کشور ما را با حمایت کشورهای انگلستان و آمریکا ناکام گذاشتند و بهترین فرصتهای تاریخی را از مردم ما سلب نمودند، وصل میکند.

همانگونه که پیشتر اشاره شد، سلسله پهلوی از لحاظ تاریخی قدرت گیری و حفظ آنرا مدیون حمایتهای خارجی انگلیس و امریکا (در مقابل غارت و چپاول سرمایه های ملی ایران)، استبداد عریان و مستمر بوسیله دستگاهی مخوف که بر ویرانه های مشروطیت مستقر شد، استثمار شدید مردم کارگر و زحمتکش و ممانعت از هر گونه سازمانیابی و ایجاد تشکل مستقل و باز گذاشتن دست مذهب در  تقریبا تمامی شئون جامعه میباشد. رضا پهلوی در تمامی این موارد تشابهات وحشتناکی با گذشتگان خود دارد. از همینرو هر میزان بیشتر تلاش ورزد تا خود را دمکرات و مدافع ‹تمامیت ارضی› و ‹سکولار› نشان دهد دم روباهش بیشتر نمایان میشود.  او زمانی امید خود را به بازمانده های جنبش به اصطلاح سبز که در زمینه های بسیاری بهم نزدیک هستند بسته بود. اکنون تلاش میورزد با گرد آوری بخشی از بازماندگان آن جنبش و برخی از نادمین سابقا جمهوری خواه مانند حشمت الله رئیسی، رضا تقی زاده و شاهین نژاد حول منشوری که اعلام کرده اند، خود را  بزک کرده و با ارائه آن به مثابه آلترناتیو  جمهوری اسلامی کمکهای باز هم بیشتر مالی، اطلاعاتی، تکنولوژیک و … دریافت کند.

تلاش سلطنت طلبان برای سر و سامان دادن چنین منشورها و جبهه بندیهای تو خالی در جهت آمادگیشان برای روز مباداست که اگر درگیری نظامی ای بین ایران و غرب رخ دهد از بالای سر مردم بپرند و حکومت را بقاپند! آنها و نیروهای همراهشان بخوبی اذعان دارند که این تنها راهی است که آنها فرصت خواهند یافت بخت خود را بیازمایند. بازگشت چنین نیروی سیاه، ضد دمکراتیک و ضد مردمی تنها در شرایط استیصال و درماندگی مردم امکان پذیر است. اگر چه پیش بینی سیاستهای جنون آمیز جمهوری اسلامی و طبیعتا نتایج آن دور از خرد است ولی به یقین میتوان از یک چیز صحبت کرد. و آن اراده تاریخی مردم کشور ما در ریختن نظام پادشاهی به زباله دان تاریخ بود. 

سلطنت طلبان و امثال حشمت رئیسی ها  لازم نیست برای زیر سئوال بردن آن حرکت بزرگ مردم در ساقط کردن نظام پهلوی به ‹خیانت غربیها به شاه› پناه ببرند. مردم ما، روشنفکران سر سپرده مردم و نیروهای پیشرو و ترقی خواه جامعه ما دهه ها است که از نقش ویرانگر امپریالیستهای تجاوزگر به کشور و مردم ما وحمایت و پشتیبانی همه جانبه آنان از خاندان پهلوی آگاهند و با فدا کردن بهترین فرزندان خود بهای این اگاهی را پرداخته اند.

سلطنت هر چهره و نشانی در اندک کشورهایی که هنوز بقایایی  از آن موجود است  داشته باشد، در کشور ما همواره مظهر سرکوب، استثمار، بی حقوقی عمومی، فساد، رشوه، غارت، و نقض بنیادی ترین آزادیهای سیاسی، اجتماعی، تشکل و تحزب بوده است. چوبه های دار و جوخه های اعدامی که امروز جمهوری اسلامی بر سر هر کوی و برزن و زندانی به پا می دارد، در کشور ما بی سابقه نبوده است. خاندان پهلوی نیز با سرکوب جنبشهای آزادیخواهانه و بپا نمودن چوبه های دار پس از سرکوب آنها مثلا در رابطه با جنبشهای ملی آذربایجان و کردستان و لرستان همواره تلاش ورزیدند تا دریا را شلاق کش کنند تا از طغیان بازش دارند. سلطنت طلبان و شخص رضا پهلوی به اندازه یک خردل از سیاست مشت آهنین پیشینیان خود در رابطه با مخالفین سیاسی تفاوت ندارد. نه عنوان نمونه و در عرصه ای دیگر، مواضع سیاسی و وابستگیهای بی چون و چرای آنان به کشورهای امپریالیستی که همواره یک پای استبداد و استثمار وغارت سرمایه های کشورما بود اند بر آن دلالت دارد که مبانی، اهداف و استراتژی آنها کپی همانی است که مردم ما در انقلاب بهمن به آن نه گفتند. 

برای جاری کردن اراده تاریخی مردمان کارگر و زحمتکش کشورمان بر سرنوشت خویش راهی جز حرکت به پیش وجود ندارد. سرنگونی جمهوری اسلامی و در کنار آن حصول اطمینان از سر بر نیاوردن هیولایی که در سال ٥٧ به زباله دان تاریخ ریخته شد و یا هر حکومت دیگری که ماحاصل اراده آزاد اکثریت مردم کشورمان نباشد از پیش شرطهای گذار کشورمان به جامعه ای آزاد، انسان مدار و برابر خواهد بود. سلطنت طلبان همواره در خط مقدم مخالف این صف بوده اند.

الماس فرضی

لندن اکتبر ٢٠١٢

Portrait  Dr. Houshang Kavousi

تصویر هوشنگ کاوسی

هوشنگ کاووسی در سال ۱۳۰۱ در یک خانواده نظامی در تهران به دنیا آمد. علاقه او به سینما در هشت – نه سالگی پیدا شد، زمانی که فیلم‌ها صامت بود و رادیو و تلویزیون نیز وجود نداشت. او نمایش نخستین فیلم ناطق سینمای ایران «دختر لر» را در سال ۱۳۱۲ به یاد دارد. کاووسی دبستان و نیمی از دبیرستان را در مدرسه نظام گذراند و سپس در سال ۱۳۲۵ برای تحصیل در رشته حقوق و علوم سیاسی به فرانسه رفت. در فرانسه به دلیل علاقه به سینما رشته حقوق را رها کرد و با راهنمایی یکی از دوستان‌اش وارد رشته فیلم‌سازی شد و ادامه تحصیلات خود را در مدرسه عالی آموزش سینماتوگرافی ایدک از سر گرفت. پس از سه سال تحصیل در رشته تهیه‌کنندگی و فیلم‌سازی فارغ‌التحصیل شد. وی سپس وارد دانشکده ادبیات سوربن شد و در مقطع دکترای رشته فیلمولوژی به تحصیل پرداخت. رشته‌ای که به گفته کاووسی ربطی به تکنیک سینما نداشت بل‌که درباره جامعه‌شناسی سینما بود. وی زمان تحصیل در فرانسه برنامه زبان فارسی را در رادیو پاریس بنیان نهاد. پس از بازگشت به ایران فعالیت سینمایی را با کارگردانی ناتمام فیلم ماجرای زندگی در سال ۱۳۳۳ آغاز کرد.

کاوسي بيش از 60 سال تداوم (قسمت اول)

 


سه نوشته از دکتر هوشنگ کاوسي بيش از 60 سال تداوم (قسمت اول)

دکتر هوشنگ کاوسي در 86 سالگي همچنان شور و اشتياق دوران جواني اش را به سينما و نوشتن دارد. سفارش هم نمي پذيرد. هميشه درباره ي موضوع هايي مي نويسد که به آن ها علاقه مند است. موضوع هايي که با تاريخ پيوند دارند و گاهي حتي در نوشته هايش تاريخ بر سينما غلبه مي کند. در دانشکده هم به ما درس تاريخ سينما مي داد. با مناسبت يا بي مناسبت، موضوعي از تاريخ – گذشته ي دور و نزديک يا تاريخ امروز و همين سال ها-را انتخاب مي کند و به گذشته ها نقبي مي زند و رد پاي آن واقعه را در سينما پي گيري مي کند. حتي به بهانه ي هر کلمه اي در مطلبش شماره مي زند روي آن کلمه و پانويس مي نويسد و توضيحي مي دهد که باز اغلب تاريخي اند يا درس و نکته اي هستند؛ مثل تذکر چند باره و درباره ي اين که ويکتور هوگو درست نيست و اوگو درست است و h در زبان فرانسه چه گونه خوانده مي شود. ي، همه ي مطالبش را براي ماهنامه ي «فيلم» نوشته است. ده سال از سکته ي مغزي استاد مي گذرد و پس از مشکلات جسماني ماه هاي اول، خوش بختانه دوباره توانست توان نوشتن را پيدا کند و با شور فراوان ادامه مي دهد. قطعاً او از اين حيث يگانه است؛ کسي که بيش از شصت سال است درباره ي سينما مي نويسد، مداوم مي نويسد، در همان روال گذشته مي نويسد، اغلب مطالب طولاني مي نويسد، نگاهش را حفظ کرده، دوستداران و مخالفاني دارد و اين سال ها و به خصوص اخيراً با رواج بحث فيلم پرفروش و فيلم عامه پسند و فيلم مبتذل، بار ديگر موضوع واژه ي ابداعي او-«فيلم فارسي» نيز پيش کشيده شده که آن هم موافقان و مخالفاني دارد. 
هر بار که قصد نوشتن مطلبي را دارد، از مدتي پيش تماس مي گيرد و وعده اش را مي دهد. در طول نوشتن هم تماس مي گيرد و از مراحل کار باخبرمان مي کند. مطلب که آماده شد، پيک مجله مي رود آن را بگيرد و بياورد. هميشه همان اول کار، حجم مطالب حيرت زده مان مي کند. و بعد دقت و ورودش به جزييات. و باز به اين نتيجه مي رسيم که او موجودي بي نظير است. که خيلي از جوان هانيز همت و شوق او را ندارند. که خيلي از جوان ها تا اين جا نمي کشند. که حتي عمل فيزيکي نوشتن اين مطالب، حتي رونويسي آن ها (نمي دانيم دکتر اهل چرک نويس / پاک نويس هم هست يا نه) با سن و سال و وضعيت جسماني او دشوار است و فقط عشقي بي پايان و مستمر به اين کار مي تواند باعث تداوم کارش شود. مردي که حالا با عصا و گاهي واکر راه مي رود اما نگاهش تيزي نگاه جوان ها را دارد و حافظه اش به طرز حيرت انگيزي شفاف و دقيق است. طوري که اشتباه هاي جوان ترها را به آن ها گوش زد مي کند و آدم بابت حافظه ي خودش شرمنده مي شود. مطلب که تايپ و غلط گيري اوليه مي شود، اين اصرار و وسواس را دارد که حتماً خوش هم يک بار آن را بخواند و غلط گيري کند. آن را برايش مي فرستيم و روز بعد، غلط گيري شده پس مي گيريم. عکس مناسبي اگر براي مطلب داشته باشد مي فرستد يا سفارش تهيه اش را مي کند و با همه ي اين شوق و ذوق، آن قدر نگاه حرفه اي دارد که مي گويد هر وقت توانستيد چاپ کنيد؛ براي زودتر چاپ شدن مطالبش ما را در تنگنا نمي گذارد.
در اين شماره سه مطلبي که اخيراً نوشته مي خوانيد. مطالبي که با قالب عمومي مجله ممکن بود چاپ شان به تعويق بيفتد اما در اين شماره فضاي بيش تري مي توان به آن ها اختصاص داد. همچنان که مي بينيد هر سه مطلب پيوند با تاريخ دارند و يکي شان-درباره ي «کاتين» که بيش تر درباره ي تاريخ است به بهانه ي سينما. مطلب چاپلين به روايت ژرژ سادول از وسوسه هاي قديمي دکتر است. شايد به قدمت پنجاه سال يا بيش تر. ترجمه ي کتاب سادول درباره ي چارلي چاپلين را در همان سال هاي بازگشت از پاريس شروع کرده بود و بخش هايي از آن را هم به مناسبت هايي در نشريات چاپ کرده بود و آن چه در اين جا مي خوانيد فشرده اي از آن کتابي ست که انتشار ترجمه ي متن کاملش يکي از روياهاي هميشگي دکتر کاوسي بوده است. مطلب مربوط به داوژنکو به روايت خروشچف بهانه اش از اشاره اي در کتاب خاطرات رهبر اسبق شوروي (سابق !) مي آيد و انگيزه ي نوشته شدن مطلب کاتين هم فيلم اخير آندري وايدا درباره ي اين فاجعه ي تاريخي (کشته شدن هزاران افسر لهستاني در جنگل کاتين در سال 1940، هنگام جنگ جهاني دوم ) است. البته اخيراً انگيزه ديگري هم پيدا شد و آن کشته شدن لخ کازينسکي رييس جمهور لهستان بر اثر سقوط هواپيمايش در دهم آوريل امسال هنگام سفر به جنگل کاتين در روسيه براي شرکت در مراسم هفتادمين سالگرد واقعه بود. لازم به يادآوري است که پس از فروپاشي شوروي فاش شد که اين قتل عام را پليس مخفي استالين براي بدنام کردن نازي ها انجام داده و تا سال ها نيز اين کشتار به نام ارتش آلمان ثبت شده بود و نازي ها هم متقابلاً آن را به روس ها نسبت مي دادند. مطلب دکتر کاوسي بيش تر متکي به منابع گذشته است و به نوعي روايت پيش از فرو ريختن ديوار بلوک شرق. 
اين سه مطلب، نوعي يادآوري و تجليل نصفه نيمه از همت بلند و استمرار شوق و تحرک مرد بزرگي است که شايسته تجليل هاي بزرگ تري ست. عمرش دراز و همتش مستدام باد. 

روايت ژرژ سادول از زندگي ودوران چارلي چاپلين 
 

رند و قلندر 
 

ترجمه: دکتر هوشنگ کاوسي 
«در آن روزهاي دورِ گذشته، هميشه با ترس فردايِ سرما و گرسنگي زيسته ام. هيچ ثروتي قادر نيست آثار آن ترس سياه را از خاطرم محو سازد.» 
(چارلز اسپنسر چاپلين)
سي و سه سال از مرگش مي گذرد.(1) اما نه تنها قامت و هيأت او را هنوز روي صفحه ي تلويزيون و پرده ي سينما مي بينيم، بلکه در خاطره ها نيز نقش او باقي مانده است: کلاه گِرد و بزرگ براي سر، کت تنگ و کوتاه، کراوات فکسني، شلوار گشاد پف کرده، پوتين با بندِ باز، عصاي خيزران، و راه رفتن اردک وار… عمر کوتاه ودوام گذراي سلولوييد با تصوير شيميايي يا مغناطيسي، پس از مدتي اين تصويرها را با خود مي برد مگر اين که، نگه داران فيلمخانه ها و موزه هاي سينما و آرشيوهاي ويژه، اين هوشياري را داشته باشند که هنگام لزوم، براي نجاتِ آثارِ گران بهاي سينما و در اين ميان، فيلم هاي چاپلين و پيام انساني جهاني را که او اين چنين هنرمندانه بيان داشته است، با نسخه برداري مرتب، زنده نگه دارند…. چنين است يکي از پيام ها: فيلم ديکتاتور کبير (1940). 
« … دوست دارم همه به هم کمک کنيم؛ همه اين آرزو را داريم، چرا که افراد متمدن چنين مي انديشند؛ مي خواهيم در سعادت متقابل زندگي کنيم، نه در نکبت متقابل. در اين جهان، براي همه جاي زندگي موجود است، راهي آزاد و باشکوه، ولي ما اين راه را گم مي کنيم؛ طمع روح انسان را مسموم ساخته و در جامعه بشري حلقه اي از کينه به وجود آورده که با گام هايي آرام، همه را به سوي فقر و خون مي راند؛ تکنيک که مي تواند سبب آباداني و رفاه شود، وسيله اي براي ويراني و نگراني شده؛ دانش که مي تواند آدم بسازد، موجوداتي بي رحم ساخته است؛ هوشياري عامل سنگدلي شده، در اين لحظه که صداي مرا شما ميليون ها مردم جهان مي توانيد بشنويد، نااميد نباشيد…. شما اي انسان ها، انسانيد، نه جانور، نه ماشين، جايگاه تان را بشناسيد… شما داراي يک قلب هستيد که در سينه تان مي تپد، کينه را به دور اندازيد؛ تنها کساني دوستدار کينه اند که از عشق به دورند، اي انسان براي برده شدن تلاش نکن! براي ايجاد يک جهان بهتر بکوشيم؛ جهاني پاکيزه، که در آن براي همه جاي زندگي وجود دارد… آينده جوانان را بسازيم و زندگي سالخوردگان را دور از نيازمندي هاي اوليه قرار دهيم…. روشن بينان! براي ساختن يک دنياي متعادل، يعني، دنياي علم و پيشرفت که همه را به سعادت مي رساند، برخيزيم …!
چاپلين، در پاراگراف پاياني پيام، زن مورد علاقه اش هانّا (پولِت گُدارد) را مورد خطاب قرار داده، ادامه مي دهد:
«هانّا بنگر! ببين چه گونه به روح انسان بال و پر بخشيده اند؛ انسان در آسمان بالا مي رود، روح او به سوي رنگين کمان، به سوي آينده ي روشن، به سوي پيروزي زندگي در صعود است. اين ها، به تو، به من و به هر يک از ما تعلق دارد؛ نگاهت را بالاتر ببر، به سوي آسمان، هانّا! مي شنوي! گوش کن! …»
(هانّا نام مادر چاپلين بود؛ و پيام به هم بازي چاپلين که در اين هنگام همسرش بود. فرستاده مي شد…)
اين پيام از سوي سلماني کوتاه قد (شولتز) چارلي ديکتاتور کبير، خطاب به تمام انسان هاي کره زمين فرستاده شد. بخش آخر پيام، با توجه به اشاره هايي که چاپلين به علم و مرتبه آن در بالا بردن مقام انسان مي کند، پيش بيني درستي است درباره ي صعود انسان به آسمان ها و بال و پر گشودن او، زيرا ديديم سالياني دراز بعد از آن، چه گونه علم سبب دست يافتن انسان به فضا و پياده شدن در کره ي ماه گرديد….
در حالي که ماه هاي آغاز سال 1939، چاپلين مقدمات ساختن ديکتاتور کبير را فراهم مي ساخت. آدولف هيتلر روياي بيهوده ي دوام «هزار ساله» حکومت نازي اختراعي اش را در تسخير جهان مي ديد. او در ميانه ي قرن بيستم، در خيال خوشِ بي پايه اش بود و در قرون گذشته مي زيست. آيا قرن «نور و دانش»(2)، جايي براي عملي شدن خواست هاي او داشت؟ آيا امکان اين بود که او، آلماني زبانان سرزمين هاي هم جوار را به بهانه ي «هم قومي» و «هم زباني» مدت زيادي زير پرچم صليب شکسته اش نگه دارد؟ سرنوشت محتوم نتيجه را نماياند… اين مرد به ظاهر متعلق به قرن بيستم آلمان، که از تمام امکانات قرن خود فايده مي برد و مي خواست براي به ثمر رساندن آرزوهاي خامش، از تکنولوژي زمان استفاده ببَرد، انديشه هاي رؤيايي اش درباره ي ايجاد يک ناسيوناليسم و شووينيسم آميخته به سوسياليسم من درآورديِ متعصبانه، وجود ذهني اش را در سده هاي دورِ گذشته نگه مي داشت؛ او خود را شواليه اي از شواليه هاي مهاجم تُتونيک (3) مستقر در آلمان قرن هاي 13 و 14مي پنداشت، و چاپلين، مثل يک پيام آور همان گونه که صعود انسان به سوي افلاک را پيش بيني کرد، سقوط رهبر نازيسم را با اشاره اي در روال خودش، پيش بيني کرد…. پيش از اين که به بحث درباره ي ديکتاتور کبير باز گرديم، به سراغ دوران کودکي چاپلين که داغ آن در ارتباط فشرده و در محتواي حکايت هاي آثار او ديده مي شود، مي رويم:
او در 16 آوريل 1889، در لندنِ روزگار ويکتوريايي (4) چشم به جهان گشود. افسانه اي مدعي است که چاپلين، در فونتن بلو، در شصت کيلومتري جنوب پاريس به دنيا آمده و چاپلين نيزهرگز آن را نه تأييد کرده نه تکذيب… راز بزرگ اين است که نزديک ترين دفتر ثبت احوال و آمار شخصي به محل و خانه ي تولدِ شماره ي 287 جاده ي کنينگتن در حومه ي لندن، چنين تولدي را در اين روز، ثبت نکرده است. اما چاپلين خودش مي گفت که در همين خانه و در همين روز به دنيا آمده است…
شايد اين خانه با تغييرات و تعميراتي، هنوز بر جاي مانده باشد. جاده ي کنينگتن از محله ي لَمبت مي گذردو هنوز هم نشاني از جلال و شکوه، در آن ديده نمي شود. بر خلاف خانه هاي ديگري که شخصيت هاي به نام در آن به دنيا آمده يا آن جا زيسته يا در آن مرده اند و به اين سبب لوحه اي روي آن خانه نصب شد، روي اين خانه ي شماره ي 287 هيچ پلاک يادبودي ديده نمي شود.(5) اين جا بنايي است آجري که آن زمان داراي يک درِ ورودي مشبکِ روستايي بود و رو به يک دالان باز مي شد. در ورودي و طبقه ي همکف ساختمان، مسيري آجرفرش و باريک که از ميان باغچه اي مي گذشت و به يک پلکان چهار پله اي با طارمي مي رسيد، قرار داشت و سه پنجره ي بلند در طبقه ي اول و سه پنجره ي کوتاه در طبقه ي دوم و يک پنجره ي گرد روي ديوار اتاق زير شيرواني ديده مي شد. پنجره اي هم زيرزمين را روشن مي ساخت. يک صندوقِ نامه و دو دسته ي کشيدني زنگِ در ورود به حياط، به سالِ 1889 بيرونِ در مشاهده مي شد. تعدادي مستأجر، اتاق هاي اين ساختمان را که همانند 34 ساختمان مجاور بود و تاريخ بناي آن ها به آغاز دوران ويکتوريايي مي رسيد؛ ميان خود قسمت کرده بودند-چنان چه دوده روي آجرهاي خانه ي شماره ي 287 را سياه نمي کرد، مي توانست جالب توجه باشد. 34 بناي مجاور ديگر هم به دوده اندود بودند… ساختمان هاي کنينگتن، لَمبِت، کليفام، کَمبرول و همه ي ساختمان هاي محله هاي عمومي حاشيه ي شهر وسيع لندن، با کوچک و هم شکل و رديف بودن شان، نمايان گر روحيه ي فرد گراي انگليسي است که در قرن نوزدهم، مثل قرن بيستم، رو به ازدياد مي گذاشتند… 
در 1889 و در پنجاه و دومين سال به قول خودشان «سلطنت پر افتخار» ويکتوريا، ملکه ي انگلستان از خاندان هانُووِر (6) و ملکه ي سرزمين هاي سلطنتي متحد (7) بريتانياي کبير و ايرلند (8) و امپراتريس هند و مستعمرات؛ اين بناي جاده ي کنينگتن مأواي يک زوج بازيگر و خواننده دورگرد بود: چارلز چاپلين پدر و همسرش هانّا هيل … 

 

چارلز چاپلين پدر مي گفت اصالت فرانسوي دارد و نياکان او از پروتستان هايي بوده اند که بعد از رويداد خونين «سن بارته لمي»(9)، از فرانسه به انگلستان پناه برده اند. او يک خواننده ي وُکاليست نمونه بود و به عنوان يک صاحب صداي باريتونِ نوپرداز، در برتانياي کبير، مستعمرات انگلستان، آمريکا و فرانسه، موفقيت هايي را کسب کرده بود. همسرش هانّا، وابسته به يک خانواده ي مرفه بود که تبار اسپانيايي-ايرلندي داشت. او در شانزده سالگي خانه ي پدري را ترک گفت تا با نام مستعار لي لي يا فلورانس لي لي، در يک گروه اپرت امپرساريوهاي مشهور، مثل گيلبرت و ساليوان رقصنده شود. وي نيز تمام امپراتوري بريتانيا را زير پا مي گذاشت. نخستين شوهر او يک «بوک ميکر»(10) بود و هانا در اين ازدواج سه پسر آورد: گي، ويلر و سيدني. هانّا پس از جدايي از اين شوهر، آخرين پسرش سيدني را با خود نگه داشت و پس از ازدواج با چارلز چاپلين (پدر)، زوج تازه، يک نمايش دو نفره ي کميک ترتيب دادند که در موزيک هال هاي لندن با کاميابي روبه رو شد. در اوقاتي که چارلز کوچک-يگانه فرزند اين زوج، در مسير باريک آجرفرش ميان باغچه بناي 287، آجرها-را يکي در ميان-مي پريد، يا لِي لِي کنان و بازي گوشانه راه مي رفت، زندگي متوسط، اما مرفه والدينش در تهديد بود… 
در دوران انگلستان ويکتوريايي، براي اين قشر از جامعه که چاپلين پدر و همسرش در شرايط آن مي زيستند، زندگي چندان آسان نمي گذشت. در خيابان هاي پايين شهر، بي کارماندگان در يک آمد و شد تظاهراتي بودند. آن ها حتي جرأت کردند که در داخل لندن، در ميدان ترافالگار، ميتينگي ترتيب دهند… در سالي که چارلز کوچک تولد يافت، باراندازهاي بندري لندن مدت ها بود که بر اثر يک اعتصاب، فلج مانده بود. در چهار راه کنينگتن ارکستر «ارتش رستگاري»(11) بساطش را گسترده بود و افراد يونيفورم پوش آن، سرودهاي ديني مي خواندند و صدقه براي مستمندان جمع مي کردند. 
اين منظره، حواس پسربچه ي کوچک را جلب مي کرد. او به موعظه اي گوش مي داد که اين افراد، طي آن، سخنان رهبرشان ژنرال ويليام بوث را تکرار مي کردند: «يک سوم مردم لندن در شرايط پايين تر از فقر زندگي مي کنند…» آيا به سبب فقر مشتريان بود که هنرمندان موزيک هال ها دچار اين وضع مي شدند و چاپلين پدر معتاد به مصرف الکل شد؟ هيچ يک از اين دو گمان، يعني فقر و کسادي، مردود نيست؛ ممکن است که او چون اغلب اوقات مست بو، ديگر کاري به او سپرده نشده باشد… در هر حال، اين دو مورد را منحني مسدودي به هم ربط مي دهد. مهم اين است که باريتون نوپرداز، نتوانست از اعتياد رهايي يابد… 
در آغاز 1894، چاپلين کوچک که پنج ساله بود. به جاي مادرش در يک نمايش کميکِ دو نفره، مقابل پدر بازي کرد. در اين اوقات، موضع خواننده ي باريتون، به قدري مشکل بود و سلامتش آن قدر متزلزل، که دوستانش يک نمايش به نفع او روي صحنه آوردند تا او بتواند به زندگي اش سرو سامان دهد… 
در يک بارِ شبانه ي مورد علاقه ي چاپلين (پدر) که به نام «شاخ ها» (The Horns) معروف بود، آواز خوان به يک پيمانکار متوفيات گفت: «براي من يک بليت سفر تهيه کن، ما مشتري خوبي هستيم؛ شما امسال تعدادي از افراد خانواده ي حرفه اي مرا کفن و دفن کرده ايد، به زودي نوبت من هم خواهد رسيد». اين «به زودي» چند هفته بعد فرا رسيد. چارلز چاپلين (پدر) در بيمارستان بزرگ سنت تاماس در حاشيه ي رود تيمز، روبه روي پارلمان بريتانيا بستري شد و در يک شبِ ماه مارس، چارلز کوچک از روي پل وست مينيستر، مدت زيادي به پنجره ي روشن سالن بيمارستان، آن جا که پدرش جان مي سپرد، نگاه مي کرد و مي گريست… 
هانّا چاپلين در سي سالگي، با دو کودک که بايد به آنان نان مي داد، بيوه ماند. آخرين دوران پيوند زناشويي او از مصيبت هاي سختي داغ برداشت. او موفق نشد کاري در اپرت و موزيک هال پيدا کند؛ از سوي ديگر، دستمزد ها که به ندرت پرداخت مي شدند، کم کم از ميان رفتند و نداري در خانواده، جايش را به تنگدستي سپرد. همان گونه که در فيلم لايم لايت کالوِرو گفت: «اگر نداري عيب نيست، درعوض، تنگدستي نقص است؛ چرا که يک تکدّي ناگزير، شأن آدمي را تنزّل مي دهد…» 
لمبت بخشي است از ساري سايد، ساحل راست لندن (نسبت به رودخانه ي تيمز). توريست پولدار در 1895، در دفترچه ي راهنمايي که توسط مؤسسه ي بيدکِر انتشار مي يافت، چنين مي خواند: «مي توان از بازار عظيم مکاره کالدونين مارکت، انبارهاي بندري و خيابان لمبت که جالب توجه است، بازديد کرد». لمبت يا کنينگتن، مانند وايت چاپل و لايم هائوس و مثل تمام محله هاي فقيرنشين لندن، جزو بخش کاکني است و ساکنان آن با لهجه ي سخت و عجيب ته شهري صحبت مي کنند… چاپلين دو بار در 1921 و 1931 به اين محله حاشيه ي شهر، که زندگي کودکي اش آن جا گذشت، بازگشت تا از خانه هاي رو به ويراني بازديد کند. او دراين بيغوله ها و زاغه هاي کثيف، بخشي از عمرش را گذرانده بود. او لحظاتي از تمام دوران بعد از مرگ پدرش را، در ذهن خود زيست. او زندگي مادرش را در آن اوقات، چنين شرح مي دهد: 
«مادرم سفارش هاي دوختني را مي گرفت و شب و روز، در خانه، پشت يک چرخ خياطي عاريه اي مي نشست و کار مي کرد، سپس به شهر مي رفت تا سفارش ها را تحويل دهد. براي هر ده دوازده آستر، که داخل يک کت مي دوخت، يک «پني» مزد مي گرفت. درآمد او به زحمت مي توانست شکم ما را سير کند؛ چگونه ممکن بود کرايه ي اتاق مان را بپردازيم؟ بيش از يک بار، تشک و سه صندلي حصيري پاره و چند کيسه اثاث و لباس کهنه هايي را که داشتيم و در يک گاري و دو چرخ دستي بار مي کرديم. و به دنبال کرايه يک اتاق ارزان تر، راه مي افتاديم ….». 
در 1921، چاپلين مقابل در ورودي ساختماني با سر در خاکستري، که شبيه يک سربازخانه بود و گچ ديوارهايش طبله کرده بود ايستاد و نگاهش به پنجره اي، در نقطه اي از طبقه ي دوم، خيره ماند… 
«در اين اتاق، آن جا، آن بالا، بيماري و فقر عقل مادرم را ربود؛ يک شب که برادرم سيدني و من، از کوچه به خانه رسيديم. منزل را خالي ديديم. بچه هاي محل به ما گفتند که بعد از ظهر، مادرمان درِ خانه ي مردم را مي زد و در حالي که يک تکه زغال سنگ تعارف مي کرد، مي گفت: اين هديه من به شما است!» همسايگان مجبور شدند پليس امدادي را خبر دهند؛ پرستاران سررسيدند و مادرمان را با خودشان بردند…. » 
چاپلين نگفته که مادرش را براي درمان اين افسردگي عصبي شديد به نوانخانه برده بودند يا به تيمارستان… از اين پس، در سايه ي مرحمت ديگران يا با «کِش» رفتن خوراکي از دکان بقالي، دو طفل به زندگي ادامه دادند… چندي نگذشت که بنا بر تقاضاي همسايگان، گروه ديگري آمدند و دو کودک بي کس را به يتيم خانه ي هان وِل بردند… 
در اين يتيم خانه که ديوارهاي سياه بلندي داشت، نوع دوستان دوران ويکتوريايي، از اطفال بي سرپرست و سرگردان، مانند ارشدشان «آليور تويست» (12) نگه داري مي کردند… هجده ماه را که او و برادرش در اين کارگاه گذراندند، براي شان، به اندازه ي يک عمر طول کشيد… 
پس از مدتي، مادر درمان يافته، از تيمارستان مرخص شد و دو پسرش را از يتيم خانه تحويل گرفت و هر سه، در يک اتاق مخروبه شوم، در شماره ي 3 پاونل تراس مأوا گرفتند. با اين همه، پسرک در کنار مادر رنگ زندگي و آزادي را بازيافت و بار ديگر، پرسه زدن در کوچه هاي لمبت را آغاز کرد… شصت سال بعد، هنگامي که او به ديدار اين محل بازگشت، کوچه ها و خانه هايي را که چارلز خردسال در آن ها زيسته بود. شوخ و شنگ يافت… 
در خيابان چستر، انبار زباله هاي محل که در گذشته، روبه روي ساختماني بود که اين خانواده ي سه نفره، در يک اتاق آن سکونت داشت، جايش را به يک رديف ويلاي تميز مي داد که در 1938 ساخته مي شدند… از پنجاه سال پيش تر، اين محله که در فاصله ي نه چندان دور از ميدان پيکادلي قرار دارد، بورژوانشين شده و بسياري از خانه هاي عصر ويکتوريايي نوسازي شده بودند و درهاي ورودي شان رنگ زيتوني داشتند. پنج پنجره با پرده هاي کتاني رنگارنگ، به شماره ي 3 پاونل تراس، شکل يک اقامتگاه شيک خصوصي را مي بخشيد و اتاق زير شيرواني که پيش تر هانّا و فرزندانش در آن مي زيستند، جلوه ي اتاق هاي ديگر ساختمان را مي يافت… باري، زمان يک اصالت شيک هم به بناي شماره ي 287 کنينگتن مي بخشيد و روبه روي آن، سينمايي تأسيس يافته بود با نام «گرانادا» که فيلم هاي سينماسکوپ آمريکايي را نمايش مي داد… اين ديدار چاپلين از محله هاي فقيرنشين زمان کودکي اش، مربوط است به سال هاي 1952 و 1957…
حال خيابان هاي عريض و ساختمان هاي نوسازي شده را رها مي کنيم و با يک برگشت به عقب، همراه با چاپلين، به سراغ کوچه هاي کجو کوله مي رويم… نماي چرک و دود گرفته ي ساختمان هاي لمبت که خاطرات کودکي، و بخشي از نوجوانيِ چارلز کوچک را در خود دارد، در ذهن مان مصور مي شود… 
از خيابان هاي گاندول، تو پاز و لمبت که پيچ هاي عجيبي دارند، به ويژه از خيابان لولارد-که نامش يک رقص سماعي قرون وسطا را به ياد مي آورد-که مي گذريم، با چنان فقر سياهي در کنار هاي قلب متروپل اين امپراتوري که آفتاب از «يونيون جک»(13) آن غروب نمي کند! يعني لندن وسيع، روبه رو مي شويم که ناگزير، اشک در چشمان و خشکي در گلوي مان احساس مي کنيم… 
در ويرانه اي که به سال 1945 بر اثر سقوط چند موشک آلماني V2 ايجاد شده بود، مدرسه اي با حصارهايي از تخته نقاشي شده و چند کلمه ي ساخته شده از فيبر و سيمان روي آن، به صورت محله اي در آمده براي زيستن جنگ زدگاني که خانه هاشان زير بمباران اشتوکاهاي نيروي هوايي آلمان در جنگ دوم جهاني، ويران شده است. در اين زمين هاي باير، صدها کودک که مي توانستند برادران چارلز کوچک آن روزگاران به شمار آيند، با خنده و هول دادن هم، بازي مي کردند و با ديدن يک پليس يا يک مأمور شهرداري پا به فرار مي گذاشتند… خيابان اولد پارادايز که در اطرافش خانه هاي فرسوده در حال فروريختن بود و تا زير پل سياهي ادامه داشت، اين زمان تعمير شده و روي آن، قطار برقي (ساترن ريل ويز)، سرو صدا کنان از روي پل مي گذرد. در آسمان رنگارنگ غروب لندن، سمت مغرب، دو ناقوس وست مينيستر جلب نظر مي کند و سمت جنوب، قُبِّه يک مخزن گاز مشاهده مي شود و پيرزنان سيگار بر لب، در حال گذاشتن بطري هاي خالي شير جلوي درهاي ورودي خانه شان اند. دختران جوان مو طلايي با رنگ پريده، بد لباس و با پودر غليظي که به صورت زده اند، با وضع توجه برانگيزشان در آمد و رفت اند و کارگران با چهره ي خاکستري ، در يک رستوران بي ريخت به خوردن يک خوراک ناچيز مشغول است. پسران جوان، با شلوار جين چند لکّه و چند تکّه مي آيند و مي روند و با صداي بلند مي خندند و صحبت مي کنند و خود را، جاهل و يکه بزن محل مي پندارند. سه زن خبرساز هم زير گوشي با هم در پچ پچ اند و به حتم، در حال غيبت کردن از ديگران و براي شان مضمون سازي کردن هستند… چهره هاي آسيايي و آفريقايي، وِلش و اِسکاچي (14) هم زياد ديده مي شوند و از هر گوشه، صحبتي با لهجه ي کاکني (15) شنيده مي شود. ..
خيابان ويِک (شب زنده داري) در ميان ده نمونه ي همانندش در اين محله، به طور دقيق نمايي است از همان فيلم ايزي استريت (خيابان رفاه / خيابان آرام) که در آن، چارلي در لباس آژان، عاقبت نظم و آرامش را به محل باز مي گرداند، در زيرزميني براي بچه هاي زياد يک خانواده ي فقير، هم چون که براي جوجه مرغ ها مي کنند، دانه مي پاشد و در کوچه پس کوچه هاي لمبت واقعي، پايه هاي چراغ گاز، عين هماني است که در فيلم، آژان باهوش و زرنگ، کله ي «جاهل محل» را تا بي هوش کردن او، داخل فانوس چراغ نگه مي دارد تا اين که از او، يک «آدم حسابي» و محترم محله ساخته باشد… 
بارهاي شبانه ي اين جا نام شان اين ها بود: فدرز (پرها)، روبک (بزکوهي)، وايت هارت (قلب سپيد) و رُز اند کراون (گل سرخ و ديهيم). بوي روغن ترشيده و پيه سرخ کرده از يک دکه «فيش اند چيپس» فروشي (ماهي و سيب زميني سرخ شده) به مشام مي رسيد و يک جوان بلند قد مو طلايي که اردک وار راه مي رفت و يک معلول جنگ يا کار که با دو زير بغلي فلزي خود را مي کشاند، از آن جا خارج مي شدند…. 
اين دکور، اين فضاي محله ي دوران کودکي، اين اشخاص، اين کودکان، اين آژان ها و اين چرک و کپره، همان هايي است که چاپلين در تمام فيلم هاي کوتاهش که خودش نويسنده و سازنده و بازيگر آن ها بود، با شور و شعف، به آن ها وفادار مي ماند… در 1943، حين جنگ جهاني دوم، او مردي است از نظر سن جاافتاده، درست هنگامي که بمباران هاي هوايي هيتلر-گورينگ، طبق يک طرح «دور ساعت»(16) مشغول ويران کردن آن مکان هايند، با دقت تمام ولي با تأسف و تلخي، دوران گذشته ي کودکي اش را در ارتباط با اين مکان ها به ياد مي آورد:

 

«لمبت و اتاق زير شيرواني را در شماره ي 3 پاونل تراس که کودکي ام را در آن جا گذراندم به ياد مي آورم. خودم را مي بينم که دايم، سه طبقه را بالا و پايين مي روم و مي آيم تا سطل آب کثيف را خالي کرده باشم. هالي، بقال خيابان چستر را به ياد دارم که از او پنج پني زغال و يک پني سبزي مي خريدم؛ راگون قصاب که آشغال گوشت هايش را به يک پني مي فروخت، آرخ خواروبار فروش خوار هم در برابر نيم پني اجازه مي داد سيدني و من دست مان را در جعبه ي پُر خاکِ شيريني ببريم و از آن بخوريم. از آنجا، همه چيز را خوب در خاطرم دارم: لمبت را که ترکش کردم با فقر و کِپِره اش…» 
شب هنگام، هانّا چاپلين در اتاق چرک زير شيرواني اش، يک تشک کاهي کفِ اتاق مي انداخت. اين رختخوابِ دو پسرش سيدني چهارده ساله و چارلز ده ساله بود و معلوم نشد که مادر، خود چه گونه و با کدام زيرانداز و روانداز به خواب مي رفت… يک بار چارلز وارد آموزشگاهي شد که در آن شاگرد ملوان تربيت مي کردند؛ بعد خواست تلگراف چي شود و به دنبال شغل هاي ديگري هم رفت… خاطرات چاپلين را نوشته هاي برادرش تأييد مي کند:
«… ما در يک اتاق فکسني زندگي مي کرديم و اغلب اوقات چيزي براي خوردن پيدا نمي شد. نه چارلز و نه من براي بيرون رفتن کفش نداشتيم. مادرم پوتين هايش را براي ما مي گذاشت و يکي از ما براي گرفتن آش خيريه که تنها غذاي مان بود مي رفتيم. گاهي اتفاق مي افتاد که طبق قوانين انگلستان، مأمور اجرا به سراغ مان بيايد تا بابت کرايه هاي عقب افتاده صاحب خانه، اموالي را که نداشتيم توقيف کند. آن وقت براي مان يک تشک باقي مي ماند… هنگامي که مادر در بيمارستان بود، چه شب ها که در کوچه خوابيديم. در آن اوقات از ميوه و سبزي جات دور ريخته که از جوي آب بازار خواروبار به دست مان مي آمد تغذيه مي کرديم و روي نيمکت هاي عمومي يا در فلکه هاي محله مي خوابيديم. چارلز توانسته بوده يک کار تخصصي براي خودش درست کند. او با تکه هاي چوب و تکه پاره ي پارچه و قطعه هاي چوب پنبه که ميان زباله ها مي يافت، کشتي هاي کوچک درست مي کرد و به قيمت يک پني به بچه هاي محله مي فروخت…» 
دشمنان چاپلين، چه ميان بازيگران و چه ميان روزنامه نگاران، برابر ماجراهاي گرسنگي و سرما و برف و راهروهاي منجمد و پستوهاي با پنجره ي شيشه شکسته و خلاصه فقر سياه او، بارها خنديده اند… اما يک احساس غريزي از شش سالگي چارلز کوچک را بر آن داشت تا از آسيب فقر، خود را دور نگه دارد… کارگزار سابق نمايش هانّا چاپلين، عاقبت توانست کاري را براي سيدني و چارلز که کمي رقصيدن و زمزمه کردنِ بعضي آهنگ هاي روز را مي دانستند، پيدا کند. اما مُزد هر شب شان را که فقط يک شيلينگ مي شد، آيا مرتب به آن ها مي پرداختند؟ به همين جهت، آن ها هم کم روي صحنه ظاهر مي شدند… 
هانّا باز مجبور به سوزن زدن «صد تا يه قاز» شد تا بتواند هزينه ي تحصيل چارلز را بپردازد. دو برادر، چند ماه پس از دريافت شش شيلينگ در هفته، براي شرکت در يک گروه نمايش دورگرد شاد شدند و کارشان آن جا، اجراي هر نوع نقش پسر بچه بود: موزيسين، ماشين چي صحنه، بليت پاره کن، رقصنده، خواننده و غيره… با اين همه، زندگي غم آور اين خانواده ي کوچک، در محله هاي پست لندن خالي از لطف و شعر براي شان نمي گذشت… هانّا فرزندانش را از لطف و محبت مادرانه محروم نمي داشت. نخستين عشق بزرگ چارلز مادرش بود، عشقي که همواره به آن وفادار ماند. او موفقيتش در هنر را مديون مادر مي دانست. او بعد ها چنين گفت:
«مادرم ماهرتين بازيگر «ميم» بود که من ديده بودم. با نگاه کردن به او بود که ياد گرفتم چه گونه هيجان ها و واکنش ها را با صورت و دست ها و حرکات شانه نشان دهم. همچنين از او آموختم چه سان حرکات انسان را، در ارتباط با احساس موقعي او، مورد دقت و مطالعه قرار دهم. مادرم استعدادي نبوغ آميز در تجسم مشاهداتش داشت، به گونه اي که وقتي پايين آمد بيل اسميت را هنگام صبح در کوچه مي ديد، در حالي که او از پنجره بيرون را تماشا مي کرد، به من گفت: «بيل اسميت را ببين چه طور پاهايش را مي کشد، پوتين هايش را هم تميز نکرده و پيداست که خشمگين است؛ شرط مي بندم که با زنش کتک کاري کرده و بدون اين که قهوه و نان صبحانه اش را صرف کرده باشد، از خانه بيرون آمده…»؛ و ما طي روز، مي فهميديم که آري، بيل اسميت با زنش بگو مگو داشته است.»
خارج از خانه خيابان بود و تفريحات محله و موزيک هال کانتربري، اما فقدان پول مانع از آن مي شد که چارلز کودک، اين برادر گاورُش قصه ي «بينوايان»، که افق محله اش به «الفنت اند کاسل» محدود مي شد، به آن مکان راه يابد… 
در باکستر هال نزديک کليسا نمايش «فانوس جادو» که براي کودکان ترتيب مي يافت، قيمت بليت ورود به سالن يک پني (17) بود، يعني يک سکه ي درشت از برنز، با تصوير برجسته ي ملکه ويکتوريا در يک روي آن. با اين بليت تماشاگر حق نوشيدن يک فنجان قهوه با خوردن يک تکه شيريني را هم داشت. سيدني و چارلز هميشه پي جوي حضوري در جلسه هاي نمايش فانوس جادو بودند و از تماشاي زندگي مسيح، قصه ي آفرينش، حکايت موسي، دن کيشوت، سيندرلا، گربه ي چکمه پوش، شاپرون روژ و قصه هاي مضحک، يا حکايات اخلاقيِ روي يک سلسله شيشه نقاشي شده را که از «فانوس» مي ديدند، شگفت زده مي شدند…. 
چارلز کودک، در اين هنگام، به آنچه در کوچه و خيابان مي گذشت بيش تر توجه نشان مي داد. فروشندگانِ سوسيس داغ، ميوه فروشان دورگرد، پيشخوان دکان ها، انبوه عابران، کشيش ها، مست هاي تلو تلو خور، زنان جلوي قصابي و نانوايي و سبزي فروشي که با هم در بگو مگو بودند و غيره… چارلز همچنين، زود با نواي موزيک آشنا شد:
«… چهار راه کنينگتن، جايي بود که موزيک را کشف کردم. همان جا که زيبايي گران بهايي بر من آشکار شد و از آن زمان روحم را اسير ساخت و هميشه مرا وسوسه مي کند و به من نيرو مي بخشد… همه چيز در يک شب روي داد… کودک بودم و موزيک برايم چون رازي شيروين جلوه کرد، بدون فهميدن، آن را حس کردم و نت هايش قلب و عشقم را تسخير کرد…» 
چارلز کوچک که مجذوب آهنگ هاي يک «اُرِگ بارباري» (18) که يک نوازنده ي دورگرد آن را مي گرداند، همه جا، در کوچه و حياط ها، نوازنده و چرخ دستگاهش را دنبال مي کرد. خيلي زود اين کودک هيجان زده از آشنا شدن با موزيک در خيابان به رقص و دادن نمايش پرداخت؛ در پايان نمايش، در حالي که، ارگ نواز همچنان گرم کار خود بود، چارلز کلاهش را دور مي گرداند و چند سکه ي ريز و درشتي را که جمع مي کرد، با ارگ نواز تقسيم مي نمود… اين رقصنده ي خردسال که حرکات ريتميک را در خونش داشت، بنا به توصيه ي مادرش، به کار در سيرک تشويق شد. او که بدني نرم و منعطف داشت، در آغاز، هنگامي که با آکروبات ها کار مي کرد، از اين نوع ورزش خوشش آمد. اما در هشت سالگي، پس از يک سقوط که در آن شست دستش آسيب ديد از «پرش مرگ» بدش آمد و رو به موزيک هال آورد. فيلم سيرک، و صحنه هاي سيرک در فيلم لايم لايت نماهايي است از تجربه و خاطرات او در کار سيرک. کلمه ي «موزيک هال» که اصل انگليسي دارد، در زبان فرانسوي معنايش محل نمايشي است مجلل که در آن، برابر تماشاگرانِ بسيار شيک پوش، برنامه هاي نمايشي بين المللي، پي هم، روي صحنه مي آيد. اما براي اين که بهتر بدانيم موزيک هال هاي انگلستان در 1900 چه معنايي داشته اند، بايد با «کافه کنسرت» هاي قديمي فرانسه آن را بسنجيم. در جزاير بريتانيا، آواز خوان جايي محدودتر از خواننده ي فرانسوي در برنامه ها داشت. در انگلستان، آکروبات ها و رقصنده ها و شعبده بازها و حيوانات تربيت يافته و کارهاي مضحک و نيز، برنامه ي دلقک هاي سيرکي را به آواز خواندن ترجيح مي دادند…
يک محله ي حاشيه ي لندن، يک کارگاه لانکشاير و يک معدن زغال سنگ منطقه ي ولز، نمي شد که موزيک هال خود را نداشته باشد. اين صنعت بزرگ و پول ساز نمايش سالن هاي بزرگ را زير زنجيره اي مقتدر، توانسته بودند جمع آورد… 
عامه ي تماشاگران عام هميشه متوقع اند. اگر هنرمندي محبوب شان شود، اين هنرمند بايد مراقب هر حالت و حرکت خود باشد؛ حتي يک انگشت را اگر نا به جا بالا ببرد، همچون يک نت خطا در اجراي يک قطعه موسيقي انگاشته مي شود؛ يک راه رفتن نامطمئن به خود، ممکن است به حرفه ي بازيگر آسيب رساند… اين تماشاگران، کار تميز و خوب را مي شناسند و دوست دارند. آن ها براي يک برنامه که نتيجه ي صبر و کوشش يک برنامه ساز باشد و خوب اجرا گردد، شادي و تحسين نشان مي دهند… 
موزيک هال نخستين مدرسه ي حرفه اي براي چارلز و سيدني شد. با اين تفاوت که ميان دو برادر، براي سيدني آن چنان پيروزي و پول کافي فراهم نياورد تا در پانزده سالگي اش، او را وادارد که تغيير مسير ندهد. باري، سيدني شاگرد ملواني را پذيرفت و روي کشتي که متروپل را به مستعمرات آفريقايي انگلستان مي پيوست، به کار پرداخت… 
چارلز صاحب شانس بيش تري در اين زمينه شد، چون استعدادش مورد توجه يک معلم سابق قرار گرفت که گروهي به نام «هشت پسرک لانکشاير» ساخته بود. از اين هشت پسرک، دو نفرشان دختر بودند در پوشش پسر، که با کفش هاي چوبي که در پا داشتند روي صحنه مي خواندند و مي رقصيدند. 
چارلز ميان اين بچه ها موفقيت هايي را کسب کرد؛ سپس در يک نمايش پانتوميم مفصل به نام «گربه ي چکمه پوش» شرکت جست. در پانزدهم ژانويه ي 1900، اين بازيگر نوجوان کوتاه قد، در هيپودروم لندن، به اتفاق اعضاي ديگر گروه، در نقش يک سگ کوچک، در يک برنامه ي پانتوميم ظاهر شد. يک شب که چارلز از نمايش به خانه بر مي گشت، مادرش هانّا را در اتاق زير شيرواني شان نيافت؛ او بار ديگر به تيمارستان برده شده بود. بازيگر يازده ساله، ازا ين پس، تنها ماند، و در همين زمان گروه «هشت پسرک لانکشاير» نيز از هم پاشيد، و چارلز نوجوان، باز با فقر روبه رو شد، ضمن اين که دنبال کار مي گشت، شب ها را در کوچه مي خوابيد… 
ديري نگذشت که شانس، بار ديگر به او روي آورد و پس از ايفاي نقش کوچکي در يک نمايش ملودرام غم انگيز، در يک گروه دورگرد، براي اجراي نقش بيلي پادوي کاکني، در اقتباسي از شرلوک هولمز نوشته ي کونان دويل انتخاب شد. اين نمايش را بازيگري به نام اچ. ا. سنتبري، روي صحنه ي تئاترهاي حاشيه ي لندن و شهرستان ها و ايرلند مي گرداند. اين گرداندن نمايش، در نقاط مختلف سه يا چهار سال طول کشيد… سيدني هم با پول اندوخته از حقوق شاگرد ملواني اش، از آفريقا بازگشت و ايفاي نقشي را در گروه، در کنار برادر پذيرفت؛ سپس او به سوي کميک موزيک هال رفت؛ در حالي که چارلز پس از ايفاي نقش يک بچه گرگ در نمايش فانتزي «پيتر پن»، باز ايفاي نقش کاکني کوچک يعني بيلي را در يک نمايش يک پرده اي، نوشته ي ويليام جيلت، که شرلوک هولمز قهرمان آن بود، به عهده گرفت. اين صحنه ي کوتاه که در آغازِ بالا رفتن پرده ي سالن مجلل دوک آو يور کشاير اجرا شد، اگر چه مورد تحسين قرار گرفت اما اين يک تضمين براي ادامه ي کار او، به مدتي دراز، نبود. گروه ويليام جيليت به آمريکا رهسپار شد و چارلز را بي کار و تنها در لندن باقي گذاشت… 
بازيگر اکنون هفده ساله، نزديک بود از حرفه اش متنفر شود. مدتي کارگر شيشه گر خانه و شاگرد سلماني شد. او که شيشه فروشي دورگرد در فيلم پسرک شد و در فيلمي کوتاه، موهاي کله ي پوست خرس پاي تختخواب را آراست، و در فيلم ديکتاتور بزرگ در نقش صاحب دکان سلماني ريشِ مشتري را همراه با ريتم موزيک تراشيد، (19) تجربه اش را از آن دوران در خاطر داشت. سيدني هم که بيست و چند ساله بود، به کارگزاري برادرش پرداخت و او را به حرکت در جهت موزيک هال تشويق کرد… دو برادر يک نمايش کميک با عنوان «تعميرات» را روي صحنه آوردند، که در آن دو کارگر ناشي، يک آپارتمان را که قرار است نوسازي اش کنند، به ويراني مي کشانند. بازي اين دو نفر، نظر فرِد کارنو، مدير يک گروه نمايش پانتوميم را که در يک موزيک هال برنامه هايش را اجرا مي کرد، جلب کرد ولي فقط سيدني استخدام شد، چون برادرش چارلز را، فرد کارنو بسيار جوان و بدون تجربه تشخيص مي داد… 
چارلز بدون اين که نوميد شود همچنان دنبال يافتن کاري بود. او در آغاز توفيقي نيافت. ولي با نام مستعار «سام کوهن» به چند موزيک هال مراجعه کرد… برادرش سيدني خيلي زود توانست قراردادي را با ضمانت خود، براي چارلز امضا کند. متن قرار داد چنين بود:
«امضا کننده ي زير، سيدني چاپلين، تضمين قيموميت چارلز چاپلين، برادرم را مي پذيرم و تعهد مي کنم که او در نمايش «کي زينر کورت» ظاهر شود و اين نمايش که در جزاير بريتانيا به صحنه مي آيد، چارلز مرتب در آن شرکت کند. اين قرارداد از 14 ماه مه 1906 قابل اجرا است و دستمزدي معادل دو ليره استرلينگ و پنج شيلينگ که در هفته ي نخست ماه ژوبيه به دو ليره و ده شيلينگ افزايش مي يابد، به وي پرداخت خواهد شد.» 
«کي زينر کورت» عنوان يک مجله ي مصور مشهور بود که ميان کودکان و کارگران انگليس توفيق زيادي را داشت؛ اما «مصلحان اجتماعي»، از رداپوشان کليسا تا بورژواهاي «فکلي»، در آن روزها، مندرجات اين مجله را «غيراخلاقي» مي دانستند و قهرمانان قصه هاي مصورش را که روش «جاهل مآبانه» ارائه مي دادند، محکوم مي کردند. برنامه هاي نمايشي اقتباس از اين قصه ها، با عنوان «سيرک کي زينر کور » توسط کودکان و نوجوانان اجرا مي شد. چارلز با ايفاي نقش تقليدي و کميک والفورد باري که نام شعبده بازي بود که آن هنگام شهرت داشت، در کارهايي که انجام مي داد، جرقه هاي الکتريکي از خود ظاهر مي ساخت و موفقيت زيادي را توانسته بود کسب کند. چارلز هم بازي اش با استقبال همراه شد… دستمزد چارلز در اين اوقات، دو ليره و ده شيلينگ در هفته بود که مبلغ زيادي نبود، ولي براي زندگي يک فرد کافي بود. چارلز بيش تر از يک سال در اين برنامه ها بازي کرد… 
در همين سنين نوجواني به خواندن کتاب علاقه نشان داد و مطالعه هايش توانست خوي و منش او را تغيير دهد؛ چرا که پيش تر او را دمدمي مي دانستند و شادي ها و هوس هايش را به ريشخند مي گرفتند. اما دراين اوقات که او در مرز ميان نيمه آماتور و حرفه اي قرار مي گرفت، در محافل موزيک هال، به عنوان يک بازيگر جوان بااستعداد شناخته شد. سيدني هم که به نوبه ي خود موفقيت هايي را به دست آورد، نزد فرد کارنو مشغول به کار بود… 
باري، آن محله هاي فقيرنشين که براي اين هنرمند و خانواده اش آن همه مشکل و مسأله ساخت، سرچشمه ي مايه هاي شعري هم شد و واقعيت هايي از زندگي را به او الهام بخشيد که سيماي «چارلي» فيلم هاي آتي اين نابغه را آفريد. محله هاي کنينگتن و لمبت، دکور و محيط زندگي اين سيماي رند و قلندر که اجتماع بي رحم او را از خود مي راند، شد و مصالح و ابزار کار و رموز حرفه اي اش را براي بيان هنرش فراهم آورد. هنرمندان پانتوميم و موزيک هال هاي انگليس هم بسيار به او آموختند و او همان شد که دنيايي مي شناسد و مي ستايدش… 
در اين بحث، ما روي دوران کودکي چاپلين اصرار ورزيديم، چون هنر بزرگ اين مرد که ابعادش کيهاني است، در ويژگي هاي زندگي خردسالي اش ريشه دارد… باري، او با گروه «پرندگان خاموش» فرد کارنو که سرنوشت حرفه پي گير آتي اش را در آن آغاز کرد، تمام اروپا را گشت؛ دو بار به آمريکا سفر کرد؛ در سفر دوم بود که مَک سِنِت، مدير کمپاني «کيستون کمدي» در نيويورک، نظرش به بازي آکتور جوان جلب شد و از او خواست تا دعوتش را بپذيرد و به هاليوود برود. چاپلين که با تماشاي فيلم هاي کميک فرانسوي و آمريکايي به سوي اين وسيله ي مدرن نمايش، سينما، جلب شده بود، دعوت سِنِت را پذيرفت و گروه کارنو را ترک گفته و روانه ي پايتخت سينماي آمريکا شد. در گروه کارنو که جاي چاپلين خالي مي ماند، بازيگر انگليسي ديگري که در گروه نقش هاي ديگري را ايفاي مي کرد، ناگزير، جاي همکار خود را گرفت. او استنلي لورل همباري آتي آليور هاردي است که وي نيز عاقبت سر از سينما درآورد… 
در کيستون، 35 فيلم که در شمار نخستين آثار سينمايي اويند، با در تلاش معاش (2 فوريه 1914) آغاز شد. در ابتدا او به رهبري هانري لرمانِ اتريشي تبار، که ميان نام کوچک و نام خانوادگي اش عنوان «پاته» را مي افزود (چون فيلم هاي کميک فرانسوي مؤسسه ي پاته شهرتي در آمريکا داشت) کار کرد و تا چهارمين فيلمش ميان رگبار (28 فوريه) هانري پاته لرمان او را برابر دوربين رهبري کرد. سپس مک سنت اين سِمت را به عهده گرفت، تا اين که در سيزدهمين فيلم (زير باران) خود چاپلين، نويسنده و سازنده ي فيلم هايش شد… سي و پنجمين و آخرين فيلم او نزد مک سنت، گذشته ي پيش از تاريخش (7 دسامبر) بود. در 1915، چاپلين قرار دادي را با مؤسسه ي اِساني و صاحبانش برانکو بيلي اندرسن-که خود او يکه سوار فيلم هاي کوتاه وسترن بود-و شريکش اسپور، براي شانزده فيلم امضا مي کند، با دستمزد 1250 دلار در هفته و اختيار تام در نوشتن فيلم نامه، ساخت فيلم، انتخاب دکور و بازيگران. نخستين فيلم چاپلين براي اين مؤسسه حرفه ي تازه اش (اول فوريه ي 1915) بود. در اين فيلم کوتاه، دو زن همبازي اويند که بعدها همبازي رودلف والنتينو و از چهره هاي زنانه ي مشهور سينماي آمريکا مي شوند: گلوريا سوانسن و اگنس آيرس. در چند فيلم بعديِ او در کمپاني اِساني دو چهره ي مردانه همبازي اويند که بعدها فيلم سازاني با نام و عنوان مي شوند: وِسلي راگلس و لويد بيکن… آخرين فيلم چاپلين براي اِساني شبي در نمايش (20 نوامبر) عنوان دارد (از شانزده فيلم قيدشده در قرارداد چاپلين با اِساني، فقط سيزده فيلم ساخته مي شود). 
در 1916 که چاپلين قرار داد با اِساني را يک طرفه لغو مي کند، اين بار، مؤسسه ي «ميوچوال» پيشنهاد بستن قراردادي را به او مي دهد و اِساني هم شراکت خود را در اين قرارداد اعلام مي دارد (فوريه ي 1916). قرارداد به امضا مي رسد براي دوازده فيلم دو حلقه اي و ميوچوال موظف است ده هزار دلار در هفته به چاپلين دستمزد بپردازد و نيز 150 هزار دلار به عنوان پيش پرداخت پاداش… 
در فاصله ي مارس 1916 تا سپتامبر 1917، اين دوازده فيلم ساخته مي شود که نخستين آن پليس (27 مارس) است، و آخرينش رينگ بوکس (4 دسامبر). 
در اکتبر 1917، چاپلين قطعه زمين وسيعي را در سانست بولوار هاليوود مي خرد و اولين استوديوي خود را در آن جا بنا مي نهد… فيلم هايي را که او در اين استوديو، با هزينه ي خود، يا با شريکاني مي سازد. نخستين شاهکارهاي دوسه يا 2/5 حلقه اي اويند: خيابان آرام، درمان، مهاجر، ماجراجو. د ر 17 ژوئن 1917، چاپلين که از ميوچوال چندان رضايتي ضمن کار و بهره برداري از فيلم هايش را ندارد، قراردادي با کمپاني فرست نشنال امضا مي کند و در برابر دريافت يک ميليون و 75 هزار دلار، متعهد مي شود هشت فيلم دو تا سه حلقه اي در مدت هجده ماه بسازد. نخستين فيلم زندگي سگي است (14 آوريل 1918) و سپس دوش فنگ (20 اکتبر)، آفتاب رو (15 ژوئن 1919) و يک روز خوش (7 دسامبر). در ژانويه ي 1920 شخصي به نام ويليام مک ادونو، مستقر در لس آنجلس، با چاپلين، گريفيث، داگلاس فربنکس و همسرش مري پيکفورد، به منظور تشکيل يک مؤسسه ي توليد فيلم، مذاکره اي انجام مي دهد و گروه مالي و سرمايه ي دوپن (20) دونمور تعهد سرمايه گذاري در اين تشکل را مي پذيرد. به اين ترتيب، يونايتد آرتيستز در 1920تولد مي يابد که نخستين عنوانش «بيگ فور» (چهار نام آور) است. گروه ديگر مالي و سرمايه، مورگن (21) نيز، حاضر به شرکت در سرمايه گذاري اين چهار نام آور مي شود… 
نخستين فيلم چاپلين در اين مؤسسه پسرک (6 فوريه 1921) 6 حلقه است، و سپس طبقه ي بيکاران (26 سپتامبر)، روز پرداخت مزد (21 آوريل)، زائر (25 فوريه 1923)، و زني از پاريس (اکتبر 1923) است، که چاپلين در فيلم اخير، فيلم ساز است، نه بازيگر… 
در 1924 چاپلين تصميم مي گيرد فيلمي مرغ دريايي، به ظاهر اقتباس از نمايش نامه ي چخوف را بسازد؛ فيلم با سازندگي يوزف اشترنبرگ و با شرکت ادنا پورويانس انجام مي گيرد، ولي پس از يک نمايش خصوصي در بورلي هيلز هاليوود، اين فيلم هرگز براي يک نمايش عمومي پخش نمي شود و طبق دستور چاپلين، نگاتيو و پوزيتيو آن معدوم مي شود و سبب معلوم نمي شود. چاپلين، خود نيز هرگز اشاره اي به اين تصميم نمي کند… شايد اشترنبرگ، چنان چه خاطراتش را نوشته باشد، در آن اشاره اي به اين رويداد کرده باشد… اثر بعدي چاپلين يورش به طلا / جويندگان طلا (1925) نه حلقه و سيرک (1928) هفت حلقه است. 
اولين آزمايش «ناطق» با فيلم خواننده ي جاز (1927)، توليد کمپاني برادران وارنر، با شرکت آل جولسون، ساخته ي آلن کراسلند روي اکران ها مي آيد، که اثرش انتشار بيانيه ي «ضد ناطق» است که نخست ايزنشتين و پودوفکين در روسيه، رنه کلر در فرانسه، و چاپلين و کينگ ويدور در آمريکا آن را امضا مي کنند… نظر امضا کنندگان چنين است: وسيله ي ضبط صوت را براي موسيقي و سروصدا مي پذيريم، ولي نسبت به ديالوگ، که نتيجه اش پُر گويي است مخالفيم زيرا با يک کوشش نزديک به سي سال مقدور شد تا فيلم «زبان» صامت خود را بيابد، در غير اين صورت، حاصل اين تلاش بي نتيجه مي ماند و سينما مي شود تئاتر به فيلم درآمده… 
مي دانيم که خوش بختانه چنين نشد و فيلم ناطق توانست خيلي زود، زبان سينمايي اش را بيابد. با وجود اين، چاپلين که مي توانست براي سيرک سروصدا را ضبط کند، خودداري کرد. در دو فيلم بعدي: روشني هاي شهر (1931، 9 حلقه) و عصر جديد (1938، هشت حلقه)، چاپلين از تکنيک ضبط صوت چند استفاده کمدي مي کند مثل آوازي که با يک شعر نامفهوم، در روشنايي هاي شهر مي خواند، که هدفش به تمسخر گرفتن فيلم خواننده ي جاز است، و استفاده از ضبط موسيقي و سروصدا در عصر جديد، صداي قاروقور شکم زن مُسن در همين فيلم و غيره… 
بوق و کرنا و عربده هاي ديکتاتوري نازي آلمان در اروپا، سبب مي شود تا در آمريکا، چاپلين با ناطق، که با ريشخند، آن را The talkies مي ناميد، آشتي کند که ثمرش فيلم ديکتاتور کبير (1939) است در دوازده حلقه… پس از يک سکوت هشت ساله، چاپلين مسيو وردو (1947) و شاهکار دوران ناطقش لايم لايت (1952) را پديد مي آورد… 
در اين سال، پس از اين که لايم لايت را در يک سينماي کوچک هاليوود، با قصد دانستن تأثير آن در تماشاگر آمريکايي، براي مدتي کوتاه، روي اکران نگه مي دارد، چاپلين آزرده و خشمگين از رفتاري که مقامات آمريکا و هاليوود، مدت چهل سال با او داشته اند، خود و خانواده اش در عرشه ي کشتي عظيم اقيانوس پيماي «کويين اليزابت» آمريکا را به سوي انگلستان، بدون عزم بازگشت، ترک مي گويند… و باز نمي گردد مگر در 1972 به دعوت «اتحاديه ي آمريکايي تهيه کنندگان فيلم» پشيمان از رفتار کشورشان با اين بزرگ مرد هنر. دعوت به قصد اهداي اسکار افتخاري سال 1972بود به چاپلين، جهت تلاش پي گير هنر او و مجموعه آثارش… 
بالاتر سخن از دل آزردگي چاپلين از آمريکا رفت؛ بدانيم که اين هنرمند، روشي داشت ويژه ي خود. او در ضيافت هاي آن چناني هاليوود شرکت نمي کرد. ضمن احترام و فروتن بودن، بي اعتنايي و فاصله گرفتنش را با بعضي از ديگران حفظ مي کرد. نزديک به چهل سال که به توالي، به اروپا و نقاط ديگر جهان سفر کرد، با وجود اصرار دوستانش تابعيت امريکا را نپذيرفت و اصالت اروپايي بودن، به ويژه انگليسي بودنش رانگه داشت و تهمت هاي سياسي و اخلاقي را که به او نسبت مي دادند، تحمل مي کرد. به مقام هاي مالياتي که ايرادهايي بيهوده از او مي گرفتند و ادعاها داشتند، پاسخ مي داد «مدت چهل سال مهمان پرسودي براي ماليات هاي تان بوده ام…» در مراسم «شکار جادو گران» که به ابتکار چند نماينده و سناتور، به رياست سناتور جوزف مک کارتي در 1951تشکيل يافت تا تصفيه اي در هاليوود، به قول خودشان، از کمونيست ها انجام گيرد، چاپلين هم احضار شد تا درباره ي «فعاليت هاي سياسي ضد آمريکايي» خود توضيحاتي دهد. گفت: «در اين کشور هر کس با پاي چپ از پياده رو وارد خيابان شود، مي گويند او کمونيست است» و افزود: «من بر عکس جنگ افروزان، صلح افروزم…»
سابقه ي دشمني با چاپلين، از سوي خصمان، اگر درابتدا پنهان نگه داشته مي شد و گه گاه در روزنامه هاي تراست ويليام راندولف هرست، به ويژه از قلم زن فربه لولا پارسونز ملقب به «گرگ خاکستري»، خبرنگار هاليوودي و سخن گوي ارباب بزرگ راديو و مطبوعات، علني مي شد، پس از فيلم عصر جديد و مسيو وردو شدت و قوت يافت. يک بار زني که نزد او مستخدمه بود و بعد کارش را ترک کرد و رفت، طفلي را که زاييده بود به چاپلين نسبت داد. دادگاه تشکيل شد و کلاي دو طرف پيشنهاد آزمايش خون و ساير آزمايش ها را دادند؛ نتيجه منفي بود؛ يعني طفل از چاپلين نبود. با اين وجود، دادگاه چاپلين را محکوم به پرداخت مبلغ زيادي به زن مدعي کرد… 
با همه مشکلاتي که پس از طلاق ليتا گري، همسر دوم او و مادر دو پسر بزرگش، سيدني و چارلز جونيور براي او در نيمه اول دهه ي 1920 فراهم آوردند و کار به دادگاه کشانده شد، دادستان دستور توقيف موجودي او را در بانک ها، تا نتيجه ي پايان دادگاه صادر کرد، به گونه اي که، چاپلين براي ساختن فيلم سيرک در 1938، درماند و مجبور به وام گرفتن از دوستان شد. تا اين که، حکم توقيف دارايي اش در بانک ها صادر شد… 
با همه ي اين مشکلات و گرفتاري ها که برايش گرد آوردند، او نه دلسردي در ادامه ي کارش نشان داد و نه جرأت و شهامت در پاسخ دادن. پس از فيلم مسيو وردو (1947) است که گفت: «من به هاليوود اعلان جنگ مي دهم» در نيويورک، ضمن مصاحبه اي با روزنامه نگاران، که اغلب شان خصم او بودند، گفت: «آقايان قصابي تان شروع کنيد، من حاضرم!» که سخني بود چون روغن، که به آتش پاشيده شود. در آن ميان، فقط يکي از آنان به دفاع و ستايشش برخاست و به همکارانش گف : «مي دانيد با چه هنرمند بزرگي در حال مصاحبه ايد؟…» 
گفتيم که پس از فيلم لايم لايت، چاپلين و خانواده اش، به قصد زادگاهش آمريکا را ترک گفتند. در ساحل، به هنگام پياده شدن، قلندران و آواره ها، با پارچه اي که در دست داشتند و رويش به انگليسي نوشته بود: «خوش آمدي چارلي» با فرياد شادي از او استقبال کردند. در ضيافت ملکه انگلستان دعوت شد و ديوان سنت جيمز عنوان «سِر» را به او اعطا کرد. در تمام پايتخت هاي اروپا، مقامات بالاي سياست، به افتخار او ضيافت دادند. در پايتخت ايتاليا، هنگامي که نماينده ي کمونيست، ورود او را به رم تهنيت گفت، مشاجره بين يک نماينده ي راست گرا با نماينده ي کمونيست درگرفت و نماينده ي راست با عصبانيت به همکار «چپ» خود گفت: «شما بيهوده اين مرد بزرگ را، در عقيده، از خود مي دانيد. او متعلق است به تمام انسانيت. نه به بخشي از آن…» در لندن، پاريس، رم، برلين و جاهاي ديگر، جمعيت آن قدر انبوه و فشرده بود که پليس براي رفتن او به هتل مجبور مي شد با خشونت، راهي را ميان اين موج باز کند. در نمايش افتتاحيه لايم لايت در اين پايتخت ها، رؤساي جمهور و مقامات والاي سياست و ديپلماسي کشور شرکت مي کردند. در پاريس، در سالن اپرا (12 ژانويه ي 1925) به هنگام نمايش افتتاحيه، با حضور رئييس جمهور وقت، ونسان اوريول، ژک لانگ وزير فرهنگ و ارتباطات از سوي دولت، و ژان دُلانواي فيلم ساز از سوي سينماي فرانسه، به زبان انگليسي به او خوش آمد گفتند و چاپلين به زبان فرانسه، با لهجه ي انگليسي خود پاسخ داد: «متأسفم که زبان زيباي فرانسوي را نمي دانم. بنابراين، ببخشيد مرا اگر مجبورم پاسخ تان را به انگليسي بيان دارم.» سپس، در زبان خود فرهنگ فرانسه را ستود و افزود: «من در کارهايم مديون مردان بزرگ سينماي کميک شما هستم»… در تئاتر کمدي فرانسه، صندلي که مولير روي آن مي نشست در يک اتاقک شيشه اي، در ديد عموم قرار دارد. براي چاپلين درِ آن را گشودند و چاپلين روي آن نشست و عکس هاي يادبود از اين جلسه برداشته شد…. 
در استوديو هاي لندن است که چاپلين دو آخرين فيلم خود: سلطاني در نيويورک (1957) و اولين فيلم تکني کالرش کنتسي از هنگ کنگ (1966) را بدون بازي سراسري خود پديد مي آوَرَد… ناقدان انگليسي اين فيلم را نپسنديدند، ولي در فرانسه، سادول و ميتري و ديگران، ساختن اين فيلم را به چاپلين شادباش گفتند و نوشتند: «به راستي، سرگرم داشتن تماشاگر، نزديک به دو ساعت، با يک قصه ي واحد و در مکان واحد، کار سختي است که چاپلين از انجام آن موفق بيرون آمده است…»
هنرمند بزرگ، براي اقامت شهر کوچک وِوه و کنار درياچه ي لِمان، کشور سوئيس را برگزيد و در همان مکان، در کنار همسرش اونا و فرزندانش، در شب 24 به 25 دسامبر 1977چشم از جهان فروبست و نام بزرگ خود را براي نسل هاي بعد دوست دارانش، به يادگار گذاشت. به جاست که اين بيت فارسي درباره ي مقام و منزلت هنري و انساني او به تمام زبان ها ترجمه شود:
صبر بسيار ببايد پدر پير فلک را
تا دگر ، مادر گيتي چو تو فرزند بزايد. 
آن چه طي اين مقال، درباره ي اين بزرگ مرد «هنر هفتم» و انسانيت او خوانده شد، با وجود تطويل روزنامه نگاري اش، مختصري بود برداشته از کتاب 269 صفحه اي، با قطع وزيري، نوشته ي زنده ياد ژرژ سادول. نويسنده ي کتاب که با اين لحن، اثرش را به هنرمند مورد تحسينش تقديم مي دارد: «اين طرح از يک چهره تقديم مي شود به چارلز اسپنسر چاپلين، با تمام احترام و ستايش، به يک هنرمند نابغه، يک شهروند والا و يک انسان با شرافت ». ژرژ سادول. 
ترجمه ي اين کتاب، به فارسي، مدتي است که تمام شده و منتظر پاکنويس شدن، پانويس ضروري و گردآوري عکس ها است که اميدوارم با ياري سرنوشت، بتوانم آن را با افزوده هايي لازم، آماده ي چاپ سازم؛ تا با مطالعه اش، دوست داران هنر بزرگ سينما و او، چهره ي اين قلندر در معنا را بهتر بشناسند.. 

پي نوشت ها :
 

1. مرگ چاپلين در شب 25-24 دسامبر 1977، برابر با 3ـ 4 دي 1355 خورشيدي اتفاق افتاد، که همراه است با تاريخ تقويمي ميلاد عيسي مسيح. 
2. «قرن نور و دانش» عنواني است که به قرن بيستم ميلادي داده مي شود. 
3. شواليه هاي تتونيک-همان هايي اند که در فيلم روسي آلکساندر نوسکي (1938) ساخته ي ايزنشتين و فيلم لهستاني شواليه هاي تتونيم (1960) ساخته ي الکساندر فورد مي بينيم. 
4. دوران ويکتوريايي برابر است با 1901-1837 و ملکه ويکتوريا (1901-1819) امپراتريس انگلستان و ايرلند و هندوستان مستعمرات بود. او در دهه 1852 انگلستان را به فرانسه نزديک ساخت تا در جنگ کريمه (جنگي است توسط روسيه، انگليس، فرانسه و پيه مونته، عليه امپراتوري عثماني در درياي سياه در سال هاي 1856-1854) پيروز شود. پايان عمر او مقارن است با جنگ ترانسوال براي تصرف بخشي از آفريقاي جنوبي. انگليسي ها، دوران سلطنت ويکتوريا را يکي از دوران هاي درخشان تاريخ خود مي دانند. 
5. پلاک يادبود: هنگامي که ژرژ سادول براي نوشتن کتاب خود، از محله هايي که چارلز کودک در آن زيسته بازديد کرد، هنوز پلاک يادبودي بالاي در ورودي خانه هايي که هنرمند تولد يافت و زيست، نصب نشده بود. اين اواخر، عکس هايي براي نگارنده رسيد که نشان مي دهد پلاک هايي بالاي درِ اين خانه ها نصب شده است. 
6. خاندان هانُوِر (هانوفر): پيش از جنگ جهاني اول، چون خاندان سلطنتي انگلستان تبار آلماني داشت، نامِ اين شهر آلماني را براي خود گزيده بود؛ اما بعد از جنگ جهاني اول، چون انگلستان در جنگ با آلمان درگير شد، عنوان «ويندسور» را به جاي «هانور» انتخاب کرد. در ضمن بدانيم در جنگ جهاني اول که انگليسي ها و آلماني ها در جبهه هاي جنگ، در فرانسه، خون يکديگر را ريختند، امپراتور آلمان، ويلهلم دوم، نوه ي دختري ملکه ي ويکتوريا بود و پادشاه انگليس، جرح پنجم، نوه ي پسري ويکتوريا، دو خصم، پسر عمه و پسر دايي يکديگر بودند… 
7. سلطنتي متحد: عنوان انگلستان است که بخش هاي اسکاتلند و ولز و ايرلند شمالي و جزاير کوچک حواشي را در بر مي گيرد-U.k-يونايتد کينگ دام. 
8. ايرلند-ايرلند جنوبي که امروز داراي استقلال است، مردمش داراي تبار تيره اي «سلت» اند-برعکسِ «آنگلو ساکسون» و مذهب شان کاتوليسيسم، برعکس مذهب پرتستان. شورش استقلال طلبانه ي ايرلند پيش از جنگ جهاني اول آغاز شد و عاقبت پس از درگيري هاي زياد، در 1921استقلال خود را در بخش جنوبي اين جزيره تحصيل کرد و بخش شمال جزيره همچنان جزو جزيره ي بريتانياي کبير باقي ماند. 
9. سن بارتِلِمي: کشتار پروتستان هاست توسط کاتوليک ها، در پاريس، که در سلطنت شارل نهم که به فرمان کاترين دومديسي و خاندان گيز انجام يافت. به اين ترتيب که در شب 24 اوت 1572، با صداي زنگ ناقوس کليساي سن ژرمن لوکسروآ، قتل عام آغاز شد و رهبران مهم پروتستان سرشان بريده و نوک نيزه، در شهر گردانده شد. چون اين کشتار نخستين جنگ داخلي به شمار مي آيد، روزِ جشن مذهبي قديس بارتلمي اتفاق افتاد، بنابراين، عنوان سن بارتلمي را همراه دارد. 
10. عنوان کساني که در کار مسابقات اسب دواني و شرط بندي هاي مربوط اشتغال دارند. 
11. «ارتش رستگاري» سازماني است پروتستان که آن را به زبان انگليسي «سالويشن آرمي» و به زبان فرانسوي «آرمه دوسالو» مي نامند. بنيان گذار آن، ژنرال ويليام بوث انگليسي است (1912-1829). افراد اين گروه، زن و مرد، در ميدان هاي عمومي شهرها، با يونيفورم ويژه و موزيک، براي مستمندان پول جمع آوري مي کنند. 
12. آليور تويست قهرمان نوجوان رمان چارلز ديکنز. 
13. «يونيون جک» عنوان پرچم رسمي بريتانياي کبير است. 
14. ولش و اسکاچي: اهالي منطقه ولز در غرب جزيره ي بريتانيا و اهالي اسکاتلند در شمال اين جزيره را اين گونه مي مي نامند. 
15. لهجه کاکني: طرز تکلم عاميانه ي زبان انگليسي است. در دو فيلم اقتباسي از نمايش نامه ي جورج برنارد شاو پيگماليون (1937) ساخته ي آنتوني آسکوييث و لسلي هاوارد و نيز با بازي نام برده ي اخير، در سينماي انگلستان و بانوي زيباي من (1946) وَندي هيلر و آدري هپبورن دختران جواني هستند که در ميدان خواروبار فروشي کاونت گاردن لندن گل فروشند و با لهجه ي کاکني صحبت مي کنند-در هر دو فيلم، پروفسور هيگنس دانشمند زبان شناسند و دو دختر جوان را نزد خود مي آورند تا سخن گفتن صحيح زبان انگليسي را به آنان بياموزند و در پايان عاشق ساخته ي خود مي شوند… «پيگماليون» نام پيکر تراشي است افسانه اي در قبرس باستان. او پيکري مرمرين تراشيد و چون فريفته ي ساخته ي خود شد، از آفروديت (ونوس-زهره) خواست تا به او جان بخشد. چون چنين شد او با ساخته اش ازدواج کرد. ژان فيليپ رامو (1764-1683) موسيقي دان فرانسوي، با الهام از اين اسطوره، يک پارتيسيون موزيکال ساخته و ديديم که، جورج برنارد شاو (1950-1856) نويسنده ي شوخ ايرلندي هم به نوبه ي خود و در سبک خود، نمايش نامه اي با اين نام نوشته است. روي هم رفته در اصطلاح، عنوان «پيگماليون» به مردي داده مي شود که، عاشق زن پرورش داده و ساخته ي خود مي شود… 
16. «دور ساعت» در جنگ جهاني دوم، نيروي هوايي آلمانِ نازي، در 24 ساعت، به توالي، جزيره ي بريتانيا را زير بمباران مي گرفت… 
17. در گذشته، پول رايج انگلستان چنين بود: 12 پني برابر با يک شيلينگ و 20 شيلينگ برابر با يک پوند يا ليره بوده است. 
18. ارگِ بارباري-سازي در موسيقي بادي، روي چرخ، که نوازنده ي آن، در خيابان ها و کوچه پس کوچه ها دستگاه خود را حرکت مي دهد و دستک آن را که مي گرداند، نوايي خوش از آن به گوش مي رسد. در فيلم هاي مربوط به پاريس که رنه کلر، ژان رنوار، ژولين دوويويه و ديگران ساخته اند، اغلب اين دستگاه و نوازنده اش را مي بينيم. و نوايش را مي شنويم…
19. فيلم عصر جديد: چون هيتلر دستور داده بود در کارگاه ها، کارگران بايد ضمن گوش دادن به موسيقي، به ويژه ساخته هاي (آريايي)، کار کنند، سلماني کوتاه قدِ تازه رهايي يافته از بند را مي بينيم که در دکان خود از راديو اين دستور هيتلر را مي شنود و با ريتم «رقص شماره 5 مجار» يوهان برامس، کف صابون به صورت مشتري مي مالد و تيغش را تيز مي کند و به تراشيدن ريش مشتري مي پردازد.
20. دوپُن دونمُور: «دوپُن» که امروزه يک تراست عظيم سرمايه در آمريکا است، نامش تعلق دارد به يک فرانسوي شيمي دان سازنده ي باروت، که ضمن انقلاب کبير فرانسه (1789) به آمريکا پناه مي بَرَد و فرمول باروت ساخته ي او بهتر و کارآمدتر از فرمول باروتِ ساخته ي آمريکاييان است. ارتش يونيون (شمال) در جنگ هاي داخلي 1865-1861، از آن استفاده مي کند و نتيجه حاصل بسيار مطلوب شناخته مي شود… امروز، اين مؤسسه ي مالي بزرگ که به وسيله ي افراد همان خاندان اداره مي شود. صاحب شعبه هاي بانک بسيار است و در هاليوود و صنايع بزرگ فلزي و غير فلزي، داراي سرمايه گذاري است. 
21. مورگن يا مورگان نيز، عنوان يک گروه مالي است که در صنايع مختلف در آمريکا و نقاط ديگر سرمايه گذاري دارد. 
22. زني از پاريس و با عنوان ديگر، اعتقاد عمومي، عنوان فيلمي است که در 1923ضمن سينماي صامت، چاپلين بدون بازي خود در آن، با ايفاي نقش توسط اِدنا پورويانس و آدولف مانژو، ساخت. اين اثر سينمايي شاهکاري است که سازنده، با به کار گرفتن اشارات و استعارات و ايجازهاي تصويري، همان قدر که در بازيگري استعداد نشان مي دهد، در فيلم سازي هم نبوغي در حد اعلا آشکار ساخته است. 
23. در فيلم عصر جديد، چاپلين با به کار گرفتن تزِ ماشينيسم در خدمت سرمايه، کاپيتاليسم آمريکا را نسبت به خود بدبين ساخت. به ويژه، صحنه ي اعتصاب که او رهبري آن را دارد و تکه پارچه اي را که از نوک بار کاميون به زمين مي افتد، او بر مي دارد و به عنوان پرچم شورش آن را به کار مي گيرد. گر چه فيلم سياه و سفيد است، ولي همه مي دانند که تکه پارچه اي که در اين موارد، از آن استفاد مي شود، قرمز است. پس برداشت دشمنان چاپلين چنين است: او تمايلات کمونيستي دارد، که به راستي، چنين نبود… از سويي، کارفرمايان کارخانه ها دستور داده بودند که ميان دو وعده از ساعات کار، کارگر بايد در حداقل مدت، ناهار خود را صرف کند. چنين است که چاپلين صحنه ي «ماشين غذا دهنده» را مي سازد که تمسخري بيش تر نيست… عصر جديد سرچشمه اي ست در خصومت هاي بعدي نسبت به او… 
24. کنتسي از هنگ کنگ. چارلي مي گويد: «از مدت ها پيش، انديشه ي ساختن اين فيلم را داشتم.» و مي افزايد: «در انقلاب اکتبر 1917، عده ي زيادي از قشر نجبا و بورژوازي، به خارج از روسيه پناهنده شدند؛ نه تنها به غرب اروپا و آمريکا، بلکه به آسيا و چين. زنان پناهنده در هنگ کنگ و شانگهاي، يا در کاباره هاي شبانه کار مي کردند، يا ناگزير به روسپي گري بودند. عده اي هم که سرمايه اي با خود آورده بودند، به زندگي بورژوامآبانه ي خود ادامه مي دادند و عنوان پرنسس و دوشس وکنتس و بارونس را که بودند يا نبودند، به نام خود افزودند. کنتس فيلم من يکي از اين ها است…» اما فيلم: همان گونه که هنگام نمايش آن در تهران نوشتم، فيلمي است در نوع يا ژانر خود کم همتا. دو ساعت سرگرم نگه داشتن تماشاگر در مکان واحد (کشتي) و موضوع واحد (قايم باشک و موش و گربه بازي!) کاري است سخت، که چاپلين با چند صحنه ي کوتاهِ بازي خود در آن، در ساختنش موفق بود. 
25. مسيو وردو-در متن گفتيم: ايده ي فيلم نامه برداشتي است آزاد، از ماجراي لاندرو که با نام هاي مختلف و تظاهر به حرفه هاي گوناگون، در مطبوعات ويژه، با معرفي شخصيت عاريتي اش به عنوان مرد مجرد خواهان ازدواج با زنان بيوه، يا در خانه مانده مي شد و هر بار که با يکي از آنان آشنا مي شد به او مي گفت: جنگ است (1917 جنگ جهاني اول در جريان بود) و اعتباري نيست، پول صرفه جويي ات را از بانک بگير و هم چنين جواهر و اوراق بهادار و غيره را که مي توانيم براي روز احتياج استفاده کنيم، در مکاني مثل ويلاي من در گامبه (نزديک پاريس) آن ها را پنهان کنيم…. به اين طريق، زن بيچاره و فريب خورده، پيشنهاد مرد را مي پذيرفت و لاندرو پس از گرفتن دارايي زن، او را مي کشت. با استفاده از هرج و مرج ناشي از جنگ، لاندرو يازده زن را که يکي از آنان پسرش را همراه آورده بود پس از تصاحب داروندارشان، کشت… در دادگاه جنايي، او خونسردي اش را حفظ کرد و هرگز اعتراف به جناياتي که مرتکب شده بود نکرد. فقط نشانه ها، اتهام او را به اثبات رساندند: لاندرو در دفترچه ي يادداشت جيبي اش با يک رمز، مراتب را مي نوشت؛ دو بليت ترن رفت از پاريس به گامبه و يک بليت برگشت از گامبه به پاريس، که با زن همراهش از گيشه ي ايستگاه قطار در پاريس مي خريد… او پس از کشتن قربانيان خود پيکر قطعه قطعه شده را در يک بخاري چدني مي سوزاند و خاکستر آن را در باغچه ي ويلايش با خاک مخلوط مي کرد. کارشناسان مأمور، توانستند بقاياي سوخته ي انساني را با تجزيه ي خاک بيابند. هنگامي که بخاري کذايي را به دادگاه آوردند، او از ديدنش نه رنگ باخت و نه واکنشي را نشان داد؛ ولي عاقبت سرش زير تيغه ي مجازات گيوتين از تن جدا شد… 
لاندرو شوهري بود مهربان و پدري جداً دلسوز و دوست دار ادبيات و شعر. از اين جهات است که پرونده ي او، براي جنايت شناسان عجيب مي نمود… چاپلين در بعضي صحنه هاي مسيو وردو، اين ويژگي هاي مُدلِ خود را حفظ کرده است. هنگامي که وردو را براي اجراي حکم اعدام با گيوتين مي برند، وکيل مدافعش از او مي پرسد: «به من بگو آيا به راستي تو مرتکب جرم شده اي؟» جواب مي شنود: «اين توشه ي سفر من است که با خود مي برم.» کشيش وقتي به وردو، گيلاس سنتي رم را که به محکومان به مرگ مي دهند تا بياشامند تعارف مي کند، او رد مي کند و مي گويد هرگز در زندگي الکل نياشاميده است، چون که براي سلامتي زيان آور است. کشيش مي افزايد: «حالا که نزد خداوند مي روي از مشکل خود توبه کن و استغفار طلب!» وردو پاسخ مي دهد: «پدر من با خداون هيچ مشکلي ندارم، مشکل من با مخلوق خدا بود!» مسيو وردو در نخست، فيلمي است انتقادي درباره ي سازمان هاي به اصطلاح «اخلاقي» و زنان عقده ايِ به ظاهر نگهبان حسن اخلاق…
 

منبع: ماهنامه سينمايي فيلم، شماره ي 20 تير 89

 

سه نوشته از دکتر هوشنگ کاوسي بيش از 60 سال تداوم (قسمت ذوم)


سه نوشته از دکتر هوشنگ کاوسي بيش از 60 سال تداوم (قسمت ذوم)

نويسنده: دکتر هوشنگ کاوسي

خاطرات نيکيتا خروشچف از الکساندر داوژنکو
شاعر زمين و آب 
 

ضمن مطالعه ترجمه ي خاطرات قطور نيکيتا خروشچف، از روسي به فرانسوي، به اشاره ي نويسنده به دو فيلم ساز، يکي اوکرايني تبار و ديگري گرجستاني تبار، برخوردم که نقل آن را براي سينما دوستان جالب مي دانم. خروشچف اشاره اش را به داوژنکو را چنين آغاز مي کند: «به هنگام جنگ، (1) يکي از افراد مورد نفرت دوروبر استالين، شِچِرباکُف ناميده مي شد. او درست يک مار با نيش زهردار بود. هنگامي که گورکي (2) رياست سنديکاي نويسندگان را داشت، شچرباکف در سِمَت منشي امور ايدئولوژي، با گورکي کار مي کرد و مواظب بود تا با طبيعت خبيثش، استالين را از ملاقات ها و ساير امور شخصي نويسنده ي نامدار آگاه سازد، ولي گورکي آدمي نبود که وجود جاسوسي را بيخ گوش خود احساس کند. افزون بر اين، به توصيه هاي ايدئولوژيک او توجه نمايد؛ چنين بود که از استالين خواست تا شچرباکف را از همکاري پرمزاحمت با او معاف دارد و به پست ديگري بفرستدش…»
خروشچف ادامه مي دهد: 
«در 1943، حين جنگ، الکساندر پتروويچ داوژنکو، فيلم ساز درخشان سينما و روزنامه نويس عالي قدر، فيلم نامه اي نوشت با عنوان «اوکراين در آتش» که تعداد زيادي از صحنه هايش بر پايه ي مقاله هايي بود افشاگرانه نوشت ي خود او نسبت به کمبودها در ارتش سرخ… داوژنکو که داراي قلم و خوئي بود تند، انتقادهايش، به ويژه متوجه مسئولانِ ارتش در روزهاي پيش از آغاز جنگ بود… او فيلم نامه اش را براي مميزي به کميته ي مرکزي حزب فرستاد تا در صورت موافقت، از آن فيلم بسازد. مالِنکُف و رفقاي ديگر، آن را مطالعه کردند…» 
خروشچف مي نويسد: «در يکي از سفرهايم به مسکو، استالين از من پرسيد: «آن را خوانده اي؟» پاسخ من مثبت بود؛ ولي در حقيقت، در دفترم نبودم تا نسخه اي از آن را که روي ميز کارم بود بخوانم؛ البته خود داوژنکو، آن را به هنگام هجوم ژوييه ي 1943 دشمن، برايم خوانده بود. اما سه چهارم حواس من به طور طبيعي متوجه اين حمله ي تازه ي آلماني ها بود و نمي توانستم توجهم را روي نوشته ي داوژنکو متمرکز سازم؛ اين را به استالين هم فهماندم. او پاسخ داد که مثل اين است که من (خروشچف) سعي دارم از زير بار يک مسئوليت شانه خالي کنم و شروع کرد به يک انتقاد شديد عليه داوژنکو. او را متهم ساخت به داشتن انديشه هاي ناسيوناليستي اوکرايني که آن ها چندان نسبت به روس ها خوشبين نبودند، بدون اين که دليل قانع کننده يا سابقه اي عليه اين فيلم ساز در دست داشته باشد. اين زماني بود که ميخاييل کاگانوويچ، مشاور استالين، و عضو «پوليت بورو» (دفتر سياسيِ) حزب، ذهن استالين را مغشوش ساخته بود که: «کليه ي مردم اوکراين ملي گرايند و دشمن برتري مسکو» که تلقيني بود چاپلوسانه و فتنه انگيز عليه مردم اکراين.»
در هر صورت، استالين هيأتي را فرا خواند براي بحث درباره ي فيلم نامه ي داوژنکو. شچرباکف، اتهام استالين را تأييد مي کرد و سعي داشت سوءظن و غضبِ استالين را عليه داوژنکو پررنگ کند. او ادعا داشت که فيلم نامه به گونه اي توهين آميز عليه مسکو است و تبليغ ناسيوناليسم اوکرايني. مالِنکف هم که پيش تر فيلم نامه را پسنديده بود، در تمام مدت بحث، سکوت را حفظ کرد و کلامي بر زبان نياورد. «استالين همچنان صاحب سوءظن، به من دستور داد: شورايي با دعوت از حزب و رؤساي حکومت اوکراين، همچنين از اعضاي کميته ي مرکزيِ مسئول تبليغات تشکيل دهم و تأکيد کرد که نتيجه اي از انتقادِ از خود درباره ي وضع ناخرسندانه ي ايدئولوژي در اوکراين، طي گزارشي، به اطلاع او رسانده شود و باز شروع به بدگويي از داوژنکو کرد (و به قول خروشچف) در بد گويي «يک صابون حسابي بر تن فيلم ساز مالاند»؛ به طوري که داوژنکو کنار گذاشته شد و مدتي متمادي مجبور گرديد از هر گونه فعاليت هنري محروم بماند. تمام اين توطئه کار شچرباکف بود که توانست با اين گونه اقدامات اعتماد استالين را نسبت به خود بيش تر جلب کند، و در نتيجه، آن چه را که در توان داشت در سم پاشي به کارِ ديگران در کار گيرد.»
سالياني پس از مرگ استالين و مدتي پس از جانشيني خروشچف به جاي ديکتاتورِ درگذشته و کنگره ي بيستم حزب، بِريا وزير امور داخلي که رؤياي جانشيني استالين را با ايجاد توطئه مي ديد و پرونده اي داشت قطور، سرشار از جنايت، و دست درازي هاي مکرر ناموسي حتي نسبت به کودکان به شهادت گواهان، در دادرسي او، دادگاه حکم به اعدام او داد و تير باران شد… 
باري، خروشچف در خاطراتش ادامه مي دهد: «از کساني که پس از سقوط برلين، زندگي فعال و مفيد خود را توانست بازيابد، الکساندر پتروويچ داوژنکو فيلم ساز درخشان سينما بود، که بدون ارائه هيچ گونه دليل، به هنگام جنگ، بنا بر سعايت، همان گونه که اشاره شد، مغضوب استالين شد.» خروشچف مي نويسد: اندکي پيش از دستگيري بريا، داوژنکو ديداري را با من خواست. روز و ساعت معهود به دفترم آمد و گفت: يک روز چييائورلي سازنده ي فيلم سقوط برلين او را به ديداري دعوت کرد. (چييائورلي تمامي موفقيتش را مديون حمايت همه جانبه ي استالين بود و بنابر اتفاق نيست که در فيلم رنگي پرطمطراقش، تا آن حد مخلصانه و با تملق ديکتاتور را مي ستايد). به قول خروشچف چييائورلي جز يک «چکمه ليس حقير» موجود ديگري نبود. پس از مرگ استالين و دستگيري بريا، ما او را مدتي به اورال تبعيد کرديم و امروز نمي دانم در کار سينما او چه مي کند؟ آيا از تنبيه خود، در نبودن پشتيبانش عبرت گرفته است؟…. و خروشچف در ديدار با داوژنکو، از قول او ادامه مي دهد: «داوژنکو گفت: «چييائورلي به من گفت: رفيق (4) داوژنکو، از رفيق بريا که خيلي دوستت دارد ديداري انجام ده، و افزود: اين ديدار برايت فايده و امتيازاتي خواهد داشت. بايد گوش به حرف هايش دهي که رفيق وزير امور داخلي چه مي گويد و از تو چه مي خواهد.» داوژنکو افزود: «مدتي انديشيدم و عاقبت از اين ديدار منصرف شدم.» خروشچف مي افزايد: به او گفتم الکساندر پتروويچ (5) داوژنکو! چييائورلي از تو مي خواست نزد بريا روي تا بريا از تو يک مأمور مفيد براي خود بسازد، تا در طرح هاي جنايت کارانه اش در اوکراين، با او کمک باشي تا روزي که او طبق اجراي برنامه هايش ما را گرفتار يک آتش و يک حمام خون سازد، چرا که پروژه هايش جز اين نيست و روشي جز اين نمي شناسد…»
خروشچف در پايان بخش هاي سخن درباره ي داوژنکو، ادامه مي دهد: «بنا بر تشخيص من، داوژنکو شهروندي بود صادق، شرافت مند، پاي بند قانون، که شايد هم زماني، گاه، اشاراتي ناپسند نسبت به مقامات داشته، اما چه بهتر است خرده گيري ها و انتقادات، از دهان يا از قلم يک ناقد با شرافت و دلسوز جاري شود، تا يک دشمن؛ چرا که مي توان عيب ها را از چنين انسان خيرخواهي شنيد و در صدد رفع آن برآمد… پس از مرگش، از رهبران اوکراين خواستم استوديوهاي فيلم سازي کي يف را به نام او نهند و چنين هم شد…» 

 

افزوده 
 

جاي آن است که دوژنکو و چييائورلي را بهتر بشناسيم: 
الکساندر پتروويچ داوژنکو (12سپتامبر 1894-25 نوامبر 1956) در ساسينتسي اوکراين، چشم به جهان گشود و در مسکو، چشم از جهان فروبست. پدرش کشاورز فقيري بود که سواد خواندن و نوشتن نداشت و در حاشيه ي رودخانه ي دنا به کارش مشغول بود. الکساندر جوان توانست تا حدي خواندن و نوشتن را نزد پدربزرگش که خواندن و نوشتن را مي دانست فرا گيرد. سپس وارد دبستان دهکده شد و تحصيلاتش را تا مدرسه ي تربيت معلم ادامه داد. او از 1912 تا 1917 در جيتومير و بعد در کي يف به تدريس پرداخت، چون در معاينه، از نظرِ سلامت ضعيف تشخيص داده شد، از خدمت نظام اجباري در 1914 معاف گرديد. از 1917 تا 1922 که روسيه گرفتار انقلاب بود، نبرد ميان انقلابيون و ضدانقلابيون در کي يف ادامه يافت و چهارده بار اين شهر دست به دست شد و به همين نسبت، چهارده بار اين شهر حکومت عوض کرد. (6) داوژنکو در عين اشتغال به حرفه ي معلمي اش، در دانشکده ي تاريخ طبيعي نام نويسي کرد. در فاصله 23-1922 او وارد «کميسارياي خلق» امور خارجه در اوکراين شد، و در سرويس کنسولي، در ورشو و برلين، به کار مشغول گرديد. در بازگشت به کي يف، خود را علاقه مند به نقاشي احساس کرد و به عنوان طراح و کاريکاتوريست در روزنامه ي «ويستي» به کار پرداخت. در 1925(سال ساخته شدن رزمناو پاتيومکين) او دل بسته ي سينماي نوپديدار شوروي شد و پس از ترک طراحي و نقاشي، کي يف را ترک گفت و در اودسا، شهري که حکايت فيلم درخشان ايزنشتين در آن مي گذشت نيز V.U.F.K.U (اداره ي فوتو سينما توگرافيک پارا اوکرانيک) در آن شهر تأسيس يافت، مقيم گرديد. فردي که مي رفت يکي از سه نام درخشان سينماي شوروي شود، مي گويد: «با مطالعه ي تئوري هاي نويافته در اين سينما، يک شب تمام نخوابيدم. فرداي آن روز، در حالي که کتابي جز رمان کولاس برونيون نوشته ي رومن رولان را در چمدان نداشتم، يک بليت قطار براي رفتن به اودسا خريدم؛ زيرا مي دانستم آن جا يک استوديوي فيلم سازي وجود دارد…. در اين دوران رومانتيک من، توجهم معطوف به سينما شد. آن را هنري يافتم براي توده ها، هنري نو و اصيل. يکسر به سراغ مدير استوديو رفتم. او يک ملوان قديمي بود، بدون داشتن فرهنگ کاري که به او سپرده مي شد… او بعدها تحصيل در رشته ي مهندسي را ادامه داد و به سبب داشتن صفات انساني، دوست خوبي برايم شد. به اين طريق، زندگي جديدم را در اودسا آغاز کردم. آن جا بود که با جزييات کار فيلم و هنر سينما آشنا شدم و سولنتسوا را شناختم که بازيگر بود، و ازدواج کرديم»… 
در 1926، داوژنکو به کار سينما پرداخت، با نوشتن فيلم نامه اي با عنوان واساي اصلاح طلب که اف. لوکاتينسکي آن را به فيلم بُرد. فيلم نامه کمدي بود که واسا، پيشگام اصلاح بعضي سوء استفاده ها، راهزني را دستگير مي کند و با پند و اندرز، او را به راه راست و درست هدايت مي نمايد و از او يک انسان اجتماعي مي سازد… همين سال او فيلمي کوتاه مي سازد با عنوان روسي «واگودُ کاليوبي» (ثمر بخش) که عنوان ديگري را هم يافته است: شاگرد سلماني که کمدي است ملهم از کارهاي مک سنت، که در شوروي تماشاگران مشتاق فراواني داشت. موضوع چنين بود: يک شاگرد سلماني، نوزادي سرراهي را مي يابد، مي خواهد او را در مکان امني گذارد اما موفق نمي شود… فيلم در کوچه و خيابان هاي اُدِسا ساخته شد اما اين فيلم نبود که مي توانست آينده ي فيلم ساز توانايي را در کادر سينماي نوپديدار شوروي نويد دهد. نه هم چنين فيلم بعدي او کيف حاوي مدارک ديپلماتيک (1927) از فيلم نامه اي نوشته ي ام. زان و ب. شارانسکي، که نخستين فيلم طولاني مدت داوژنکو به شمار مي آيد و فيلمي بود با ايجاد «دلهره» که حکايتش در يک قطار و يک کشتي مي گذشت که در آن، جاسوسان انگليسي، کيف حاوي مدارک سرّي حکومت شوروي را مي ربايند، ولي محتويات کيف براي ربايندگانش بي فايده مي ماند؛ چون که دستورهاي موجود در کيف، توسط ملوانان و سنديکاليست ها مدت ها بود که به اجرا گذاشته شده بود… در همين 1927 بود که داوژنکو با ساختن زِوني گورا گرايش شاعرانه و تغزلي خود را نشان داد و شخصيت آتي درخشان خود را تثبيت کرد. ترجمه ي اين اصطلاح اسلاو به هيچ زباني ممکن نيست، چون يک قصيده ي سينمايي حماسي کامل اوکرايني است: دو برادر در زمان انقلاب و جنگ، با پدري کشاورز و معتقد به حماسه مواجه مي شوند که در رؤياي «زوني گورا»، (کوهستان گنج) است که مربوط مي شود به قزاقان طايفه ي زاپورگ در نبرد به رهبري تاراس بولبا (8) و دوراني که اوکرايني ها در نبرد با ژزوييت هاي (9) لهستاني بودند. اين فيلم از همين زمان ساخته شدنش، شعر زمين و آب را در برداشت، که در آثار آتي اش مايه ي آن ديده مي شد: سبکي خاص و فراموش نشدني براي داوژنکو. 
نمايش زوني گورا در هشتم مه 1928در مسکو سبب خوش حالي ايزنشتين و پودوفکين و نيز آشنايي آن ها شد. ژرژ سادول در يادداشت هايش مي نويسد که در شب بعد از نمايش اين فيلم، سه فيلم ساز، تمام ساعت شب را به شادماني و نوشيدن گذارندند و نمايش خانگي براي خود و دوستان نزديک شان ترتيب دادند: پودوفکين در نقش رافائل، ايزنشتين در نقش لئوناردو داوينچي و داوژنکو در نقش ميکل آنژ. 
در 29-1928، داوژنکو نخستين فيلم بزرگ مشهور خود را مي سازد: آرسنال که اثري است حماسي مربوط به جنگ 18-1914. بعد از اين فيلم، داوژنکو به ساختن شاهکارش زمين مي پردازد که مي توان آن را با مشي عمومي ايزنشتين که سال پيش از فيلم داوژنکو ساخته مي شود، مقايسه کرد. هر دو فيلم مربوط اند به اشتراکي کردن زمين…. اين دو فيلم، «آواز قو» ي (10) سينماي صامت شوروي به شمار مي آيند. در فيلم زمين. تيسوليا سولنتسوا، که گفتيم همسر فيلم ساز بود، دستيار و بازيگر او نيز بود. پس از مرگ فيلم ساز نام آور در 1956، سه سناريو و دکوپاژ داوژنکو را او وفادارانه به فيلم مي بَرَد:
قصيده ي دريا (رنگي، 1958)، کايت سال هاي آتش (رنگي، 1961) و رودخانه شادان دِنا (رنگي، 1964) افزون بر فيلم نامه هاي داوژنکو که توسط همسرش به فيلم برده شد، خانم سولنتسوا که خود فيلم سازي است توانا در سينماي شوروي، آثاري قابل ملاحظه را تقديم گنجينه ي سينماي کشور خود کرده است. 
فيلم هاي ديگر داوژنکو عبارت اند از: ايوان (ناطق، 1932)، آئرو گراد (1935)، شچورس (1939)، آزادي، مجموعه اي از فيلم هاي مستند (1940)، نبرد براي اوکراين شوروي ما (1943)، پيروزي اکراين در برابر ارتش آلمان و باز مجموعه اي از فيلم هاي مستند (1945)، کشور زادگاه (مستند، 1946) و ميچورين (رنگي، 1948). 
زمين که شاهکاري است مسلم، در نظرخواهي 1958 بروکسل (بلژيک) از منتقدان فيلم، يکي از بهترين فيلم هاي سينماي جهان شناخته شد… داوژنکو حکايت مي کند: من که در جبهه هاي لنين گراد، استالينگراد، مسکو و جبهه هاي ديگر، مشغول برداشتن فيلم براي مجموعه ي مستند هاي ساخته ي آتي خود بودم… پدر و مادرم در اوکراين اشغال شده مي زيستند، آلماني هاي اشغالگر، پدر هشتاد ساله ام را پس از کتک زدن از بالاي پلکان به زير پرتاب کردند که از اين ضربه در گذشت. مادرم در اوکراين ماند. هنگامي که سربازان ارتش سرخ اوکراين را آزاد ساختند، مادرم که به پيشوازشان مي رفت، پرسيد: پسرم داوژنکو را نديدند؟» (نقل از ژرژ سادول). 
ميخاييل چييائورلي، متولد تفليس گرجستان ( 1974-1894 ). در آغاز، به عنوان بازيگر در فيلم هاي پرستيياني در دهه ي 1920 در استوديوهاي گرجستان شرکت داشت…در 1928 فيلم ساز و همکار ژيگان، در فيلم نخستين شيپور استريچ ني يو شد و کارش را با سابا و خاباردا، دو فيلم ساز گرجستاني، ادامه داد و توانست يک فيلم ساز کاملِ آشنا به تکنيک کار گردد. گر چه استادش خاباردا، در فيلم هايش به شدت، «کيش شخصيت» را به ريشخند مي گرفت، ولي او مداح و ستايشگر استالين گرديد… در دو فيلمش سوگند گرجستان-شوروي (1946)، به ويژه سقوط برلين رنگي، در دو بخش، شوروي (1949 ) فيلم اخير، گرچه، مي توانست تابلويي حماسي از «جنگ کبير ميهني» عليه اشغالگران و مهاجمان آلمان نازي باشد، ولي متأسفانه با صحنه هاي چاپلوسانه نسبت به استالين فيلم پايان مي يابد… 
به نظر نگارنده، بدون اين که بخواهم اصطلاح خروشچف را درباره ي چييائورلي، در مورد ستايش چاپلوسانه اش نسبت به استالين به کار گيرم، مي افزايم مقام او در مقايسه با سينماي آلمان نازي را برابر مي دانم با وايت هارلان در ساختن ژوزف سوس اوپن هايمر (آلمان، 1940) و خانم ريفنشتال در ساختن پيروزي اراده (آلمان، 1935). سه فيلم بسيار منفور در تاريخ سينما، با وجود مهارت سازندگان شان در فيلم سازي… 

پي نوشت ها :
 

1. روس ها به جنگ جهاني دوم خود عنوان «جنگ کبير ميهني» را داده اند؛ سالياني پيش، کتاب قطوري با همين عنوان در تهران منتشر شد که حاوي کليه ي مراحل جنگ، در شوروي از آغاز تا پايان آن است. 
2. منظور ماکسيم گورکي نويسنده نامدار روس است. نام کامل او، آلکسيس ماکسيموويچ پي يشکوف است، که به طور فشرده ماکسيم گورکي ناميده مي شود: 1936-1868. تعدادي از آثار او به فيلم تبديل شده است. 
3. لاورنتي پاولوويچ بِريا وزير امور داخلي استالين و رئيس سازمان مخوف N.K.V.D که دستگيري ها و جنايات بسياري را يا به دستور استالين، يا سرخود، در کارنامه ي سياهش داشت. پس از مرگ استالين، در مدت ديکتاتوري خروشچف، بنا بر تصميم کميته ي مرکزي حزب، بريا محاکمه و تيرباران شد. 
4. اصطلاح «رفيق» عنواني است که پس از انقلاب 1917 روسيه، به جاي گاسبادين (آقا) و گاسبادا (خانم) رايج شد و استالين را هم با عنوان «رفيق» مي ناميدند. لابد امروز اين عنوان هاي مردود، باز به زبان ها جاري شده است!
5. در روسيه تزاري و بعد در دوران انقلاب هم اشخاص با نام کوچک و کُنيه ، مخاطب قرار مي گرفتند. 
6. اشاره است به نبردهاي ميان نيروهاي سفيد هواخواه رژيم تزاري و ارتش انقلابي که سالياني به طول انجاميد و عاقبت در اواسط دهه ي 1920، به سود ارتش سرخ پايان يافت. وزير جنگ و فرمانده ي عالي در اين جنگ ها لئون تروتسکي بود. 
7. رفورماتور يا مصلح يا اصلاح طلب. مفهوم ديگرش مذهبي است، يعني در مذهب پروتستان از دين مسيح. مارتين لوتر که «کتاب مقدس» را از لاتين به آلماني ترجمه کرد و تغييراتي را در مذهب کاتوليسيسم وجود دارد، رفورماتور مي نامند و در فرانسه، نوشتنش را با R بزرگ شروع مي کنند. 
8. تاراس بولبا-قهرمان قزاق رمان نوشته ي گوگول-از اين رمان تا آن جا که مي دانيم، در سينماي ناطق، دو فيلم ساخته شده است: تاراس بولبا ساخته ي آلکسيس گرانووسکي (فرانسه، 1936)، با شرکت آري بُر، دانيل داريو، ژان پير اومون و روژه دوشن؛ و تاراس بولبا ساخته ي جي . لي تامپسن (آمريکا، 1962). با شرکت يول براينر، توني کرتيس و کريستين کوفمن. 
9. ژزوييت يا «همراهان مسيح»، فرقه اي ست از دين مسيح، متعصب و بسيار سختگير در تعليم و تربيت.
10. آواز قو-گفته شده که قو چون مرگ خود را احساس مي کند، بلندترين آواز خود را سر مي دهد. آخرين کار برجسته ي يک هنرمند را هم «آواز قو» ي او مي نامند.
 

منبع: ماهنامه سينمايي فيلم، شماره ي 20 تير 89

 

  خاطره امیر هوشنگ کاووسی از صادق هدایت در پاریس  

 

خاطره امیر هوشنگ کاووسی از صادق هدایت در پاریس

…يكى از روزهاى سال 1950 كه براى كارى به سفارت رفته بودم در اتاق آقاى فريدون هويدا، وابسته مطبوعاتى، مرحومان پرويز ناتل خانلرى و صادق هدايت را ديدم، هويدا ضمن معرفى من گفت: كه آقاى كاوسى دانشجوى رشته سينما است. البته احتياجى به معرفى نبود، چه، در دبيرستان فيروز بهرام در سال چهارم و پنجم، خانلرى دبير ادبيات ما بود و مرا مى شناخت و با صادق هدايت هم از تهران آشنايى داشتم… اين جا نكته اى را بايد بيفزايم: در شش دوره سالانه، در دوران رضاشاه، دانشجو براى تحصيل به اروپا، آلمان و به ويژه فرانسه با هزينه وزارت معارف فرستاده مى شد كه از آن جمله بودند: مرحومان مهندس بازرگان، دكتر صديقى و بسيارى ديگر، آنان مهندس در رشته هاى مختلف، دكتر حقوق و اقتصاد و سياست و علوم مختلف، پزشك و غيره به وطن باز مى گشتند در آن دهه از 1930 ميلادى كه آنها در اروپا درس مى خواندند، سينماى فرانسه و آلمان از نظر مكتب هاى خودگامهاى درخشانى را برداشته بودند. هيچ يك از اين دانش آموختگان در بازگشت اشاره به اين هنر كه در سالهاى 20 ميلادى با عنوان «هنر هفتم» تعميد يافته بود، و نامهايى مثل كوكتو، كانودو، دُلوك و ديگرانى در فرانسه، در چهار بر فرهنگ اين هنر مى درخشيدند، نكرده اند، مگر، مرحوم صادق هدايت كه او هم براى تحصيل دندانپزشكى در يكى از اين دوره ها به فرانسه اعزام شده بود. مرحوم هدايت گرچه دانپزشكى را ادامه نداد ولى با توشه اى از شناخت هنر و ادبيات به ايران باز مى گشت و در نوشته هايش اشاراتى به سينما دارد… در آن روز ديدار در دفتر وابسته مطبوعاتى سفارت ايران، هدايت از من خواست چنانچه يكى از سينه كلوب هاى پاريس اين دو فيلم: «اوپراى سه پولى» (چهار پولى، در نسخه فرانسوى) اقتباس از برتولدبرشت، ساخته ژرژ ويلهلم پابست، فيلمساز آلمانى، 1933 و «مرتع سبز» فيلم ملودرام امريكائى اقتباس از (كتاب مقدس) ساخته ويليام كيگلى با شركت بازيگران سياه پوست، 1936 را در برنامه نمايشى آنها ديدم، او را خبر دهم، كه در جواب گفتم خودم به سراغتان مى آيم تا همراهى تان كنم در پُرس و جو، افسوس، نه سينما تك و نه سينه كلوب ها، هيچ يك، اين دو فيلم را در برنامه سال پيش رو نداشتند، ويدئو كاست هم هنوز وجود نيافته بود كه نسخه مغناطيسى اين دو اثر را از بازار تهيه كنم و تقديمش دارم… يكى از ياران هدايت و خانلرى كه او هم از محصلين اعزامى قديم به فرانسه بود و سمت استادى در دانشگاه را داشت و همسرش فرانسوى بود و ترجمه با نثر بديع فارسى «خاموشى دريا» تهران 1321 از اوست: مرحوم دكتر حسن شهيد نورايى، در اين هنگام در پاريس مى زيست و از بيمارى كليه در رنج بود، ما دانشجويان گاه گاه به ديدارش مى رفتيم، به ويژه در آخرين روزهاى حياتش… يك روز، ناگهان دانستيم كه در اثر همين بيمارى فوت كرده است! عده اى از دانشجويان براى شركت در تشييع جنازه او، با يك دسته بزرگ گل داوودى سفيد، از سوى هيأت اجرايى دانشجويان ايرانى مقيم فرانسه، به خانه اش در پرت دوفين پاريس رفتيم. همين طور كه در حياط مشجر زيباى خانه در انتظار رسيدن اتوموبيل مخصوص حمل جنازه بوديم، دوست دانشجويم: سعيد فاطمى (دكتر سعيد فاطمى استاد بازنشسته ادبيات تطبيقى در دانشگاه تهران) كه از راه مى رسيد، به من گفت مى گويند: ديشب صادق هدايت، در خانه اش خودكشى كرده… خبر ناگهان و حيرت آور بود چون كه دو سه روز پيشتر هدايت و يكى از دوستانش را در يكى از كافه هاى بولوار سن ميشل (كارتيه لاتن) ملاقات كرده بودم. گفتم حتماً شايعه است. اما عصر همان روز در روزنامه «Le soir» كه مديريت آن را فرائسوا آراگون داشت، خواندم: صادق هدايت نويسنده ايرانى در آپارتمان خود در بخش هجدهم پاريس با گاز خودكشى كرده، فردايش روزنامه هاى ديگر اين خبر تأسف آور را نوشتند… بعد ما دانستيم كه او پس از مسدود كردن تمام منافذ اتاق، شير گاز را باز كرده و خوابيده و همسايه در احساس بوى گاز، پليس و (پومپيه ــ ساپور) را خبر كرده و آمده اند و شير گاز را بسته و جنازه را به پزشكى قانونى انتقال داده اند. ما دانشجويان علاقه مند به دكتر شهيد نورايى و هدايت از تشييع جنازه شهيد نورايى آرام نگرفته، با يك دسته گل داوودى سفيد ديگر، جنازه نويسنده بزرگ را از پزشكى قانونى، تا مسجد پاريس مشايعت كرديم و بعد نيز براى دفن او در بخش مسلمانان گورستان پرلاشز كه مولى يرو آلفرد دوموسه و شوپن و ديگر بزرگان سياست و هنر و ادب در آنجا مدفونند، جنازه را از مسجد مسلمانان تا گورستان همراهى كرديم. و سال بعد در مراسم بزرگداشت ياد او، هيأت اجرايى دانشجويان ايرانى مرا مأمور سخنرانى بر سر مزار او كرد كه شمه اى از وضع خانوادگى هدايت، و مقام هنريش را به دو زبان فرانسه و فارسى در حضور جمع زيادى ايرانى و فرانسوى سخن گفتم كه متن صحبت من در بولتن دانشجويان كه مسئوليت انتشار آن را مرحوم فريدون رهنما داشت درج گرديد.

مرحوم صادق هدايت در جوانى، در گروه محصلين اعزامى به پاريس رفت و پس از رها كردن ادامه تحصيل دندانپزشكى به گروه سور رِآليست پيوست و در گروههاى آنان در كافه «لاروُتُند» در چهار راه مونپارناس ــ راسپاى شركت مى كرد ــ رياست گروه را آندره بروتون داشت و در شمار اعضاى آن نقاش پيكاسو بود و فيلمساز بونوئل كه از اسپانيا مى آمدند و ژرژ سادول، مورخ سينما و آراگون و ژاك پرهور شاعر و لئون موسيناگ ناقد هنر و عده اى ديگر كه نامشان در ايران ناشناخته است، در اعتقاد سياسى، گروه، هواخواه تروتسكى بود، بعدها پيكاسو و آراگون و سادول و عده اى ديگر به حزب كمونيست استالينى فرانسه پيوستند. عده اى هم خواهان خودكشى شدند، از آن جمله هدايت بود كه به اين قصد خود را به رودخانه (مارن) نزديك پاريس انداخت كه نجاتش دادند و اين انديشه بيهوده بودن زندگى، همچنان در نهاد او ريشه داشت و نيز، چون به فرانسه و زبانش و فرهنگش علاقه مند بود. پس از پايان جنگ دوم جهانى به پاريس دوران جوانى اش بازگشت و چون مستمّرى براى ادامه زندگى در پاريس نداشت، قصد خودكشى كه در ضميرش ريشه دوانده بود، او را به اين كار واداشت… يادش گرامى است.

پ.ن: امير هوشنگ كاووسی، پدر نقد فيلم در ايران، متولد 1301 تهران، دارای مدرك كارشناسی ارشد فیلمسازی از مدرسه عالی آموزش فنی سینماتوگرافی «ایدك» و دكتری از دانشكده ادبیات دانشگاه سوربن است. وی از زمره اولین نویسندگان ایرانی است كه ادبیات سینمائی را در زبان فارسی رواج داد. سال ها تدریس و تألیف و ترجمه صد ها مقاله و كتاب های متعدد حاصل عمری است كه دكتر کاووسی در معرفی سینمای ایران و جهان صرف كرده است.

ماخذ : مجله بخارا – شماره 43  تابلويى از خاطرات دور  نوشته اميرهوشنگ كاوسى

 

 

نقد دکتر امیرهوشنگ کاووسی بر فیلم قیصر

  امير هوشنگ كاووسي

از ((داج سیتی)) تا بازارچه ی نایب گربه

 آنروز صبح که مقاله ی آقای ابراهیم گلستان در یک روزنامه درآمد، بعد از ظهرش به تماشای فیلم قیصر رفتم و آنچه که برایم بعد از تماشا ماند، تاسف برای وقت از دست رفته و یاس از گلستان با آن دانش سینمایی و توانایی فیلمسازی اش.

گلستان وقت مرا ضایع کرد. خدا نمیدانم چکارش کند. حالا من هم تلافی میکنم و این بحث را به نیاز توجه خاص او به فیلم قیصر میسازم که درشان نزول آن گلستان مقاله نوشت.

گلستان عزیز قبل از هر چیز زیرکانه به میخ و نعل کوبیده بود و به همین مناسب مقاله اش هیچ نداشت و همه چیز داشت. می اندیشم گلستان که میداند سینامی خوب چیست و فیلم بد کجاست، چرا این چنین می سراید؟ درین فکرم که ناگهان کلید راز و پاسخ پرسشم را میابم و میفهمم بحث فیلم قیصر برای گلستان بهانه است تا داداش را از روشنفکر جماعت که خودش هم در آن میان است، بگیرد و یک مرکز سینمایی را هم به توپ و تشر ببندد.

سوای اینها علاقه ی گلستان است به پاترنالیسم و ریش سفیدگری که آنرا دوست دارد، ما هم حق او میدانیم و برایش محفوظ  میداریم.

خدا کند دیگر این کارهای گلستان ادامه نیابد یعنی با تعمد از فیلم های بد، خوب و از فیلم های خوب، بد نگوید، به این نیت که همه با منش و روشی سوای عموم بشناسدش. دیگر اینکه وقت فشرده ی رفقایش را ضایع نسازد و به این ترتیب آنان را تشویق به دیدن این فیلم ها نکند وگرنه از این به بعد مجبوریم فیلم هایی را که از آن بد می نوید، برای تماشایش عجله کنیم.

گلستان با مقاله ای که جنبه های خوشگویی اش میچربد، خدمتی به مافیای سینمانویس میکند که مدتی است درباره ی فیلم قیصر، فضولاتشان را در یک مدار بسته قرقره میکنند.

وقتی قیصر را تماشا میکنم وصلت آنرا با فیلمفارسی عیان میبنم و درمیابم که این فیلم ثمر ((بیگانه بیا)) و ((غول بیابونی)) است که در ((قهوه خانه ی قنبر)) اتفاق افتاده و وقتی این نکته ها در ذهنم شکل میگیرد، میروم دوباره مقاله ی گلستان را میخوانم و همان یاس ها و تردیدها باز از خاطرم میگذرد.

میبینم که پرورش مایه ی سناریوی قیصر یکراست از توبره ی ((فاروست)) به آخور قیصرنویس و قیصرساز می افتد و صدای ((تلپ)) آن شنیده میشود. مایه ای که تنها نیفتاده ، چه اگر تنها وخام میفتاد، عیبی نداشت، بلکه با پرورش وبستگی های محلی اش افتاده است.

خیلی چیزهای این ((جنگل چاقو)) که از خیلی چیزهای ((جنگل ششلول)) داج سیتی فاروست جاری میشود، از طریق راه آب فیلمفارسی ساز در زیر بازارچه ی نایب گر به سردر میاورد. تنها تفاوتی که پیدا میکند، حیاط آجر فرش و پنجدری و چادر نماز و حمام و قهوه خانه و گذر مهدی موش و صحن و حرم و گنبد است و ((فولکلور)) خالص است که سینمای ((اصیل)) را میسازد و ازین قرارکارها تمام میشود و مشکلی بنام فیلمفارسی باقی میماند و ایرانی تصمیم میگیرد که فیلم ایرانی بسازد و آنرا ادامه دهد.

و اما بعد …

 بابایی را میکشند و جنازه اش را بالای بام حمام، زیر فولکلور لنگ های آویزان می اندازند. بهد نبوغ و ابتکار قاتل گل میکند و پیش خود می اندیشد که بهتر است چاقویی در کنار جنازه بگذارد که همه تصور کنند جنازه درپایان حیات خودکشی کرده است – اما یک ضربه از پشت سر به جنازه زده شده است که قاتل هم مثل قیصرساز هیچ توجه به آن نمیکند – عجیبتر است که گویا نیرنگ قاتل موثر واقع میشود و اصلا کسی به سراغ جسد نمیرود سهل است، پلیس به سراغ قاتل و پیش خاندان مقتول و کسبه ی محل هم برای بازجویی قدم نمیگذارد و پرونده در کنار جسد بخاک سپرده میشود و مجددا آرامش را برای مدتی برقرار میگردد. و اما چند کلمه از قیصرخان بشنو …

او که صدای برادر را حین ذبح شدن با قدرت ((تله پاتی)) میشنود، با چمدانی پر از تحف و هدایای خوزستان به سوی خانواده میشتابد و آنجا از نگاه مبهوت و زل زده ی دایی جان و مادر جان میفهمد که ترتیب همشیره و اخوی را داده اند و چون میداند که کاری از پلیس ساخته نیست. چون که اصلا پیدایش پیدایش نیست و اداره و دفتر کار پلیس تعطیل است و کلانتر محل ، مثل شریف داج سیتی، فقط گاه گاه پیدایش میشود، ناگزیر خود درصدد اجرای تعصب و غیرت بر میاید و خونش میجوشد و رگهای گردنش باد میکند و در جنگل مولا به دنبال نفس کش را میفتد تا طبق ضروریات فولکلور برنامه اش را اجرا کند.

در گذر مهدی موش و بازارچه ی نایب گربه ، مثل جاهای مشابه یک حمام فولکلور وجود دارد که داداش آب منگل هم برای غسل جنابت هم گاهی به آنجا میرود. قیصر رد پای یکی از قاتلین را که بعد از قتل برادرش، شب های تاریک از ترس پلیس مخفی میشده و روزهای روشن به محام میرفته، پیدا میکند و به سراغش میشتابد. در سر بینه ی حمام قیصر بعد از مقداری سلام و احوال پرسی و اجرای سنن و آیین فولکلوری، وارد حمام میشود. در داخل حمام در هر گوشه اثاث و آلات فولکلور به چشم میخورد و خلاصه منگل خان قاتل بعد از شستشو زیر دوش میرود و قیصرخان هم بدنبالش راه میفتد. آنجاست که با تیغ دلاکی ترتیب کار او – در صحنه ای که گلستان خیلی دوست دارد- میدهد و بیرون میاید و در سر بینه ی حمام، بدون اینکه تشویشی داشته باشد از اینکه هر آن یکی زیر دوش برود و جسد را ببیند و فریاد بکشد، بعد از چاق سلامتی با فراغت تام لباس میپوشد و براه می افتد و میداند که به این زودی خبری نخواهد شد. چون قیصرساز اجازه نمیدهد کسی زیر دوش برود و در واقع این قیصرساز است که در ورودی دوش را تیغه کرده است تا کسی با جسد روبرو نگردد. بعدها هم باز پلیس پیدایش نیست و معلوم است که قیصر دوست ندارد پلیس در کارهایش مداخله کند، خود پلیس هم از خودش خوشش نمی آید و احترامش را دستش نگاه میدارد و در کارهای قیصر یه اصلا دخالتی نمیکند سهل است، برای همیشه از گذر نایب گر به مهاجرت میکند تا به پیروی از نیات قیصرنویس و قیصرساز در اموری که اصلا به او مربوط نیست، دخالت نکند.

فردا، پس از مدتها وقت که جسد درین حمام متروک نواب پیدا میشود، پلیس برای تماشا به محله باز میگردد و هنگامی که جسد منگل خان را خارج میکنند، افسر پلیس برای خواندن فاتحه و فرستادن صلوات و دادن شعار در مقابل در حمام آفتابی میشود.

قیصرخان هم به کردار منگل خان و برادران، بعد از انجام قتل باز خیلی راحت در محله آمد و رفت میکند. او همه جا میرود و می آید و میداند کسی را یارای دخالت در کار او نیست، پلیس کاری به او ندارد و اهل محل هم اعتراضی نداشته و ندارند و او میتواند با خیال آسوده به انجام برنامه ی فولکلوری اش ادامه دهد. این است که نقشه ی قتل آب منگل دیگر را میکشد.

این آب منگل هم که پس از قتل فرمان خان قصاب برادر قیصرخان، شب ها در تاریکی از ترس پلیس پنهان میشود، روزهای روشن به سرکارش در قصاب خانه میرود و همانجاست که طی صحنه هایی بسیار درخشان که آب به دهان ژرژ فرانژو و لوئی بونوئل در ساختن صحنه های قصاب خانه بالا میاورد، داداش منگل را مثل یک بزغاله ذبح میکند.

بعدها هم کما فی السابق پلیس میفهمد و قصابان سلاخ خانه و زعمای محل میدانند، اما به رویشان نمی آورند یا اینکه قیصر شخص نامرئی است که هیچکس او را نمیبیند و مانع کارش نمیشود. به همین دلیل است که بدون روپوش و با همان کفش و کلاه وارد کشتارگاه میشود و نقشه هایش را پیاده میکند.

جالب است مرگ قیصرخان و منصور خان که گفتیم مدت هاست برای پلیس و سایرین نامرئی هستند و فقط برای هم مرئی میگردند. و در ((اوکی کورال)) آهن قراضه زیر راه آهن همدیگر را پیدا میکنند. ابتدا قیصر زخم میخورد؛ اما چون زخمش کاری نیست، بعد از لحظه ای از جا میجهد و دنبال منصورخان میدود و او را میگیرد و ترتیبش را میدهد و بعد بحال مرگ می افتد و  معلوم میشود مرگ او بر اثر زخم کارد منصورخان نیست، بلکه در اثر ورجه وورجه و تقلای زیاد است.

در این میان پلیس با بوق و هفت تیر سر میرسد؛ اما از طرف قیصرنویس و قیصرساز اجازه ی دخالت ندارد اما بعد دخالت میکند و تیری به پاچه ی قیصر خان میزند که بادش شلوار قیصرخان را پاره میکند. و اما این ماموران پلیس که میبینیم، یکسر از گروه آجان های کیستون فیلم های کمیک بیرون آمده اند که فقط همان ها هستند و در همه جا میدوند.

این گروه که مثل چک در گردش در همه جا دیده میشوند، از طریق فیلم کمیک به فیلم وسترن و از آنجا به قیصر افتاده و جز دویدن، فرصت هیچکاری را ندارند. از اینروست که آدمکشی و دزدی و هیزی در همه جا رایج است.

اینها برای تمرین دومیدانی دائما از زیرگذر به در حمام و از آنجا به اوکی کورال میروند و قیصر و منگل هم ساعاتی را برای اجرای برنامه انتخاب میکنند که این گروه قلیل که تمام امنیت ((قیصریه-تهران)) را به آنها سپرده اند، در محله ی دیگری باشند. قیصر و منگل ها گرچه اشخاصی نامرئی اند؛ اما باز نمیخواهند سایه شان را هم این گروه دونده ببینند و موفق هم میشوند.

صحنه ی شاهکار دیگر که زیر بازاچه ی قیصریه اتفاق می افتد، کتک کاری فاطی خانم است با منصور خان آب منگل، که زورش میچربد و کم میماند جودو و کاراته بکار برد؛ اما عاقبت وا میدهد و بعدها، بعد از جلسات مکرر و گرفتن نطفه ی منصورخان خودش را میکشد و معلوم میشود آن زمان که فاطی خانم کتک کاری و تقلا میکرده، به اجرای برنامه با منصور خان مزه کند؛ ولی به محض اینکه بعدها براحتی تسلیم شده، منصورخان هم صرفنظر کرده و ترکش گرفته و فاطی خانم هم از عشق بسیار خودش را کشته و طی رقعه ی با آب و تابی، حواله ی مرد ناجوانمرد را به برادران جوانمردش داده و موضوع را تجاوز وانمود کرده است. بطوریکه میبینیم اول فرمان خان در بیمارستان سر و کله اش پیدا میشود که گمان میبرم آشپز بیمارستان است و بعد میفهمم قصاب قیصیریه است که دیدیم میکشندش و جدش را بالای بام زیر لنگ های فولکلور می اندازد.

باری بهر جهت، قیصرخان که قهرمان است پیرزنی را به مشهد میبرد و بعد بر میگردد و بین دو سه ملاقات با شیرینی خورده ی معصومش و چند سوگند به قمربنی هاشم و عصمت زهرا، سهیلا آبگوشتی را که رفیقه ی منصور آب منگل دن ژوان بازارچه ی نایب گربه است، پیدا میکند و اول انتقام تجاوز منصور را به خواهرش علی الحساب میگیرد و میگذارد سهیلا آبگوشتی به او تجاوز کند و بعد از اجرای این برنامه قیصر فردا صبح زود به سراغ منصور آب منگل میرود تا بعد از اینکه به ((خدمت)) معشوقه رسید، به خدمت عاشق برسد.

همین است صحنه های عزاداری در قبرستان که در آنجا بیشتر از همه جا فولکلور دفن و ترحیم اجرا میشود و دو مامور آگاهی با دو ((وینچستر)) عظیم که قبلا آنها را در ((داج سیتی)) از ((بیلی ته کید)) گرفته اند و حالا به کمر آویخته اند، سر میرسند اما به محض اینکه بوی تر حلوای مراسم عزاداری به مشامشان میخورد، وظیفه از یادشان میرود و به خواندن فاتحه و ذکر صلوات میپردازند و بعد از آنکه فارغ میشوند، میبینند قیصر فرار کرده و ماموران هم به علت داشتن اسلحه ی خیلی سنگین نمیتوانند براحتی بدوند، ناچار از قیصر عقب میمانند.

 گلستان متاسف است چرا در صحنه ی بسیار جالب قتل در حمام که در آنجا فولکلور روی یک زمینه ی وسیع پیاده میشود، عکس ها فاقد رنگ و بوی حمام است و چرا بخار حمام فضا را نگرفته است ؟ این گناه از از پرتو است که با توجه به عدم وجود بخار در حمام گذر نایب گربه چند ((هو)) از بیخ گلو روی ذره بین دوربینش نمیکند تا آتمسفر نمایان تر شود.

من هم سرزنشی به پرتو در مورد صحنه ی بسیار جالب قتل سلاخ خانه میکنم که مازیار عقلش نرسیده یک تکه دنبه روی ذره بین بمالد تا فولکلور چرب و چیل تر ارائه شود.

در پایان تشکر بینهایت است از مراجع صدور پروانه ی نمایش فیلم که سخنان پوچ سابق و خرافات اداری را دور انداخته اند و بعد ازین به فیلم فارسی که قبلا گرفتار ترمز آنها بوده اجازه خواهند داد در زمینه ی هنر بیشتر کوشش کند چونکه بندهایی مثل ((بدآموزی)) و غیره، دیگر دست و پا گیرش نمیشود.

همچنین است وظیفه ی مردم که باید با تماشای قیصر پند گیرند و موعظه ی او را آویزه گوش سازند که میگفت ((اگر نخوری میخورنت)) همه باید اگر بدهکارند احترام طلبکار را داشته باشند و اگر مستاجرند حرمت صاحب خانه را نگه دارند که برای یک نه و آره، یک جاهل کلاه مخملی بر سرشان خراب میشود، و هر آینه اگر از خیابان سپه پایینتر پای کسی را لگد کردند فورا با عذرخواهی دستمال از جیب درآورند و کفش او را پاک کنند و در غیر اینصورت نوک چاقو در اسبشان فرو میرود،  و در آن حدود از شهر اگر دختر یا زنی را میبینند، چشمانشان را درویش کنند که ممکن است دخترک نوه ی عمه ی خواهر همسایه ی بالا دست یک با معرفت باشد که در این جنگل مولای قیصریه وقت و بی وقت بیاید و شکم آدم را سفره کند.

همچنین است پندی که فیلمفارسی ساز باید بگیرد، اگر ((تکخال)) و ((غول بیابونی))  ((شهر آشوب)) و ((ستاره ی فروزان)) و غیره میسازد، حتما فولکلور را روی یک زمینه وسیع بازاچه نایب گربه و حمام نواب و جاهای دیگر اجرا کند و حتما با الفاظ و سبک خاص اختلاط کند و سعی کند آروغ های پرسوناژهایش بوی کباب کوبیده و پیاز و پاهایشان بوی جوراب نشسته بدهد و در یک کلام آدم ها نموداری باشند از جاهل های با معرفت در ردیف مرحوم مغفور طیب حاج رضایی که در زمان حیات از نفس کش طلبان و شکم سفره سازان بی همتا بوده است و اینک روح پرفتوحش بالای سقف بازارچه ی نایب گربه پرپر میزند.

به این مناسبت فیلمفارسی ناگهان مبدل میشود به سینمای اصیل ایرانی که عاقبت پس از سالها انتظار، تولدی دیگر میابد و فیلمفارسی ساز سرپا می ایستد و با صدای غرا میگوید: این است سینمای اصیل ما، سینمایی که برای قپاندار دلمرده و میاندار افسرده و دالاندار پژمرده ساخته ایم.

 و بعد همه ی اعضای خانواده ی بزرگ فیلمفارسی در میان دود اسفند و بوی زعفران در حالیکه هر یک لیوانی شربت خیار سکنجبین در دست دارند برمیخیزند و همصدا میخوانند:

((هنر نزد ایرانیان است و بس/ نگیرند شیر ژیان را بکس))

امیر هوشنگ کاووسی

زمینه فعالیت

پس از دو سال تحصیل در دانشکده حقوق پاریس و مدرسۀ عالی علوم سیاسی در فرانسه، هوشنگ کاووسی که از وجود مدرسه عالی آموزش فنون سینمایی (به فرانسوی: Institut des hautes études cinématographiques   به اختصار  IDHEC  ) آگاه بود، مصمم شد تا در این رشته به تحصیل بپردازد. برای تغییر رشته دو اشکال بزرگ بر سر راه او قرار داشت. نخست باید مقامات فرهنگی ایران را راضی می‌کرد تا با تحصیل او در رشته تازه موافقت کنند و فروش ارز تحصیلی به خانواده او را برای تامین هزینه تحصیل متوقف نکنند، و مشکل دوم جلب رضایت همین والدین – پدر – بود. مشکل دوم بزرگ‌تر بود. او برای جلب رضایت پدر در ابتدا نامه‌ای نوشت و توضیح داد که در حاشیه آموزش سینما، به تحصیل حقوق هم ادامه خواهد داد. هرچند که بعدها وقت چندانی برای تحصیل هم‌زمان در حقوق برای او باقی نماند و به جای آن قول داد که پس از پایان تحصیل در سینما، ادبیات فرانسه را بخواند که چنین نیز کرد.

در نهایت کاووسی وارد مدرسه عالی «IDHEC» شد. مدرسه‌ای که در دوران اشغال فرانسه توسط آلمان‌ها، توسط مارسل لربیه در شهر نیس در بخش غیراشغالی فرانسه گشایش یافته بود. هوشنگ کاووسی نخستین دانشجوی ایرانی این مدرسه بود. پس از پایان تحصیلات در رشته فیلم‌سازی در «IDHEC»، به کارآموزی در استودیوهای پاریس با فیلم‌سازان نامداری چون کلود اوتان لارا، ژان پل لوشانوا، ژان لاویرون و کریستین ژاک رو آورد و در کنار آن در دانشکده ادبیات سوربن به تحصیل پرداخت. در این زمان بود که در ایران موسسه‌ای به نام «میترا فیلم» که بعدها نام‌اش را به «پارس فیلم» تغییر داد، توسط اسماعیل کوشان تاسیس شد و به ساخت فیلم، و دوبله و نمایش فیلم‌های خارجی پرداخت. پیش از آن و در دوران جنگ جهانی دوم که نه تلویزیون وجود داشت و نه رادیو همه‌گیر بود، فیلم‌های خبری از میدان جنگ و سیاست از آلمان و انگلیس به تهران می‌رسید و مردم برای آگاهی یافتن از رویدادهای جنگ به سینما می‌رفتند. این اقبال همگانی به سینما بازرگانان و سرمایه‌داران صنایع دیگر را به سوی سینما کشاند. در تهران و شهرستان‌ها سالن‌هایی ساخته شد. شوروی و آمریکا هم فیلم‌هایی آوردند و نمایش فیلم‌های خارجی رونق یافت. از این زمان نشریه‌ها و مجله‌های ایران شروع به چاپ مطالبی در مورد فیلم و سینما کردند. مطالب سینمایی مطبوعات در ابتدا از نام بازیگران و اطلاعات کلی فیلم فراتر نمی‌رفت و خبری از «نقد فیلم» و حضور نقدنویسان در روزنامه‌ها نبود.

به گفته کاووسی در آن زمان تحصیل آکادمیک فیلم‌سازی و سینما در ایران کاری بی‌هوده شمرده می‌شد. این نگاه در بازگشت او به ایران هم نزد مسئولان وجود داشت. بازیگران و کارگردانان فیلم‌های ایرانی عموما از تیاتر می‌آمدند و آپارات‌چی هم فیلم را برمی‌داشت. در این فرآیند فیلم‌سازی، حضور هوشنگ کاووسی که منتقد جریان موجود بود، مزاحم تشخیص داده می‌شد

بازگشت به ایران

هوشنگ کاووسی و دکتر کوشان پس از مکاتباتی که با هم داشتند، در فرانسه با یکدیگر دیدار کردند. کوشان از کاووسی خواست که پس از پایان تحصیل حتما به ایران بازگردد. کاووسی با دیدن عکس‌هایی از دو فیلم کوشان «زندان امیر» و «توفان زندگی» گمان می‌کند که در ایران سینمای باارزشی در حال تولید است. با این امید و انگیزه، کاووسی در بازگشت به ایران در سال ۱۳۳۲[۵]، به استودیو پارس فیلم (محل کنونی سینما عصر جدید) می‌رود. مدیر پارس فیلم به او پیشنهاد ساخت فیلمی بر اساس داستان «یوسف و زلیخا» را می‌دهد و قراردادی نیز امضا می‌شود. کاووسی بنا به آموخته‌های خود در سینما به کار مشغول شد. او برای نوشتن فیلم‌نامه به مطالعه داستان‌های مذهبی، روایات و اشعار پرداخت و تصمیم گرفت که میزانسن و صحنه‌پردازی‌ها بر اساس تصاویر مذهبی طراحی شود. برای ساخت موسیقی متن فیلم، سازهای نی و چنگ را در نظر گرفت. او برای جزئیات فیلم نیز طرح‌هایی در ذهن داشت. مثلا در عنوان‌بندی نوشته‌های فارسی شبیه هیروگلیف خط مصریان باستان تحریر شود. اما اختلاف نظرها خیلی زود بروز یافت و مجال ادامه کار را گرفت. برای نمونه، استودیو بدون هماهنگی با کاووسی آهنگ‌سازی موزیک فیلم را به مجید وفادار سپرده بود و موسیقی‌ای ساخته شده بود که از طرح کلی و نگرش کارگردان دور بود. اختلاف نظرهایی از این دست در موارد دیگر نیز وجود داشت و در نهایت این همکاری به شکست انجامید. دلیل عمده‌ای که از طرف استودیوهای فیلم‌سازی برای توجیه نحوه تولید سینمایی بیان می‌شد، کمبود امکانات فیلم‌سازی در ایران برای ساخت فیلم استاندارد بود. دلیلی که برای هوشنگ کاووسی قابل پذیرش نبود چرا که به طور مثال در همان سال‌ها، با وسایل و امکاناتی کم‌تر و ناچیزتر از آن‌چه در ایران وجود داشت، آثار ممتازی در ایتالیا ساخته می‌شد. اختلاف نظر میان کوشان و کاووسی نیز از همین جا ریشه می‌گرفت. کوشان معتقد بود که کاووسی باید با فیلم‌های رایج آن روزگار که از اقبال عمومی هم برخوردار بود شروع می‌کرد و بعد که سرمایه‌ای می‌اندوخت، به کارهای بهتر می‌پرداخت. اما کاووسی عقیده داشت در حد امکانات و تا جای ممکن باید اصالت سینما را حفظ کرد و از طرفی اگر تهیه‌کننده و کارگردان به درآمدهای آسان معتاد شود، دیگر به دنبال کارهای سخت و فیلم‌های استاندارد نخواهد رفت

آغاز نقدنویسی

با مشکلات و موانعی که بر سر راه فعالیت سینمایی هوشنگ کاووسی در ایران به وجود آمد، او متوجه شد که همکاری با دستگاه سینمایی موجود عملی نیست. چرا که تماشاگران فیلم‌های بومی را نیز آدم‌هایی تشکیل می‌دادند که از سوی فیلم‌سازان «مشروط» بار آمده بودند. به این معنا که در یک چرخه بسته و معیوب، یک داد و ستد سینمایی شکل گرفته بود که در آن فیلم‌ساز ملودرام‌های بی‌ارزش معطر به عشق و فداکاری و فریب و پشیمانی را همراه با آوازهای بی‌هوده به تماشاگر می‌خوراند و مخاطب هم که دست‌آموز شده بود، این نوع فیلم را طلب می‌کرد. کاووسی برای اصلاح وضعیت موجود و آگاهی بخشیدن به مخاطبان سینما، به مطبوعات روی آورد و برای نخستین بار در ایران مساله «نقد تحلیلی» را به میان کشید

آغار کار نقدنویسی کاووسی در مجله «روشنفکر» به صاحب امتیازی رحمت مصطفوی و سردبیری ناصر خدایار بود. نخستین نقد هوشنگ کاووسی بر روی فیلم «لغزش» نوشته شد. کارگردان این فیلم پیش از آن فیلمی با نام «ولگرد» ساخته بود و در تبلیغات فیلم نوشته شده بود: «لغزش؛ دومین اثر کارگردان فیلم ولگرد». عنوان نقد هوشنگ کاووسی بر این فیلم نیز چنین بود: «دومین لغزش کارگردان فیلم ولگرد». این نقد با استقبال خوانندگان روبه‌رو شد و گفته شد که یک بحث تحلیلی و فنی سینمایی همراه با طنز در حال تکوین است. این نقدنویسی به دلیل شروع کارگردانی فیلم «ماجرای زندگی» برای مدتی ادامه نیافت.

فیلم‌سازی

ماجرای زندگی

در سال ۱۳۳۳ پیشنهاد ساخت فیلم «ماجرای زندگی» از سوی موسسه «دیانا فیلم» به کاووسی داده شد. محل این موسسه در طبقه بالای سینما دیانا (سینما سپیده کنونی) بود و از نظر امکانات و وسواس کاری شرایط بهتری نسبت به پارس فیلم داشت. در ابتدا فیلم‌نامه‌ای به کاووسی داده شد که از یک فیلم عربی برداشته شده بود. او سناریو را دگرگون کرد و پیام دیگری را در آن گنجاند. صاحبان استودیو سناریو را پذیرفتند اما مشکلات دیگر هنوز پابرجا بود. برای نمونه ۱۷ آواز مبتذل در فیلم پیش‌بینی شده بود که چنین چیزی از نظر کاووسی نمی‌توانست عملی شود. این موارد به همراه دیگر دخالت‌هایی که از بیرون صورت می‌گرفت، باعث شد تا کاووسی پس از تصویربرداری نیمی از فیلم، ناگزیر به رها کردن ادامه کار شود. بعد از کناره‌گیری کاووسی، این فیلم را نصرت‌الله محتشم به پایان رساند

هفده روز به اعدام

پس از کارگردانی ناتمام فیلم «ماجرای زندگی»، کاووسی به کار روزنامه‌نگاری بازگشت و به مجله نوبنیاد فردوسی برای نوشتن نقد و تفسیر فیلم دعوت شد. مدتی بعد از سوی موسسه «عصر طلایی» به او پیشنهاد ساخت فیلم «هفده روز به اعدام» داده شد.[۶] فیلم‌نامه «هفده روز به اعدام» توسط مدیر موسسه عصر طلایی از یک رمان پلیسی آمریکایی اقتباس شده بود. کاووسی تغییراتی را در فیلم‌نامه انجام داد و آن را جلوی دوربین برد. در هنگام ساخت این فیلم دست‌اندازی کم‌تری نسبت به فیلم‌های پیشین که او شروع کرده بود، صورت گرفت و او توانست نخستین فیلم بلند خود را تا انتها کارگردانی کند. هر چند که سرمایه‌گزاران این فیلم نیز صحنه‌هایی را که در سینمای آن روز ایران رایج بود به فیلم افزودند. این دخل و تصرف در فیلم هوشنگ کاووسی را بر آن داشت تا در مطبوعات اعلام کند که آن صحنه‌ها از او نیست. این فیلم در سال ۱۳۳۵ اکران شد.

پس از «هفده روز به اعدام» دو فیلم‌نامه دیگر از طرف پارس فیلم و عصر طلایی به کاووسی پیشنهاد شد که او هر دو را رد کرد. این سناریوها نیز در قالب فیلم‌های رایج زمانۀ خود بودند و کاووسی پس از خواندن آن‌ها به این نتیجه رسید که قابل اصلاح نیستند. هر چند که دیگران آن‌ها را ساختند.

وقتی که آفتاب غروب می‌کند

در سال ۱۳۳۸ کاووسی از سوی سازمان «ری فیلم» برای ساختن فیلمی دعوت به همکاری شد. از او خواسته فیلمی بر پایه رمان کارمن اثر پروسپه مریمه بسازد. داستان کارمن که ماجرای کولی به همین نام بود در منطقه آندلس در جنوب اسپانیا می‌گذشت، با این‌حال قابلیت انطباق در زمان‌ها و مکان‌های دیگر را داشت. نمونه آن «کارمن جونز» ساخته اتو پرمینگر در سال ۱۹۵۴ بود که ماجرای آن در میان سربازان آمریکایی در جنگ کره روایت می‌شد و قهرمان آن سیاه‌پوستان بودند. فیلم‌نامه‌ای که هوشنگ کاووسی بر پایه این داستان نوشت «وقتی که آفتاب غروب می‌کند» نام داشت که در آن؛ کارمن «لاله» و دون خوزه «محمود» نام داشتند. پایان فیلم‌نامه شباهتی به کارمن مریمه نداشت هرچند که خمیرمایه داستان همان بود و در میان کولی‌ها می‌گذشت. دستگاه سانسور در بررسی فیلم‌نامه اعلام کرد که محمود نمی‌تواند مامور ژاندارم باشد و ناگزیر شخصیت محمود در فیلم دهدار معرفی شد. از آن‌جا که فیلم رنگی بود و در سال ۱۳۳۸ لابراتوار رنگی در ایران نبود، نگاتیو را برای ظهور و چاپ به شرکت آرنولد اند ریشتر در مونیخ که سازنده دوربین آریفلکس بود، فرستادند. سرهنگ شب‌پره تهیه‌کننده فیلم که افسر ارتش بود، در میانه‌های کار با ارتش مشکلاتی پیدا کرد و نتوانست هزینه فیلم را تامین کند. در نتیجه فیلم ناتمام ماند .

خانه کنار دریا

مشکلات کار کردن با تهیه‌کنندگان آن دوره سینما باعث شد تا هوشنگ کاووسی دیگر تمایلی برای همکاری با تهیه‌کنندگان و فیلم‌سازی برای دیگران نداشته باشد. او به این نتیجه رسیده بود که اگر خود تهیه‌کنندگی فیلم‌اش را بر عهده گیرد، از مشکلاتی که برای فیلم‌های گذشته‌اش ایجاد شده بود رهایی می‌یابد. بنابراین ساخت اثر بعدی‌اش «خانه کنار دریا» را خود به همراه برادرش (منوچهر کاووسی) به عنوان تهیه‌کننده مستقل شروع کرد. فیلمی سیاه و سفید با بازیگرانی نه چندان نامی. داستان فیلم سرگذشت مردی شکست‌خورده بود. بخش نخست فیلم در سواحل دریای خزر در زمستان می‌گذشت و بخش دوم در گرمای جنوب ایران. به گفته کاووسی، با وجود این‌که خود تهیه‌کننده و صاحب فیلم بود، به دنبال فروش بالا و به دست آوردن سرمایه‌ای هنگفت از نمایش این فیلم نبود، وگرنه از چهره‌های پول‌ساز آن روز سینمای ایران در فیلم‌اش استفاده می‌کرد.

مجله هنر و سینما

هوشنگ کاووسی نقدنویسی و تحلیل فیلم را که از میانه‌های دهه ۱۳۳۰ و پس از بازگشت به ایران آغاز کرده بود، در کنار فعالیت‌های فیلم‌سازی ادامه می‌داد. او در کنار نوشتن نقدهای سینمایی در مجلات معتبر آن سال‌ها هم‌چون مجله فردوسی، خود نیز مجله‌ای را با عنوان «هنر و سینما» منتشر کرد. «هنر و سینما» تنها دربردارنده مطالب سینمایی نبود، بل‌که مطالب ادبی، علمی و فنی هم در آن دیده می‌شد. به گفته هوشنگ کاووسی مخاطبان «هنر و سینما» مردم سینمادوستی بودند که انتظارات دیگری جز دانستن سینما هم داشتند. ظاهر مجله نیز در میان مجلات آن روز در ایران از نظر صفحه‌بندی و کاربرد «سفید» و کلیشه لب‌بر نوآوری‌هایی داشت. نمونه‌های آن در کلاس روزنامه‌نگاری دانشکده علوم ارتباطات نشان داده می‌شد و از کاووسی نیز برای تدریس آشنایی با وسایل ارتباط تصویری دعوت به عمل آمد. افزون بر آن، کاووسی در دانشکده هنرهای دراماتیک که به مدیریت دکتر مهدی فروغ توسط وزارت فرهنگ و هنر گشایش یافته بود، واحدهای سینمایی با گرایش‌های فنی، هنری و تاریخی را تدریس می‌کرد.

آن‌طور که هوشنگ کاووسی گفته است از آن زمان به بعد و با توجه به تجربیات و مشاهداتی که از سینمای مرسوم آن دوره ایران به دست آورده بود، دیگر وسوسه چندانی برای فیلم‌سازی نداشت و عمده توان خود را صرف نقدنویسی، تدریس و ساخت فیلم‌های مستند می‌نمود. ناآشنایی تهیه‌کنندگان با اصول پایه سینما از بزرگ‌ترین موانع ادامه فعالیت او در مقام کارگردان بود. تنها فیلم بلند سینمایی که او در دهه ۱۳۴۰ کارگردانی کرد، «خانه کنار دریا» بود که خود تهیه‌کنندگی آن را بر عهده داشت.

سینه کلوب ایران

هوشنگ کاووسی عقیده داشت برای این‌که فیلم خوب در سینمای ایران ساخته شود، باید اول تماشاگر ایرانی را با فرهنگ سینما آشنا کرد و ذائقه او را تغییر داد. برای رسیدن به این منظور، او افزون بر نوشتن مقالات انتقادی و تفسیری، نخستین کلوب سینمایی ایران را با نام «سینه کلوب ایران» بنیان نهاد. در آن‌جا هر یکشنبه بهترین آثار موجود در انبارهای سینما نمایش داده می‌شد. پیش از نمایش فیلم تفسیری در مورد فیلم ارائه می‌شد و پس از نمایش هم درباره فیلم گفت‌وگو می‌شد. نشست‌های سینه کلوب به طور مرتب با تفسیر و بحث برگزار می‌شد و از نوجوانانی که حضور پیوسته در این نشست‌ها داشتند و بعدها نام‌ها بزرگی شدند، می‌توان به بهرام بیضایی، هژیر داریوش، بهرام ری‌پور، پرویز دوایی و پرویز نوری اشاره کرد.

سینه کلوب ایران در آبان ۱۳۳۸ نخستین فستیوال بین‌المللی فیلم را در ایران برگزار کرد. این جشنواره که در سینما نیاگارا (سینما جمهوری کنونی) برگزار گردید، راهگشای جشنواره‌های بعدی سینمایی از جمله جشنواره جهانی فیلم تهران شد که توسط وزارت فرهنگ و هنر برگزار می‌شد. کار سینه کلوب ایران پس از برگزاری دوره نخست جشنواره فیلم، بر اثر دخالت‌های مکرر ساواک به تعطیلی انجامید.

مسئولیت‌های سینمایی   

پس از تعطیلی سینه کلوب ایران، کاووسی به عنوان مشاور امور سینمایی به اداره کل امور سینمایی کشور دعوت شد. آن هنگام بنا بود پایه نظارت بر ساخت و نمایش فیلم که از وزارت کشور به وزارت فرهنگ و هنر منتقل شده بود، بازنگری گردد و از نو پی‌ریزی شود. کاووسی برای بهبود وضع سالن‌های سینما و روند فیلم‌سازی در ایران پیشنهادهایی داشت که به دلیل ناآگاهی مقام‌های تصمیم‌گیرنده از سینما و فیلم‌سازی، نتوانست آن‌ها را جامه عمل بپوشاند. او در این دوره فیلم کوتاهی به سفارش سازمان استاندارد صنعتی ساخت که در کنگره بین‌المللی استاندارد صنعتی مسکو در سال ۱۳۴۴ جایزه دوم را از آن خود کرد. همکاری کاووسی با اداره امور سینمایی کشور ادامه‌دار نبود و اختلاف نظر با مسئولان اجرایی این ارگان، موجب استعفای او شد.

چند ماه بعد از آن، کاووسی از سوی سازمان تلویزیون ملی ایران به عنوان فیلم‌ساز دعوت به کار شد. او سپس تشکیل یک فیلم‌خانه و کتاب‌خانه سینمایی را بر عهده گرفت و «خانه فرهنگ فیلم» را در رادیو تلویزیون ملی ایران بنیان نهاد. کاووسی در آن‌جا آثار ارزشمند سینمای جهان را گردآوری کرد. او بنا داشت که علاوه بر استفاده از این آثار در برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی، از آن‌ها نسخه‌های ویدئویی تهیه کند و در اختیار موسسه‌های آموزش سینما و دبیرستان‌ها قرار دهد، تا شناخت از سینما در سراسر کشور گسترش یابد. این تلاش‌ها به دلایلی نتوانست ادامه پیدا کند.

در این دوره کاووسی ضمن تدریس رشته‌های گوناگون سینما به‌ویژه در دانشکده هنرهای دراماتیک و مدرسه عالی تلویزیون و سینما (دانشکده صدا و سیما) از دوره سوم جشنواره فیلم‌سازان جوان منطقه آسیا و اقیانوسیه (.A.B.U) برای اداره آن دعوت به همکاری شد. در چهار دوره‌ای که او مدیریت آن جشنواره را بر عهده داشت، کوشید تا در حاشیه جشنواره که هر سال در پایان تابستان در شیراز برگزار می‌شد، فیلم‌سازان جوان کشورهای آفریقا و آمریکای لاتین را هم دعوت کند. آخرین دوره جشنواره در شهریور ۱۳۵۶ برگزار شد و کاووسی در پایان این دوره به دلیل مشکلاتی که در اجرای پیشنهادهای او به وجود آمده بود، استعفا داد. پس از آن دوباره به توسعه «خانه فرهنگ فیلم» پرداخت و اجرای برنامه‌های تلویزیونی و برنامه سینمایی رادیو (هنر هفتم) را ادامه داد.

کاووسی طرح تعدادی فیلم مستند پیرامون جامعه‌شناسی و قوم‌شناسی که تدریس مواد آن‌ها را در دانشکده علوم اجتماعی و تعاون وابسته به دانشگاه تهران بر عهده داشت، فراهم کرد. او پیش از آن و در میانه دهه ۱۳۴۰ فیلم مستند «آتش و سنگ» را درباره اجرای طرح خط لوله سراسری گاز از خوزستان به آستارا و از آن‌جا به شوروی کارگردانی کرده بود. این مستند افزون بر گزارش احداث طرح، به زندگی مردم در حاشیه خط لوله نیز می‌پرداخت.

نقد فیلم

ابتدای دهه ۱۳۳۰ آغاز نقدنویسی و انتشار مجلات تخصصی سینما در ایران بود. منتقدانی چون هوشنگ کاووسی، فرخ غفاری و هژیر داریوش پیش‌گامان نقدنویسی در این دوره بودند. در این میان هوشنگ کاووسی که به‌تازگی به ایران بازگشته بود در اندک زمانی پرچم جریان مبارزه با سینمای فارسی را به دست گرفت. او با لحنی تند و پرخاشگر همه عناصر سینمای فارسی از فیلم‌نامه و کارگردانی تا بازیگری را به باد انتقاد گرفت و ارزش سینمایی و هنری آن‌ها را زیر سوال برد.

پیدایش تعریف فیلمفارسی

واژه «فیلمفارسی» که در این دوره به یکی از مهم‌ترین و کلیدی‌ترین واژه‌های رایج در گفتمان انتقادی فیلم در ایران تبدیل می‌شود، نخستین بار توسط هوشنگ کاووسی در اوایل دهه ۱۳۴۰ استفاده شد و به سرعت به پرکاربردترین اصطلاح غیر ترجمه‌ای ادبیات سینمایی ایران بدل شد. کاووسی برای پافشاری بر ماهیت خاص این واژه و تحمیل معنای مورد نظرش، آن را به شکل سرهم می‌نوشت. او با چسباندن واژه «فیلم» به واژه «فارسی» و خلق واژه ابداعی «فیلمفارسی»، به سینمایی اشاره می‌کرد که به زعم او نه فیلم بود و نه فارسی بلکه ملغمه‌ای از این دو بود. کاووسی در این باره گفته است:

«اصولاً مرکب‌نویسی همیشه معنای ثالثی را به‌وجود می‌آورد. مثلاً وقتی می‌گوییم گلاب، این کلمه هم گل است و هم آب. اما جدا نمی‌نویسیم چون می‌شود گل آب. پس این ترکیب یک معنای ثالث است که هم گل است و هم آب ولی در عین حال نه گل است و نه آب. فیلمفارسی هم چنین ترکیبی است: فیلمفارسی هم فیلم بود و هم فارسی اما در عین حال نه فیلم بود و نه فارسی.»

کاووسی در توضیح نشانه‌های فیلمفارسی گفته بود:

«آن فیلم‌ها نه فرم داشتند، نه ساختار و نه قصه. اصلاً به همین دلیل به آن‌ها می‌گفتم فیلمفارسی… فرانسوی‌ها به این نوع فیلم‌ها می‌گویند crotte-de-bic یعنی مدفوع بز یا اگر بخواهند احترام قائل شوند می‌گویند navet یعنی شلغم.»

همچنین در مقاله‌ای تحت عنوان «حرف‌های ماقبل آخر»، تعریف خود از «فیلمفارسی» را روشن‌تر بیان می‌کند:

«می‌گوییم در سینمای کنونی دو دسته فیلم ساخته می‌شود: فیلمفارسی و فیلم ایرانی. فیلمفارسی به آن دسته از آحاد سینمایی گفته می‌شود که در مجموعه تکنیک و ساختمان سینمایی آن و در پرداخت و پیشبرد یک داستان، غلط‌های فاحش دستوری و املایی و انشایی دیده می‌شود. بنابراین اگر حدی برای یک نقطه صفر ارزشی در سینما قائل گردیم، این فیلم‌ها به علت تکنیک ناقص بیانی و ساختمان فرمی و مضمونی خود در زیر این حد واقع می‌گردند و به این جهت آن‌ها را «زیرفیلم» می‌نامیم و این اصطلاح از ما نیست بلکه از انگلیسی‌هاست (به انگلیسی: under movies)[پانویس ۱]. در ایران این دو نوع سینما کاملاً مشخص است، تماشاگرانش مشخص‌اند، فیلمسازانش مشخص‌اند و نویسندگان آن نیز… پیدایش یک سینمای خوب در کشورهای در حال توسعه، خطری است برای سینمای بی‌ارزش و «زیرفیلمسازی» موجود.»

بر اساس این تعریف و دسته‌بندی، آن دسته از فیلم‌های سینمای ایران که در ساخت آن‌ها از شیوه‌های قراردادی و کلیشه‌ای سینمای تجاری هند، عرب و ترکیه استفاده می‌شد، جملگی در رده فیلمفارسی طبقه‌بندی می‌شدند. کاووسی در نقدهای آتشین خود بر این فیلم‌ها، از مخاطبان خود می‌خواست که از دیدن این‌گونه فیلم‌ها پرهیز کنند.۰

کاووسی جریان سینمایی که از اواخر دهه ۱۳۴۰ آغاز شد و به «موج نوی سینمای ایران» معروف شد را نیز رد می‌کند و به رسمیت نمی‌شناسد. او عقیده دارد که در سینمای ایران موج کهنه‌ای نبوده که بعد از آن موج نو ایجاد شود. او در همان زمان منتقد فیلم قیصر بود و عقیده داشت آن‌چه به نام موج نوی سینمای ایران مطرح شده با جریانی که فرانسوا تروفو و دوستان‌اش در فرانسه به راه انداختند فرق دارد.۸

کارها

عضو فعال پیشین مجمع فرانسوی مهندسان و تکنسین‌های سینما

صاحب امتیاز و مدیر مجله هنر و سینما

معاون پیشین اداره کل امور سینمایی و رییس اداره نمایش وزارت فرهنگ و هنر

دبیر کل جشنواره فیلم فیلم‌سازان آسیا و اقیانوسیه از سال ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۷

کارشناس رسمی سینما در وزارت دادگستری

مدیریت خانه فرهنگ فیلم

نماینده ایران در دومین مجمع فیلم‌سازان و نویسندگان سینمایی در پاریس (۱۹۵۶)

نماینده ایران به عنوان ناظر در هیات داوران دهمین دوره جشنواره فیلم کن (۱۹۵۷)

برگردان کتاب‌های داستانی، تاریخی و شعر پارسی به فرانسه

بنیان نهادن نقد تحلیلی سینما در ایران

تدریس

فیلم‌شناسی

کارگردان

ماجرای زندگی (۱۳۳۴، ناتمام)

هفده روز به اعدام (۱۳۳۵)

وقتی که آفتاب غروب می‌کند (۱۳۳۸، ناتمام)

خانه کنار دریا (۱۳۴۸)

نویسنده فیلم‌نامه

هفده روز به اعدام (۱۳۳۵)

وقتی که آفتاب غروب می‌کند (۱۳۳۸)

خانه کنار دریا (۱۳۴۸)

بازیگر

تار عنکبوت (۱۳۴۲)

بیتا (۱۳۵۱)

آثار مستند [ویرایش]

هوشنگ کاووسی در زمینه ساخت فیلم‌های مستند نیز فعالیت داشته است. در دهه ۱۳۴۰ دو اثر مستند کاووسی جوایزی را برای او به همراه داشت. فیلم مستند «سوخت‌‌گیری هواپیما» برنده دیپلم افتخار و فیلم مستند «استاندارد صنعتی و تحقیقات علمی» رتبه دوم و دیپلم افتخار کنگره استانداردهای مسکو را دریافت کردند. «استاندارد صنعتی و تحقیقات علمی» مستند کوتاهی بود به مدت ۱۰ دقیقه، رنگی، ۳۵ میلی‌متری که به سفارش سازمان استاندارد صنعتی ایران تهیه شد.

کاووسی همچنین در میانه دهه ۱۳۴۰ مستند بلند «آتش و سنگ» را برای سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران نوشت و کارگردانی کرد. این مستند ۳۵ میلی‌متری و رنگی در مورد اجرای طرح خط لوله گاز از خوزستان به آستارا و زندگی مردم پیرامون این خط لوله بود.

نویسندگی و کارگردانی مستند «پالایشگاه تهران» از دیگر آثار مستند کاووسی است. بیشتر آثار مستند هوشنگ کاووسی را که به سفارش شرکت ملی نفت ایران ساخته شده‌اند، نقی معصومی تصویربرداری کرده است.

پانویس

↑ ‎به گفته پرویز جاهد، اصطلاح «زیر فیلم» که کاووسی تعریف «فیلمفارسی» را بر پایه آن بنا می‌کند، در فرهنگ نقد انگلیسی وجود ندارد.

منابع

↑ ۱٫۰ ۱٫۱ «بزرگ‌داشت دکتر هوشنگ کاووسی». خبرگزاری مهر. بازبینی‌شده در ۱۲ شهریور ۱۳۹۱.

↑ «امیرهوشنگ کاووسی». گفت‌وگو با دکتر امیرهوشنگ کاووسی. به کوشش فناییان، رامین. فرهنگ و پژوهش، سه‌شنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۱. ۳۲. بازبینی‌شده در ۱۳ شهریور ۱۳۹۱.

↑ «امیرهوشنگ كاووسی». بانک جامع اطلاعات سینمای ایران. بازبینی‌شده در ۱۳ شهریور ۱۳۹۱.

↑ ۴٫۰ ۴٫۱ کاووسی، هوشنگ. «سینما، سینما؟ (بخش نخست – آغاز کار)». کتاب صبح . شماره ۴، تابستان و پاییز ۱۳۶۸. ۱۶۶–۱۶۱. بازبینی‌شده در ۱۵ شهریور ۱۳۹۱.

↑ «بزرگداشت هوشنگ‌ کاووسی، منتقد صاحبنام سینما و خالق اصطلاح «فیلمفارسی»». دویچه‌وله فارسی، ۱۹-۰۶-۲۰۰۷. بازبینی‌شده در ۲۶ شهریور ۱۳۹۱.

↑ ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ کاووسی، هوشنگ. «سینما، سینما؟ (بخش دوم – چه شد که به نقدنویسی رو آوردم)». کتاب صبح . شماره ۵، زمستان ۱۳۶۸. ۱۸۲–۱۷۹. بازبینی‌شده در ۱۵ شهریور ۱۳۹۱.

↑ ۷٫۰ ۷٫۱ ۷٫۲ کاووسی، هوشنگ. «سینما، سینما؟ (بخش سوم – خاطره‌هایی از گذشته)». کتاب صبح . شماره ۶، بهار ۱۳۶۹. ۱۳۲–۱۲۹. بازبینی‌شده در ۱۵ شهریور ۱۳۹۱.

↑ ۸٫۰ ۸٫۱ «کاووسی و گلستان یکدیگر را ستودند». صفحه بازیابی‌شده از خبرگزاری میراث فرهنگی، ۲۰ شهریور ۱۳۸۴. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۳۰ شهریور ۱۳۹۱.

↑ ۹٫۰ ۹٫۱ ۹٫۲ ۹٫۳ کاووسی، هوشنگ. «سینما، سینما؟ (بخش چهارم)». کتاب صبح . شماره ۷، تابستان ۱۳۶۹. ۱۵۱–۱۴۷. بازبینی‌شده در ۲۲ شهریور ۱۳۹۱.

↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ ۱۰٫۲ جاهد، پرویز. «فیلمفارسی و گفتمان انتقادی فیلم در ایران». رادیو زمانه، ۹ شهریور ۱۳۹۱. بازبینی‌شده در ۱۵ شهریور ۱۳۹۱.

↑ کاووسی، هوشنگ. «حرف‌های ماقبل آخر». نگین. شماره ۵۷، بهمن ۱۳۴۸.

↑ «جشنواره تصویر استاندارد از هوشنگ کاووسی تقدیر می‌کند». خبرآن‌لاین. بازبینی‌شده در ۱۳ شهریور ۱۳۹۱.

پیوندهای بیرونی [ویرایش]

شبکه تصویری کوچه / حضور فیلم فارسی

http://www.youtube.com/watch?v=nxE2CnnDZI0

شهرزاد/شبکه تصویری کوچه

«فیلمفارسی» اصطلاحی است که اولین بار توسط دکتر «هوشنگ کاووسی» در «مجله فردوسی» برای سینمای عامه‌پسند ایران به کار برده شد. این واژه به سرعت رواج پیدا کرد و همه گیر شد.

ویژگی‌هایی که برای این سینما در نظر گرفته‌اند، بر چند پایه استوار است، شتاب در داستان‌پردازی، قهرمان سازی از توده‌های حاشیه‌ای، رقص و آواز بدون دلیل در داستان، اتکا به حادثه‌پردازی، عدم تحقق اصل نسبیت در روایت فیلم، نداشتن اصول علت و معلول روایت، پایان‌های خوش بدون دلیل، تحمیق مخاطب به این موضوع که فقر خوب است و در فقر می‌توان زندگی کرد، مذمت ثروتمندان به این موضوع که آنان احساسات و عواطف ندارند، عشق‌های عجیب و غریب و…

Bovenkant formulier

http://vimeo.com/52090333

Why Hands Off the People of Iran opposes the «Iran Tribunal»

from Hands Off the People of Iran 

Yassamine Mather and Mark Fischer of Hands Off the People of Iran explain why the so-called «Iran Tribunal» that has been taking place in London, should not be supported by socialists and communists: because of its financial support from the US government and its silence on the threat of war it is implicitly acting in a pro-imperialist manner. The tens of thousands of communists and socialists who were murdered by the regime, on the other hand, were always clear that they were opposing two enemies: the theocracy AND imperialism

 

دادگاه ایران تریبونال و دو چالش مهم پیشاروی آن

تقی روزبه

به باورمن تنها از طریق حمایت مشروط از اقدامات مثبت و انتقاد از کاستی ها می توان از برخورد سکتاریستی حذرکرد و از تیزی لبه افشاء جنایت های جمهوری اسلامی نکاست و موجب تقویت پایگاه اجتماعی چپ و مانع از پراکندگی و تشتت بیشتر در صفوف آن شد و در عین حال ازپیش برد اهداف والای جنبش دادخواهی غافل نماند…

صف آرائی و کشاکش پیرامون ایران تریبونال، هم چنان تداوم یافته و تشدید هم شده است و دامنه موضع گیری و افشاگری علیه یکدیگر حتی بعضا به رسانه های سلطنت طلب هم کشیده شده است*۱. همان طورکه در مطلبی با عنوان تریبونال و کشاکش پیرامون آن *۲ اشاره کرده بودم، شیوه برخورد نادرست با جنبش ها ( از جمله جنبش دادخواهی) و بی توجهی به نحوه تکوین و بالیدن آن ها، و بطور اخص رویکرد سکتاریستی و تخطئه گرانه از یک سو و دنباله روی از سوی دیگر، موجب تشدید تفرقه و جدائی بیشتردر میان صفوف چپ ها، آن هم در شرایطی که تعمیق شتابان بحران ضرورت تقویت همگرائی نیروهای رادیکال و چپ را می طلبد شده و دو قطب متضاد و واگرای حامیان و مخالفین پروپاقرص در دو سوی آن سنگرگرفته اند و هر کدام با دفاع آتشین از مواضع و رویکرد خود به تصریح و یا به تلویح طرف دیگر را پادو و دستکم همسو با دشمن – قدرت های امپریالیستی و حکومت اسلامی- متهم می کنند.

من درهمان نوشته اشاره داشتم که البته در هر دو رویکرد حقایقی وجود دارند اما چیرگی نگاه یک جانبه گری برکل این پروژه مانع دست یابی به یک رویکرد جامع تر و اصولی تر از جانب نیروهای چپ نسبت به آن و پدیده های مشابه آن می گردد. در آن مطلب هم چنین به این واقعیت که جنبش یکدست و خالص وجود ندارد، به ترکیب عناصرناهمگون و بعضا ناهمساز درآن ها و به فرایند مهم تکوین و بلوغ جنبش ها در حین حرکت و آزمون و خطای آن اشاره کرده بودم. از همین رو با تأکید براجتناب از سفید وسیاه کردن مصنوعی جنبش ها، اضافه کردم که ورای تمایلات کنش گرانی از قماش ما عموما رنگ خاکستری و التقاطی در این جنبش ها ( وخرده جنبش ها) غلبه دارد و در نظرنگرفتن آن مشکل آفرین بوده و نخواهد توانست به اهداف کلان و رهائی بخش خدمت کند. هم چنین اضافه شده بود که دیدن رنگ خاکستری هیچگاه به معنی تأیید و ستایش آن نیست، بلکه بدین معناست که با درنظرگرفتن چنین واقعیتی و از طریق ارتقاء آگاهی و تجربه است که می توان برخورد سازنده و اصولی با آن کرد و بجای تخطئه کلیت آن و انزواگزینی، به تقویت گرایش های مثبت و کمرنگ کردن التقاط ها و عوامل ناساز با اهداف جنبش همت گماشت.

تجربه تاکنونی ایران تریبونال هم نشان داده است که از گرایش ها و جوانب مثبت و منفی گوناگونی برخورداراست و چپ اگر نتواند بر بستر این نوع رویدادها و آزمون و خطا با بهره گرفتن از خرد جمعی به یافتن حلقه های مشترک در راستای اهداف پایه ای خود دست یابد، بجای یارشاطرشدن وتقویت جنبش ها، آن هم در شرایطی چنین خطیر، بارخاطرشده و خود نیروهای چپ نیز بیش از پیش از نفس خواهند افتاد. این نوشته می کوشد که با پرداختن به جنبه هائی از مهم ترین چالش ها، حول گره گاه های نظری و عملی دخیل دراین معضل تمزکز کرده و راهی برای برون رفت از آن بجوید. پیشاپیش روشن است که هیچ راهی در برابرما گشوده نخواهد شد، مگرآن که آماده باشیم منافع عمومی جنبش را برخرده منافع اولویت بخشیم.

یک مقدمه کوتاه:

گرچه در این جا توجه اصلی بریک معضل معین و تشتت آفرین است، اما معضل فقط محدود به آن نیست. درگذشته نیز در مورد رابطه تشکل های کارگری و از جمله سندیکای شرکت واحد با نهادهای وابسته به رژیم و یا وابسته به خارج و کلا تلاش هائی که قدرت های بزرگ برای پروردن باصطلاح یک «لخ والسای ایرانی» به عمل می آوردند، و یا جر و بحث هائی که در میان سازمان های چپ و تشکل های کارگری خارج از کشور پیرامون نقش و وابستگی تشکل سولیداریته سنتربه دولت آمریکا درگرفت، شاهد تشتت و تفرقه پیرامون این مسأله در صفوف چپ بودیم. پس در اصل، معضل فراتر از این یا آن مورد بوده و ریشه درصف آرائی ها و قطب بندی های وضعیت عمومی دارد که این جنبش ها در بسترآن زیست و حرکت می کنند: چنانچه در یکسو رژیم و انواع جریان های وابسته و یا همسو با آن قراردارند و از سوی دیگر صف آرائی قدرت های بزرگ و نیروهای اجتماعی و سیاسی همراه با آن ها که با اتکاء به امکانات گسترده خود شبانه روز در تلاش برای تأثیرگذاری و جهت دادن به روندهای مطلوب نظرخود و تضعیف روندهای مغایر با آن هستند. در متن چنین کوران نیرومندی است که قطب مستقل مردمی ناگزیراست هم چون نهالی که در معرض وزش طوفان های سهمگینی قرار دارد، بشکفد و قد بکشد و به درختی تنومند تبدیل شود. این که تجربه ای چون ایران تریبونال می تواند این چنین بخش هائی از چپ را به جان یکدیگر بیاندازد، می تواند درمورد هراقدام جدی دیگری نیز اتفاق بیافتد و چپ را در کلیت خود درگیر با خود کرده و بیش از پیش زمین گیرنماید. ازهمین رو ضمن تمرکز بریک مورد معین لازم است که با نگاه به کلیت معضل در پی یافتن گره گاه ها و شیوه های مناسبی برای برون رفت ازآن ها باشیم که به جای تفرقه بر همگرائی ها بیافزاید. البته بدنبال پاسخ های ناب و ایده آل و تمکین دیگران به آن رفتن درحکم دویدن درپی سراب است. تأکید اصلی باید بریافتن حلقات مشترک دربین گرایش های مختلف و اتخاذ شیوه های اصولی و کارگشا و سازنده در برخورد با جنبش ها باشد. ضمن آن که جا افتادن فرهنگ گفتگو در کنارهمکاری در میان چپ ها پیرامون گره گاه ها و معضلات نیز در جای خود واجد اهمیت هستند.

معضل اصلی چیست؟

الف- معضل، پیش از آن که از واقعیت وجودی و بعضا عوامل ناسازه جنبش ها ( و یا خرده جنبش ها) و تشکل ها و تجمعات مردمی برخیزد، عمدتا از نگاه و ذهنیت چپ دربرخورد با جنبش ها و بطور اخص به تجمعات و خرده جنبش هائی چون ایران تربیونال برمی خیزد. این برخورد ها را می توان با سکتاریسم و تخطئه گرائی از یک سو و دنباله روی و چشم فروبستن بر کاستی ها و نارسائی های آن ازسوی دیگر صورت بندی کرد. جالب است همانطور که در سطوربعد خواهیم دید این هر دو رویکرد با موضع گیری و استدلال های یک جانبه خود عملا آب به آسیاب یکدیگر ریخته و مواضع طرف متقابل را تقویت و بازتولید می کنند.

دشواری ها از برخورد و تصادم باورهای ذهنی(که تحت عناوین مختلفی چون اصول و یا برنامه و سیاست و … فرموله می شوند) با واقعیت جنبش ها و خرده جنبش ها که معمولا حول حداقل ها و مطالبات مشخص و با عناصرترکیبی گوناگون شکل می گیرند، و به عبارتی دیگر از فرود ذهن بر زمین سفت واقعیت ها سرچشمه می گیرند. جنبش ها را نمی توان براساس آموزه ها و پیش فرض های این یا آن جریان آفرید و یا قالب گیری کرد و اگرهم چنین شود حاصلی جز سترون ساختن اخگرسوزان و پویای نهفته در آن و تبدیل آن به زائده ای از اراده و منافع غیر نخواهد داشت. البته هرجریان و کنشگری که به ظرفیت های نهفته و خود رهان جنبش ها باورداشته باشد، می تواند هم چون بخشی فعال از آن در فرایند طبیعی تأثیرگذاری و تأثیرپذیری، بر روی آن و سایرگرایش ها اثرگذاشته و آن ها را تقویت و یا تضعیف نماید و در فعلیت یافتن پتانسیل های ترقی خواهانه و رهائی بخش مشارکت نماید. نباید فراموش کرد که شکل گیری جنبش های نیرومند و خود آگاه و استوار بر منافع پایه ای کنش گران، بصورت یک فرایند است. آن ها داده نیستد بلکه درجریان مبارزه و آزمون وخطا و نقد آن ها و یافتن راه های جدید پیشروی ساخته و پرداخته می شوند. آن ها واجد ظرفیت های بالقوه فراوانی هستند، اما فعلیت یافتن آن ها با هزار اما و اگرهمراه است. جنبش ها معمولا حول خواست های مشخص و ملموس و بیواسطه شکل می گیرند، اما علی العموم درکشاکش مبارزه طبقاتی-اجتماعی، بویژه در شرایط انباشت مطالبات و سرکوب، با شتاب بیشتری از نقطه آغاز خود فراترمی روند (نمونه برجسته اش تکوین جنبش ۸۸ از رأی من کو به مرگ برولایت فقیه و نظام جمهوری اسلامی بود). بنابراین در نظرگرفتن مختصات نقطه شروع و هم چنین پویش ذاتی و فراروندگی نهفته در آن ها، در برخورد با جنبش ها از اهمیت بسزائی برخورداراست. بهمان اندازه که تازاندن مطالبات حاصلی جز تاراندن جنبش و از نفس انداختن آن ندارد، بهمان اندازه منجمد کردن و متوقف شدن در مختصات نقطه عزیمت، تحت عناوینی چون جنبش و یا تشکل تک مضمونی و نظایرآن، که فی الواقع مفاهیمی هستند سخت نسبی و موقت و تنها در شرایط و محدوده معینی می توانند دارای اعتبارباشند، آسیب رسان تکوین جنبش است. دیوارچینی بین مبارزات و مطالبات گوناگون سیاسی و اقتصادی و نظری و در حقیقت انکشاف مبارزه طبقاتی وجود ندارد و قالب گیری کردن یک پدیده اجتماعی پیچیده و زنده و در حال شدن و حرکت، در پیچ و خم های دالان خود ساخته (و در اصل بورژواساخته)، نتیجه ای جز از جامعیت انداختن مطالبات و مثله کردن جنبش ها و مبارزه طبقاتی درمعنای واقعی خود ندارد. این نوع قالب گیری ها حتی به حوزه های اقتصادی نیزکشیده می شوند که درآن جا نیز پاسخ گوی مطالبات درحال تعمیق نیستند (متأسفانه این نوع جداسازی های رفرمیستی و مثله کننده مبارزه طبقاتی، در بخش هائی از چپ عمیقا ریشه دوانده است). به این موضوع و این نوع تشبثات که منشأ بخشی از چالش های بی سرانجام پیرامون ایران تریبونال نیز هست درسطوربعدی بازخواهیم گشت.

ب- ندیدن وجه پلورالیستی جنبش ها

برخلاف احزاب و سازمانهای مشابه آن، چه چپ و چه راست، که همواره میل به تک صدائی شدن دارند (و متناظربا آن میل به تمرکزقدرت) و تلاش هائی هم که گاها پیرامون دموکراسی و تظاهربه چندصدائی می شود نهایتا به اقدامات کلیشه ای منجر می گردد، جنبش های نوین تاجائی که از سیطره این یا آن گفتمان برخود در امان باشند، اساسا علیرغم وجود گرایش های مختلف شکل می گیرند و برمبنای اشتراکات خود عمل می کنند، بدون آن که تمایزات خویش را از دست بدهند.

جنبش دادخواهی مردم ایران هم، اعم از جان باختگان جنایت های دهه ۶۰ و خانواده ها و جریان های حامی آن، البته با در نظرگرفتن خود ویژگی هایش، مثل هر نمونه دیگری حاوی گرایش ها و رویکردهای گوناگونی است. بنابراین در ذات خود یک جنبش پلورالیستی بوده و بطورمشخص شامل گرایش های چپ اعم از چپ رادیکال و غیررادیکال و مجاهدین و احیانا گرایش های دیگرمی شود. در این میان حتی چپ های موسوم به رادیکال نیز دارای یک رویکرد واحد پیرامون جنبه های مختلف جنبش دادخواهی نیستند. از این رو اولین شرط برخورد دموکراتیک و مسؤلانه و بدور ازقیم مأبی در نظرگرفتن واقعیت چنین تکثری است. هیچ بخش و جریانی نمی تواند ادعای نمایندگی و یا سخن گوئی کلیت خانواده ها و یا جانباختگان را داشته باشد. در واقع بخشی از برخورد های هیستریک و سیاه و سفید کردن ها که مطابق آن به راحتی آب خوردن مخالفِ مواضع خود را منتسب به اردوی امپریالیسم و یا همسوئی با حکومت اسلامی می کنند، ریشه در انکار این واقعیت پلورالیستی و تمایل به سخن گفتن به نام کل جنبش دادخواهی دارد.

ج- مسلما هربخش و جریانی از جنبش دادخواهی و خانواده ها و حامیان سیاسی آن ها حق دارند و می توانند در صورتی که نتوانند با دیگربخش ها و رویکردها به توافق برسند بنام خود و بعنوان بخشی از خانواده ها به ابتکارها و اقدام های عملی مورد نطرخویش در جهت دادخواهی مبادرت ورزند، هم چنان که بخش های دیگر نیزحق دارند که مواضع آن ها را مورد نقد و انتقاد قراردهند. با این وجود شدت و ماهیت این برخوردها قاعدتا باید اولا تابعی از آن چه که واقعیت دارد دارد ( با استناد به فاکت های مسلم) و نیز در نظرگرفتن منافع عمومی جنبش دادخواهی باشد و به کلیت آن و بسترهای موجود و یا بسترسازی برای همکاری های حال و آینده لطمه نزند و زمینه گفتگو و دیالوگ سازنده را مسدود نسازد و تا آنجا که مقدوراست همراه پیشنهادهای اثباتی مطرح گردد. ثانیا اگر بزعم بخشی از گرایش ها و یا خانواده ها و حامیان آن ها بفرض اختلافات موجود چنان عمیق و اصولی باشند که نتوان زیر یک چتر واحد جمع شد، بازهم بهتراست که برخورد ها بجای آن که معطوف به نفی و تخطئه فعالیت دیگری باشد بصورت نقد عملی و ایجابی یعنی سازمان دادن خود به عنوان بخشی از خانواده ها با رویکردخاص خود باشد و البته در این صورت بازهم تا زمانی که هیچ گرایشی بطورمشخص خط قرمزهائی چون استقلال و آماج های عام جنبش دادخواهی را درسخن و درعمل نفی نکند، تلاش برای یافتن فصل مشترک ها منتفی نیست. چرا که به تجربه می دانیم اگر پایه اجتماعی فعال وجود داشته باشد، از دامنه برخورد های تخریبی و کلی گوئی های ایدئولوژیک کاسته شده و انگیزه یافتن حلقات مشترک قوی ترمی گردد. لازم است چپ اکیدا از برخورد مکانیکی و نیابتی و از بالای سراین تشکل ها که چیزی جز برخورد آمرانه و قیم مأبانه نخواهد بود و موجب تفرقه وشقه شقه شدن بیشترمی شود اجتناب ورزد وهمانطور که اشاره شد در بدترین حالت هم، وقتی که امکان اقدام مشترک در زیرچتر واحد ناممکن گشت، نهایتا هر گرایشی می تواند در بسترعمومی جنبش دادخواهی صدا و اقدامات مستقل خود را داشته باشد.

د- تلقی از دادخواهی به مثابه یک جنبش

تلقی جنبشی داشتن از دادخواهی واجد مشخصات و پی آمدهای مهمی است:

جنبشی بودن یعنی تأکید هم بر مشارکت ومداخله فعال ترخانواده های قربانیان جنایت و جان بدربردگان و حامیان جنبش درهمه جوانب مهم حرکت های دادخواهانه و هم گسترش دامنه کمی این مشارکت که شامل همه گرایشات وعناصر تشکیل دهنده آن باشد، سازمان یابی شبکه ای-افقی بجای هرمی و از بالا، تأکید برمجامع عمومی خود بنیاد و مداخله آن ها در تمامی تصمیمات مهم و درتمامی سطوح، تأکید برمطالبات مشخص به مثابه آماج مشترک و بسیج کننده درهرمرحله معین درعین در نظرگرفتن خصلت فراروندگی آن ها، اجتناب از دخیل بستن به سازوکارها و قواعد و مقررات رسمی حاکم بر مناسبات موجود بین المللی و مقید نشدن به عمل درچهارچوب نهادها و قوانین موجود آن. چرا که این گونه نهادها و قوانین اساسا تحت کنترل دولت های بزرگ و در خدمت به آن ها قرار دارند و مانع بسط و فراروی جنبش عدالت خواهی از مرزهای مجاز به سمت ریشه ها و افشاء ماهیت آن نوع مناسباتی که حکومت های مستبدی هم چون حکومت اسلامی را در بطن خود می پروراند .البته ناگفته نماند که این به معنی عدم استفاده از برخی ظرفیت های محدود این نوع قوانین و نهادها نیست، بلکه غرض اجتناب از قراردادن کل پروژه در چهارچوب آن سازوکارها و باصطلاح بستن گاری خود به آن است که دراین صورت قطعا جلوی افشاگری های معطوف به ریشه های جنایت را می گیرد. بی تردید استقلال سیاسی و مالی این جنبش ها از دولت ها و قدرت ها، از خط قرمزها و شاخص های اصلی و مهم این نوع جنبش های اصیل و خود بنیاد بشمارمی روند. و بالأخره باید به خصلت فرایندی و طولانی بودن این نوع جنبش ها و پویائی و انکشاف مطالبات آن ها اشاره کرد که در تناسب با توانمندی و روند ژرفش آگاهی از شکل به محتوا و تعمیق مطالبات جنبش بسط پیدامی کند. البته در این رویکرد اهمیت نقطه عزیمت و پتانسیل بسیج کنندگی آن نفی نمی شود، اما توقف در آن، مورد نقد و انتقاد قرارمی گیرد. بطورکلی فراموش نکردن اهداف اصلی و کلان و برداشتن گام های مشخص به آن سو با توجه توازن نیروها و توانمندی این جریان ها نه بصورت ضربتی بلکه بصورت یک روند پیش می رود. و این البته همانطور که بارها در این نوشته اشاره رفته است مستلزم هدف گرفتن نقاط بالاست و گرنه حرکت رفته رفته از نفس خواهد افتاد. مثلا اگر برای ایران تریبونال محاکمه و محکوم کردن چند جتایتکار آن هم به شکل نمادین هدف اصلی باشد حتی در صورت موفقیت کامل دراین امر، نخواهد توانست آنطور که باید به حرکت خویش ادامه دهد. و این در حالی است که نه فقط این چند جنایتکار بلکه کلیت رژیم که دست به جنایت نه فقط دریک برهه زمانی معین بلکه درتمامی حیات خود زده است و آن گونه نظام و مناسباتی که مولد این جنایت ها هستند هنوز سرجایش نشسته است. بنابراین این محاکمه تنها می تواند بخشی و گامی از یک هدف بزرگ تر و ریشه ای تر باشد که باید دایما روی آن ها تأکید شود. علاوه براین وقتی از یک دادگاه نمادین و جنبشی سخن می گوئیم بیش از خود محاکمه از جنبشی افشاگرانه و معطوف به ریشه ها سخن می گویئم که بسنده کردن به چند محاکمه نمایشی و صدوریک کیفرخواست با آن سازگاری ندارد.

ه- در تریبونال موجود تا حد معینی مشارکت فعال شماری از خانواده ها در سطوحی و البته نه هنوز در تمامی سطوح، و الهام گرفتن از دادگاه راسل بجای اتکاء به دادگاه های رسمی بین المللی، نقطه شروع خوبی بوده و از نقاط قوت آن است، اما متأسفانه در نیمه راه ناقص و نیم بند باقی می ماند: گرچه از جهاتی -ازجمله نمادین بودن دادگاه- دست اندرکاران این جریان به الگوی راسل نزدیک شدند و از آن الهام گرفتند، اما از جنبه دیگر در دام قوانین و مقررات نظم کنونی گرفتار آمدند و باین ترتیب از جهاتی دیگر از گوهر و درونمایه آن دادگاه فاصله گرفتند. وقتی در مسیرِحرکتِ شکل گیریِ تریبونال، گردانندگان و شرکت کنندگان در مشورت با چند حقوق دادن، و بنا به توصیه آن ها به «ضرورت» تشکیل یک تیم حقوقی از حقوقدانان برجسته گردن نهادند، یعنی ماهیت جنبش دادخواهی را به یک خواست حقوقی صرف تقلیل دادند و حقوقدانان را نیز براساس تخصص و نام آوریشان در حقوق بین الملل رسمی گزین کردند -بجای هیأتی که درانطباق با محتوای فرارونده آمال و اهداف پایه ای یک جنبش دادخواهی معطوف به ریشه ها باشد و لاجرم شامل ترکیب مناسبی از چهره ها اعم از حقوق دانان و کنشگران نام آور در مبارزه علیه حکومت های استبدادی و نطم حاکم برجهان باشند- متأسفانه به میزان زیادی از روح حاکم بر دادگاه نوع راسل دورشدند و باین ترتیب خواهی نخواهی ریل دادخواهی در مسیرحقوق بین المللیِ مبتنی برتصدیق نظم کنونی به جریان افتاد که البته نمی تواند با مضمون عمیقا ضدسرمایه داری- ضداستبدادی لااقل بخشی از جنبش دادخواهی خوانائی داشته باشد.

این ادعا البته یک رویکرد از منظربه جنبش دادخواهی است و نافی این واقعیت نیست که در تحلیل نهائی بخشی از خانواده ها ممکن است بگویند همین را می خواسته اند و نه چیز بیشتر» و با این هشدار که «قاچ زینو به چسب، اسب سواری پیش کشک!». من در بخش قبلی با عطف به رویکردهای مختلف در میان جنبش دادخواهی گفتم البته حق اشان است و بجای برخورد تخریبی و آمرانه با آن، رویکرد های دیگر می توانند به سهم خود بکوشند تا صدای آن بخش از جان باختگان و خانواده هائی باشند که افق های دیگری را در جنبش دادخواهی نمایندگی می کنند و لاجرم تا حد امکان کمبودهای تریبونال کنونی را جبران نمایند.

نقطه بالا تری را هدف گیری کنید!

ح- تا آنجا که به رویکرد جان باختگان چپ رادیکال و بخشی از خانواده ها و جریان های حامی آن ها برمی گردد، قاعدتا در جنبش دادخواهی شماری از اهداف والا وجود دارند که احتمالا حول آن ها اختلافی در میان چپ ها نباشد: اولا هدف جنبش دادخواهی بزعم آن ها فراتر از محاکمه نمادین مشتی چهره های شناخته شده و صاحب منصبِ دخیل درجنایت دهه ۶۰ است ( و این نوع محاکمه ها بویژه در دادگاه های نمادینی که قدرت اجرائی ندارند و سلاح اصلی آن ها اساسا افشاگری است، تنها می تواند بخشی از هدف بزرگتر را تشکیل بدهد. این نیز باید روشن باشد که قاطبه اعدام شدگان جنبش چپ، نه فقط جان بر سر مبارزه علیه نظام جمهوری اسلامی و سیستم حاکم گذاشتند، بلکه آن ها هم چنین با باور وانگیزه نیرومند مبارزه علیه کلیت سیستم و مناسبات سرمایه داری تسلیم ددمنشان نشدند. بنابراین اگر بخواهیم واقعا از جنبش دادخواهی برای این عزیران سخن بگوئیم، باید علی القاعده این جنبش بازتاب دهنده اهداف و آمال آن ها در فرود نیاوردن سرتسلیم در مقابل جلادان استبداد و سرمایه باشد. بنابراین تقلیل آمال و خواست آن ها به محاکمه چند نفر و یا حداکثر در بهترین حالت حکومت جمهوری اسلامی به تنهائی نخواهد توانست بازگوکننده ماهیت مطالبات این جنبش باشد. البته بر این نظرنیستم که همه این ها را می توان و باید در یک نقطه و بطور ضربتی متحقق ساخت. اما نحوه حرکت نباید راه پیشروی را با توجه به فرایند طولانی بودن جنبش دادخواهی مسدود کند.

علاوه براین ها، هیچ رویدادی در خلأ محض صورت نمی گیرد و نمی توان فقط روی یک جنایت، آن هم در یک مقطع معین متمرکزشد و ازجنایت های دیگر و یا جنایت هائی که فی الحال درحال وقوع اند بی اعتنا گذشت. تمرکز روی خواست و موضوع معین نباید به معنی بی توجهی به موضوعات دیگر باشد. به عنوان مثال امروزه تحریم های اقتصادی فراگیر با هدف سوزاندن تؤامان تروخشک که معنائی جز گرسنگی دادن به میلیون ها کودک و پیرو جوان و زن و میلیون ها اقشارآسیب پذیر ندارد، آشکارا خود یک جنایت سازمان یافته علیه بشریت است که توسط هر دو قطب ارتجاع صورت می گیرد، و کیست نداند که بندناف سرکوب و جنایت و خشونت سازمان یافته، چگونه از فضاهای محاصره و جنگ بهره می گیرد (همانطور که نطفه کشتار تابستان سیاه ۶۷ در سایه جنگ و خشونت برخاسته از آن بسته شد). بنابراین شرط وفاداری به آرمان و اهداف جنبش انقلابی دادخواهی مستلزم آن است که در همان حال علیه جنایت های در حال وقوع نیز برآشوبد. چرا که جنبش دادخواهی یک جنبش بالنده و فرارونده ای است که حیات و شکوفائی اش در گرو مبارزه علیه هرنوع جنایت و خشونت و ریشه های مولد آن است. از همین رو چپ ها بدون آن که از مقام لحظه ها و اهمیت اقدام مشخص در لحظه مشخص غفلت کنند باید تا آن جا که می توانند نقطه بالاتر را هدف بگیرند و صدای این اهداف بلند باشند.

ط- اگرخوانندگان این سطور دقت کرده باشند، در این نوشته بکرات بر قید هائی چون تا جائی که به مواضع جان باختگان و خانواده های چپ رادیکال و حامیان آن ها برمی گردد، تأکید می شود. و حال آن که می دانیم کلیت خانواده ها و جنبش دادخواهی از گرایش های گوناگونی تشکیل شده است و همه را نمی توان یک کاسه کرده و به پذیرش مواضع بخش رادیکال ترمقید ساخت. در واقع بدون همکاری حول اهداف معین و مشترک جنبشی در کار نخواهد بود. اگر چنین باشد ما ظاهرا با پارادوکسی مواجهیم: چگونه می خواهیم بین پای بندی به اهداف و آرمان های چپ و پیشبرد آن ها و شکل گیری یک جنبش گسترده و متکثر دادخواهی که متضمن همکاری حول حداقل هاست پل بزنیم؟ و یا ضمن حمایت از محاکمه نمادین مقامات و دست اندرکاران جنایت، خواست هائی چون محاکمه سیستم حکومت اسلامی و مناسبات حاکم برجامعه را به پرچم جنبش دادخواهی تبدیل کنیم؟

رابطه مطالبه اصلی و مطالبات انضمامی

روشن است که مراد از الگوی راسل نه تقلید و اقتباس شکلی بلکه بیش از هرچیز الهام گرفتن از گوهردرونی آن است. از سوی دیگر می دانیم که تحلیل مشخص از هر وضعیت مشخص شرط لازم برای اقدام مشخص است و گرنه جز نسخه پیچی بی خاصیت کاری انجام نداده ایم. در دادگاه راسل هدف افشاء و اثبات ارتکاب جنایت جنگی توسط بزرگترین قدرت جهان بود که خود را در سیمای یک دادگاه نمادین و خارج از سازوکارها و دادگاه های رسمی و قانونی بین المللی نشان می داد. اما در مقایسه با محاکمه جنایت های حکومت اسلامی، تمایزات مهمی وجود دارند که بدون درنظرگرفتن آن ها نمی توان وضعیت مشخص خود را بدرستی دریافت. درمورد جنگ ویتنام می دانیم که متهم اصلی جنایت بطور بیواسطه و مستقیم دولت آمریکا و البته دست نشاندگان ویتنامی اش بودند. اما در مورد ایران اگر سخن از قتل عام دهه ۶۰ است عامل مستقیم و بیواسطه جنایت ،جمهوری اسلامی است. می دانیم که جمهوری اسلامی بطورمستقیم پادوی آمپریالیست ها نبوده است، بلکه از موضع ارتجاعی و در دفاع از منافع خود، همواره در حال کشمکش با آن بوده است. تسخیرسفارت آمریکا و قطع رابطه رسمی و طولانی فی مابین آن ها، مسأله جنگ ایران و عراق و یا روابط ویژه حکومت اسلامی با کشورها و جریانات مخالف دولت آمریکا در اقصی نقاط جهان (مثل سوریه و حزب اله و یا کوبا و ونزوئلا ….) ، و اکنون نیز محاصره اقتصادی و تهدیدهای جنگی توضیح دهنده تداوم این ستیزهاست. بنابراین خواسته و ناخواسته در اینجا بین اپوزیسیون رژیم و از جمله جنبش دادخواهی باسیاست های دولت آمریکا و بطورکلی دولت های غرب نوعی همسوئی ولوناخواسته وجود دارد. لاجرم در این جا ما شاهد وجود رابطه مستقیم بین کشتار دهه ۶۰ و افشاء دولت های امپریالیستی نیستیم. گرچه رابطه بین غیرمستقیم و پیچیده ای وجود دارد، اما بطور مکانیکی نمی توان بین آن ها رابطه مستقیم و تنگاتنگ بر قرارساخت و محاکمه هردو را بطور هم ارز پیش برد. از همین رو گره زدن آن جنایت به جنایت ها و عملکردهای دولت های امپریالیست، برای سایرگرایش ها یک موضوع انضمامی بوده و به ظرفیتی فراتر از موضوع فی الحال مشترک نیاز دارد. بنابراین در اینجا ما با یک موضوع اصلی و بسیج کننده که همانا محاکمه جمهوری اسلامی به مثابه مسبب اصلی جنایت دهه ۶۰ مواجهیم و در همان حال با یک سری مطالبات باصطلاح انضمامی سروکار داریم که توسط بخش های رادیکال و چپ این جنبش نمایندگی و مطرح می شوند و بدیهی است تا جائی که مورد پذیرش سایر کنش گران جنبش باشد می تواند به مبنای مطالبات مشترک تبدیل گردد. البته چه همسوئی ناخواسته با سیاست دولت آمریکا و سایردولت های متحد او (هم چون مصداق یک بستر و چند رؤیا) و چه تمایز قائل شدن بین مطالبه حداقلی با مطالبات انضمامی هرچند مهم، به معنای تن دادن به همسوئی ظاهری با قدرت های بزرگ (و دست شستن از افشاگری آن ها) و بدتر از آن تن دادن به بازی در بساط آن ها نیست و نباید باشد. اما این هم روشن است که مطالبات انضمامی جنبش دادخواهی را نمی توان به سایرکنشگران تحمیل کرد و در این میان انزواگزینی هم مسأله ای را حل نمی کند. پس بازهم به این نقطه می رسیم که تنها راه ثمربخش همانا فعال کردن هرچه بیشترگرایش ها و خانواده های مدافع دادخواهی در معنای ژرف و گسترده خود و استفاده از اهرم فشار از پائین و یا از بیرون توسط آن ها برای تعمیق مطالبات و کنترل عملکرد آن بویژه در بخش فوقانی و ساختار حقوقی تریبونال است.

روشن است که همه این ملاحظات بشرط رعایت خط قرمزهائی چون استقلال مالی و سیاسی ایران تریبونال از دولت ها و جریانات وابسته به آن ها و نیز اجتناب از زائده این یا آن گروه و این یا آن سیاست آن ها شدن صورت می گیرد. خوشبختانه گردانندگان موجودهم بطور رسمی پای بندی خود را به موازین فوق اعلام داشته اند که البته تنها مراقبت و نظارت عمومی تضمین کننده آن است. پس اگر در تجربه ایران تریبونال افشاء دولت های امپریالیستی و ضدیت با تحریم و جنگ در رابطه غیرمستقیم با آماج اصلی لحظه حاضر قرار دارد، این سؤال برای چپ ها مطرح است که آیا اساسا محاکمه صرف چندین جنایتکار جمهوری اسلامی از منظر آن ها موضوعیت دارد یا نه؟ به گمان من چنین محاکمه ای علیرغم کاستی ها و یک جانبه بودنش، فی نفسه بخشی از خواست آن ها نیزهست ومی تواند از حمایت مشروطشان برخوردارباشد، ضمن آن که در تعمیق آن از هر جهت باید کوشید. البته دراین رابطه لازم است با تئوری تک مضمونی هم که ( تمرکزنسبی حول یک مسأله را مطلق می کند) و بدلائل گوناگونی گمراه کننده است مقابله شود. چرا که اولا بطور مشخص جنبش دادخواهی در ذات خود تک مضمونی نیست و جنبه های متعدد و گوناگونی گوناگونی دارد و لااقل از منظرچپ ها چنین نیست. برای آن ها محاکمه حکومت اسلامی جدا از محاکمه همه جنایت های آن و کلیت سیستم و آن نوع مناسباتی که این حکومت برسرآن نشسته است و آن شرایط جهانی که آن را بازتولید می کند نیست. ثانیا از نظرتئوریک نمی توان بین مطالبات گوناگون جنبش دیوار چین کشید. آن ها هم چون ظروف مرتبطه بهم وصلند و در متن حرکت و مبارزه طبقاتی انکشاف پیدامی کنند. ثالثا جنبش دادخواهی در خلأ صورت نمی گیرد، بلکه در جهان بهم پیوسته ای صورت می گیرد که ارتکاب جنایت علیه بشریت، تحت عناوین جنگی و محاصره اقتصادی و حملات سازمان یافته هوائی و زمینی و… به غیرنظامیان بخش لاینفکی از آن است، و وفاداری به گوهرجنبش دادخواهی نیازمند واکنش در برابرهمه این نوع جنایت هاست.

درانتهای این بخش بد نیست که نگاهی هم به چند انتقاد فرعی پیرامون ایران تریبونال داشته باشیم:

این درست است که نمی توان ادعا کرد که آلترناتیو دیگری در برابر گزینش هیئت حقوقی در مقابل ایران تریبونال وجود نداشته است. ولی از دیگران هم نمی توان انتظارداشت که آلترتاتیوهای مورد نظر شما و یا هرگرایش دیگری را به پیش برند. تنها راه آنست که آستین ها را بالازد و درعمل آن را به عنوان بخشی از مطالبات جنبش دادخوهی بالا برد.

اگرمی پذیریم که حامیان مجاهدین بخش مهمی از قتل عام شدگان و خانواده های آن را تشکیل می دهند، و اگر قبول می کنیم که جنببش دادخواهی یکدست نبوده و از گرایش های گوناگونی تشکیل می شوند، آنگاه نمی توان از آن ها انتظارداشت که به گرایش های دیگری که تن ها خود را برحق می دانند به پیوندند و تریبونال را احیانا به علت حضور عده ای از آن ها در میان خانواده ها و یا انتساب عناصری از فعالین و سخن گویان به آن ها به عنوان ائئلاف با مجاهدین تخطئه کرد و مورد حمله قرار داد. حضور گرایش های مختلف درصفوف جنبش با اشتراکات معین را نمی توان به معنی ائتلاف آن ها با یکدیگر دانست. چرا که بین مجاهدین به عنوان یک سازمان و مدافع مجموعه ای از سیاست های شناخته شده و جهت گیری های معین، با حضور فردی حول مطالبه معینی باید تفاوت قائل شد. آن ها مثل هرجریان دیگری به صفت مواضع رسمی و پیوندشان با آن سازمان در آن جا حضور ندارند بلکه به عنوان بخشی از خانواده های جان باخته و حول خواست مشخص فراگروهی شرکت دارند. بدیهی است که خواه ناخواه آن ها در جامعه و بویژه درمیان خانواده های جان باخته هستند و تا آن جائی که به قواعد پاگیری و حرکت ها وتشکل های غیرگروهی تن می دهند، بطور اجتناب ناپذیر وجود خواهند داشت.علی الاصول حرکت های جنبشی از پلاتفرم های توافق شده در بالا نشأت نمی گیرد، بلکه مردم و دراین مورد مشخص خانواده های جان باختگان در بسترمبارزه برای خواست های مشخص و ملموس خود با یکدیگر تلاقی پیدا کرده و بهم می پیوندند. البته این هم روشن است که هر دسته و جریانی سعی می کند، برچنین بستری ولو بصورت خزیده و پوشیده تا آن جا که ممکن است مواضع مورد نظرخود را پیش ببرد و گفتمان خود را حاکم کند، که البته تنها با هوشیاری دیگرگرایش ها و به کارگیری باصطلاح قواعد بازی و با مکانیسم های متناسب باید افشاء و مقابله و خنثی شود و نه از طریق بهم زدن پی ها و مبانی شکل دهنده جنبش ها. هم چنین این ادعا که حقوقی شدن دادگاه بدلیل سازش با مجاهدین و فرادستی آن ها صورت گرفته است، بنظر نادرست می آید و لااقل ادله کافی برای آن موجود نیست. به گمان من این رویکرد بیش از هرچیز ناشی از باصطلاح واقع گرائی و پراگماتیسم حاکم برهیئت پیش برنده صورت گرفته است تا سازش با مجاهدین.

درهرحال در پی این گونه احتجاجات*۳ به همان سؤالی می رسیم که آیا دادخواهی بهمراه گرایش های دیگراساسا برای چپ ها موضوعیت دارد یا نه؟. فی الواقع اگر بپذیریم که موضوعیت ندارد، آنگاه باید از خیرحضور و فعالیت در چنین تجمعاتی گذشت که در حکم حذف صورت مسأله است، و یا باید تنها به توسط گرایش های همسو و نزدیک به خود اقدام کرد. چنین رویکردی بعید است حتی بتواند نیروهای چپ ها را گرد هم بیاورد که به معنی نشدن است. راه اصولی همانا حرکت از پائین و براساس اشتراکات حداقل توسط گرایش های مختلف از یکسو و تلاش برای تعمیق مطالبات از سوی دیگراست.

خلاصه:

صرفنظراز چالش های فرعی و کوچک به نظرمن ایران تریبونال برای تبدیل شدن به یک جنبش گسترده دادخواهی و وفادارماندن به خواست ها و آمال جان باختگان اساسا با دو چالش مهم در حرکت خود مواجه است:

نخستین چالش، هدف گیری پائین است که مترادف است با خطر تقلیل جنبش دادخواهی به تمرکز یک جانبه بر محاکمه(نمادین) سران نظام، آن هم فقط پیرامون جنایت در یک برهه معین. و حال آن که تبدیل شدن آن به یک جنبش بزرگ دادخواهی مستمر و با پایگاه اجتماعی گسترده مستلزم پیوند آن با سایرجنایت های رژیم و با حضور سایرخانواده ها و گرایش ها از یکسو و تعمیق مطالبات آن از محاکمه چند نفر از سران رژیم به محاکمه کل سیستم و به ریشه ها و مناسبات مولد چنین جنایاتی از سوی دیگر است. اگرهدف همانطور که ادعا می شود، خشکاندن واقعی ریشه های جنایت و خشونت های سازمان یافته است، بدیهی است که بدون پرداختن به ریشه های واقعی ناممکن است.

دومین چالش*۴ مربوط به ساختارقضائی-حقوقی پیش برنده چنین هدفی است. در واقع پیش برد اهداف فوق نیازمند ظرف متناسب با خود است که نمی تواند در چهارچوب ریل حقوق رسمی بین المللی و قاضیانی که خود را متعهد به رعایت موازین آن کرده اند به پیش برد اهداف خویش ادامه بدهد. بدیهی است که این دو چالش اصلی برروی یکدیگر تأثیرمتقابل و تشدید کننده دارد. مثلا تعمیم جنایت به کشتارهای سال ۸۸ و کهریزک ها و یا به جنایت های برهه های دیگر می تواند مسکوت بماند چرا که درچهارچوب حقوق جزای بین المللی ماده مناسبی برای آن ها وجود ندارد. در حقیقت این قوانین و نهاد ها تابعی از منافع و اراده قدرت های بزرگ و به مثابه ابزاری برای تصفیه حساب های سیاسی با رقبا و قدرت های کوچکتر و مزاحم آن ها هستند و گزینشی عمل می کنند تا این که به دنبال عدالت خواهی و خشکاندن بسترهای چنین جنایاتی باشند. مهم ترین نقطه قوت دادگاه های مردمی و نمادین و افشاگر در آن است که خارج از سازوکارهای سیستم حاکم قرارگرفته و قادرند از مرزهای مجاز فراتررفته و به ریشه ها بپردازند و در عین حال با تکیه بر افکارعمومی و فشار به قدرت ها و نهادهای رسمی عمل می کنند تا تکیه برقوانین و سازوکارهای رسمی.

طرح مطالباتی چون مرزبندی با تحریم اقتصادی و جنگ، علیرغم ضرورت و اهمیت اشان و این که چنین محاکماتی در خلأ مطرح نیستند بلکه در جهانی مطرح می گردند که هر لحظه پایه جنایت های ضد بشری جدیدی بنا نهاده می شوند، اما رابطه اشان با موضوع مشخص این دادگاه منبی بر بررسی ارتکاب جنایت علیه بشریت توسط حکومت اسلامی، انضمامی و غیرمستقیم بوده و تبدیل آن ها به هویت و پرچم جنبش دادخواهی در کلیت خود مستلزم تلاش مضاعف نیروهای رادیکال موجود در جنبش دادخواهی برای پیش برد و فراگیرکردن آن هاست. این هم روشن است که فقدان مرزبندی صریح و آشکار با آن ها به معنی مجاز بودن عکس آن، یعنی چراغ سبزدادن به تحریم های اقتصادی و یا جنگ نمی باشد. از همین رو مراقبت و حفاظت از خط قرمزهائی چون استقلال مالی و سیاسی از دولت ها توسط تریبونال واجد اهمیت زیادی است و هوشیاری ویژه نیروهای رادیکال و چپ را می طلبد. و اساسا همانطور که اشاره شد گرچه اثبات ارتکاب جنایت علیه بشریت و محاکمه دست اندرکاران از مطالبات مهم این جنبش است، اما هویت و پرچم جنبش دادخواهی فراتر از تقلیل آن به خواست فوق است و معطوف به رهائی و زدودن ریشه های جنایت و سلطه است. بی گمان با برگزاری بخش دوم دادگاه مردمی ایران تریبونال، مطالبات و دادخواهی جنبش به پایان نمی رسد و کشاکش بین رویکرد قانونی و درون سیستمی با رویکرد برون سیستمی و جنبشی هم چنان ادامه خواهد داشت. و درهمین رابطه لازم است بخشی از تمرکز فعالیت نیروهای رادیکال جنبش دادخواهی متوجه تقویت جنبه های مغفول مانده دادگاه نوع راسلی گردد.

به باورمن تنها از طریق حمایت مشروط از اقدامات مثبت و انتقاد از کاستی ها می توان از برخورد سکتاریستی حذرکرد و از تیزی لبه افشاء جنایت های جمهوری اسلامی نکاست و موجب تقویت پایگاه اجتماعی چپ و مانع از پراکندگی و تشتت بیشتر در صفوف آن شد و در عین حال ازپیش برد اهداف والای جنبش دادخواهی غافل نماند و نسبت به اعمال نفوذ گفتمان های متمایل به آشتی ملی و همسو با قدرت های بزرگ هشیارماند.

۲۰۱۲-۱۰-۲۴/۰۳-۰۸-۱۳۹۱

http://www.taghi-roozbeh.blogspot.de/

____________________________________

۱*- گفتگوی آقای ایرج مصداقی با تلویزیون میهن

۲*- http://www.taghi-roozbeh.blogspot.de/۲۰۱۲/۰۶/blog-post_۲۵.html#more

۳*- برخی ایراد گیری ها و پرنسیب سازی ها نیز ریشه در رقابت های گروهی و هژمونی طلبی دارد که البته ما تجارب منفی چه درمقطع انقلاب بهمن ۵۷ و چه پس از آن درمورد آوارکردن منازعات و دعواهای گروهی برسرجنبش ها و شقه شقه کردن آن ها داشته ایم. بخصوص جنبش های نوپائی که هنوز فاقد ریشه های عمیقی هستند از این نوع منازعات آسیب فراوان می بینند. اگر واقعا پای نقض اصول و پایبندی به آن ها درمیان باشد، قاعدتا دیگر نباید شاهد سیاست یک بام ودوهوا باشیم. یعنی جائی که به ضررمان است فریاد واصولا سردهیم و جائی هم که به نفع امان است حمایت و یا سکوت پیشه نمائیم. مثلا برخی ها، آن جا که در انتقاد به تریبونال از نقض موازین صدای سوم و شکاف بین ادعا و عمل سخن می گویند، یادمان نرفته است که خودشان در حمله اسرائیل به غزه و جنگ اسرائیل و حماس چگونه از صدای دوم دفاع می کردند و حاضربودند سرآن با کسانی که از موضع صدای سوم-یعنی ضمن محکوم کردن جنایت اسرائیل، درعین حال به مرزبندی با مواضع ارتجاعی بنیادگرایان درغزه می پرداختند، چگونه برخورد کردند و چگونه حاضرشدند جداسری پیشه کرده و قیصریه را به خاطر یک دستمال به آتش بکشند. آن ها امروز نیز همان رفتارهای غیرمسؤلانه، سکتاریستی و هژمونی طلبانه را در مورد دیگرتشکل ها پیش گرفته اند و درحالی که تاکنون هیچ توضیح و انتقاد ازخودی پیرامون غش کردنشان به سمت سراپرده سبزها در اعتراضات ۸۸ به بعد ازخود نکرده اند، چگونه می توانند در دعواهای فرقه ای خود، کاتولیک تر از پاپ باشند.

۴*- علاوه بر چالش ها و تنگناهای اصلی فوق، در مورد میزان استقلال شماری از افراد سرشناس و کلیدی تشکیل دهنده هئیت قضائی و از جمله رئیس هیئت دادستانی نیز ابهامات و سؤالات زیادی مطرح است. به عنوان مثال کمک مالی گرفتن آقای پیام اخوان و مرکزاسناد حقوق بشر از دولت ها و نهادهای وابسته به آن ها به عنوان رئیس هئیت دادستانی و مهره کلیدی این دادگاه امرپنهانی و قابل انکاری نیست. چنان که خود ایشان صراحتا به آن اقرار دارند و درگزارش های رسمی مالی این جریان در سایت متعلق به مرکزاسناد حقوق بشر در معرض دید همگانی قراردارد. گزارش های بی بی سی نیز دراین ارتباط مزید برآن است. از نظر سیاسی هم این پیوندها وحضورایشان در مجامع و نهادهای گوناگون وابسته و یا نزدیک به دولت آمریکا و بخش هائی از طبقه سیاسی حاکم برآمریکا محرز است. علاوه براین ها همانطورکه در گفتگوهای ایشان و از جمله گفتگوی اخیر وی با خانم سهیلا وحدتی * … به خوبی مشهود است. همانطور که ملاحظه می کنید ایشان فقط دادخواهی نمی کنند بلکه بدنبال گفتمان و هدفی هستند که در آن بقول وی همه ما از تفاوت هایمان عبور می کنیم و در یک آن شاهد چیزی هستیم که می توانیم به عنوان یک ملت باشیم. از همین رو عبارات و مفاهیمی چون تشکیل کمیته حقیقت یاب با هدف آشتی ملی و ایجاد وحدت در صفوف ملت ایران، روند التیام بخشی و آشتی ملی و نظایرآن بیت گردان این گفتگوها و مقالات است. در این رویکرد هیأت قضائی در تأکید برجنبه حقوقی تا آن حد پیش می رود که به خانواده ها توصیه می کند که فقط به بیان دردها و تسکین آلام خود در دادگاه بسنده کنند. هم او در گفتگو با خانم سهیلا وحدتی دراین مورد می گوید من خیلی خوشحال و خشنودم که در میان ۸۰ شاهدی که در لندن حاضرشدند تقریبا هیچ کدامشان از این فرصت برای دادن شعارهای سیاسی استفاده نکردند و تنها به بیان دردهای خود پرداختند. پرسیدنی است که آیا جان باختگان راه آزادی و برابری هم در بیدادگاهای جمهوری اسلامی خود را موظف به چنین رفتاری می کردند و با وجود خطرها و فشارهای سهمگینی که برآن ها وارد می شد، آیا از بیان مواضع سیاسی و نظری خود صرفنظر می کردند ؟! اگر چنین است پس صدور احکام با عناوینی چون سرموضع بودن به چه معنی بود؟ ایستادگی و مواضع قتل عام شدگان سال های قبل از جنایت سال۶۷ نیز برکسی پوشیده نیست. بدیهی است که چنین مقایسه ای تناقض و دوگانگی عریانی را به نمایش می گذارد. البته این نوع رویکردها با ماهیت یک دادگاه از نوع افشاگرانه و از نوع راسل بیگانه بوده و بیشتر با ماهیت یک دادگاه نوع حقوقی سازگاری دارد. براستی چرا باید خانواده ها در گزارش های خود و یا بقول پیام اخوان بیان داستان عزیزان خود، نمی بایستی از تمامی حقیقت پرده بردارند و چنان سخن بگویند که تنها بخشی از حقیقت را که بدرد حقوق بین الملل می خورد بیان کنند؟! البته گفتمان مورد تبلیغ و ترویج شخص آقای اخوان و مورد دفاع هیئت حقوقی مبنی برآشتی ملی، محدود به موضع گیری های فوق نیست، بلکه شسته ورفته ترآن ها در متونی که با امضاء رامین جهان بگلو و پیام اخوان از جمله در بی بی سی منتشرشده است و مهم تر از همه در منشور ۹۱ که بامضاء ایشان( نفردوم از لیست امضاء ها) رسیده است نیز صراحت دارد. در خاتمه باید اضافه کنم که مراد از طرح این سخنان به هیچ وجه قصد باصطلاح ترور شخصیت و یا تحقیر مواضع آقای پیام اخوان نیست. چه بسا ایشان دارد با تمامی وجود و صادقانه به باورهائی که درست می داند عمل می کند و طبعا می توان جنبه های مثبتی هم در تلاش های ایشان و دفاع اشان از حقوق بشر و افشاء جنایات جمهوری اسلامی یافت، اما مسأله دقیقا بر رویکرد او و همان گفتمانی است که او و همکارانش بدنبال آن هستند و متأثربودن نحوه دادخواهی از آن دقیقا شکافی است که بین این گفتمان و مطالبات جنبش انقلابی داد خواهی وجود دارد.

گفتگوی با پیام اخوان:

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=48545

 

لطفا تا اخر بخوانید و ببینیم وکلای این ملت چه کسانی هستند

توضیح «فارس» درباره یک مصاحبه

خبرگزاری فارس: در مصاحبه روز گذشته با یک عضو کمیسیون فرهنگی مجلس خطایی صورت گرفته بود.

روز گذشته مصاحبه‌ای با جناب حجت الاسلام و المسلمین سید مرتضی حسینی نماینده قزوین و عضو کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی بر روی خروجی خبرگزاری فارس قرار گرفت که متاسفانه در آن رعایت شئون حرفه‌ای و اخلاق رسانه‌ای نشده بود.

خبرگزاری فارس شرعاً برخود وظیفه می داند که بابت خطای صورت گرفته از سید جلیل القدر و فاضل آقای سید مرتضی حسینی عذرخواهی نموده و پوزش بطلبد

 این اصلا کمدی یا جوک نیست مصاحبه خبرگزاری فارس با سید مرتضی حسینی، نماینده قزوین در مجلس شورای اسلامی که یکی از اعضای کمیسیون فرهنگی مجلس بوده  که از خروجی خبرگزاری حذف شده    

 

http://webcache.googleusercontent.com/search?q=cache:http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910723001123

 

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910725000032

 

سوآل: تعریف شما از فرهنگ چیست؟

جواب: فرهنگ به مجموعه‌ای از آداب، سنن، دین، مذهب و همه آن چیزی که یک عده به آن دین می‌گویند و عده‌ا‌‌ی به آن فرهنگ می‌گویند.

 

سوآل: لطفا بفرمائید به چه اصول فرهنگی اعتقاد دارید؟

جواب: توحید، نبوت، معاد که در فرهنگ اسلامی است و عدل و امامت در فرهنگ شیعه.

 

سوآل: مهمترین کار فرهنگی که کردید چیست؟

جواب: همیشه در حال کار فرهنگی بوده‌ام.

 

سوآل: لطفا پنج اقدام اخیر فرهنگی تان را نام ببرید؟

جواب: نماز شب دیشب، تعقیبات نماز، نماز صبح، تجدید وضو، صلوات برای رهبر معظم.

 

سوآل : از کدام شخصیت فرهنگی الهام می‌گیرید؟

جواب: از مقام معظم رهبری الهام می‌گیرم و فرد دیگری را الگو قرار نمی‌دهم.

 

سوآل: کلا چه شخصیت های فرهنگی در تاریخ از نظر شما اهمیت داشته اند؟

 جواب : ما در ایران دو شخصیت فرهنگی داریم، یکی امام( ره) و یکی مقام معظم رهبری، بقیه هم از نظر این جانب تکذیب می شوند.

 

سوآل: چطور شد که نماینده مجلس شدید؟

جواب: چون در مسجدی که در قزوین بودیم امام جماعت جدیدی آمده بود و برای هماهنگی بیشتر.

 

سوآل: آیا کمیسیون فرهنگی گزینه اول شما بود؟

جواب: گزینه اول من کمیسیون امنیت بود. من دو تا گزینه داشتم و هر دوی آن‌ها پر شده بود، به همین دلیل به این کمیسیون آمدم.

 

سوآل: چرا می خواستید به کمیسیون امنیت بروید؟

جواب: چند دلیل داشت اول برای رسیدن به امور محرومان، دوم برای حل مشکلات استان و سوم به خاطر اینکه از جوانی آرزو داشتم در راه خداوند به شهادت برسم.

 

سوآل: چرا در جوانی به شهادت نرسیدید؟

جواب: به خاطر اینکه الگوی من همیشه رهبری بود و ایشان در جوانی به شهادت نرسید، من هم خواستم به رهبری اقتدا کرده باشم. البته یک بار هم وقتی صبح رسیدم اتوبوس اعزام به جبهه رفته بود.

 

سوآل: چرا کمیسیون فرهنگی در مجلس مشتری نداشت؟

جواب: زیرا این کمیسیون هم مانند دیگر کار‌های فرهنگی در مظلومیت است و دستوراتش اجرا نمی‌شود و یا اهمیت خاصی به آن داده نمی‌شود و افراد هم می‌گویند برای چه به این کمیسیون برویم وقتی این کمیسیون مورد حمایت رئیس مجلس و مجموعه قرار نمی‌گیرد.

 

سوآل: فکر می کنید از چه طریق می توانید مورد توجه قرار بگیرید؟

جواب: یکی از طریق صف اول، دوم از طریق اقتدا به رهبری، سوم از طریق حمایت از فلسطین.

 

سوآل: از چه زمانی فهمیدید شخصیتی فرهنگی هستید؟

جواب: از وقتی بالغ شدم، از چهارده سالگی، البته از یک سال قبل نماز می خواندم.

 

سوآل: به چه دلیل به کمیسیون فرهنگی آمدید؟

جواب: بسته بودن سایر کمیسیون ها و اعتقاد به اینکه اگر فرهنگ درست شود، امنیت هم درست می‌شود، راه ها هم آسفالت می شود، صنایع و چیز‌های دیگر نیز درست می‌شود. هر مشکلی که داریم در فرهنگمان است. از جمله حجاب و جریانات انحرافی.

 

سوآل: مهمترین معضل فرهنگی کشورچیست؟

جواب: دانشگاه‌های علوم انسانی. علوم انسانی یکی از معضل‌های مهم فرهنگی است که تربیت‌شدگان علوم انسانی هستند که مدیر هستند و همین می‌شود که مدیریت‌های ما مشکل دارد. و چون مدیریت ما مشکل دارد امنیت و صنایع و راههای کشور هم مشکل دارد.

 

سوآل: کدام الگوی فرهنگی را می پسندید؟

جواب: اول رهبری، دوم چادر به عنوان پوشش خواهران، سوم محو اسرائیل از صحنه.

 

سوآل: نیاز فرهنگی نسل جوان را چقدر می‌شناسید؟

جواب: آشنایی هایی دارم، از جمله پسر خودم و پسر برادرم.

 

سوآل: در جوانی چکار می کردید؟

جواب: من در جوانی هیچ کار نمی کردم. فقط ازدواج.

 

سوآل: مهمترین نیاز فرهنگی نسل جوان را چه می‌دانید؟

جواب: ازدواج، کار، پدر و مادر و پیروی از مقام معظم رهبری.

 

سوآل: چه خاطره ای از دوره جوانی به یاد دارید؟

جواب: چیزهای مستهجن مانند خاطره را به یاد ندارم.

 

سوآل: اگر وزیر ارشاد بودید اولین کاری که می‌کردید چه بود؟

جواب: اول فرهنگ عمومی است، دوم تربیت هنرمندان متعهد و سوم کنترل سینما و تئاتر.

 

سوآل: در بخش فرهنگ عمومی باید چه اقداماتی انجام شود؟

جواب: اقدامات ساختاری مثل نماز و ولایت و پرهیز از اقدامات ساختار شکن مثل دائم الوضو نبودن.

 

سوآل: در کودکی فکر می کردید چکاره بشوید؟

جواب: پیرو ولایت فقیه.

 

سوآل: آیا در زمان کودکی می دانستید ولایت فقیه چیست؟

جواب: نه، جامعه ما ناآگاه بود.

 

سوآل: اگر نماینده نبودید چه کاره می‌شدید؟

جواب: من کار آخوندی انجام می‌دادم، زیرا معتقدم یک امام جماعت موفق می‌تواند مدیر اجتماع باشد.

 

سوآل: وظیفه یک امام جماعت موفق چیست؟

جواب: دائم الوضو بودن و پرهیز از آن و برگزاری نماز جماعت موفق.

 

سوآل: اولین کار فرهنگی که کردید چه بود؟

جواب: در یک سینما در زمان انقلاب در قزوین.

 

سوآل: در آنجا چکار می کردید؟

جواب: سینمایی بود به اسم دیاموند که شیشه آن را شکستیم، به پیروی از قائد اعظم امام خمینی.

 

سوآل: آخرین کار فرهنگی که کردید؟

جواب: کار ما همیشه فرهنگی بوده است.

 

سوآل: آخرین فیلمی که دیدید؟

جواب: قلاده‌های طلا

 

سوآل: قلاده های طلا از نظر شما چطور بود؟

جواب: مشت محکمی بود به دهان کارگردانان سینما که بفهمند برادران و خواهران نیروی انتظامی هم می توانند فیلمهایی در صحنه جهانی بسازند. بهترین فیلمی بود که دیدم.

 

سوآل: چه فیلمهای دیگری در سینما دیدید؟

جواب: ندیدم.

 

سوآل: پس چطور می گوئید بهترین فیلمی بود که دیدم، شما که فیلم دیگری ندیدید؟

جواب: وقتی فیلمی بهترین فیلم باشد چرا فیلم دیگری آدم ببیند. مثل مقام معظم رهبری که وقتی بهترین رهبر باشد، نیاز به رهبر دیگری نیست.

 

سوآل: با خانواده به سینما می‌روید؟

جواب: با خانواده برای نماز جمعه و بهشت زهرا و بیمارستان رفتم، ولی سینما فقط یک بار رفتم برای دیدن همین فیلم.

 

سوآل: اگر کارگردان بودید درباره چه سوژه‌ای فیلم می‌ساختید؟

جواب: در تاریخ سرزمینمان و در تاریخ جنگ تحمیلی سوژه‌های زیادی وجود دارد که ما از آن غافل مانده‌ایم.

 

سوآل: مثلا چه فیلمی از تاریخ سرزمین مان لازم است ساخته شود؟

جواب: واقعه کربلا، اشغال فلسطین، کشتار سرخپوستان آمریکا و وال استریت.

 

سوآل: کدام بخش از تاریخ ایران را مطالعه کردید؟

جواب: از تشریف فرمایی امام در سال 1357 تا فروردین امسال.

 

سوآل: یعنی تاریخ بعد از فروردین امسال را مطالعه نکردید؟

جواب: به خاطر انحرافاتی که در آن رخ داده است مطالعه ننمودم. به خاطر همان مسائلی که پیش آمد.

 

سوآل: اگر هنرمند می‌شدید چه رشته‌ای را انتخاب می‌کردید؟

جواب: به این معنا ذوق هنری ندارم و من بیشتر به کار‌های سیاسی و مسائل اجتماعی علاقه دارم.

 

سوآل: مثلا به چه مسائل اجتماعی علاقه دارید؟

جواب: بیشتر به مسائل سیاسی و امنیتی و راههای استان.

 

سوآل: آخرین کتابی که خوانده اید چه بود؟

جواب: کتابی که رزمنده و آزاده محترم نوشته‌اند به نام «پایی که جا ماند».

 

سوآل: اولین کتابی که خوانده اید چه بود؟

جواب: در آن زمان هنوز کتابی از رهبری منتشر نشده بود، اما دوازده سال بعد سومین کتابی که خواندم » گفتاری درباب صبر» از مقام معظم رهبری بود.

 

سوآل: مهمترین کتابی که خوانده اید؟

جواب: کتاب «تشیع در ایران» برای من بسیار اهمیت داشت، و ای کاش این کتاب نوشته مقام معظم رهبری بود.

 

سوآل: نویسنده محبوب شما؟

جواب: مقام معظم رهبری.

 

سوآل: شاعر مورد علاقه شما کیست؟

جواب: یک شاعر با کت و شلوار خاکستری و پوست تیره که همیشه در شبهای شعر پهلوی رهبری می نشیند، اشعار ایشان بسیار از نظر سیاست خارجی نظام ارزشمند است.

 

سوآل: منظورتان آقای علیرضا قزوه است؟

جواب: فکر کنم بهتر است اسم افراد برده نشود.

 

سوآل: در جبهه انقلاب اسلامی در شعر، چند نفر را می‌شناسید؟

جواب: در جبهه که بزرگانی مانند شهید همت مثل بزرگراهی در کشور ماست، ولی من کلا علاقه به این وادی ندارم اما آنهایی را که مقام معظم رهبری تایید می‌کنند، دوست دارم و آن هایی که مقام معظم رهبری مورد تایید قرار می‌دهند را ما نیز تایید می‌کنیم.

 

سوآل: در ادبیات داستانی به چه افرادی علاقه مندید؟

جواب: در ادبیات هم به افرادی که رهبری دوست دارند علاقه مندم.

 

سوآل: چه نوع سینمایی را دوست دارید؟

جواب: همان سینمایی که رهبری دوست دارند.

 

سوآل: از کدام هنرپیشه‌ خوشتان می‌آید؟

جواب: برای من هنرپیشه مهم نیست، هر کسی نقش پیامبران را با تائید رهبری بازی کند، مورد علاقه من و اسلام است.

 

سوآل: اگر قرار باشد درباره فرهنگ با کسی مشورت کنید او چه کسی است؟

جواب: در کمیسیون با خیلی‌ها مشورت می‌کنیم اما در این وادی‌ها نیستیم.

 

سوآل: بیشتر در چه وادی هستید؟

جواب: همان طور که گفتم در وادی امنیت و فلسطین اشغالی که متاسفانه کمیسیون پر بود.

 

سوآل: از نظر فرهنگی به خودتان چه نمره ای می دهید؟

جواب: از نظر اطلاعات فرهنگی اطلاعات من در کمیسیون از بقیه بالاتر است، نمره 17 می دهم ولی از نظر تسلط بر زوایای هنر و فرهنگ بیشتر از 18 نمی توانم بدهم، ولی نمره رهبری را 20 می دهم.

درباره این افراد و موضوعات نظرتان را در یک جمله بگوئید

 

سوآل: وزیر ارشاد

جواب: خوب است و مورد اعتماد رهبری.

 

سوآل: حداد عادل

جواب: یک کارشناس مطلع فرهنگ و پدر عروس رهبری.

 

سوآل: نخبگان علمی

جواب: نخبگان علمی باید مثل پاستور نزدیک بیت رهبری باشند.

 

سوآل: سینمای جنگی ایران

جواب: بعضی فیلمهای حاتمی کیا را رهبری دوست دارند.

 

سوآل: ریاست کمیسیون فرهنگی.

جواب: آدم وارسته و پاک و یک معلم اخلاق پیرو ولایت

 

سوآل: فوتبال

جواب: علاقه‌مند نیستم

 

سوآل: ورزش

جواب: برای افرادی که افتخار آفرین باشند پشت دشمنان را می شکنند.

 

سوآل: هالیوود

جواب: مجموعه تهاجم فرهنگی که رهبری آن را نکوهش کرد.

 

سوآل: وضع اقتصادی کشور؟

جواب: اگر بتوانیم بر مشکلات پیروز شویم آن را شکست می دهیم.

 

سوآل: فیلم هندی

جواب: قبلا در آخر اغلب فیلمها بود، ولی الآن تلویزیون بقیه اش را نشان می دهد.

 

سوآل: آرزوی فرهنگی شما چیست؟

جواب: این علوم انسانی که در آن غرب‌زدگی کاملا پیداست، اصلاح شود، و بشود همان که رهبری گفت.

 

سوآل: بزرگترین آرزوی زندگی تان چیست؟

جواب: آرزویم این است که رهبری به آرزویش برسد.

 

سوآل: دوست داشتید استعداد شاعری داشتید و درباره رهبری شعر می گفتید؟

جواب: نه، دوست ندارم ریا بشود

سفارتخانه های جمهوری اسلامی در خارج کشور باید برچیده شوند.

حميد محمدی، کنسول و فرستاده فرهنگی سفارت ایران در اتاوا  اخيرا در مصاحبه اى با سايت «ایرانیان خارج از کشور»  در مورد فعالیت های احتمالی سفارت ایران در اتاوا برای «جذب ایرانیان مهاجر» و پیشبرد اهداف جمهوری اسلامی زیر پوشش برنامه های فرهنگی و آموزشی در کانادا صحبت كرده است. اين سخنان با واكنش وسيعى در سطح رسانه هاي كانادا و همچنين دولت كانادا روبرو شده است.

جمهورى اسلامى  تحت لواى فعاليتهاي فرهنگى  هر بار بودجه وسيعى را به جاسوسى در خارج كشور اختصاص داده است  و در حالى كه پايه هاى لزران حكومتش در داخل ايران  روى شكنجه و زندان و اعدام قرار دارد و در سطح بين المللى هر چه بيشتر افشا شده و  تحت فشار بين المللى ميباشد  در خارج از ايران مذبوحانه تلاش دارد تحت لواى فعاليتهاى فرهنگى  فعاليتهاى جاسوسى خود را ادامه بدهد.  وقايع نشان داده است كه هر بار رژيم سعى در برگزارى مراسمهاى به اصطلاح فرهنگيش داشته است  با اعتراض آزاديخواهان روبرو شده است.  اينبار نيز افشا اين سخنان و سياستهاى پشت آن ابتدا توسط شبنم اسداللهى  يكى از فعالين حقوق بشر و شادى پاوه نماينده كميته مبارزه براى آزادى  زندانيان سياسي در كانادا  صورت گرفت و سپس به رسانه هاي كانادايى كشيده شد. به دنبال  پخش وسيع اين خبر, دولت كانادا  و به طور مشخص وزیر امور خارجه اش مجبور شد اظهار نظر كرده و اعلام كند كه فعالیت های سفارت ایران در اتاوا را از نزدیک دنبال خواهد کرد.

سفارت ايران در كانادا در حالى فعاليت ميكند كه سه تن از شهروندان ايرانى –كانادايى  به نامهاى سعيد ملك پور , حميد قاسمى- شال و حسين درخشان  همچنان در زندانهاى جمهورى اسلامى بوده و حكم اعدامشان صادر شده است. كميته مبارزه براى آزادى زندانيان سياسى  بارها  به دولت كانادا اعلام كرده است كه آزادى سه شهروند ايرانى –كانادايى فوق و هزاران زندانى سياسي ديگر تنها با فشار  مستقيم  و عملى  از جمله  قطع روابط سياسي با رژيم جمهورى اسلامى و منزوى كردن اين رژيم در سطح جهانى امكان پذير ميباشد.

افشا فعاليتهاى رژيم در خارج كشور و  مقابله با سياست ها و مراسمهاى رژيم وظيفه تك تك كسانى است كه قلبشان براى آزادى ميتپد و از دست جنايات اين رژيم به خارج از ايران گريخته اند.  

كميته مبارزه براي آزادى زندانيان سياسي به تمامى ايرانيان مقيم كانادا فراخوان ميدهد كه با ارسال نامه به وزير خارجه كانادا  خواستار بسته شدن سفارت رژيم در اتاوا بشوند. بستن سفارتخانه هاى رژيم گام مهمى در راه منزوى كردن رژيم در سطح بين المللى و تقويت مبارزه مردم ايران عليه جمهورى اسلامى ميباشد.

 شيوا محبوبى

سخنگوى كميته مبارزه براى آزادى زندانيان سياسي در ايران

هجدهم جولاى ٢٠١٢

www.iranpoliticalprisoners.com  

 لينكهاى زير در مورد موضوع فوق:

http://www.newenglishreview.org/blog_direct_link.cfm/blog_id/42965

 http://www.theglobeandmail.com/news/world/top-iranian-officials-anti-semitic-remarks-draw-condemnation-from-canada/article4382222/

  http://www.windsorthisweek.ca/2012/07/11/iranian-embassy-fomenting-unrest-toews

 

 

— 

——————–
Campaign to Free Political Prisoners in Iran(CFPPI) 

Sarvar Kardar
Coordinator

+47 (0) 4133 3268
freepoliticalprisoners@gmail.com
Address:CFPPI
BM Box 6754, London WC1N 3XX, U.K.

www.iranpoliticalprisoners.com

http://20juneiran.wordpress.com

http://cfppi.blogspot.com

http://www.youtube.com/user/CFPPI2009

Facebook
Twitter
Flickr

 

بیشرمانه زیستن

ازمرحوم نادر ابراهیمی چند کتاب خوانده ام.

چند خط زیر را که از کتاب ابوالمشاغل او انتخاب کرده ام به نظرم یکی از بهترینِ نوشته های اوست.

روزی، در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم را از نزدیک می شناختید؟

 

گفتم: خیر قربان! خویشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده ام، تا متقابلا، در روز ختم من، خویشان خویش، به اصرار خانواده بیایند.

حرفم را نشنید، چرا که می خواست حرفش را بزند. پس گفت: بله… خدا رحمتش کند! چه خوب آمد و چه خوب رفت. آزارش به یک مورچه هم نرسید. زخمی هم به هیچکس نزد. حرف تندی هم به هیچکس نگفت. اسباب رنجش خاطر هیچکس را فراهم نیاورد. هیچکس از او هیچ گله و شکایتی نداشت. دوست و دشمن از او راضی بودند و به او احترام می گذاشتند… حقیقتا چه خوب آمد و چه خوب رفت…

 

گفتم: این، به راستی که بیشرمانه زیستن است و بیشرمانه مردن.

با این صفات خالی از صفت که جنابعالی برای ایشان بر شمردید، نمی آمد و نمی رفت خیلی آسوده تر بود، چرا که هفتاد سال به ناحق و به حرام، نان کسانی را خورد که بهخاطر حقیقت می جنگند و زخم می زنند و می سوزانند و می سوزند و می رنجانند و رنج می کشند… و این بیچاره ها که با دشمن، دشمنی می کنند و با دوست دوستی، دائما گرسنه اند و تشنه، چرا که آب و نان شان را همین کسانی خوردهاند و می خورند که زندگی را «بیشرمانه مردن» تعریف می کنند.

 

آخر آدمی که در طول هفتاد سال عمر، آزارش به یک مدیر کلّ دزد  منحرف، به آدم بدکار هرزه، به یک چاقو کش باج بگیر محله هم نرسیده، چه جور جانوری است؟ آدمی که در طولهفتاد سال، حتی یک شکنجه گر را از خود نرنجانده و توی گوش یک خبرچین خودفروش نزده است، با چنگ و دندان به جنگ یک رباخوار کلاه بردار نرفته، پسِ گردن یک گران فروش متقلب نزده، و تفی بزرگ به صورت یک سیاستمدار خودباخته ی وابسته به اجنبی نینداخته، با کدام تعریفِ آدمیت و انسانیت تطبیق می کندو به چه درد این دنیا می خورد؟

آقا ی محترم!ما نیامده ایم که بود و نبودمان هیچ تاثیری بر جامعه بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد. ما آمده ایم که با دشمنان آزادی دشمنی کنیم و برنجانیم شان، و همدوش مردان با ایمان تفنگ برداریم و سنگر بسازیم، و همپای آدمهای عاشق، به خاطر اصالت و صداقت عشق بجنگیم.

 

ما آمده ایم  که با حضورمان، جهان را دگرگون کنیم، نیامده ایم تا پس از مرگمان بگویند: از کرم خاکی هم بی آزارتر بود و از گاو مظلومتر، ما باید وجودمان و نفس کشیدنمان، و راه رفتنمان، و نگاه کردنمان،و لبخند زدنمان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود…

 

ما نیامده ایم فقط به خاطر آنکه همچون گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگمان، گرگ و چوپان و سگ گله، هر سه ستایشمان کنند…

 

گمان می کنم که آن آقا خیلی وقت بود که از کنارم رفته بود، و شاید من هم، فقط در دل خویش سخن می گفتم تا مبادا یکی از خویشاوندان خوب را چنان برنجانم که در مجلس ختمم حضور به هم نرساند

Serzh Arakeli 
     
 
 
 
 
     
 

نامه شبنم مددزاده از زندان در مورد وضعيت اسفناک زندان قرچک ورامين
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/07/143705.php

کميته گزارشگران حقوق بشر- شبنم مددزاده، فعال دانشجويی زندانی در زندان اوين، با انتشار نامه‌ای نسبت به وضعيت نامناسب زندان قرچک ورامين و انتقال دو تن از زندانيان سياسی زن به اين زندان ابراز نگرانی کرده است.

مددزاده که خود پيش از اين، مدت کوتاهی را در زندان قرچک به سر برده و پس از اعتراض‌های گسترده نسبت به شرايط اسفناک اين زندان، به زندان اوين انتقال يافته بود، به عنوان شاهد از شرايط اين زندان نوشته است.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com

گزارش‌ها حاکی از آن است که مسئولان زندان اوين، پس از انتقال دو تن از زندانيان سياسی زن به زندان قرچک ورامين، قصد دارند ساير زنان زندانی را نيز به مرور به اين زندان انتقال دهند.

وضعيت نامناسب نگهداری زنان در اين زندان، پيش‌تر موجب اعتراض‌های گسترده محافل حقوق بشری شده بود.

متن کامل نامه شبنم مددزاده که چهارمين سال حبس خود را در زندان پست سر می‌گذارد، به شرح زير است:

بسم الحق

صحبت از پژمردن يک برگ نيست وای جنگل را بيابان می کنند.

به ياران و دوستان دردآشنا! برای تمامی کسانی که قلبشان برای انسان و انسانيت می تپد، برای ارزشی فراسوی مرزهای جغرافيايی….

به عنوان شاهد حرف می زنم؛ شاهد روزهای دهشتناک شهرری، که مرگ ثقل قبای اش را به ديواری آويخته بود در جايی که نفس ياری نمی رساند. سوله های تاريک با سقفی بلند بدون پنجره و نور طبيعی، با دويست نفر جمعيت در هر سوله، با ازدحام سر و صدا، به هم ريختگی اعصاب و روان زندانيان بود و دعواها و خبرهای ناگوار که من با چشم خويش ديدم. «مسلخ انسان و انسانيت را من با چشم های خويش ديدم»

به عنوان شاهد حرف می زنم، شاهد لحظه های مبهم، مغشوش و مرگ زای که از چشم های زندانيان خشم می باريد و باتوم های گارد ويژه زندان بود برای آرام کردن. به عنوان شاهد حرف می زنم، شاهد دعواها بهر غذا و نان در سالنی به اسم سالن غذاخوری!!! پرده های نمايش و ظاهرسازی و آذين بندی هم کاری از پيش نبرد. غذايی که به عنوان جيره زندانيان داده می شد آنقدر کم بود که زندانيان گرسنه غذاهای پس مانده در ظرف ها را جمع می کردند و چند لحظه بعد دعوايی که بر سر همان غذای پس مانده شروع می شد! پرتاب سينی های غذا و صندلی بود جدا از اينکه کف کثيف و آلوده اش چندين نفر را در هر روز نقش زمين می کرد. سالنی به اسم غذاخوری که از طرف خود زندانيان به سالن «کتک خوری» تغييرنام داده شده بود.

به عنوان شاهد حرف می زنم، شاهد تلاش های بسيار برای وارونه نشان دادن شرايط نزد خانواده هايی که برای ملاقات می آمدند، سالنی که ما از وسط ويرانه و بيغوله ای رد می شديم برای ملاقات آن سوی ديوارش از طرف درب ورودی گل کاری و باغچه های پر از گل بود –روز انتقال به اوين مشاهده کردم- تا خانواده در وسط آن نيزار دلخوش شوند به چند تا گل که گلهای خودشان چند قدم آن طرف تر دارند پرپر می شوند! دريغ!! حضور دادستان کل کشور در زندان قرچک –همان روز انتقال ما به اوين- برای تکذيب تمامی خبرهای سايت ها و خبرگزاری های خارجی حجتی محکم برای وضعيت اسفناک آنجا بود!! چيزی بود که می خواستند تکذيب کنند. همان کريدور سالن غذاخوری که جلوی دوربين ها شيک و تميز کرده بودند روز قبل از آن لکه های خون روی موزاييک هايشان نمايان بود!! و روزهای بعد از انتقال به اوين آنچه از مأموران و زندانبانانی که بين قرچک و اوين رفت و آمد داشتند شنيديم اينکه آنجا جهنمی بيش نيست. به اذعان خود زندانبانان! ديگر چه چيز بايد تکذيب می شد!!!

آری! به عنوان شاهد حرف می زنم، شاهد برهوتی موسوم به زندان شهرری بی هيچ نشانه ای برای زيستن که گياه از رستن بازمی ماند. که همان بدو انتقال شرايطش را نه برای خود که برای تمامی زنانی که به هر عنوانی محکوم اند غيرانسانی ناميديم. اردوگاهی برای مرگ است نه برای حبس. جايی برای مرگ تدريجی که هنوز صدای له شدن عزت انسان را در گوشم می شنوم! يکسال و نيم می گذرد از آن روزها که دوباره آن لحظه ها برايم تکرار شد، با تبعيد غيرقانونی کبری بنازاده اميرخيزی –زنی ۶۰ساله- و صديقه مرادی روز چهارشنبه ۲۱/تير/۹۱ دوباره خود را در ميان آن جمع، آن شرايط، آن روزها حس کردم. قلبم فشرده بود و دستهای بسته که هيچ کاری نمی توانستم بکنم و تنها اينکه برای من با اين شرايط جسمی و سنی آنجا مرگ زای بود چه برسد برای اين دو زن با اين شرايط بيماری!

ديوارها بلندتر می شوند و ميله ها نزديک تر، گرمای نفس هايم را روی صورتم حس می کردم. احساسی که به زبان نمی توانم بياورم، باور کنيد نمی توانم با کلمات شيئيت بخشم به احساس غيرقابل بيان.

باز هم به عنوان شاهد حرف می زنم، به عنوان کسی که بيش از دو سال از ديدارم با خانم بنازاده در زندان گوهردشت(رجايی شهر) و بيش از ۸ ماه از آشنايی ام با صديقه مرادی در زندان اوين می گذرد. در اين مدت هر لحظه شاهد به افول رفتن سلامت جسمی آنان در ميان اين برزخ، در حصار ميله ها و شرايط غيرانسانی بودم. از عمل ناموفق چشم خانم بنازاده، که باعث از بين رفتن بينايی اش به علت بی مسئوليتی مسئولان، آرتروز گردن و کمر و پوکی استخوان و همين دو هفته پيش بود که برای آنژيوگرافی قلب در بيمارستان مدرس بستری بود و روز چهارشنبه منتظر اعزام دوباره برای اکو قلب بود نه تبعيد، تا گرفتگی کمر و آرتروز گردن و ستون فقرات و بيماری قلبی صديقه مرادی.

برای من که قدم در راه آزادی گذاشته ام و در عبور از اين گذرگاه پرستم تن ام بس زخم ها برداشته از جفاها، تبعيد و انتقال و ممنوعيت ها به بخشی از زندگی ام تبديل شده. در حالی که ايمان دارم چون آب رودخانه بايد از بستر سخت و سفت و سنگينی جاری شد و هر مانعی را با خروش و تپيدن از ميان برداشت تا به دريا رسيد. اعتقاد دارم که بايد جلوی خودکامگی ها را گرفت، بايد ايستاد.

آنچه را که من چهارشنبه شاهد بودم وقاحت بود در قساوت که به حکم هايی که در دادگاههای فرمايشی انقلاب ناعادلانه صادر می کنند راضی نشده هروقت که دلشان بخواهد زير پا می گذارند و حکمی جديد صادر می کنند، در آن لحظه من با تمام وجود حس کردم اگر به جای برگه آزادی يکی از هم بنديانمان با حکم اعدام روبه رو شويم هيچ کاری نمی توانيم بکنيم.

ياران و دوستان اندوه گسارم! بی مقدمه آغاز کردم چرا که قلم را و ذهن را يارای واژه چيدن نبود. دوباره دستهای بسته ام را به سوی شما دراز کرده ام که چونان قبل دستهای من باشيد برای درافکندن پرده ها و افشای خيمه شب بازی به اصطلاح ارج و قرب زنان!!!

دوباره صدای فرياد دردها را به گوش شما می رسانم که چون کوه طنين افکن فرياد من باشيد. در جايی که نفس نمی آيد غريو خشم را از گلوی پرنفس تان بکشيد.

از تمامی مجامع حقوق بشر و کسانی که تنها يک لحظه دغدغه ی انسان دارند در هر کجای دنيا می خواهم برای برگرداندن اين دو زن بيمار از آن ظلمت جای از هيچ تلاشی دريغ نورزند.

شبنم مددزاده
۲۴/تير/۹۱
زندان اوين

 

 

 

 معرفی یک فیلم و بررسی تئوری توطئه‎

 

معرفی یک فیلم و بررسی تئوری توطئه

(فایل صوتی پیوست میل می باشد)

http://www.youtube.com/watch?v=njlHmPHMxV8

  VTS_01_1_0.mp3
3880K   Play   Download  

YouTube – Videos from this email

دوستان عزیز لطفآ به گزارش همایش ۱۸ تیر ۱۳۹۱ صدای موج سبز توجه فرماید.

با سپاس
اکبر کریمیان 

صدای موج سبز — جنبش سبز لندن تظاهراتی را به مناسبت 18 تیر ، سالروز حادثه حمله به کوی دانشگاه در تیر 1378 برگزار کرد

جنبش سبز لندن به مناسبت سالروز ۱۸ تیر: تظاهرات 18 تیر برگزار شد صدای موج سبز – جنبش سبز لندن تظاهراتی را به مناسبت 18 تیر ، سالروز حادثه حمله به کوی دانشگاه در تیر 1378 برگزار کرد. به گزارش صدای موج سبز ، این تظاهرات مورد استقبال بسیاری از هم وطنان قرار گرفت. حضور بیش از 100 نفر از هواداران صدای موج سبز از شهرهای مختلف انگلستان و سر دادن شعارهایی در حمایت از دانشجویان ، فعالان سیاسی و حقوق بشری دربند در زندان های جمهوری اسلامی برای مدتی توجه رهگذران را به خود جلب کرد. تظاهر کنندگان در این روز با در دست داشتن تصویر کشته شدگان راه آزادی ، نظام دیکتاتوری جمهوری اسلامی را محکوم کردند. بر اساس این گزارش ، تظاهرکنندگان با سر دادن شعارهایی همچون » مرگ بر دیکتاتور» ، «مرگ بر اصل ولایت فقیه» و «دین از سیاست جداست » خواهان سرنگونی نظام ولایتی – فقاهتی شدند. اکبر کریمیان هماهنگ کننده صدای موج سبز همچون گذشته بر اصلاح ناپذیر بودن جمهوری اسلامی تاکید کرده و گفت : 18 تیر نقطه عطفی در تاریخ جنبش های دانشجویی در کشور بود. او افزود :18 تیر روزی بود که ثابت شد جمهوری اسلامی غیر قابل اصلاح است و امیدی به اصلاح طلبان نیست . روزی که دولت اصلاح طلب حاکم در برابر حمله بی رحمانه به کوی دانشگاه سکوت کرده و دانشجویان را تنها گذاشت. ریحانه اسماعیلی یکی از فعالان صدای موج سبز بخشی از نامه حشمت الله طبرزدی که از داخل زندان به بیرون ارسال شده است را خواند. او به نقل از طبرزدی گفت :»ده سال پیش از جنبش 18 تیر جنبش سبز به وجود آمد اگرچه از جنبش 18 تیر بسیار گسترده تر بود اما از همان الگوی 18 تیر استفاده کرد.جنبشی که تا به امروز مقاومت کرده است. » در بخش دیگری از این نامه آمده است:»جنبش ملی انگاه امکان ظهور پیدا می کند که به مطالبات اساسی آن جنبش اعم از اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی در متن خواسته های توده ها اعم از طبقه کارگر، فقیر، مزدبگیر، طبقه متوسط شهری و طبقه مرفه باشد. «

http://www.youtube.com/watch?v=Z-LR9sbyGm4&list=UUKtsHduB-CcQJsv0iCt1REg&index=1&feature=plcp

 

http://www.youtube.com/watch?v=Z-LR9sbyGm4&list=UUKtsHduB-CcQJsv0iCt1REg&index=1&feature=plcp

 
رادیو زمانه – دادگاه لندن، محکمه‌ای واقعی یا نمادین http://youtu.be/iDlgH9ywTxo
گفتگو علی دماوندی با بهرام رحمانی http://youtu.be/1fs9cbAGPSo
گفتگوی سعید افشار با چند تن از فعالین ایران تریبونال http://youtu.be/ag6q0RRoQ2A
گفتگوی علی دماوندی با رویا رضایی جهرمی در دادگاه ایران تریبونال http://youtu.be/7RHGylyCWw0
گفتگوی علی دماوندی با سیاوش دانشور در دادگاه ایران تریبونال http://youtu.be/Nd7xn5thepg
پیام مادران خاوران به ایران تریبونال http://youtu.be/v9dQle47hAw
Lawdan Bazargan لادن بازرگان http://youtu.be/U4psEvb4pw4
BBC Persian TV report about International tribunal of massac http://youtu.be/7LjIMv2RtMw
گزارش رویا اشرف آبادی http://youtu.be/KrPHWGU0PGo
گزارش _عدالت برای ایران_ از ایران تریبونال-4* http://youtu.be/2jXpNQBmy6s
گزارش _عدالت برای ایران_ از ایران تریبونال- *2 http://youtu.be/QB_mXobKV9s
گزارش رادیو تلویزیون سوئد در باره ایران تریبونال http://youtu.be/PkSAb5qfH48
Interview with Dr Nancy Hormachea http://youtu.be/UThopkvJSmo
گزارش برگزارى ايران تريبيونال در لندن- سحر محمدى http://youtu.be/dEeLmLozq7A
   

Siamak Babol

چگونگی خودکشی «عفیر» !!! و پیشنهاد امام جمعه تهران برای زنده نگاه داشتن نام و یاد این الاغ

امیرالمومنین علی (ع) می فرمایند :اولین چهار پایی که فوت کرد عفیر الاغ پیامبر (ص) بود,لحظه ای که پیامبر از دنیا رحلت نمود,آن الاغ افسارش را پاره کرد و دوید تا به لب چاه بنی خطمه در منطقه قباء رسید و خودش را درآن چاه پرت کرد چاه به قبرش تبدیل شد امیرالمومنین (ع)فرمود :آن الاغ با پیامبر حرف می زد و می گفت:همراه با پدر و مادرم به فدایت گردم, پدرم از پدرش او هم از پدرش بزرگش و او هم از پدرخود برایم نقل کرد که همراه با پیامبر خدا نوح(ع) درکشتی بوده که حضرت نوح (ع) برخاسته و دستش رابر پشت وی کشیده و فرموده :از نسل این الاغ الاغی به دنیا می آید که سرور و خاتم پیامبران بر وی سوار می شود عفیرمی گفت :سپاس خدایی را که مرا چنین الاغی قرار داد .

((اصول کافی جلد 1 صفحه 184 کتاب الحجة))

نام پول ملی

 خبرگزاری فارس: به دنبال آغاز پروژه حذف چهار صفر از پول ملی و مطرح شدن چندین نام برای جایگزینی به جای ریال، احمد خاتمی امام جمعه موقت تهران در گفتگویی با خبرگزاری فارس ضمن انتقاد شدید از مطرح شدن نام هایی چون پارس و پارسی گفت: «واقعن خجالت آور است در مملکتی اسلامی، که روزی شاهد ظهور آقا امام زمان خواهد بود، چنین پیشنهادهای شرم آوری داده میشود.یعنی چه که به جای ریال از نام هایی چون پارس و پارسی استفاده کنیم؟ مگر قحط الاسم است؟ مگر در اسلام نام های بامصما و زیبا کم داریم که بخواهیم چنین نام های زشتی را انتخاب کنیم؟ بنده به نمایندگی از جامعه ی روحانیت ضمن اعلام حمایت از موضوع حذف چهار صفر از واحد پول ملی اعلام میکنم که در صورت حذف نام ریال، نام جانشین بایستی عفیر باشد زیرا این مسئله به تصویب اکثریت روحانیون و مراجع محترم تقلید رسیده است.» خبرگزاری فارس خاطرنشان میسازد که «عفیر» نام مبارک الاغ حضرت رسول میباشد که در روز بیست و نهم صفر از سال یازدهم هجری، دار فانی را وداع گفت. روحش شاد و قرین رحمت باد

درد من تنهایی نیست،بلکه مرگ ملتی است که گدایی راقناعت، بی عرضگی راصبر،وباتبسمی برلب این حماقت راحکمت خداوندمی نامد —

گاندی

 

فوق العاده هوشمندانه نوشته شده… بريد حالشو ببريد

یک روز بز زنگوله پا از بچه هاش خداحافظی کرد که برود دشت و صحرا علف بخورد و برایشان شیر بیاورد. مامان بزی به بچه ها سپرد که در را به روی مامور گاز و برق و آب و گرگ باز نکنند. بچه ها هم که بر خلاف آمار و ارقام رسمی گرسنه بودند به مادرشان قول دادند که در را باز نکنند. چند دقیقه که گذشت گرگ که دید بز زنگوله پا از خانه بیرون رفته در خانه را زد. شنگول پرسید: کیه؟ گرگ گفت: منم، منم مادرتون شیر یارانه ای آوردم براتون. شنگول گفت: تو مادر ما نیستی. چون دروغ می گی خیلی وقته ممه ی شیر یارانه ای رو لولو برده.

گرگ با دست زد تو پیشانیش و رفت و چند دقیقه ی دیگه آمد و در زد و گفت: منم، منم مادرتون شیر مدت دار آوردم براتون.

منگول گفت: اگه تو مادر مایی بگو ببینم یه پاکت شیر رو چند خریدی؟ گرگ کمی فکر کرد و گفت: هزار تومن. منگول گفت: برو گرگ بی حیا! تو مادر ما نیستی چون شیر در عرض این هفته شده هزار و صد تومن هرچند نرخ تورم هنوز یه رقمیه!

گرگ دوباره زد به پیشونیش و رفت بقالی محلشون ولی هرچیزی خواست برای بچه ها بخرد آنقدر گران شده بود که نتوانست و دست از پا درازتر برگشت پشت در و کوبید به در و گفت: بچه ها! منم، منم مادرتون، با وجود کنترل قیمت ها هیچی نتونستم بخرم براتون. شنگول خندید و گفت: بچه ها! بچه ها! بدوین بیاین مامان اومده.

و در را باز کرد و گرگ پرید تو و شنگول و منگول را یک لقمه ی چپ کرد، بعد از مسوولان که این فرصت را برایش فراهم کرده بودند تشکر کرد و نگاهی به اطراف انداخت و لامپ کم مصرف خانه را خاموش کرد که در مصرف منابع محدود انرژی صرفه جویی بشود و راهش را کشید و رفت.

اما بچه ها بشنوید از آن طرف که مامان بزی رفت و رفت تا برسه به صحرا و دشت ولی همه جا شده بود باغ و ویلای شخصی و جاده ی آسفالته. همینجور که دنبال یک وجب علف می گشت یک بی ام دبلیو کروکی کنارش ایستاد و پسر جوانی که راننده اش بود و باباش سالیانه از یک کارمند فلک زده کمتر مالیات می داد گفت: آبجی! میای بریم کثافتکاری؟ ننه بزی این طرف را نگاه کرد، آن طرف را نگاه کرد، وقایع کاشمر و استخر صدف و خمینی شهر را در ذهن مرور کرد و به خاطر امنیتی که وجود دارد احساس آرامش خاطر کرد، بعد یاد قیمت شیر افتاد. خلاصه چند لحظه ای چک و چانه زدند و بی ام دبلیو گرد وخاک کرد و دور شد و وقتی گرد و خاک کنار رفت مامان بزی دیگر کنار جاده نبود.

شب که مامان بزی با دست پر به خانه رسید دید در بازست. اول با خودش گفت کی در را باز گذاشته؟ اینجوری که بر اثر تبادل گرمایی بیرون و داخل خونه کلی انرژی با ارزش هدر می ره بعد ترسید که نکند صاحبخانه با حکم تخلیه آمده ولی وقتی داخل شد حبه ی انگور از زیر میز بیرون پرید و ماجرا را برایش تعریف کرد. ننه بزی که شنید بچه هایش را گرگ خورده دو دستی زد تو سرش و گفت: خاک به سرم شد! گوشت کیلویی چهل و یک هزار تومن رو گذاشتم دم دست گرگ! بعد ماشین حساب برداشت و وزن شنگول و منگول را حساب کرد و دوباره زد تو سر خودش. تازه یادش افتاد که دو نفر هم سهمیه ی یارانه ی نقدی اش کم می شود برای همین دوباره زد توی سرش و به حبه ی انگور گفت تو بشین سریال عدنان بیک و ثمر رو ببین که وقتی برگشتم برام تعریف کنی من هم میرم دخل گرگه رو بیارم.

بعد رفت بالا پشت بام خانه ی گرگه و پا کوبید. گرگه که یک بسته سوپ آماده را با سه لیتر آب قاطی کرده بود تا شکم بچه هایش را سیر کند دید خاک از سقف ریخت تو سوپ، فریاد زد: کیه کیه! تاپ تاپ می کنه، سوپ منو پر خاک می کنه! بچه ی وسطی گفت: بابا گرگی! شعرت قافیه نداشت. گرگ چنان ناسزایی به بچه اش گفت که حتا روزنامه کیهان هم رویش نمی شود آن را بر علیه آمریکا بکند تیتر درشت. یکی از بچه گرگها گفت:‌بابا!‌سوپ به جهنم! بگو از جلو دیش بره کنار خیر سرمون داریم فارسی وان می بینیم ها!‌ گرگ این را که شنید رفت تو کوچه و بزی را دید. بعد با بز زنگوله پا قرار گذاشتند که عصر وسط جنگل دوئل کنند، حالا چرا همان موقع دوئل نکردند شاید می خواستند خبر بیست و سی را ببینند و بعد با خیال راحت بمیرند.

گرگه رفت پیش دندانپزشک و گفت که چون چند ساعت دیگر باید شکم یک بز را پاره کند می خواهد دندانپزشک دندان هایش را تیز کند. دندانپزشک محترم وقتی هزینه ی تیز کردن دندان را گفت دود از مخ گرگ بلند شد و گرگ گفت: ببینم مگه شما دندانپزشک ها قسم نخوردید؟ دندانپزشک فاکتور خرید جنس هایش را که با وجود پیشرفت علم و تکنولوژی و خودکفایی در تمامی زمینه ها ده دست می چرخید تا وارد کشور شود نشان گرگ داد، مالیات ارزش افزوده را حساب کرد، پول برق و آب و هفته ای یک بار تنظیم دیش ماهواره را هم به اقلام اضافه کرد. گرگ سوتی کشید و دست کرد جیب اش یک نخود درآورد و گفت: من با این نخود می خواستم شب برای بچه ها آش بپزم اون رو هم می دم به شما. دندانپزشک که لجش درآمده بود تمام دندان های گرگ را کشید و به جایش پنبه گذاشت.

بز زنگوله پا هم رفت پیش استاد آهنگر و گفت که شاخ هایش را تیز کند. استاد هم هزینه ی تیز کردن شاخ را که اتحادیه داده بود ضربدر افزایش قیمت میلگرد کرد و حاصل را دو بار در ارزش افزوده ضرب کرد و کل هزینه را غیر نقدی با مامان بزی حساب کرد.

وقتی از جاش بلند شد چون حسابی سرحال آمده بود شاخ های بز زنگوله پا را جوری تیز کرد که انگار شاخ خواهر مادر خودش باشد و بهش گفت: برو زن! خدا به همرات! اگه گرگ نخوردت باز هم به ما سر بزن بعد نشست پای دیس پلوی باسماتی هندی که به جای پول نفت سر سفره اش بود  و با دست شروع کرد به خوردن.  

خلاصه بچه ها، در دوئلی که در اعماق جنگل درگرفت مامان بزی زد و شکم آقا گرگه را پاره کرد ولی اگر فکر می کنید بعد از یک روز که از هضم شدنشان گذشته بود شنگول و منگول از آن تو پریدند بیرون باید بهتان عرض کنم که …! از شکم گرگه فقط باد معده خارج شد. 

بز زنگوله پا وقتی دید چیزی توی شکم به پشت چسبیده ی گرگ بینوا نیست خواست راهش را بکشد و برود که یک دفعه یک ون کنار پایش ترمز کرد و او را به جرم زنگوله بستن به پا برای جلب توجه در ملاء عام و به خطر انداختن سلامت جنگل سوار ون کردند و بردند و هرچی مامان بزی گفت که بز زنگوله پاست به خرج شان نرفت که نرفت.

حبه ی انگور هم وقتی سریال فیروزه قشنگه  تمام شد یک ساعتی اشک ریخت و بدبختی های خودش یادش رفت بعد هم گرفت خوابید و تا صبح خواب های خوش دید.

پایان

 

 

Ed Herman is talking about US policy of militarism, occupations of
 other countries with the cover of humanitarianism intervention.
Ed Herman on «Humanitarian Imperialism»

Edward Herman Pt2: The development of humanitarian intervention as a concept is essentially an overthrow of international law

Watch full multipart Ed Herman on Global Finance

 http://therealnews.com/t2/index.php?option=com_content&task=view&id=767&Itemid=74&jumival=8160

دوست گرامي سلام

نشريه الکترونيکي مستضعفين (شماره 36) بر روي سايت درج گرديد

آدرس هاي سايت نشر مستضعفين
http://nashr-mostazafin.com/

وبلاگ ها
http://nmostazafin.wordpress.com/

http://nashrmostazafin.blogspot.com/

فيس بوک
https://www.facebook.com/nashre.mostazafin?ref=tn_tnmn

مقالات به صورت پي دي اف
http://www.4shared.com/folder/quhIQHUx/__online.html

https://docs.google.com/folder/d/0B8ioCqSXQEgxYWExNzVlNWItOGRiMS00YzdlLTliMjItNTRiNzA4NTQ1NzZj/edit?pli=1#

دوستان گرامي نظرات و پيشنهادات و انتقادات شما کمکي بزرگ در بهتر شدن نشر مستضعفين خواهد بود

مواظب خودتان باشيد
خدانگهدار

Hassan Fakhari 
     
 

انفجار هفتم تیر به روایت سعید شاهسوندی: مسعود رجوی گفت عملیات انتحاری می‌کنم/ نام رمز عملیات الله اکبر بود/ کلاهی از سازمان کناره گرفته است

در جستجوی عدالت و دادخواهی

چندی پیش به دیدن یک خانم یهودی که از بازمانده گان جنایت های هولوکاست است رفتم. او که اکنون ۸۵ سال دارد، متولد چکوسلواکی است و بیش از دو سال در کمپهای نازی ها، از جمله کمپ وحشتناک » آشویتس » بوده است. پدر و مادر، ۷ خواهر و برادر، ۲ تا از همسران خواهرهایش و ۴ کودک خواهرهایش در کمپ آشویتس  جان سپرده اند. قبل از اینکه شروع به تعریف کردن داستان زندگی اش کند از او پرسیدم «خانم گلدامایر را می شناسید؟» با خوشحالی گفت «بله، او از افتخارات زنان یهودی است.» گفتم «من شنیده ام که ایشان در باره جنایت هایی که نازی ها در حق یهودی ها کرده اند گفته است ما می بخشیم اما فراموش نمی کنیم.» بیکباره چهره اش متغییر شد و آن غرور و خوشحالی ای که از شنیدن اسم گلدامایر در صورتش ظاهر شده بود، از بین رفت. با صورتی برافروخته و چشمانی که مانند کوره از خشم می سوخت گفت «من نمی دانم که خانم گلدامایر چنین حرفی زده یا نه، اما این من بوده ام که نوجوانی ام در کمپ های مرگ نازی ها گذشت، عزیزانم را از دست دادم، گرسنگی کشیدم، کتک خوردم، تحقیر شدم، خشونت دیدم، و آواره شدم نه خانم گلدامایر. من چگونه می توانم ببخشم؟ هنوز بعد از گذشت نزدیک به ۷۰ سال، آن درد ها، رنجها و خشونت ها با من است. من تا زنده ام، مرگ عزیزانم و رنجی را که کشیده ایم، نه می بخشم و نه فراموش می کنم.» حدود دو ساعت تمام در باره خاطراتش از آن سال های سیاه تعریف کرد و بعد هم آدرس لینکی در اینترنت را به من داد که به یکی از سخنرانی هایش در باره هولوکاست گوش کنم. 

در جریان جنگ جهانی دوم حدود ۶۰ میلیون انسان بیگناه کشته شدند که ۶ میلیون از آنها یهودی بودند. یهودی ها از همان بدو پیدایش نازی ها اخبار و اطلاعات مربوط به جنایت های آنان  را جمع آوری کرده و هزاران کتاب و داستان در باره آنها نوشته اند. اکثر دست اندرکاران این جنایت ها را  به کمک نیروهای متفقین شناسایی کرده، محاکمه و مجازات کرده اند. فیلم و تئاتر ساخته اند. موزه های مختلف بر پا کرده اند. برای جلوگیری از جنایت های این چنینی کشورهای مختلف دنیا منشورحقوق بشر را نوشته و تدوین کرده اند. اما هنوز که هنوز است، بعد از گذشت بیش از ۷۰ سال، این زن به دانشگاه ها و سمینارهای مختلف میرود و در باره آنچه که بسرش آمده است صحبت میکند، تا کسی فراموش نکند که آزادی و دموکراسی چه هزینه سنگینی دارد. این زن، بعنوان یک شهروند وظیفه خود می داند که داستان غم انگیز و سراپا درد زندگی اش  را، با دیگران درمیان بگزارد، تا جنایاتی این چنینی دیگر تکرار نشود. 

ما ایرانیها نیز از اولین روزهای پیروزی انقلاب سال ۵۷، خشونت و جنایت را تجربه کردیم، و بعد از گذشت ۳۳ سال، هولوکاست هنوز در ابعادی کوچکتر، در کشور ما در جریان است. ملایان و خط امامی ها اول وزرا و ارتشیان شاه را تیرباران کردند، سپس  کردستان و ترکمن صحرا را به خاک و خون کشیدند، بر طبل جنگ کوفتند و با نادانی و شعار های توخالی ومسخره مسبب شروع جنگ خانمانسوز ایران و عراق شدند، بعد نوبت ترور های درون گروهی و بمب گزاری برای از میان بردن رقبا و یکدست کردن نیروهای خط امامی رسید. سپس نوبت سرکوب مجاهدین، پیکاری ها، رزمندگان، فدائیان اقلیت و اتحادیه کمونیست ها بود، و بعد فداییان اکثریت و توده ای ها. حالا نوبت یزدی،  شریعتمداری، و قطب زاده بود که  مغضوب واقع شوند. با کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی در سال ۶۷، رژیم نشان داد که در جنایت و بی رحمی دست کمی از هیتلر و هوادارن او ندارد. بعد هم که ترورهای خارج از کشور، قتل های زنجیره ای، به خاک و خون کشیدن کوی دانشگاه در سال ۷۸ و سرکوب جنبش سبز در سال ۸۸. 

اگر هیتلر زندانی های خود را در اردوگاه های کار طاقت فرسا و از فرط گرسنگی می کشت، زندانی های سیاسی در ایران از فشار بیکاری، حبس های انفرادی، احساس انزوا، داروهای افسردگی، و نبود مراقبت های پزشکی می میرند. فقط در هفته گذشته ۷ زندانی سیاسی در زندان رجایی شهر فوت کرده اند. عده ای از زندانیان سیاسی این زندان نه تنها مدتها است ملاقاتی ندارند، بلکه حتی از دسترسی به روزنامه و کتاب نیز محروم شده اند، و محکوم به پوسیدن و مرگی تدریجی و خاموش در زندان هستند. فشارهای طاقت فرسا و مداوم روانی بر زندانیان، در کنار شکنجه و زندان های انفرادی علاوه بر مرگ های ناگهانی یا تدریجی، برخی از زندانیان را چنان مستاصل می کند که یا به اعتصاب غذا روی می آورند و یا در نهایت دست به خودکشی می زنند. در ماه گذشته دست کم دوزندانی جوان در سلول های انفرادی بند ۵ زندان گوهر دشت کرج دست به خودکشی زدند.

 منصور رادپور یکی از قربانیان هفته گذشته، به علت شکنجه های فیزیکی طولانی به ناراحتی های مختلف جسمی چون خونریزی معده، بیماری ریوی، نارسایی کلیه، نوسان فشار خون و ناراحتی شدید قلبی دچار شده بود. مسئولان زندان از رسیدگی به وضع منصور خودداری کرده و پزشک زندان برای این ناراحتی های جسمی، روزی ۱۰ تا ۲۰ قرص آرام بخش برای او تجویز کرده بود که احتمالا مصرف آنها به سکته مغزی او منجر شد. منصور در سال ۱۳۸۶  دستگیر شده بود. او ۴۵ ساله بود، دو فرزند داشت ومسئولیت دو فرزند یکی از اعدام شدگان را نیز بر عهده گرفته بود.

محمد صادق کبودوند، سردبیر هفته نامه پیام مردم و بنیان گذار و مدیر سازمان حقوق بشر کردستان در اعتصاب غذا است. فرزند جوان او بدلیل بیماری سرطان در بیمارستان بستری است و پزشکان امیدی به بهبودی وضع او ندارند. اما مسئولان زندان به آقای کبودوند اجازه مرخصی نمی دهند که به بالین فرزند بیمار و رو به مرگ خود برود. وضعیت جسمی آقای کبودوند نیز وخیم است و او در زندان چندین بار سکته کرده است و قلب او باید جراحی شود، اما رژیم جمهوری اسلامی ایران از دادن مرخصی به او طفره می رود.

حسین رونقی ملکی، ۲۵ ساله، فعال حقوق بشر ، وبلاگ نویس ، و مسئول کمیته مبارزه با سانسور در ایران، به نام  «ایران پروکسی» است. حسین رونقی با نام مستعار «بابک خرمدین»  در ایران به وبلاگ نویسی  می‌پرداخت. وی همچنین در زمینه برنامه‌نویسی و ساخت وبلاگ و عبور از فیلترینگ تخصص داشته و در زمینه مبارزه با سانسور در فضای سایبری ایران تلاش‌های گسترده‌ای انجام داده است. در طول جریانات جنبش سبز، آقای رونقی با ایجاد پروکسی های مختلف به شکستن فیلترها و فرستادن اخبار جنبش به خارج از کشور کمک می کرد. داغ ترین و تازه ترین خبرهای تظاهرات های سال ۸۸ در صفحه فیسبوک او به نام «بابک خرمدین» یافت می شد. من همیشه از میزان تلاش و گستردگی فعالیت های او در تعجب بودم. او بیوقفه می کوشید تا اخبار ایران را به گوش دنیا برساند و زمینه ای فراهم کند تا بقیه ایرانیها هم بتوانند به اینترنت بدون فیلتردسترسی داشته باشند. تلاش های انسان هایی مانند او بود که باعث شد فیلم کشته شدن «ندا» بلافاصله به دست همه خبرگزاری های خارجی برسد و صدها فیلم، عکس و خبر از جنایت ها و سرکوبهای رژیم در دنیا منعکس بشود. حسین رونقی در طول بازداشت خود مدت ۹ ماه را در سلولهای انفرادی تحت بازداشت سپاه پاسداران، زیر شکنجه های شدید به سر برده است. دادگاه انقلاب او را به دلیل «عضویت در شبکه ایران پروکسی،‌ توهین به رهبری و توهین به رئیس جمهوری» به ۱۵ سال حبس محکوم کرد.  آقای رونقی در اثر شکنجه هایی که در زندان دیده، از ناراحتی کلیوی رنج می‌برد و به دلیل عدم انتقال به موقع به بیمارستان و عدم مرخصی استعلاجی یک کلیه  خود را از دست داده و کلیه دیگرش نیز احتیاج به عمل و رسیدگی دارد. حسین رونقی در پی مداخله اطلاعات سپاه پاسداران  در پرونده خود و ممانعت از دریافت مرخصی استعلاجی دست به اعتصاب  غذای نامحدود زده و حالش وخیم است.

محمد رضا پورشجری (سیامک مهر) وبلاگ نویسی که در نوشته های خود اسلام و آیین آن را به چالش کشیده بود حدود دو سال است که در بدترین شرایط در زندان است. او در وبلاگ خود بنام «گزارش به خاک ایران» مقالاتی در تحلیل اسلام، حقوق زن در اسلام، و مسائل سیاسی و جاری کشور نوشته است. آقای پورشجری در اثر شکنجه ها به خون ریزی معده و بیماری کلیوی دچار شده است، اما به او اجازه مرخصی برای معالجه داده نمی شود. هم اکنون او تنها زندانی سیاسی ای است که از ۸ ماه پیش برای تنبیه به زندان قزل حصار تبعید شده است و در میان زندانی های شرور و خطرناک نگهداری می شود.

نسرین ستوده فعال حقوق بشر که وکالت زندانیان سیاسی را بعهده می گرفت، نزدیک دو سال است که در زندان به سر می برد. نسرین که مادر دو کودک خردسال است از ملاقات حضوری با آنها محروم است. در ملاقات های کابینی هم هر بار ماموران رژیم به بهانه های مختلف همسر او، رضا خندان، را در مقابل کودکان او مورد آزار و اذیت قرار می دهند. خانم ستوده به جرم دفاع از موکلین خود به ۱۱ سال حبس و ۲۰ سال محرومیت از وکالت محکوم شده است.

مانند این زندانیانی که نام بردم هزاران هستند، و جوانی و طراوتشان دارد به یغما می رود. سوال این است که چه باید کرد؟ ما نیز باید از یهودیان یاد بگیریم و در باره تاریخ و گذشته خود هر چند تلخ صحبت کنیم و حقایق را بازگو کنیم و دست همکاری بهم بدهیم تا طرحی نو در اندازیم. باید از این جنایات ها صحبت کرد، باید اسم این زندانی ها و جان باخته گان را برد و یاد آنها را گرامی داشت. باید به نهاد های حقوق بشری بین المللی شکایت کرد. باید هزینه این زندانی کردن ها، شکنجه کردن ها و اعدام ها را برای رژیم بالا برد. اگر شکنجه گران وزارت اطلاعات، و جانیان رژیم بدانند که ما شب و روز مواظب عملکرد آنها هستیم و از جنایت های آنها سند و مدرک تهیه می کنیم، وحشت خواهند کرد. اگر بدانند که در دادگاه های بین المللی از آنها شکایت کرده و آنها را دادگاهی خواهیم کرد، حتما در رفتار خود تجدید نظر خواهند کرد. اگر امروز اینجور بی رحمانه فرزندان ایران زمین را شلاق می زنند، به آنها توهین می کنند، حقوق انسانی آنها را زیر پا می گذراند، درمان و معالجات پزشکی را از آنها دریغ می کنند، برای این است که از عاقبت کار خود وحشتی ندارند. تاریخ ایران نشان داده است، که مردم ما از جانیان و آدمکشان، دادخواهی نکرده و آنها را به دست دادگاه و قانون نسپرده است. ما باید این دور باطل را تغییر داده و در قرن ۲۱ در جست وجوی عدالت و دادخواهی باشیم، تا دیگر منصور رادپور ها قربانی مصرف داروهای آرام بخش نشوند، تا حسین رونقی ملکی ها کلیه های خود را زیر شکنجه از دست ندهند، تا محمد صادق کبودوندها برای دیدار فرزند رو به مرگشان مجبور به اعتصاب غذا نشوند، و محمد رضا پورشجری ها بدلیل فشار و شکنجه مجبور به اقدام به خودکشی نشوند و نسرین ستوده ها برای اعتراض به نداشتن ملاقات حضوری با فرزندان خود مجبور به امتناع  از دیدار جگرگوشگان خود در ملاقات های کابینی نشوند.

به امید رسیدن به همین خواسته های انسانی بود که چهار سال پیش، اواخر شهریور ١٣٨۶برابر با سپتامبر ۲٠٠٧، جمعی از اعضای خانواده های جان سپردگان دهه شصت و جان بدربردگان از کشتار زندانیان سیاسی در این دهه، با یاری و همراهی فعالان عرصه های سیاسی و اجتماعی، تصمیم به رسیدگی مردمی به هولناک ترین کشتار تاریخ معاصر ایران، کشتار دهه ۶۰، را گرفتند. هدف این جریان این است که  جمهوری اسلامی را بخاطر کشتار بیش از پانزده هزار زندانی سیاسی در دهه شصت به محاکمه مردمی بکشد.  سرانجام این تلاشها به بار نشست. این دادگاه مردمی، رژیم جمهوری اسلامی ایران و رهبران و دست اندرکاران کشتار زندانیان سیاسی را، که از روزهای پایانی خرداد ۶۰ آغاز و در تابستان ۶۷ به اوج رسید، به جرم ارتکاب جنایت علیه بشریت محاکمه خواهد کرد. کشتار مخالفان در زندان در دهه شصت، مصداق جنایت علیه بشریت است. هیچ یک از ده ها هزار زندانی سیاسی، چه آن ها که اعدام شدند و چه آن هائی که جان سالم بدر برده و از زندان بیرون امدند، درهیچ دوره ای از دهه شصت به وکیل، تسهیلات، مشاوره حقوقی و خانواده خود دسترسی و حق دفاع از خود نداشتند. محاکمات بدون طی پروسه حقوقی با ملزومات یک دادگاه واقعی، تنها با طرح چند سئوال و در اغلب اوقات تنها با ابلاغ اتهامات به زندانی برگزار می شد و وی را طی چند دقیقه به اعدام محکوم می کردند. کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت، هم چنین به لحاظ جغرافیائی، تعداد و تنوع گرایشات سیاسی و عقیدتی گسترده و طبق قوانین جزائی بین المللی مصداق جنایت علیه بشریت محسوب می شود. طبق آمارها و شواهد موجود، جمهوری اسلامی به فاصله سال های۶۰ تا ۶۳، حدود ۱۵هزار زندانی سیاسی؛ روزانه به طور متوسط چهارده نفر و هر دو ساعت یک نفر را اعدام کرده است. جمهوری اسلامی به فاصله ماه های خرداد تا اسفند ۶۷، چهارهزار زندانی سیاسی؛ روزانه به طور متوسط حدود ۱۵ نفر و هر دو ساعت یک نفر را مخفیانه اعدام و در نهان در گورهای دسته جمعی دفن کرد. 

دادگاه جمهوری اسلامی در دو مرحله برگزار می شود. مرحله اول به مدت پنچ روز، از ١٨ تا ٢٢ ژوئن ۲٠١٢ در مرکز حقوق بشر سازمان عفو بین الملل در لندن برگزار شد. مرحله دوم، چهار ماه بعد از آن، در ماه اکتبر در لاهه برگزار خواهد شد. دادگاه مردمی ایران تریبونال، بزرگترین و بی سابقه ترین پروژه دادخواهی مردمی است که در تاریخ معاصر، با حضور بیش از صد شاهد، برگزار می شود. 

یک تیم بین المللی حقوقی، متشکل از سرشناس ترین و مجرب ترین حقوقدانان بین المللی و ایرانی؛ پرفسور جان کوپر، پروفسور ریچارد فالک، سیر جفری نایس، پروفسور اریک دیوید، پرفسور پیام آخوان، دکتر نانسی هورماشیا، دکتر هدایت متین دفتری و پروفسور کادر اسمال(زوئیه ۲۰۱۱ در اثر سکته قلبی در گذشت)، این دادگاه مردمی را سازماندهی کرده و با دعوت از شخصیت های حقوقی و غیرحقوقی و قضات سرشناس جهانی همراه با یک تیم دادستانی متشکل از هشت حقوقدان ایرانی و غیرایرانی به سرپرستی پرفسور پیام اخوان و سیر جفری نایس، آن را برگزار می کنند.

این دادگاه، بخشی از مبارزه مردم رنچ کشیده ایران علیه تاریک اندیشان کوردل و جنایتکار حاکم بر ایران است، که وظیفه آن نه تنها رسیدگی به کشتار زندانیان سیاسی و محاکمه جمهوری اسلامی به جرم جنایت علیه بشریت است، بلکه این وظیفه را نیز دارد که این تراژدی انسانی را به قضاوت افکار عمومی جهانیان بگذارد و آن را در تاریخ ایران و جهان برای آیندگان به ثبت برساند. 

پروفسور پیام اخوان دادستان این دادگاه مردمی در مصاحبه اختصاصی خود با عرصه سوم می گوید: «مهمترین پیام این دادگاه به رهبر جمهوری اسلامی می تواند این باشد که مردم ایران هیچگاه ستمی که بر آنها رفته و جنایت هایی که دولت مرتکب شده را فراموش نمی کنند. همچنین یکی از اهداف تشکیل این دادگاه آن است که جهان با فرهنگ مصونیتی که در ایران از چندین دهه پیش وجود دارد آشنا شود. در ایران به جای اینکه مسئولان قتل ،شکنجه و تجاوز تنبیه شوند به مقامات بالاتری ترفیع پیدا می کنند.» او سپس در مورد نحوه تشکیل دادگاه می گوید «این دادگاه در واقع دادگاه مردمی است و محاکمه‌ای هم که در این دادگاه صورت می گیرد سمبولیک است. در واقع با این هدف که مردم ایران و جامعه بین المللی به واقعیت اعدام‌های سال ۶۷ پی ببرند، چون تا همین امروز هم جمهوری اسلامی حاضر به اعتراف و قبول کشتار هزار‌ها ایرانی در سال ۶۷ نشده است. خیلی از ایرانی‌ها هم هنوز از واقعیات و جزییات این اعدام‌ها خبر ندارند. این دادگاه برای تنبیه فرد خاص یا افراد خاصی نیست بلکه فقط به کسانیکه که جان سالم از آن جنایت‌ها به در بردند و یا عضوی از خانواده‌شان را ازدست داده اند، این امکان را می دهد تا داستان‌هایشان را این بار پشت تریبون های بین اللملی بگویند. در اولین قدم باید مدارک موثق در خصوص این جنایت تاریخی ثبت شود. و این دادگاه این کار را انجام خواهد داد. تا نشان دهد که چه اتفاقی افتاده، چگونه و چرا و مسئولانش چه کسانی بوده اند. بعد می توان امیدوار بود که یک روز حداقل عده‌ای از مسئولان این جنایت‌ها به پای میز محاکمه کشیده و مجازات شوند. اما در حال حاضر این مرحله فقط حقیقت یابی و تهیه گزارش است. درست است که مسئولان حکومت جمهوری اسلامی الان قدرت دارند، اما همیشه این طورنخواهند ماند و آنها هم مانند بقیه دیکتاتورها مجازات خواهند شد.»

کسانی که همت کرده و با تلاشهای شبانه روزی خود، امکان ایجاد چنین دادگاهی را فراهم کرده اند، به کمک ما احتیاج دارند. متاسفانه کمک های مالی مردمی در سطح محدودی صورت گرفته است و تمامی هزینه های کارزار را تاکنون فعالان کارزار پرداخت کرده اند و بخش وسیعی از کمک های مالی را همین دوستان و همگامان کارزار داده اند. در مجموع مرحله اول دادگاه ۶۵ هزار پوند هزینه داشته است، برای برگزاری مرحله دوم دادگاه به هزینه ای بالغ بر ۷۰ هزار پوند نیاز است.

از همه ایران دوستان و کسانی که به سرنوشت میهنمان علاقمند هستم تقاضا دارم که با فرستادن کمک های مالی خود به حسابهای کارزار، این دوستان را در کار مهمی که آغاز کرده اند یاری دهند. برگزاری هرچه باشکوه تر این دادگاه مشت محکمی است بر دهان نظام جمهوری اسلامی. جانباخته گان دهه ۶۰، جوانی و جان خود را فدا کردند، بدون اینکه صدای مظلومیت آنها به گوش جهانیان برسد. نگذاریم که در سال ۹۱ فرزندآن دربند ما در زندان های ایران به سرنوشت آنها دچار شوند. با کمک به این کارزار هزینه شکنجه و اعدام را برای رژیم ایران بالا ببریم و به شیران دربندمان امید بدهیم که «سحر نزدیک است.» به یاد داشته باشید که بانویی یهودی که از بازماندگان «آشویتس » است هنوز که هنوز است قصّه تلخ گرفتاریهای خویش را برای جهانیان به کرات  تکرار میکند  تا دیگر هرگز «آشویتس » تکرار نگردد و هیچ توانا یا ناتوانی مورد آزار و اذیت هیچ خودکامه ای واقع نشود. ما بمنظور کشف حقیقت و اجرای عدالت برپایه حقوق بشر، خواهان محاکمه کسانی هستیم که حق حیات را از افراد، بدلیل ابراز نظر دریغ نموده اند.

مشخصات بانکی حساب کارزار دادگاه در انگلستان

The Royal Bank of Scotland plc    

Account name: IT Foundation 
Account number: 10220106 
Sort Code: 16-12-18

IBAN: GB81RBOS16121810220106 
BIC: RBOSGB2L

مشخصات بانکی حساب کارزار در سوئد

Name of the Bank: Plusgiro
Name of the account: Iran Tribunal 
Number of the account: 60 42 41-0

IBAN:SE19 9500 0099 6026 0604 2410
BIC:NDEASESS

مشخصات بانکی حساب کارزار در امریکا

Bank of the West

Account name: IT
Account number: 0130-15222
Wire transfer: 121100782
USA

 

لادن بازرگان

ژوئن ۲۰۱۲ 

گزارشی از آکسیون مبارزاتی در سالگرد ۱۸ تیر در لندن – شنبه ۷ جولای ۲۰۱۲

http://www.siahkal.com/index/right-col/gozareshe-axione-London-18-Tir-20120707.pdf

 

 
_______________________________________________
aboune1 mailing list
aboune1@lists.siahkal.info
http://lists.siahkal.info/mailman/listinfo/aboune1_lists.siahkal.info

 

گزارشی از آکسیون مبارزاتی در سالگرد 18 تیر در لندن!

 

 
 

در سالگرد جنبش دانشجویی – مردمی تیرماه 1378 ، یک آکسیون اعتراضی و افشاگرانه علیه رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی در شهر لندن برگزار شد.  فعالین چریکهای فدایی خلق ایران در انگلستان به همراه سازمان دمکراتیک ضد امپریالیستی ایرانیان در انگلستان در تاریخ شنبه 7 جولای 2012 ( 17 تیرماه 1391) با برپایی یک                                                                                                                                                                                  نمایشگاه عکس از جنایات رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی در جریان سرکوب جنبش دانشجویی-مردمی سال 1378 و همچنین سرکوب وحشیانه دانشجویان شرکت کننده در خیزش توده ای سال 1388 در محل بانک ملی رژیم در لندن به پخش اطلاعیه های افشاگرانه در میان مردم پرداخته و در مورد اهداف عادلانه جنبش ضد امپریالیستی دمکراتیک توده های تحت ستم  ایران برای رسیدن به آزادی و رهایی در افکار عمومی به روشنگری پرداختند. در محل این حرکت اعتراضی پر رفت و آمد، پلاکاردهای بزرگی حاوی شعارهایی نظیر «جمهوری اسلامی با هر جناح و دسته نابود باید گردد»، «خامنه ای خاتمی، احمدی نژاد موسوی، مرگ به نیرنگتان، خون جوانان ما می چکد از چنگتان»، «کارگر ، دانشجو ، اتحاد ، اتحاد»، پیروز باد مبارزات ضد امپریالیستی خلق های تحت ستم در سراسر دنیا» ، » اتحاد ، مبارزه ، پیروزی» و… به زبان های فارسی و انگلیسی مستقر شده بود و آرم سازمان نیز در محل به نمایش درآمده بود. در طول مدت این حرکت مبارزاتی ، اعلامیه های افشاگرانه به زبان انگلیسی در میان عابرین پخش می شد. در جریان این آکسیون 3 ساعته که مورد استقبال رهگذران قرار گرفت، رفقا ضمن صحبت با بازدید کنندگان از نمایشگاه عکس در مورد شرایط جنبش اعتراضی مردمی در داخل کشور بر علیه رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی اطلاعات در اختیار مردم می گذاشتند و بر خواست قلبی توده های تحت ستم ایران برای برکندن نظام ضد خلقی حاکم از طریق جنبش توده ها و مخالفت با هر گونه دخالت امپریالیستی در شرایط ایران تاکید می کردند که این موضع مورد استقبال وسیع بازدید کنندگان از نمایشگاه قرار گرفت. بعنوان نمونه در جریان این حرکت اعتراضی یکی از اهالی اسپانیایی با خوشحالی از حضور رفقا در این مکان، به تشویق آن ها پرداخت.  یک شهروند قطری نیز با دیدن نمایشگاه جنایات جمهوری اسلامی و آرم چریکهای فدایی خلق در محل به صحبت با رفقا پرداخت و مطرح کرد که هنوز «مبارزین ایرانی» شرکت کننده در جنبش ضد امپریالیستی مردم ظفار و مشارکت آنان در مقاومت مسلحانه این خلق در مقابل امپریالیسم و ارتجاع را به «یاد» دارد. یک جوان عراقی نیز با تاکید بر ماهیت وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی و تجربه رژیم صدام حسین مطرح کرد که امپریالیست های حامی جمهوری اسلامی براحتی دست از «حمایت» رژیم آخوندها در ایران بر نخواهند داشت، چرا که با رفتن جمهوری اسلامی «پروژه» آمریکا و سایر قدرت های امپریالیستی در حمایت از «دار و دسته های اسلامی» وابسته در لبنان و افغانستان و بویژه عراق (که همگی از کانال جمهوری اسلامی) حمایت و تغذیه می شوند نیز ضربه خواهد خورد. رفقا ضمن بحث  و روشنگری در این زمینه ها می کوشیدند که حمایت افکار عمومی از جنبش انقلابی مردم ایران را تقویت کنند و تجارب مبارزاتی مردم ایران با مراجعه کنندگان به این آکسیون در میان گذارده و به سئوالات آن ها پاسخ دهند.

 

این حرکت موفقیت آمیز مبارزاتی از ساعت 12 ظهر روز شنبه 7 جولای شروع شده و در ساعت 3 بعد از ظهر به پایان رسید.

 

نابود باد رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی با همه جناحهایش!

جاودان باد خاطره جانباختگان 18 تیر سال 1378 و 1388

پیروز باد انقلاب! 

فعالین چریکهای فدایی خلق ایران در انگلستان

assan Fakhari 

http://www.jminews.com/news/fa/?mi=15&ni=7464
savak

http://www.peykarandeesh.org/pouranbazargan/567-bisimesavak.html
gashte savak,voice

http://news.gooya.com/didaniha/archives/2012/07/143452.php

Homa Arjomand 
   
   

FOR IMMEDIATE RELEASE

Closedown Iranian Embassies 

Attention: Assignment Editor, City Editor, News Editor, World News Editor, Governments/Political Affairs Editor.

A spokesperson for Foreign Affairs Minister John Baird on Tuesday July 10th, 2012 issued a warning to the Iranian Embassy that it”should not interfere» in Iranian-Canadians› choices.

Apparently this warning was in response to an interview with Mr. Mohammadi, the cultural affairs counselor of Iranian regime. In his interview Mr. Mohammadi stated that there are approximately 500,000 Iranians immigrants in Canada, who have strong bonds to Iran. He then urged all immigrants to “resist being melted into the dominant Canadian culture” and “occupy high-level key positions jobs”. He expressed that the embassy plans to extend its reach to immigrants by offering “cultural programs”, which can then “be of service to our beloved Iran.”

Homa Arjomand, the Coordinator of the International Campaign to Close Down Iranian Embassies claims, “since the establishment of the campaign, its aim has been to close down the Iranian Embassy not only in Canada but also internationally as they are known to be centres of terrorism”.

“We declare that while people in Iran are standing firm against entire regime, the regime’s activity through its embassies increased drastically. Unfortunately Western governments have ignored their activity and did not break all their diplomatic relations with the Iranian regime”.

“We announce that Mahmoud Ahmadinejad is the head of state terrorism and controls the state terrorism machinery in Iran and through Iranian embassies internationally. He is responsible for summary trials, Islamic retribution, execution and torture”.  “We further declare that MahmoudAhmadinejad is the principal sponsor of the Political Islamic Movement not only in the region but also globally.  But instead of having him and all other leaders of the Islamic Republic of Iran stand trial in an international court, astonishingly he was given the privilege to speak at the Nations Framework Convention on Climate Change (UNFCCC) in Denmark and in all United Nation Conventions.”

“ We proclaim that the Islamic Republic of Iran is directly responsible for terrorizing people globally with its daily crimes against humanity from Iran, Afghanistan and Pakistan to Syria,  Algeria and Palestine, even in the heart of Europe and  North America; from imposing reactionary and anti-human Islamic laws on people, from beheading and mutilations, to planting bombs and mass murder in buses, cafés and discotheques; but not to our surprise, instead of arresting and having these criminals stand on trial in an international court, the regime’s security, intelligence and propaganda forces are given landed immigrant and citizenship in Canada, England, France, Bolivia, Brazil, Guatemala, Nicaragua, Ecuador and Venezuela”.

“We declared that the Islamic Republic of Iran is directly responsible for sustaining terrorism as a main tool in further deepening the national, ethnic and religious splits in the Middle East and keeping alive this conflict as political capital and source for its power. Despite of all this, there are no serious requests or even a proposition to expel the Islamic Republic of Iran from all International Agencies”.

“We announce that every one of the leaders of Islamic Republic of Iran, be it so-called reformists such Khatami, Rafsanjani, and Mosavi or hard liners such as Ahmadinezhad or  Khamenei, are  directly responsible for assassinations and executions of  over hundreds of  thousands of Iranian activists both in Iran and abroad; that defeating the Islamic Republic in Iran is a prerequisite for demolishing political Islam as a movement, aspiring political power in the Middle East. Without the Islamic Republic of Iran, political Islam will become a trivial and an insignificant opposition in the Middle East; But the world has witnessed that western governments have given their full support to so called reformists and put the notion of Islamic reformist on their agenda”.

“We declare that Mahmoud Reza Khavari  among all other high ranking members of the Islamic Regime of Iran who have been pocketing huge amounts of public money into their personal bank accounts in Canada and other Western countries, be arrested and have them stand trial in Canada and freeze their accounts . Instead they are allowed a safe and secure residency status in Canada “.

“Enough is enough, stop flirting with political Islam and its head of the Islamic regime of Iran. For the safety and security of people in Iran and global citizens, to prevent further crimes by Islamic Regime of Iran, the International campaign to Closedown Iranian Embassies expects Canada and all other Western countries to break all their diplomatic ties with Iranian regime and close down all its Embassies,” added Homa Arjomand 

Media Contact:  Homa Arjomand             416-737-9500      .

Sincerely,

Homa Arjomand

Coordinator of the International Campaign to Closedown Iranian Embassies

www.closedowniranianembassies.com

www.nosharia.com

 

بسم الله الرحمن الرحيم

مَبـــــــــاني علمي شنـــــــــاخت

مباني علمي شناخت، روش اخذ معلومات و فهم دقيق موضوعات و انتخاب بهترين آنهاست، و کار اساسي آن «بررسي و ارزيابيِ» هر آن چيزي است که عرضه و ارائه ميشود، اعم از خبر يا کتاب يا منابع صوتي و تصويريو هرچه حامل نظرات و معلوماتي باشد. و اين مباني عبارتند از: «تعرف مصادر»، «سنجش موضوعات»، و «قياس و مقايسه». بنابر اين، علاوه بر مباني اخلاقي شناخت اين مبانيِ علمي نيز وجود دارند، که ضروريست بر مصادر خبري، مباحث علمي، و کتابت و نظردهي مراقبت داشته باشند، کما اينکه بايد «مبناي رد و قبــول» در ميـدان بحث و سخن، روزنامه ها و مجلات، شبکات صوتي و تصويري و…… باشند. و اين مقولات اساسي «اصول علمي بحث و بررسي» يا مباني درک و شناخت را تشکيل مي دهند، و بحث و کتابت و بررسيهاي موحدين آزاديخواه نيز در ساي? همين مباني ارائه ميشوند. و ما معتقديم که مطالب و کُتُب و بحثهايي ميتوانند ارزشمند و لايق اخذ باشند و معناي علمي و حقيقي داشته باشند که در ساي? اين مباني ارائه شوند، مباني که «اصول علمي ارائه و نظر» بحساب مي آيند. لکن در هر يک از اين مباني کليدي امر مشخصي تعقيب ميشود: در ميدان تعرف مصادر اصل بر «سلامت و صلاحيت»، در ميدان سنجش موضوعات اصل بر «مهارت و لياقت»، و در ميدان قياس و مقايسه اصل بر «احسن و عاليترين» است، تا بدين شيوه و در محدود? مُمکنات رسيدن به انتخاب احسن ميسر گردد. بديهي است که در گذشت? اسلامي نيز «بيشترِ علـوم مُدَوّنه» اصل و مبنايي داشته اند؛ و مثلا براي کتابت حديث، علم الحديث بوجود آمده است؛ و براي فقه احکام، علم فقه و اصول ابتکار شده است، يا فلسفه (پيش از اسلام) علم منطق داشته است. و اکنون هم اين مسائل موجود است، اما با توجه به اينکه اين حقايق نوانديشي نمي شود و با ادبيات معاصر ارائه نمي گردد (و بنابر سلط? استبداد و استعمار و انحطاط جوامع اسلامي بحث و بررسي علمي در ممالک ما اندک است)، در نتيجه اين قضايا نيز حاشيه نشين و بي رونق شده اند. هرچند حالا هم مسئل? روشهاي علمي و اصول علوم در غرب وجود دارد، روش شناخت (مِتُديسم) موجود است، علم شناخت موجود است، و اصلا فلسف? علم خودش «روش شناخت» محسوب مي گردد.

در مباني علمي شناخت آنچه در رأس قـرار مي گيرد و اصل مسئله را تشکيل ميدهد اينست: موضعگيري بر حق و عادلانه و «مُبتني بر واقعيت» نسبت به هر شخص و کتاب و منبعي، زماني موضوعيت و عينيت پيدا مي کند و از خيال و آرزو به ميان فرد و اجتماع مي آيد که با تکيه بر «تعرّف مصادر» و درک و فهم آنها و شناسايي گويندگان و نويسندگان، و بر مبناي «سنجش موضوعات» و بکارگيري ميزانهاي توحيدي و قوانين علمي و عقل بشري، و با استفاده از روش مُقارنه و قدرتِ افشاي «قياس و مقايسه» و تـــوجه به اصل: «تُعرَفُ الاشياءُ بِاَضدادِها» اتخـــاذ شود. البته اين سه پاي? شناخت، بُعد علمي و مباني علمي شناخت بحساب مي آيند و براي وصول بشر به فهم واقعي بکار مي روند، اما آنچه در اين رابطه نبايد فــراموش گردد اينست: جهت استفاد? حقيقي و استعمال درست اين مباني، سخت نيازمند اصول اخلاقي و ارزشي هستيم، اصولي که زير عنوان «مَباني اخلاقي شناخت»مُنتشر و آن را در سه اصطلاح اساسي «اِخلاص»، «آزاد انديشي»، و «راهرَوي» خلاصه کرده ايم، و روي آنهابررسي جــــالب و راهگشايي صورت گرفته است. بنابر اين، ما موحدين آزاديخواه با نظري نسبي و حتي «ترديد آميز» به ماهيت و مُحتواي «اشخاص و منابع و کتب» مي نگريم، و اما در اين راستا فرق اساسي بين «قديمي و عصري» قائل نمي شويم، چرا که حقيقتا شخصيت ها و منابعي که واقعيات را «اَمينانه و عالمانه» بيان و منعکس کرده باشند، بايد از ميان انبوه شخصيت ها و منابع استبدادي، استعماري، توطئه اي، فرقه اي، ماکياولي، جعلي و مُفتري و…… تمييز داد و آنها را مُخلصانه و آزاد انديشانه و درساي? راهرَوي، و همچنين بر اساس «مباني علمي شناخت» کشف و استخراج نمود. و دراين رابطه موضوع «رابط?: دانشگاه، استبداد، و استعمار» بسيار خواندني است. لکن با وجود هم? مشاکل سر راه براي شناخت هر چيزي مباني و اصولي وجود دارد، و جهت شناخت واقعي يک امر بايد مباني و اصولِ شناخت آن را هم بکار گرفت. و روي اين اساس، ما نه مجبور به«رهاسازي واقعيات» و دروغ پنداري فراگير مي شويم، و نه گرفتار «اکاذيب و افسانه ها» و سخنان بي پايه اي که مـــــاي? گمراهي و سرگرداني بشريت هستند.

پس از نظر موحدين آزاديخواه سه مبنا ميتوانند بشريت را به شناخت واقعي و عام رهنمون گردانند، و اين مباني عبارتند از: «تَعرُف مَصادر»، «سنجش موضوعات»، و «قياس و مقايسه». اما قبل از وارد شدن به بحث و بررسي روي مباني علمي شناخت، تعريفي مشخص از شناخت و مباني مورد نظر ارائه مي دهيم، تا اصل موضوع مشخص تر گردد: شناخت يعني درک و معرفت و شناسايي، که ماي? شفافيت و به صحنه آمدن واقعيت امور مي شود و «واقعيت و ماهيت شناخته شده» را بر ملا و روشن مي سازد. و مباني علمي شناخت يعني اصول و پايه هايي که بشريت را بسوي درک و فهم واقعي رهنمون مي گرداند و موجب مي شود که هر چيزي و هر موضوعي را آنطور که هست بشناسيم و درک نماييم. بنابر اين، فايد? شناخت و مباني علمي اش آنست که درساي? آن «حق و باطل» از هم مُشخص مي شوند و بشريت به «فهم و شناختِ درست و واقعي» مي رسد و از دروغ و اَوهام و خُرافات نجات مي يابد. و حال به بررسي مباني علمي شناخت مي پردازيم:

مَبناي اول: تَعرّف مَصادر

مبناي اول شناختِ علمي همانا «تعرُف مصادر» است، و منظور از تعرف مصادر اينست که منشاء اخبار و نظرات (اعم از صوتي و تصويري و کتبي) شناسايي شود، بدين معنا که در تعرف مصادر آنچه پيگيري ميشود مُشخص گشتن مصادر و اينکه منشاء يک امر چيست و از کجا آمده است، و در اين ميدان سؤالاتي از اين قبيل جواب مناسب دريافت مي دارند: اين خبر از کجا آمده است؟ اين کتاب را چه کسي نوشته است؟ اين راديو از آن کيست؟ اين تلويزيون وابسته به کدام جريان است؟ و از اين قبيل سؤالات. و اين يعني ما نمي توانيم همينطور و بسادگي هر چيزي را از «هر کسي و منبعي» دريافت نماييم؛ و در نتيجه بايد معلوم و مشخص گردد که مصدر يک خبر و يک موضوع کجاست و مثلا جاي اعتماد هست يا نيست. بنابر اين توضيحات، معلوم ميشود که در ميدان تعرف مصادر اصل بر «سلامت و اتقان و اعتماد» است، يعني در ميدان تعرف مصادر به سلامت و اتقان و اعتماد (جهت اخذ و دريافت) و يا بر عکس به عدم اعتماد و ناسلامتي مصادر (جهت طرد و انکار) مي رسيم. طبعا در تاريخ مسلمين هم اين بررسيها رايج بوده است، و مثلا اگر ما به مصدر حديث نگاهي بيندازيم مي بينيم که اعتماد به رُوّات (راويها) در نقل و اخذ حديث يک امر اساسي بوده است، يعني ميبايست کسي باشد که به او اعتماد شود و بنابر تقوايش اخذ و دريافت حديث از ايشان ميسر گردد. و دراين راستا ميبايست معلوم شود که چنين کسي «کذاب و جعال و ساخته چي» نيست. و روي همين اساس (و اصول ديگر) علم الحديث بوجود آمده است. و اين شيوه هماهنگ با اصل تببين در قرآن است، اصلي که مسلمين را موظف به تشخيص و تحديد امور مي سازد. البته در رابطه با علوم ديگر نيز مسلمين (در گذشته) اصول و قواعد زيادي وضع کرده اند، اما حال که اوضاع جوامع اسلامي به عواميگري و هرج و مرج کشيده است، اين مسائل و اصلا نفس علم جويي هم رو به افول نهاده است.

تعرُف مصادر براي اطمينان به سلامت و صالح بودن اشخاص و جماعات و نزاهت منابعي است که بايد از آنها چيزي اخذ و دريافت شود؛ و عبارتست از درک و شناسايي دقيقِ مصادرِ «علوم و معلومات و اخبار» و هر آنچه محل کسب علوم و معلومات و اخبار مي گردد، و شامل هم? انسانها و منابع کَتبي و رسانه هاي ارتباطي و اسناد صوتي و تصويري و….. ميشود. اين مبنا و بکارگيري آن امري بديهي مي نمايد، چرا که مصدر چيزي و محل صدور امري بايد «مشخص و معلوم» باشد، تا بتوان روي ارزش و اعتبار آن حساب دقيقي نمود. و اتخاذ اين مبنا بعنــوان «شرط کسب علوم و معلومات و اخبار» هم امري معقول و مفهوم، و هم کاري علمي و هماهنگ با علم و حقيقت است. و از همه مهمتر يک «شرط قرآني» است، شرطي که مبناي اسلاميت مي باشد، و اصلا توحيد يعني اينکه بجز الله هيچ کس و هيچ منبعي را نبايد مطلق گرفت، و اعتماد مطلق به غير از الله «شرک» است، شرکي که ماي? گمراهي بشريت ميشود، و گمراهي نيز از «جهالت و مجهولات» و گـُم شدن مصادر علوم و معلومات و اخبار نشأت مي گيرد. در اين رابطه به صورت مشخص آي? ? از سور? حجرات» را مورد استناد قرار مي دهيم، تا قضيه اصيل تر و محکم تر گردد. خداي سُبحان در اين آيه مؤمنان را چنين امر و راهنمايي مي کند: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ: «اي کساني که ايمان دار شده ايد، هرگاه فاسق و منحرفي برايتان خبر و معلوماتي آورد، آن را تبيين و تحقيق کنيد، مبادا به سبب عدم تبيين و تحقيق و از روي ناداني و نا آگاهانه به قومي و کسي ضرري برسانيد و بعد از کار خود پشيمان گرديد». در اين آي? کليدي به صراحت دو اصل اساسي منعکس شده اند: اصل اول اينست که هر کسي مُستحق منبع و مصدر شدن و محل اخذ و دريافت اخبار و معلومات نيست، اصلي که براي تحقق آن وجود «تعرُف مصادر» و تکيه به «مباني اخلاقي شناخت» يک ضرورت اجتناب ناپذير ميباشد. و اصل دوم در اين آي? راهگشا قضي? «تبيين و تفحص» و رسيدن به عين واقعيت است، بدين صورت که علوم و معلومات و اخبار نبايد همينطور کشکي و اَلَکي از هر کس و ناکسي اخذ و دريافت گردد، بلکه بايد اصل «تبيين و تفحص» براي رسيدن به اصل واقعيت در کار باشد. بنابراين، بايد تبيين کرد، بررسي کرد، محک زد، تا به «واقعيت مُبَيَّن» رسيد. عجبا!! اين آيه کجـاست! و وضع مسلمين و جــوامع اسلامي کجــاست؟! بنحوي که حالا رسما و علنا مصادر کفر و استعمار و استبداد و کتب و افلام و مجلات خارجي! منبع اخذ علم و معلومات و اخبار مسلمين!! شده اند. همچنين آي? ?? از سور? اِسراء در اين رابطه بسيار رسا و راهنما بوده و چنين روشنگري ميکند: وَ لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُولـئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً: «از چيزي تبعيت و پيروي مکنيد که بدان علم و اگاهي نداريد (يعني دنبال مجهولات ميفتيد)، چرا که به تأکيد در اين رابطه قو? شنوايى (گوش، که براى فهم حق و باطل – واقعي – توخالي است) و قو? بينايي ( چشم، که وسيل? ديدن حقايق و واقعيت است) و قو? نفي و قبول (قلب، که همان روح و ماهيت بشر است)، و هم? اين قـُـواها و استعــدادات، در اين رابطه مسئوليت دارند و از آنها سؤال و بازخواست مي شود». اينهم در رابطه با «اتخــاذ مواضع مسئولانه»، که روي «واقعيات تبيين شده» بنا ميشود، و مثل اينکه با نحو? موضعگيري عام? مسلمين! فاصل? زيادي دارد. آري؛ کافي بود که مسلمين همين آيه را بکــار بندند، تا از هدايت توحيدي بهره مند شوند. و اينکه مسلمين و جوامع اسلامي در طول «چهارده قرن گذشته» نتوانسته اند از اســلاميت خود نتيجه اي بگيرند، ناشي از «اِسمي بودن مسلماني» آنهــا بوده است، و طبعا در اين مدت طولاني، مسلمين و جوامع اسلامي، خارج از مسلماني اسمي و بعضي تشريفات و مراسمات آلــــوده به وَهميات و خرافات، توجهي به آيات قـرآن نکرده و رسالت تـوحيدي کلا «رها و اِهمال» شده است، و از اين جهت، در اين مدت طولاني، قرآن و تعليمات تـوحيدي در «يک وادي» و مسلمين و جوامع اسلامي نيز در «وادي ديگري» بوده اند و ربط زيادي به يکديگر نداشته اند. از حکومتهاي استبدادي و استعماري هم که بگذريم، چرا که  کار آنها معمولا سطه گري و غارتگري و خيانت پيشگي بوده است.

مبناي دوم: سنجشِ موضوعات

مبناي دوم شناختِ علمي «سنجش موضوعات» است، مبنايي که جهت وصول به انداز? اتقان و استحکام موضوعات و تشخيص منابع و اشخاص و جماعات بکار مي آيد. بدين معنا که يک موضوع (جهت درک حقيقت و لياقت آن) بايد بررسي و ارزيابي و تدقيق شود و آنگاه مورد قبول و انکار قرار گيرد. و ما که در ميدان تعرف مصادر مي خواهيم به سلامت و اعتماد مصادر برسيم، در ميدان سنجش موضوعات ميخواهيم به حقيقت و واقعيت چيزي دست پيدا کنيم و چنين امري را اثبات نماييم. به عبارت ديگر در ميدان سنجش موضوعات از مرحل? سلامت و اعتماد عبور کرده ايم، و بعد از آن وارد مرحله اي مي شويم که ميتوانيم آن را مرحل? «لياقت و مهارت»نامگذاري کنيم، و در اين ميدان به ميزان علمي بودن و عمق و دقت موضوعات مي انديشيم و اينکه يک موضوع چقدر معقول و دقيق منعکس شده است. براي مثال در رابطه با شخصي ما از دو جهت ميتوانيم نسبت به او اعتماد داشته باشيم يا نسبت به او بي اعتماد باشيم: يکي از جهت سلامت، و ديگري از جهت لياقت. بدين صورت که يک فرد هم ميتواند ناسالم و دغل و خائن، و هم نالايق و نادقيق و سطحي باشد. يعني هم در بعد سلامت و امين بودن مشکله دار است و جاي اعتماد نيست، و هم در بعد مهارت و لياقت از عهد? کارش بر نمي آيد و نمي شود به او تکيه نمود، و در نتيجه چنين کسي بلا شک حذف و طرد ميشود. اما کساني هستند که از نظر «سلامت و امانت»جاي اعتماد مي باشند، اما مهارت و لياقت ندارند؛ و بنابر بي لياقتي و ناتواني بخوبي از عهد? کارشان بر نمي آيند. و اين در حالي است که ما مي خواهيم منبع کار و خبر و نظرمان، هم سالم و امين و در کارش بي غل و غش باشد، و هم اينکه لايق و ماهر و توانا باشد و از عهد? کارش بر آيد، يعني بتواند واقعيت و حقيقت يک امر را بخوبي منعکس و علمي و معقول بودنش را اثبات نمايد. بنابر اين، در ميدان سنجش موضوعات، صرفا به سلامت و خوبي يک چيز يا کتاب يا يک شخص و….. اکتفاء نمي کنيم، بلکه در عين پايه قرار دادن سلامت و صِحت، اصل لياقت و مهارت را نيز به ميدان مي آوريم و موضوع و شخص مورد بررسي را در «ترازوي لياقت و بي لياقتي» و توان و ناتواني قرار مي دهيم. البته در ميدان سنجش موضوعات اصل «ضرورت موضوعات» هم به صحنه مي آيد، بدين معنا که: در سنجش مــوضوعات (علاوه بر مهارت و لياقت)، ضرورت و انداز? احتياج نيز مطرح ميشود، چرا که براي مثال ممکن است کسي هم در کارش سلامت و امانت داشته باشد، و هم کارش را با مهارت و لياقت انجام دهد، اما احتمالا موضوعي که بدان مي پردازد (عليرغم زحمات بسيار) امري غير ضروري و خارج از نيازهاي مجتمع و زمانه باشد و کاري بي فايده بحساب آيد؛ چيزي که به ناچار روي دستان مي ماند و زمين? استعمال پيدا نمي کند. پس در ميدان سنجش موضوعات ما بايد روي «عمق و علمي بودن و ضرورت مسئله» تأکيد نماييم، و اينکه چقدر مُستحق اخذ و دريافت مي باشد، بگذريم از ميزان سالم و صالح بودن مصدر موضوعي که پيگيري ميشود. و در اينجاست که بسياري از موضوعات تاريخي و همچنين موضوعات معاصر در ميدان سنجش موضوعات (بدليل عدم جوابگويي و عدم ضرورتشان) حذف و خواه ناخواه از داير? استعمال و بکارگيري خارج مي شوند.

بديهي است وقتي که انسانها و جوامع بشري کار سنجش و ارزيابي و بکارگيري عقل و درايت را (جهت درک و فهم موضوعات) تعطيل ميکنند، ديگر چيزي از انسانيت و عقل انساني و اخلاق انساني باقي نمي ماند و دنياي جهل و غفلت و حيوانيت ظاهر ميشود؛ بحدي که بشريت دچار ابلهانه ترين عقايد و زشت ترين اَعمال مي گردد و زمين و زمان را به فساد مي کشاند. و قرآن حکيم خطاب به جُهّال بي خرد (جهت توجه دادنشان به خردوَرزي و سنجش موضوعات) در آيات متعددي اين موضوع را به بحث گذاشته است، و با طرح «دو موضوع متضاد و سهل الفهم» خواسته که وارونگي نگرش و گمراهي آشکار آنها را به نمايش بگذارد، و آي? ?? از سور? يوسف نمون? اين نوع بحثهاست و مي فرمايد: أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ: «آيا اربابان متفرقه و خدايان ساختگي بهتر هستند؛ يا خداي واحد و مُسلط؟!». و طبعا اين نوع سنجش (سنجش دو امر متضاد) در قياس با سنجش و ارزيابيِ دو موضوع نزديک بهم و مشابه يکديگر، بسيار ساده و سهل الفهم است، و خاصتا براي عقول و مردمان ساده بسيار راهگشاست. و در آي? ??? سور? صافّات نيز مشابه اين موضوع (کور شدن عقل و سنجش بشري و انذار آنها با طرح دو امر متضاد) چنين طرح و بيان شده است: أَتَدْعُونَ بَعْلًا وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخَالِقِينَ (صافات – ???): «آيا بُتي را فرا ميخوانيد و خالق اَعلي را رها و فراموش مي کنيد؟!». طبعا اين نتيج? تعطيل کردن عقل و اخلاق و سنجش موضوعات است؛ و متأسفانه جهل و بغض بشري انسانها را دچار مواضع عجيبي مي نمايد؛ بحدي که ماي? استغراب اهل علم و اخلاق ميشود. و اين آيه نيز ميخواهد همين موضوع و خاصتا جهل و عناد بشري و استغراب ناشي از مواضع آنها را منعکس نمايد. از اين نوع آيات در قرآن مُبين زياد آمده اند، و مثلا آي? ?? از سور? مائده هم جزو آياتي است که تعطيلي عقل و اخلاق و سنجش را بصورت بليغ و رسايي به تصوير ميکشد و ميخواهد بشريتِ گمراه و بيخرد را وادار به تفکر و سنجش نمايد و چنين روشنگري ميکند: أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْمًا لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (مائده – ??): «آيا حکم و قوانين جاهلي و غير توحيدي را ميجوييد؟! و چه حکم و قانوني بهتر از حکم و قانون الله براي اهل يقين و ايمان است؟!».  البته وقتي کار به جاهليت و بيخردي و اِهمال و قاطي شدن امور مي انجامد و حتي تمييز شرک و تـوحيد و مسلمان و نامسلمان (در ساي? جاهليت و عوامي گري) مشکل مي گردد؛ همه چيز معناي خود را از دست مي دهد و اوضاع مسخ و منحط ميشود؛ و در آن کسي که موسوم به مسلمان است و بايد اهل توحيد باشد، بر کسي که فاسق و مشرک و کافر است، فضيلتي پيدا نمي کند. و اين در حاليست که قرآن مُنير چنين تصريح ميکند (در سنجش رنگ و جهت توحيدي با غير آن): صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ (بقره – ???): «صبغه و وجه? الله {جل شأنه}؛ و چه چيزي بهتر از رنگ و وجه? الله {رب العالمين} است؛ و بنابر اين ما مطيع و پيرو اين صبغه و صورتِ توحيدي هستيم». و بدبختانه و همين حالا بعد از چهارده قرن هدايت توحيدي و نزول اين آياتِ راهگشا حتي اکثر آنهايي که خود را اهل يقين و اسلاميت ميدانند؛ در جاهليت و عقايد و سُنن غير توحيدي غوطه ور هستند؛ و با رها کردن عقل و تفکر و سنجش و عدم اهتمام به مُحتواي آيات قرآن، تفاوت اساسي بين آنها و جوامع گمراه و سرگردان باقي نمانده است؛ و حتي بسياري از مسلمين! آرزوي وضعيت غير مسلمين را دارند و ميخواهند به آنها برسند؟! همان مسئل? عجيبي که آيات فوق الذکر آن را بيان ميدارد و اکنون هم اين قضي? وارونه را با تمام وجود لمس مي کنيم. و قرآن مجيد در همين رابطه و در کار بررسي حقانيت و بطالتِ موضوعات (که در ساي? عدم وجود آن همه چيز بر انسانها مُشتبه و قاطي مي گردد و شرک و خرافات بر جوامع بشري غلبه مي نمايد) چنين نتيجه گيري ميکند: الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا (ملک – ?): «او ذاتيست که مرگ و زندگي را بدين جهت خلق کرده که شما را با بهترين اَعمال بيازمايد و مورد سنجش قرار دهد». و اين آيه در بيان حکمت خلقت و سنجش انسانها با عاليترين اَعمال است.

مسئل? ديگر در ميدان سنجش و گزينشِ موضوعات همانا «توانايي سنجش و ارجحيت» مي باشد (که لازم? آنست)، و بدون آن اصل سنجش و گزينش لنگ و معيوب خواهد بود (توانايي که از نفس و اخلاق توحيدي و عقل فعال بشري و علمي نگري بدست مي آيد)، و اين قضي? اجتناب ناپذير در اين آي? بزرگ چنين منعکس شده است: وَ لَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (بقره – ??): «حق و باطل را قاطي نکنيد و حق را پنهان مسازيد، در حالي که ميدانيد که حق چيست و کدام است». علاوه بر اين حقايق، تحمل و تقبل «نتايج سنجش و ارجحيت» در اين راستا امري بسيار اساسي مي باشد؛ و اصلا بدون تحمل نتايج سنجش و ارزيابي و شفاف شدن حق و حقيقت، تمايل به انحراف امري محتوم خواهد بود و کار تشخيصِ حق و حقيقت و «احسَنُ التأويل» عقيم خواهد ماند. در اين رابطه آي? ?? سور? زُخرُف بسيار بليغ و رسا بوده و مسئله را چنين تبيين مي کند: لَقَدْ جِئْنَاكُمْ بِالْحَقِّ وَ لَ?كِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ: «همانا بر اساس حق وعدالت بسويتان آمديم {و رسولان خود را برايتان فرستاديم}، و لکن اکثر شما نسبت به تحمل حق و حقيقت اکراه داشتيد و از تقبل و اِعمال آن اجتناب کرديد». و طبعا تحمل حق و عدالت شرط کليدي وصول به «نتيج? سنجش مـــوضوعات» است. و بدون اين شرط کليدي، سنجش موضوعات عقيم و بلااثر خواهد بود. و اين آي? عظيم (و آيات مشابه ديگر) سند آشکار مَبنايي بودن «تحمل حق و عدالت» در ميدان سنجش موضوعات و اصلا در تمام زندگي است و جزو اصول دينداري اسلامي بحساب مي آيد. حق و عدالتي که با برخورداري از «اخلاص و آزاد انديشي و راهرَوي» هر کسي مي تواند آن را تشخيص بدهد. قابل ذکر است که سنجشِ موضوعات بايد با توجه به تعرُف مصادر طي شود، تا اينکه هم بجا و نتيجه بخش گردد و هم «مسئل? سنجش و ارزيابي» سهل و آسان گردد. اما اگر چنين نشود و از ابتداء به صفر! کار سنجش و ارزيابي شروع شود، علاوه بر دشواريها و گشادگي موضوعات، نتيج? زيادي هم عايدمان نخواهد شد، چرا که مسائل و مطالب هم خيلي زياد است و هم دسترسي به همه چيز ناممکن مي باشد. اينست که تعرف مصادر براي مرحل? بررسي و سنجش موضوعات (به مثاب? اساس و پاي? آن) بسيار ضروري است، زيرا آنچه بايد ارزيابي و سنجيده شود «مُحدد و مشخص» مي گردد. در غير اين صورت، بدون تعرُف مصادر و تحديد و مشخص کردن آنچه بايد «مبناي کار و سنجش» قرار گيرد، اوضاع بسيار گنگ و بلا حدود خواهد بود، و سرگرداني و گم گشتگيِ حقايق در انتظار اهل تحقيق خواهد نشست.

مبناي سوم: قياس و مقايسه

قبل از چيز بايد دانست که «قياس و مقايسه» در رابطه با موضــــوعات مشابه و متوازن (و نه متفارق) و داراي تناسب زماني و مکاني بکـــــار گرفته ميشود، و من جمله در تبيين و انتخاب محصولات فکري و عملي انسانها نقش زيادي بازي ميکند. و قياس و مقايسه عبارتست از «مقابل هم قرار دادن موضوعات و تشخيص نواقص و امتيازات آنها و تعيين درجات آنها نسبت به يکديگر». اينست که قياس و مقايسه يک نبرد و مُجابه? زميني است، همانطور که آياتِ الله و قوانين توحيدي براي واقعيات اين جهاني و «تنظيم دنيا و روابط انسانها» وضع و نازل شده اند و در کر? ارض کاربرد پيدا ميکنند. و بدين خاطر مثلا نبايد از دين اسلام هر چيزي را انتظار داشت (با توجه به الهي بودنش)؛ اما از ديگر مکاتب و مناهج چشم پوشي کرد و آنها را بنابر ماهيت بشري از خيلي امور معاف نمود. بالاخره هم? مکاتب (اعم از توحيدي و بشري) جهت حل واقعيات زميني و چاره سازي آنها و سعادت بشر ظاهر شده اند، و اينجاست که قياس و مقايسه و تحَدّاي توحيدي معنا پيدا کند و در مقابله با هم? مکاتب و مناهج چنين عرض اندام مي نمايد: قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى? أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هَ?ذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِوَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا (اِسراء – ??): «بگو و اعلام کن که اگر جن و انس جمع شوند تا همانند قرآن کتابي بياورند توانايي آن را نخواهند داشت؛ ولو در اين کار همه پشتيبان و همکار يکديگر باشند». البته اگر مکاتب و مناهج بشري بر پاي? «عقل و درايت و شعور سالم» بوجود آيند، از مکاتب و مناهج توحيدي و از وحي تشريعي و تکويني الله بسيار نزديک ميشوند و عقلاني مي گردند؛ عقلانيتي که خواست ربُنا الله است و دين توحيد بشريت را به عقلانيت و سالم سازي نفس (تزکيه) دعوت ميکند. پس هدف قياس و مقايسه (در هر چيزي) رسيدن به احسن التأويل و انتخاب افضل است، و آي? ?? از سور? زُمَر اين امر اساسي را بنحوِ بليغي چنين اعلام کرده است: وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ (زُمَر – ??): «دربار? آنچه از طرف خالق تان نازل شده {در طول نبوت توحيدي} از بهترين و برترين آن {قرآن} تبعيت نماييد». لازم بذکر است که قياسِ رايج در فقه احکام با قياس و مقايس? مورد نظر ما فرق اساسي دارد، زيرا قياس در فقه احکام بيشتر به معناي تشبيه و هماهنگ کردن احکام و حوادث جديد با احکام و حوادث مصدر و سنت نبوي است، و عامتا عبارتست از تشبيه و هماهنگ سازي امور جديد با آنچه در صدر اسلام وجود داشته است. اما قياس و مقايسه (به مثاب? يکي از مصادر شناخت علمي) بيشتر معناي تطبيق موضوعات با يکديگر را ميدهد، و مشخصا براي کشف نواقص و امتيازات آنها در برابر يکديگر قرار داده ميشوند (با رعايت تناسب زماني و مکاني). و طبعا در کار قياس و مقايسه (جهت تشخيص احسن) هم? موضوعات يکسان فرض ميشوند، اما در قياس فقه احکام، موضوع و امر جديد «با اصل و مادر آن» قياس و مدنظر قرار مي گيرد.

بنابر اين، مبناي سوم شناختِ علمي، عبارتست از «قياس و مقايسه»، و در واقع قياس و مقايسه صفح? سوم يا مبناي سوم شناخت علمي را تشکيل مي دهد. بدين معنا که بعد از تعرف مصادر به سنجش موضوعات مي رسيم، اما در آنجا نيز متوقف نمي شويم و به قياس و مقايسه احتياج پيدا مي کنيم. و طبعا اين مبناي سوم بيانگر اين حقيقت است که رشد و تکامل حد و نهايت ندارد، و در نتيجه حتي به امور مترقي و رشد يافته هم راضي نمي شويم، و در آنجا نيز اَحسنها و افضل ها را مي جوييم و اختيار مي کنيم. براي مثال يک چيز معقول و بجاست، علمي و حقيقي است، و ضروري و مشکل گشاست، اما نبايد تصور کنيم که اين آخرين چيز است و بهتر از آن نه وجود دارد و نه وجود خواهد داشت؛ بلکه بايد معتقد باشيم که معقول تر و علمي تر و ضروري تر از آن نيز وجود دارد يا بوجود خواهد آمد. و مبناي قياس و مقايسه اين امر را مسير و اين روش رشد دهنده را متحقق مي سازد، و اين آي? بزرگ هم بيانگر و ترجمان اين وضعيت تکاملي است: مَا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى? كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (بقره – ???): «پايان نمي دهيم و رها نمي سازيم آيه و قانوني را الا اينکه بهتر از آن يا همانند آن را {و متناسب با وضع جديد} جانشين مي گردانيم، آيا نميداني که الله بر هر چيزي قادر و تواناست». و اين بدين معناست که در منطق قرآن، اصل و اساس «رشد و ترقي قوانين» و مَنهج اَعلايي و تکاملي است. و همين است که در روش توحيدي قرآن وقتي امر و قانوني رها ميشود بجايش امر و قانوني بهتر از آن جايگزين مي گردد، يا لااقل امر و قانون جديد، آن کاربرد و تأثير را دارد که اوامر و قوانين رها شده (در زمان و ايام خود) داشته اند و براي بشريت حلال و راهگشا بوده اند. همچنين آيات ?? و ?? از سور? زُمَر بيانگر آزادي انتخاب و استفاده از مبناي قياس و مقايسه براي رسيدن به احسن امور است (هم در ميدان انتخابِ مکاتب و مناهج و هم در ميدان اجتهاد احسن و تأويلات برتر)، آياتي که در تفسير و تبيينِ قياس و مقايسه و جهت رسيدن به درک احسن و انتخاب افضل ما را راهنمايي مي کنند، و نص اين آياتِ بزرگ بدين قرار است:  فَبَشِّرْ عِبَادِ، الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ (سور? زُمَر – آياتِ ?? و ??): «پس بشارت باد بر کساني که سخن شنو {آزادمنش و داراي سع? صدر} مي باشند و از بهترين و برترين سخنان {قـرآن} تبعيت مي کنند، آنها همـان کساني هستند که الله هــدايت شان کرده و آنها همان عُقلا و خردمندانند». و اين  يعني اينکه بشارت و عاقبت خــوش شامل کساني مي شود که بنابر ماهيت آزادمنشانه و برخورداري از سع? صدر، سخن شنو بوده و بهترين و احسنِ آنها را انتخاب ميکنند و از آنها تبعيت مي نمايند.

بايد دانست که در قرآن حکيم اصطلاحاتي همانند «احسنِ اقوال و احسنِ اَعمال و احسنِ روش ها و….» زياد وجود دارد؛ اصطلاحاتي که في الواقع تعابير ديگري است براي قياس و مقايس? موضوعات و تبعيت از عاليترين اَعمال و اجتهادات. و نمونه هاي اين امر بدين قرار است: ?- در بيان عاليترين افکار و عقايد و مقايسه آنها با يکديگر: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ (زمر – ??): «الله بهترين سخـن و کلام {قـرآن} به بشريت رسانده است». و اين يک تحدّي و مبارزه طلبي آشکار و آمادگي براي ميدانداري و مقايس? دين توحيد با غير آن ميباشد. ?- در بيان عاليترين دين و مقايسه با اديان و مسالک مختلف: وَ مَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ (نساء – ???): «چه دين و منهجي بهتر از آنست که کسي خود را تسليم الله نمايد». طبعا اين آيه در عالي بودن دين توحيد و نفي شرک نازل شده است؛ و اينکه تنها الله لايق آنست که بشريت تسليم آن شود، و تسليم در برابر غير الله شرک و بردگي است. ?- در بيان عاليترين روش حل منازعه و در مقايسه با روشهاي ديگر: فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَ?لِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا (نساء – ??): «پس اگر در امري اختلاف و نزاع پيدا کرديد آن را به الله (قوانين توحيدي) و رسول او (رهبري اسلامي) ارجاع دهيد و آنها را مرجع گردانيد، اگر به الله و روز آخرت ايمان داريد؛ اين بهترين روش است و بهترين عاقبت را دارد». اين آيه ميخواهد عاليترين مرجع حل اختلافات را ارائه دهد (خاصتا براي اهل ايمان)، و روي اين اصل تأکيد ميکند که الله و رهبري توحيدي عاليترين مرجع براي حل و فصل منازعات است. همچنين دربار? «خيرُ الأمور و خيرُ الناس و……» آيات زيادي در قرآن بيان شده اند و بيانگر قياس و مقايس? امور و افراد و اُمَم هستند، و اينهم نمونه هايش: ?- در مقايس? دنيا و آخرت: قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى? (نساء – ??): «بگو استفاد? دنيا اندک است؛ و زندگي آخرت براي کساني که تقوي و انضباط ديني دارند بهتر است». هرچند کساني که تقوي و انضباط ديني ندارند في الواقع خسِر الدنيا و الآخرة هستند؛ و «اِنَّ الإنسانَ لَفي خُسر» بيانگر وضع بشر گمراه است. ?- در مقايس? پيشتازان اسلامي با بقي? مردم: كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَخَيْرًا لَّهُم مِّنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ (آل عمران – ???): «شما بهترين جماعتي بوديد که براي مردم قيام کرديد، امر به خير و خوبي مي کنيد و از بديها و زشتيها نهي مي نماييد و به الله ايمان داريد، و اگر اهل کتاب {يهود و نصاري} ايمان مي آوردند برايشان بهتر بود، هرچند بعضي شان ايماندار و بيشترشان فاسد و منحرف هستند». بديهي است که در ميدان حيات و زندگي، هم درک و تأويل حَسَن داريم و هم درک و تأويل احسن؛ اما آنچه قــرآن مُبين روي آن تأکيد مي ورزد و آن را لايق تبعيت مي داند، همانا «احسن التأويل» است، چيزي که بيشتر در ساي? قياس و مقايس? آراء و موضوعات حاصل ميشود. و در اينجاست که حَسَن از اَحسَن عقب مي افتند و بالاخره احسن و افضل انتخاب مي گردد. و لکن آنچه در همينجا قابل ذکر و تأکيد ميباشد اينست که کار قياس و مقايسه در انفتاح و آزادگي ميسر ميشود و در تضاد با «تعصب و عداوت و کينه وَرزي» است. به عبارت ديگر «قياس و مقايس? موضوعات با يکديگر» با نفرت و عداوت امکان پذير نمي شود، زيرا چنين حالتي مانع درک موضوعات و بيان حقايق ميشود. و اين تضاد مثل تضاد «آزاديخواهي و استبداد منشي» يا تضاد «سع? صدر و کافرکيشي» است. البته بايد در نظر داشت که در ميــدان بديها و انحرافات نيز قياس و مقايسه وجود دارد: بد وجود دارد، بدتر وجود دارد، و بدترين هم وجود دارد. و خلاص? امر اينکه قياس و مقايسه در قضي? شناخت بسيار ضروري است، زيرا رسيدن به اَحسَنِ انتخابها و اَحسَنِ تأويلها و اَحسَنِ اجتهادات تنها در ساي? قياس و مقايسه امکان مي يابد، مبنايي که بدون آن «شناخت و معرفت بشر» تکميل نمي گردد و کارش لنگ و معيوب مي ماند. طبعا در گذشت? اسلامي هم وضع بهمين مِنوال بوده، و در واقع مذاهب اسلامي اجتهادها و روشهايي در فهم اسلام و اسلاميت بحساب آمده است، اما رکود و توقف مسلمين، هم مانع تــداوم اجتهادات و طرح روشهاي جديد گرديد، و هم اجتهادات ارائه شده مطلق و دائمي شدند؛ و سرانجام عين دين! گشتند.

سازمان مـوحدين آزاديخـواه ايران

?? رجب ???? – ?? تير ????

www.samaa.org

بحران فراگیر سرمایه‌، نقد اقتصاد سرمایه‌داری[[i]]

(۱۵)

 

«باکتری‌هایی که قبلاً بیماری کشنده را موجب می‌شدند به دلیل پیشرفت‌های پزشکی نادیده گرفته شد و حال به شکلی مقاوم در برابر آنتی بیوتیک‌ها دوباره ظاهر شده است.» [[ii]]

 

آلمان

به پشتوانه ذخیره عظیم ارز، تولید، بازاری پهناور و انباشت سرمایه برآمده از ارزش افزایی نیروی کار، آلمان، در اروپا دست کم، فرمانروای اقتصاد و سیاست است. حکومت آلمان با چنین اتوریته‌‌ای شبه فاشیسم اقتصادی را دیکته می‌کند.

با این همه چپاول، «کامرز بانک»، دومین بانک تجاری آلمان، کاهش 62.5 درصدی سود خالص خود در سه ماه نخست سال 2012 میلادی- کمتر از 369 میلیون یورو را اعلام کرد. با این همه، گزارش‌ها بیانگر سودی هنگفتی است. سودِ سرچشمه گرفته‌ از استثمار نیروی کار کارگران از طبقه کارگر در یونان گرفته تا دیگر کشورهای درحال فروریزی در آسیا، اروپا، آفریقا و حتی در آمریکا تا آنجا که سرمایه در تیررس دارد، در دو دهه‌ی گذشته، دو برابر افزایش یافته. وزارت کار آلمان گزارش می‌دهد که سرمایه مالی چند صد نفر در آلمان صدها برابر شده و به درصد فقر در جامعه افزوده شده است:

«در دو دهه گذشته، دارائی خالص خانوارها در آلمان بیش از دوبرابر افزایش یافته… ثروت شخصی در آلمان پیوسته بزرگتر شده و در سوی دیگر، دارائی دولت کاهش یافته است… دارائی‌های ملکی، پول، زمین برای ساختمان و  نیز بهر‌ه‌ی واحدهای تولیدی در افزایش ثروت خالص نقش اصلی داشته‌اند.» [iii]

وزارت کار آلمان در ادامه، گزارش می‌دهد: «در حالی که دارائی خالص دولت آلمان بین سالهای ۲۰۱۲-۱۹۹۲ به‌ ۸۰۰ میلیارد یورو کاهش یافته است… دارایی بخش خصوصی تنها بین سالهای  ۲۰۱۲ – ۱۹۹۲  تا ۱۴۰۰ میلیارد یورو افزایش یافته است.به  اعتراف وزرات کار در آلمان، همانگونه در سراسر جهان سرمایه‌داری «توزیع بسیار نابرابر دارایی»، در آلمان نیز، اینگونه اعلام می‌شود:

 «ده درصد ثروتمندترین خانوارها بیش از پنجاه درصد از کل این ثروت را در مالکیت دارند. این سهم نابرابرِ این دهک بالای ثروتمند در تمام این  دو دهه، پیوسته افزایش یافته است. به گونه‌‌ای که، در سال ۱۹۹۸ سهم این لایه از ثروت، افزون بر ۴۳ درصد بوده است. در سال ۲۰۱۲ این سهم (سهم ثروتمندان)، ۵۳ درصد کل ثروت  را در بر می گیرد.»

این گزارش به پنجاه درصد پائین افراد جامعه، یعنی بیش از ۴۰ میلیون نفر از جمعیت افزون بر ۸۲ میلیون نفری آلمان، تنها  یک درصد (۱٪) از ثروت اجتماعی را در اختیار داشته‌اند. بر پایه‌ی این ارزیابی، تفاوت دستمزد کارگران بسیار چشمگیر است. کارگران در آلمان، در این بیست سال در حالیکه به شدت استثمار می‌شده‌اند و به سود و انباشت ثروتمندان و حکومت شوندگان تا دو برابر افزوده‌اند، اما این طبقه آفریننده ثروت، در برابر بورژوازی، بیش از پیش، شاهد کاهش دستمزد‌های رسمی خود بوده است و لایه اجتماعی میانه به پایین،‌ پیوسته در حال ریزش بوده‌‌اند.

وزارت کارآلمان این کاهش دستمزدها را چنین گزارش می‌دهد:

 «در بخش‌های بالا، میزان دستمزدها در حال رشد بوده است، در ۴۰ درصد شاغلین با کار ثابت پس از کسر تأثیرات تورمی،‌این میزان پائین یوده است»[iv]

بانک تجارت آلمان، میزان در آمد ناخالص خود در سه ماهه‌ی نخستِ سال ۲۰۱۲ به کمتر از 2.585 میلیارد یورو که در سال پیش که افزون بر 3.616 میلیارد یورو رسیده بود گزارش داد.

«کامرز بانکِ» آلمان، سنگین‌ترین دشواری پیش روی کارکردهای بانکی در حوزه‌ی یورو و کشورهای اروپایی، بحران بدهی منطقه یورو و نگرانی از ورشکستگی مالی یونان دانست. آلمان همانند یونان و اسپانیا، زیر پای معترضین آرامش چندانی ندارد. مرکز اقتصادی و مالی اروپا، بدون ارتش ضد شورش و اعمال سیاست‌های انقباضی نمی‌تواند اتوریته یابد و فرمانروای مالی بماند.

 

«قربانی بعدی خود ما هستیم»

این هشدار، نوبلیست سرمایه است. عمق بحران، مهارناپذیری آن، و امکان فرارویی خیزش‌های عمومی به قیام‌های کارگری را از زبان کراگمن  Krugmanپرفسور اقتصاد و برنده جایزه نوبل اقتصاد می‌شنویم: استاد دانشگاه پرینستون، آمریکا، در بالکان، پس از بالکانیزه نمودنش، در بلگراد سخنرانی داشت:

 

  «نه ایالات متحده آمریکا و نه اتحادیه اروپا، هیچکدام به پایان بحران هیچ نزدیک نشده‌اند!

بحران مالی و تلاش‌های انقباضی که از سوی آلمان هدایت می‌شود، ممکن است به رکود اقتصادی سال‌های ۱۹۳۰ برسد.»[[v]] وی افزود: «در پی ۵ سال بحران، ایالات متحده به فرایند جدیدی از محرک‌ها نیاز دارد. مقامات فدرال رزرو، بایستی آنچه در توان دارند، به کار برند. برای توان‌خواهی، اتحادیه اروپا، برای نجات ارزش به یک اتحادیه مالی(fiscal union) نیاز دارد. اروپا باید بپذیرد که سیاست انقباضی (Austrity) مرزهایی دارد، و انقباض بیشتر، هیچ‌کاری از پیش نمی‌برد، بل‌که جامعه را به لبه‌ی فروپاشی می‌کشاند. هرگز به اراده و تصمیم آلمان و بانک مرکزی اروپا، با وارد آوردن دردی بی‌کران هیچ کشوری به نیکبختی نمی‌رسد.» وی اشاره کرد «که بانک مرکزی اروپا به ریاست ماریو دراگی (Mario Draghi) اعلام کرد که به خرید اوراق قرضه‌ی بی‌کرانی دست خواهد زد و فدرال رزرو به رهبری «بن برانکی» نیز، از سوی دیگر به سیاست تسهیل‌سازی کمّیِ -QE- دیگری روی آور شده است. در اروپا خطر به درازا کشیدن و اعمال اقدامات انقباضی افراطی، ممکن است به طغیان سیاسی و رادیکال شدن اعتراض‌ها و رخدادهای وحشتناک باشیم.  زیاد دشوار نیست که بتوان دهه‌هایی را همانند دهه ۱۹۳۰ را پیش‌بینی کرد.»

وی در سال ۲۰۰۸، نوبل می‌گیرد تا در برابر مارکس و کاپیتال، درماندگی خود و بزرگترین نظریه‌پردازان اقتصاد سرمایه‌داری در پیش‌درآمد کتاب «بحران مالی و اقتصادی ۲۰۰۸ دلایل، راه‌های برون رفت»، اینگونه اعتراف کند:

 

«آنچه که باید در ده سال پیش می فهمیدیم این بود که اعتماد ما نابه‌جا است… در این زمان من چنین فکر می‌کنم:‌ باکتری‌هایی که قبلاً بیماری کشنده را موجب می‌شدند به دلیل پیشرفت‌های پزشکی نادیده گرفته شد و حال به شکلی مقاوم در برابر آنتی بیوتیک‌ها دوباره ظاهر شده است. در ابتدای ویرایش اول این کتاب چنین نوشته بودم: تا کنون افراد معدودی قربان باکتری بی‌درمان جدید شده‌اند، اما اگر به‌دنبال کشف درمان جدید نباشیم، قربانی بعدی خود ما هستیم. خوب ما بد عمل کردیم و امروز دچار بیماری هستیم.» [ [vi]]

 

 

فوران خیزش دوباره در اروپا

 

در ایتالیا، در یک آمار خوش بینانه، شمار زیر خط فقر بین ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۰ از سیزده و یک‌دهم (۱/۱۳)درصد به سیزده و هشت‌دهم (۸/۱۳) گزارش می‌شود. یعنی ۴۰۰ هزار انسان به لشگر میلیونی تهی دستان گرسنه، افزوده شده است. لایه‌‌های میانی و پایینی به سرعت در حال فروریختن و ریزش در این انبوه فلاکت، گنجانیده می‌شوند. ۴۸٪ جمعیت در جنوب ایتالیا، سیسیل، توانایی پرداخت ۷۰۰ یورو برای رخ‌دادهای غیرمنتظره را ندارند. جوانان در فاجعه گرفتارند. مرکز آمار ایتالیا، گزارش می‌دهد که شمار جوانانی که نه دارای تحصیل، نه کار و نه کارآموزی می‌باشند، فراتر از ۲۵درصد کل جوانان زیر ۳۰ سال می‌باشد. به بیان دیگر، ۲/۲ میلیون جوان دراین گروه‌بندی جای می‌گیرند. ۲۵درصد از جوانان، در خانه والدین زندگی می کنند، که همگی بیکار بوده و شرایط اقتصادی در آنجا دردناک است.[[vii]]

در فرانسه، زادگاه انقلاب کارگری، کارگزار دیگری برای دمیدن به کالبد در حال تشنج سرمایه به قدرت نشست. « فرانسوا اولاند» آمد تا سکان کشتی فرانسه‌ را در دریای توفانی بحران، به دست گیرد. «نیکلای سارکوزی» رئیس جمهوری پیشین فرانسه، که به فرانسوا اولاند «سوسیالیست» جای سپرد، رونالد ریگانِ دهه‌ی هشتاد آمریکا را نمایندگی‌ می‌کرد. آنگلا مرکل-» صدراعظم آلمان- که مارگارت تاچر انگلستان در پیشبرد نئولیبرالیسم را نمایندگی کرده و می‌کند، هم اکنون وظیفه دارد تا فاشیسم اقتصادی را هر آنجا که بتواند کارگزار باشد. نئولیبرالیسم، این فاز و جلوه‌ فاشیستی سرمایه در اروپا با پرچم «مرکوزیسم» با پتک آهنین سرمایه، بیش و پیش از همه به طبقه کارگر و سپس به تمامی حکومت شوندگان گرگ‌منشانه هجوم  آورده است. «اولاند»، جانشین سارکوزی، در فرانسه کارگزار چنین روندی است.

در اوائل اکتبر ۲۰۱۲ دولت اولاند، در پاریس می‌بایستی برخلاف وعده‌های انتخاباتی، پیمان همکاری و ثبات یورو – مشهور به ت ث س ژ- را (TSCG) به پارلمان ارائه دهد. از سوی دیگر آلن کوپه، مخالف راست، اعلام کرد که به این پیمان در پارلمان رأی مثبت خواهد داد. البته چندان شگفت نیست که پیش نویس پیمان تنظیم شده به دست سارکوزی- مرکل که برپایه آن پیمان نباید که کسر بودجه هر کشور عضو اتحادیه اروپا کمتر از ۵/۰٪ (نیم درصد) حجم تولید ناخالص ملی باشد را اولاند «سوسیالیست» اجرا نکند. بر پایه‌ی این پیمان، سیاست شدید ریاضت مالی اعمال خواهد شد و حتی یک خط از این پیمان هم در دوره اولاند تغییر نکرده است که گوئی بدتر از پیمان ماسترخت نیز می‌باشد.[[viii]] فرانسه از ارزش افزوده کارگران و هستی جامعه باید ۱۳۶ میلیارد یورو، با پیشبرد ریاضت اقتصادی و انقباض، به  صندوق بانک ها بریزد. به بیان دیگر، ۲۰٪ از این راه و به صورت‌های گوناگون. کسانی که در آمد سالانه بالای یک میلیارد اورو دارند، باید ۷۵٪ مالیات بپردازند. کسانی که افزون بر ۱۵۰ هزار اورو در سال درآمد دارند، ۴۵٪.

دولت «سوسیالیست» فرانسه،‌گریزگاهی برای سرمایه‌داران و ثروتمندان باز می‌گشاید.  ثروتمندان و مدیران، برای گریز از مالیات، خانه‌ای در بلژیک یا سوید می‌خرند، پول‌های خود را به محل «زیست» جدید وارد کرده  و به این گونه از پرداخت مالیات در فرانسه می‌گریزند. در ماه سپتامبر ۲۰۱۲، ارزش سهام اس اِ بانک (SEB) سوئد و نوردیا (Nordea)، با انتقال چنین پول‌هایی افزایش‌ یافت. این همان نیرنگی است که سرمایه‌داران ایرانی در امارات انجام می‌دهند، تا سرمایه خود را در برابر  کم ارزش ریال و نیز نبود امنیت سرمایه،‌ ایمن دارند. دفتر ثبت شرکت و آدرس در دبی بازار کار و ربایش در ایران. فرانسویان به بلژیک و آمریکا و سوید آدرس می‌گیرند. فعالیت در فرانسه، مالیات در بلژیک. پول‌ها به بانک‌های «مطمئن» واریز می‌شود تا از ریسک نیز بگریزند. پول ها به ویژه در بازار طلا  و اوراق بهادار معتبر بهره آور، به چرخش می‌افتد.

تکرار چرخه شوم بحران

نظریه‌پردازان و کارگزاران سیاسی بانک جهانی، صندوق بین المللی پول، بانک مرکزی اروپا و «صندوق توسعه و ثبات اروپا»، فرمان پیش‌بردِ سیاست‌های ضد انسانیِ انقباض مالی، «ریاضت» اقتصادی و  جبران کاهش کسری بودجه را با هجوم به زندگی کارگران و لایه‌های زیرین جامعه، صادر کردند. طرح «رشد» «فرانسوا اولاند» رئیس جمهوری کنونی فرانسه ادامه چنین ره‌یافتی است.

برای پیشبرد این سیاست فلاکت‌بار، به سود حاکمیت سرمایه، «ژان کلود یونکر» رئیس کشورهای حوزه‌ی یورو، قانون «مکانیسم ثبات اروپایی» و «پیمان مالی اروپایی» را اعلام کرد. این ره یافتِ آخرین نشست‌ها و چاره‌جویی‌ها بود تا  دارایی صندوق توسعه اروپای «متحد» را به ۷۰۰ میلیارد یورو برساند. با این سیاست، بخشی از این رقم برای خرید اوراق قرضه‌ی کشورهای بحران زده‌ی عضو اتحادیه در نظر گرفته می‌شد تا همراه با وامدار ساختن این کشورهای در حال شورش و ورشکستگی، هم به بهره‌های کلان دست یابند و هم هزینه را بر دوش کارگران و زحمت‌کشان آوار سازند. این رقم سنگین، گسل خوفناک بحران را نمی‌پوشاند. کاهش کسری بودجه‌ها، به ویژه، و سیاست فشردن گلوی کارگران و بخش‌های زیر ستم و بیکاری میلیونی در اروپا، ناممکن بودن جبران بحران و تورم و رکود آوار شده بر دوش کارگران، بورژوازی را به فاشیسم و جنگ، می‌کشاند. کاهش تولید، در نتیجه بحران، و تورم به بیکاری می‌انجامد و بیکرای به فلاکت می‌نشیند.

فرانسه با ۶۰۰ میلیارد یورو کسری بودجه، این کسری را از اکنون به رهبری فرانسوا اولاند، باید از بودجه‌های جاری و درمانی و آموزشی و خدماتی ووو برباید. اولاند، همانند دیگر کارگزاران سرمایه، با دست یابی به قدرت، به مهمترین پشتوانه فریکارانه‌ی وعده‌هایش پشت پا زده است، تا بحران را مدیریت کند.

به این گونه، با اعتراف سران سرمایه، به افزایش نرخ تورم وکاهش رشد نزدیک به صفر درصد، اتحادیه اروپایی نیز به فاز «رکود – تورمی» فرو می‌غلتد. جنگ خیابانی در مادرید در هفته آخر سپتامبر۲۰۱۲، پرتغال و لهستان، شورش فراگیر در یونان[[ix]]، همایش خشمگینانه ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۲ در فرانسه، غرش پیش از آتشفشان اعتراض‌های کارگری و اجتماعیِ جهان سرمایه داری- متروپل-پیرامون- را به نمایش می‌گذارند.

 

  یونان

یونان در شرایطی بین مرگ و زندگی مرگ آوری به شلاق سرمایه بسته شده است. در پایان سال ۲۰۱۱، پرداخت ماهیانه‌ و جیره بندی شده‌ی دومین «پاکت» وام مالی ۱۳۵ میلیارد اورو، از سوی بانک مرکزی اتحادیه اروپا و دولت‌های عضو اورو به یونان، در گروه پذیرش تمامی اجبارهای  تروئیکان[[x]] است. یونانیان ‌با شمشیری بر گلو باید به دو فرمان زیر گردن نهند:

1-   پذیرش اعمال انقباض مالی و  تحمیل گرسنگی عمومی و دست کشیدن کارگران و دیگر لایه‌ی زیر حکومت سرمایه از دستاوردهای حقوقی خود، برای کاهش بدهی‌های دولت، تا سطح ۱۲۰درصد تولید ناخالص ملی از ۱۶۰٪ کنونی، با یک برنامه‌ریزی ۸ ساله.

2-    چانه‌زنی با بانک های وام دهنده، برای بخشودگی معادل ۵۰درصد از وام‌‌های کنونی.

در سال ۲۰۱۲، پرداخت جیره‌ای ادامه یافت، فقر بر فقر و فلاکت افزوده شد، دولت ائتلافی جدید به جای دولت پاسوک، سوسیالیست‌های تقلبی- کارگزار شد. فاشیسم در خیابان‌ها و پارلمان یونان، نمایان شد.

 اعتصاب عمومی در یونان:

ما تسلیم نمی شویم!

 

دولت آلمان فرمان می‌‌دهد که دولت یونان تا 19 اکتبر 2012 باید برنامه جدید ریاضت اقتصادی را اعلام و به‌ اجرا درآورد.کارگران نخستین قربانیان این اعمال اراده فاشیستی هستند.

روزسه شنبه ۲۷ سپتامبر۲۰۱۲ در شهر آتن، دهها هزار نفر به فریاد زدند، با شعارهای:

 

 ما چیزی به تروئیکان نخواهیم داد!

 ماتسلیم نمی شویم!

ما مخارج بحران شما رانمی پردازیم حتا یک یورو!

صندوق بین المللی پول، اتحادیه اروپا و بانک مرکزی اروپا گورتان را گم کنید!

این نمایندگان نمایندگان ما نیستند!

 نه به این دولت نه برنامه ریاضت! و…

 

 با گسیل پلیس ضد شورش، تسخیر کنندگان خیابان‌ها به سوی مرکز وزارت دارائی و اقتصاد و پارلمان جهت گرفتند. در برابر نیروهای ضد شورش در میان آتش و گاز اشک آور و پلیس، مقاومت و پاسخ با مواد آتش زا، ابتدایی ترین حق ‌اعتراض‌گران بود. افزون بر بیست هزار بی‌خانمان، بیش از ٪۵۰ جوانان و افزون بر ٪۲۵ نیروی کار، بی‌کار هستند. افزایش خودکشی‌، هزاران نفر از سال ۲۰۱۰، افزون بر ۶۰ هزار شرکت کوچک ورشکسته و دهها هزار کارگرِ ‌ماه‌ها بدون دستمزد مانده. دولت در نظر دارد مبلغ ۱۱.۵ میلیارد یورو را از دستمزد کارگران و حقوق کارکنان دولتی و بازنشسته‌ها بکاهد.[[xi]]

هم اکنون نرخ بیکاری رسمی در کشور یونان ۲۵٪ از نیروی کار را در بر می‌گیرد و ۵۰٪ از جوانان بیکار گزارش شده است. بر پایه‌ی برنامه جدید دولت، شاغلین در یونان، باید ۶ روز در هفته کار کنند و ۵ روز دستمزد و حقوق دریافت کنند.

کاهش دستمزدها و حقوق تا کنون افزون بر ۲۲٪ بوده است و این کاهش برای جوانان زیر ۲۵ سال ۳۲٪ می‌باشد. در ماه ژانویه  قیمت برق، ۱۵ تا ۲۰٪ افزایش یافت. مقررات زدایی مستبدانه‌ای به‌آشکارا جاری است. دولت سرمایه، تا فوریه ۲۰۱۳ همه‌ی  قراداد‌های دسته‌جمعی  موجود را ملغی می‌سازد.

سوتیرس مارتالیس (Sotires Martalis )- استاد فیزیک دانشسرای آتن که در امور کارکنان بخش عمومی به فدراسیون اتحادیه‌های کارگری، خدمات مشورتی می‌دهد. در گفتگو با خبرنگار «یاداشت های کارگری»  در سال ۲۰۱۰ چنین گفته بود «همه دولت‌ها از صندوق های بازنشسته گان ما پول برداشتند و در بازار بورس باختند و حالا می‌گویند که ما پول وعده داده شده  برای پرداخت به باز نشسته گان را نداریم.»[[xii]]

اتحادیه‌های کارگری، همانند دیگر تشکل‌های سنتی در خدمت بازتولید سرمایه،  همراه با رهبران خود تشکل‌‌های صنفی وابسته به سوسیال دمکرات‌ها هستند که پیش از این دولت سرمایه را نمایندگی می‌کردند. بنا به گفته سوتیرس مارتالیس، این رهبران  اکنون نیزمایل به گفتگو با دولت برای کاهش‌های کمتری هستند. مارتالیس می‌افزاید «اما مردم لگد مال شده بی‌اندازه خشمگین هستند… نظر اصلی کارگران این است که  ما برای بحران شما چیزی نمی‌پردازیم، حتا یک یورو! پول را از ثروتمندان بگیرید.» وی افزود: «چنین است که رهبران اتحادیه‌ها ناگزیر می‌شوند که از آنها (کارگران) پشتیبانی کرده و اعلام اعتصاب نمایند.»

در یونان، جدا از آتن و برخی شهرهای دیگر با اعلام اعتصابی سراسری، افزون بر ۳۰ هزار تن از قربانیان اقتصاد سرمایه‌داری، خشمگینانه در خیابان‌های شهر «سالونیکا» در اعتراض در برابر تروئیکان سیاسی داخلی- حکومت و کارگزاران دولت ائتلافی یونان – سه حزب دموکراسی نوین، سوسیال دمکرات و حزب چپ دموکراتیک- به نخست وزیری ساموراس از حزب – دموکراسی نوین، به همایش درآمدند. این اعتصاب سراسری به دو اتحادیه بزرگ که افزون بر ۵۰٪ نیروی کارِ یونان را ‌در بر گرفته‌اند، تحمیل شده بود.

 

 

پرتقال

در پرتقال نیم میلیون نفر و در اسپانیا خیلی بیشتر با شعارهائی:

 ریاضت بس است!

زندگی می خواهیم!

کار می خواهیم!

مسکن می خواهیم!

دموکراسی مستقیم هم اکنون می خواهیم!

این دولت دیکتاتوری است! باید سرنگون شود!

 آنها نمایندگان ما نیستند

پارلمان را تسخیر کنید!

 

و…

کارگران،‌بیکارن، لایه‌‌هاس اجتماعی زیر تیغ سرمایه، میدان‌ها و خیابان‌های لیسبون،‌ همانند مادرید  و شهر‌های بزرگ را تسخیر کرده و به لرزه درآوردند.

فرانسه

 ظهر یکشنبه ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۲، نخستین همایش یکپارچه علیه دولت «سوسیالیستی» اولاند، بر پا شد. در این روز دهها هزار کارگر و دیگر لایه‌‌های اجتماعی زیر ستم سرمایه در فرانسه، در پی فراخوان اتحادیه‌های چپ و «ژان لوک ملانشون» رهبر جبهه چپ فرانسه و افزون بر ۶۰ سازمان و نهاد کارگری و اجتماعی در اعتراض به برنامه ضد انسانی ریاضت اقتصادی دولت «سوسیالیست» کارگزار بورژوازی حاکم، برای سال ۲۰۱٣ میلادی و نیز علیه پیمان بودجه‌ای اروپا، با گردهمایی در میدان «ناسیون» به اعتراض برخاستند.

کارگران کارخانه‌های خودروسازی فورد و سیتروئن – پژو، دوش به دوش کارگران شرکت‌های پیمانکار،‌ یکپارچه شعار می‌دادند و با شعاری بر پلاکادها به مارشی طبقاتی، ‌اما در مهار اتحادیه‌های رفرمیستی و سنتی سوسیال دمکراتیک،‌ علیه سرمایه درخواست‌های خود را اعلام می‌کردند:

 

  توقف اخراج های دسته جمعی و تعطیلی کارخانجات!

ممنوع کردن اخراج در کارخانجات و مراکز کاری!

الغاء سیاست ریاضت اقتصادی!

تنبیه بانکداران و سوداگران که خون کارگران را می مکند!

ملی کردن کارخانجات اتومبیل سازی!

ملی کردن کارخانجات داروسازی!

…..

در خواست فوری اعتراض، حفظ و برقراری پیمان‌های اجتماعی خود سرمایه‌ و توقف طرح ضد انسانی ریاضت اقتصادی، و بازگرداندن هزینه بحران مالی سرمایه آفریده به خود بحران آفرینان – سوداگران ، سهامداران بزرگ و بانکداران- بود.

در پایان تظاهرات گروهی از جوانانِ‌ وابسته به «جنبش 99 درصد»، در میدان ایتالیای پاریس، گرد آمدند تا سازماندهی اعتراض‌های آینده را به شور بگذارند. تظاهرات سراسری فرانسه، روز نهم اکتبر ۲۰۱۲ اعلام شد.

 دولت کارگزار مناسبات سرمایه در فرانسه، وظیفه‌مند است تا با اجرای طرح انقباض و ریاضتی اعلام شده به فرمان بانک جهانی و صندوق جهانی پول، افزون بر نیمی از ۶۲ میلیارد یورو کسری بودجه حکومت را مدیریت کند. دولت سرمایه، باید با پیش‌برد طرح‌های ریاضتی و انقباضی و از راه افزایش مالیات‌های مستقیم و غیر مستقیم بر گرده مصرف کنندگان، دستمزدهای کارگران و حقوق کارکنان و مالیات‌های دریافتی از شرکت‌ها و نیز بریدن از هزینه‌ها و بودجه‌های خدماتی و ضروری را جبران کند. به این گونه است که ۳۶ میلیارد و ٨۰۰ میلیون یورو را نه از سود و توزیع سرمایه، بل‌که از گرده کارگران، برآورده شود تا کسری‌ها با سه درصد مجاز مصوبه اتحادیه اروپا برساند. چنین پنداری با توجه به‌میزان رشد اقتصادی در فرانسه نزدیک به صفر درصد، ناشدنی است. بحران ادامه دارد، فلاکت بار ، عمیق، ماندگار.

اتحادیه‌های صنفی حاکم بر جنبش کارگری، با رفرمیسم مزمن خود، به مهار جنبش کارگری می‌کوشند. طبقه کارگر می‌کوشد تا از ین چرخه‌‌ی شوم، به خود آید.

 حلقه استکهلم                                            …ادامه دارد

عباس منصوران a.mansouran@gmail.com

نیمه اکتبر۲۰۱۲/ مهرماه ۱۳۹۱


[i]  بخش‌‌‌های یپیشین این نوشتار از جمله در سایت‌های زیر، بازتاب یافته‌اند(با  سپاس از  دست‌‌اندر کاران دیگر سایت‌ها، دوستان و رفقایی که در فیس بوک، وب‌گاه‌‌ها و دیگر شبکه‌های اینترنتی به پخش این نوشتار همراهی داشته‌اند.):

 سایت‌های http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=28834, www.communshoura.com, http://www.gozareshgar.com/10.html?&tx_ttnews%5Btt_news%5D=11727&tx_ttnews%5BbackPid%5D=23&cHash=f258e91d6f, http://www.ofros.com/maghale/mansoran_bohran.htm, http://www.tipf.info/bohrane,sakhtare,sarmaei.

[ii]  پل کراگمن، «بحران مالی و اقتصادی ۲۰۰۸ دلایل، راه‌های برون رفت»، ص ۷ پیش درآمد،  ترجمه امیر حسن توکلی، شرکت سهامی البرز،  تهران، سال ۱۳۸۸.

[v] Newsmax.com: Krugman Says US, Europe Are ‘Nowhere Close to Ending Crisis’

پرفسور کراگمن، گزارش سوم اکتبر سال ۲۰۱۲،  بلومبرگ و  نیوزماکس.

[vi]   پل کراگمن، «بحران مالی و اقتصادی ۲۰۰۸ دلایل، راه‌های برون رفت»، ص ۷ پیش درآمد،  ترجمه امیر حسن توکلی، شرکت سهامی البرز،  تهران، سال ۱۳۸۸.

 [[vii]] چهارشنبه ۱۱ ژانویه اس داگ بلادت (Svenska Dag Bladet).

[viii] POI – PARTI OUVRIER INDÉPENDANT (Independent Workers Party)

For Socialism, the Republic and Democracy

Member of the International Liaison Committee of Workers and Peoples بیانیه فراخوان به اعتراض در روز ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۲ از سوی حزب مستقل کارگران در فرانسه، عضو کمیته همراهی انترناسیونالیستی کارگران و خلق‌ها

 [[ix]] لینک پایین، ویدئو کلیپی از خیزش توده ای در شهر «سالونیکا»ی یونان را نشان می دهد.

http://www.zcommunications.org/europe-s-protests-the-times-false-impartiality-toward-markets-and-austerity-by-chris-spannos.

[[x]]  Troikan- تروئیکا با ریشه روسی، ارابه‌ای‌است که به وسیله سه اسب به پیش برده می‌شود. در یونان سه اسب پیش برنده سرنوشت و روزگار یونان ویوناینان را  صندوق جهانی پول، کمیسیون اروپا و بانک مرکزی اروپا  (European Commission (EC), the International Monetary Fund (IMF), and the European Central Bank (ECB).) گفته می شود.

[[xi]] برگرفته  شده از یاداشت های کارگری- متن انگلیسی – سایت ضد ریاضت کشی (An Anti-Austerity Party) http://labornotes.org/2012/09/general-strike-greece-says-we-wont-submit

[[xii]] همان منبع.

 

 

دو خبر از  » برکات    حضرات  »  در  روند  » قیام  برای حر ٌیت » !

روایت سو نیا دریدی :

http://www.dw.de/باز-هم-خشونت-جنسی-علیه-یک-خبرنگار-زن-خارجی-در-مصر/a-16321661?maca=per-rss-per-all-1491-rdf

ویدئو :

http://www.youtube.com/watch?v=e8qUauoS-dw

روایت لارا لوگان :

http://www.dw.de/روایت-لارا-لوگان-از-تجاوز-در-قلب-انقلاب/a-15068112

دویچه وله فارسی / جهان

منطقه

باز هم خشونت جنسی علیه یک خبرنگار زن خارجی در مصر

بار دیگر یک زن خبرنگار در میدان تحریر قاهره قربانی خشونت جنسی شد. مقام‌های مصری تا کنون اقدامی در مورد اعمال خشونت علیه زنان در جریان تظاهرات «بهار عربی» نکرده‌اند. پلیس می‌گوید، قادر به شناسایی عاملان خشونت نیست.

به گزارش خبرگزاری فرانسه، سونیا دریدی، گزارشگر فرستنده فرانسوی «فرانس ۲۴»، روز جمعه (۲۰ اکتبر / ۲۹ مهر) در حال دادن گزارشی مستقیم برای تلویزیون فرانسه، توسط گروهی از مردان جوانی احاطه شد که او را مورد آزار و اذیت جنسی قرار دادند. صحنه گرد آمدن مردان دور خبرنگار زن و به جلو راندن او در سایت یوتیوب منتشر شده است.

به گفته سونیا دریدی، این مردان چندین دقیقه به خشونت و آزار و اذیت جنسی خود ادامه دادند تا زمانی که یکی از همراهان مرد این خبرنگار موفق شد او را از مخمصه نجات دهد.

خانم دریدی اعلام کرده است که علیه این «مردان ناشناس» شکایت کرده است. مدیر فرستنده «فرانس ۲۴» تصریح کرد که «پرخاشگری و خشونت مکرر» علیه خبرنگاران زن را محکوم می‌کند. وی گفت: «خبرنگاران زن باید بتوانند در سراسر جهان آزادانه به حرفه خود بپردازند.»

موارد مکرر آزار و تجاوز جنسی به خبرنگاران زن

در نوامبر سال ۲۰۱۱ نیز حین تظاهراتی در میدان تحریر قاهره گروهی از مردانی با سنین مختلف به یک خبرنگار زن از فرستنده تلویزیونی «فرانس ۳» حمله‌ور شدند، او را کتک زدند، لباس‌هایش را پاره و به او تجاوز کردند.

کمی پیش از آن نیز یک خبرنگار آمریکایی – مصری اعلام کرده بود که ماموران پلیس در میدان تحریر به او تجاوز کرده‌اند.

لارا لوگان، خبرنگار سی‌بی‌اس

مورد تجاوز به لارا لوگان، خبرنگار آزموده فرستنده تلویزیونی آمریکایی «سی‌بی‌اس»، در میدان تحریر قاهره موردی بود که انعکاس وسیعی در رسانه‌ها پیدا کرد. این خبرنگار ۳۹ ساله برنامه «۶۰ دقیقه» شبکه سی‌بی‌اس قربانی تجاوز و خشونت شدید مردانی شده بود که در شب کناره‌گیری حسنی مبارک، رئیس‌جمهور سابق مصر، از قدرت در ۱۱ فوریه ۲۰۱۱ برای «جشن آزادی» به میدان تحریر آمده بودند.

از شب حادثه چند صحنه فیلم وجود دارد که بوسیله دوربین‌های موبایل ثبت شده‌اند. لارا لوگان در حال دادن گزارش است و می‌گوید: «این همان چیزی است که این مردم انتظارش را می‌کشیدند، آن‌ها برای این لحظه بود که هر روز به این‌جا می‌آمدند» که جمعیتی حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ مرد او را از گروه خبرنگاران جدا می‌کند. سپس شکنجه و تجاوز به او حدود ۲۵ دقیقه به طول می‌انجامد، و در همان حال تلفن‌های همراه از او فیلم و عکس می‌گیرند. سرانجام زنی با روبنده و چادر سیاه خود را به دل جمعیت می‌رساند و پس از آن گروهی از سربازان می‌توانند او را از میدان تحریر دور کنند.

DW.DE

زنان روزنامه‌نگار، در معرض خطرات و تهدیدات جنسی

تهدید به تجاوز و آزار جنسی، سلاحی است برای خاموش کردن صدای زنان روزنامه‌نگار شاغل در خارج از مرزهای میهن‌شان. این نتیجه یافته‌هایی است که کمیته حفاظت از روزنامه‌نگاران (CPJ) سه‌شنبه (۱۸ خرداد) در گزارشی منتشر کرده است.

روایت لارا لوگان از تجاوز در قلب انقلاب

لارا لوگان پس از وقوع این حادثه تا چند ماه درباره آن سکوت کرد. اما پس از گذشت ۳ ماه، در میانه ماه مه ۲۰۱۱، در برابر دوربین سی‌بی‌اس قرار گرفت و با صدایی لرزان اما شجاعانه آنچه بر او گذشته بود را شرح داد. او گفت، هدفش از شکستن سکوت بیان وضعیت خبرنگاران زن است. چون به گفته او، بسیاری از خبرنگاران زن در طول فعالیت حرفه‌ای خود مورد تجاوز و دیگر آزارهای جنسی قرار می‌گیرند، اما از ترس از دست دادن کار خود، با این بهانه که در معرض خطر هستند، سکوت می‌کنند.

از زمانی که لوگان در باره تجربه سخت خود در میدان تحریر سخن گفته است، شمار خبرنگاران زنی که موارد آزار جنسی علیه خود را اعلام می‌کنند افزایش یافته است. همچنین تحقیقات «کمیته حفاظت از خبرنگاران» (CPJ) در این مدت که با ده‌ها خبرنگار زن مصاحبه کرده است، نشان می‌دهد که بسیاری از خبرنگاران زن تجربه آزار جنسی را حین کار داشته‌اند.

همچنین این کمیته از تحقیقات خود نتیجه گرفته است که تهدید به تجاوز و آزار جنسی، سلاحی است برای خاموش کردن صدای زنان روزنامه‌نگار شاغل در خارج از مرزهای میهن‌شان.

بخشی از خشونت علیه زنان در مصر

خشونت علیه خبرنگاران زن جلوه‌ای است از خشونت جنسی فراگیر علیه زنان، چه باحجاب و چه بی‌حجاب، در مصر. در دسامبر ۲۰۱۱ ویدیویی در سایت یوتیوب موجب برانگیختن خشم عمومی شد که در آن می‌شد مشاهده کرد چگونه گروهی سرباز به زنی باحجاب حمله می‌کنند، او را به روی زمین می‌کشند و سپس برهنه می‌کنند.

در ماه ژوئن سال جاری نیز گروهی از مردان به چندین زن که در تظاهراتی خیابانی خشونت علیه زنان را محکوم می‌کردند، حمله کردند.

مقام‌های دولت مصر تا کنون در مورد تجاوز و آزار جنسی علیه خبرنگاران زن اقدامی نکرده‌اند. هیچ یک از عاملان تجاوزها دستگیر نشده‌اند. پلیس مصر اغلب علت عدم دستگیری عاملان را با ناممکن بودن شناسایی آنان در میان خیل تظاهرکنندگان توضیح داده است.

آخرین بروز رسانی های تارنمای اینترنتی امید۵۷

_________________________

گزارشات تصویری

مرکز ماساژ مخصوص پولدارها در تهران !

http://blog.omid57.com/2012/10/blog-post_20.html

ابتکار در تبلیغ یک فروشگاه لباس زیر زنانه

http://blog.omid57.com/2012/10/blog-post_19.html

ترسناک ترین سرویس بهداشتی در جهان

http://blog.omid57.com/2012/10/blog-post_18.html

انگیـزه و مقـاومت این مرد ستـودنی است !

http://blog.omid57.com/2012/10/blog-post_17.html

شمایل حضرت عباس یا نم؟!!

http://blog.omid57.com/2012/10/blog-post_16.html

خلق را تقليدشان بر باد داد

http://blog.omid57.com/2012/10/blog-post_15.html

عکس هایی از یک اردوگاه نظامی تفریحی در آمریکا

http://blog.omid57.com/2012/10/blog-post_14.html

مراسم تشییع جنازه وحشتناک در تبت ( +18 )

http://blog.omid57.com/2012/10/blog-post_13.html  

لامپ هایی به شکل قطره و شیر آب

http://blog.omid57.com/2012/10/blog-post_12.html  

تصاویر زنان خیابانی درتهران

http://blog.omid57.com/2012/10/blog-post_11.html

_________________________

ویدیوهای جالب

فیلم سینمایی باشو غریبه کوچک۱۳۶۴کارگردان ب.بیضایی

http://video.omid57.com/2012/10/blog-post_21.html

دکلمه من که دیگه رای نمیدم، میخوای بده می خوای نده  از هالو

http://video.omid57.com/2012/10/blog-post_390.html

فیلم سینمایی شیر تو شیر – پرویز کاردان،فخری خوروش (۱۳۵۱)

http://video.omid57.com/2012/10/blog-post_20.html

پخش پول های کامیون حمل اسکناس در جاده

http://video.omid57.com/2012/10/blog-post_3355.html

فیلم سینمایی آقای هفت رنگ عطاران نیکی کریمی

http://video.omid57.com/2012/10/blog-post_19.html

حمام رفتن امام زمان از بیان شیخ حسن یوسفی

http://video.omid57.com/2012/10/blog-post_2329.html

فیلم سینمایی نارنجی پوش – داریوش مهرجویی ( کامل )

http://video.omid57.com/2012/10/blog-post_18.html

تست ارسال پيامک شامل کلمه «دلار» توسط رضا رشيدپور

http://video.omid57.com/2012/10/blog-post_3389.html

فیلم سینمایی طوقی از علی حاتمی  ( کامل )

http://video.omid57.com/2012/10/blog-post_17.html

فیلم سینمایی،خواستگار-‌پرویز صیاد (۱۳۵۰)

http://video.omid57.com/2012/10/blog-post_8339.html

_________________________

شعر و ادبیات  

شعر هخورا نيامد از هادی خرسندی

http://sher.omid57.com/2012/10/blog-post_21.html

داستانی کوتاه و آموزنده از برنارد شاو

http://sher.omid57.com/2012/10/blog-post_20.html

شعر زنی را می شناسم من از شاعری ناشناس

http://sher.omid57.com/2012/10/blog-post_19.html

شعر تاب اینترنت ندارد این خبیث از هادی خرسندی

http://sher.omid57.com/2012/10/blog-post_18.html

داستان کوتاه و آموزنده ازبرنارد شاو

http://sher.omid57.com/2012/10/blog-post_17.html

شعر اسلام از سیاوش (محقق)

http://sher.omid57.com/2012/10/blog-post_16.html

شعر زیبای زندگی مردم نادان ، همه پایین تنه است

http://sher.omid57.com/2012/10/blog-post_15.html

داستان کوتاه و آموزنده از البرت انیشتن و مریلین مونرو

http://sher.omid57.com/2012/10/blog-post_14.html

شعر ایران و فنآوری از آثار دکنر مصطفی بادکوبه ای

http://sher.omid57.com/2012/10/blog-post_13.html

شعر زیبای … مي توان

http://sher.omid57.com/2012/10/blog-post_12.html

_________________________

نرم افزارها

Viber نرم افزاری برای ارتباط رایگان بین تلفنهای همراه

http://software.omid57.com/2012/10/viber.html  

شمارش معکوس تا نوروز

http://software.omid57.com/2012/09/nouruz.html

K-Lite Codec Pack برنامه ای برای نمایش تمام فایلهای صوتی و تصویری

http://software.omid57.com/2012/09/k-lite-codec-pack.html

اسکایپ نرم افزاری برای تماس رایگان

http://software.omid57.com/2012/09/blog-post_3.html  

تولبار ویژه امید۵۷

http://software.omid57.com/2012/09/blog-post.html  

virastyar نرم افزاری برای تمامی پارسی زبانان

http://software.omid57.com/2012/08/virastyar.html  

quirco برنامه ای آنلاین برای طراحی آیکون ios

http://software.omid57.com/2012/08/quirco-ios.html  

نرم افزار پارسی parsquran برای بررسی دقیق قرآن

http://software.omid57.com/2012/08/parsquran.html  

نرم افزار کاربردی برای طراحی فایلهای css

http://software.omid57.com/2012/08/css.html  

نرم افزار چهره نگاری آنلاین بدون نیاز به نصب

http://software.omid57.com/2012/08/blog-post_23.html

دست نوشته ها

نقد و بررسی شورای ملی ایران

http://omid.omid57.com/2012/10/blog-post_3.html  

حرفهای خودمانی

http://omid.omid57.com/2012/10/blog-post.html  

ابراز خرسندی از اعتراض به فیلم توهین آمیز

http://omid.omid57.com/2012/09/blog-post_16.html

پاسخ امید جمشیدی به فراخوان رضا پهلوی برای همبستگی

http://omid.omid57.com/2012/09/blog-post.html  

تفاوتهای جنبش کارگری , جنبش چپ و کمونیست

http://omid.omid57.com/2012/08/blog-post_31.html

چگونگی اعتراض در پنج روز اجلاس جنبش عدم تعهد در تهران

http://omid.omid57.com/2012/08/blog-post_23.html

مجاهدین خلق و نقش آن در پس از سرنگونی جمهوری اسلامی

http://omid.omid57.com/2012/08/blog-post_20.html

پیامی متفاوت ازامید جمشیدی برای زلزله زدگان آذربایجان

http://omid.omid57.com/2012/08/blog-post_13.html

حمله نظامی به ایران و آنچه باید بدانید

http://omid.omid57.com/2012/08/blog-post_7.html

اسلام و توهین به شعور انسانی

http://omid.omid57.com/2012/08/blog-post.html

Jamileh Nedai

از کرامات شیخ
روزی مریدان شیخ را گفتند: دختران ما در امارات خريد و فروش می‌شوند!
شیخ فرمود: ملالی نیست… شيوخ آنجا برادران مايند و تجارت با آنان
حلال است
!!!

مریدان گفتند: سن فحشا به دوازده سال رسيد!!
شیخ فرمود: خیالی نیست… سن تكليف نه سال است
!!!
مریدان گفتند: فقرا كليه هاشان تمام شد، قلب‌ها را می فروشند!!
شیخ فرمود: اشکالی نیست… فقط ايمانشان را نفروشند
!!!
مریدان گفتند:جوانان غرق اعتیاد و افیون و اکس شده اند!!
شیخ فرمود:مادام که در مجالس مختلط لهو و لعب نکنند ملالی نیست
!! !
مریدان گفتند:مردان سه جا کار می کنند و از مردی رفته اند اما همچنان
مقروض و بدهکارند!!
شیخ فرمود:هنوز از دوازده شب که به خانه میایند تا اذان صبح زمان کافی
برای نماز شب دارند پس اشکال وارد نیست
!!!
مریدان گفتند:هر روز بر تعداد نوزادان سر راهی افزوده میشود !!
شیخ فرمود:بچه های بالای پنج سال را به پرورشگاههای محیطی بفرستید تا در
شیرخوارگاه آمنه جا گشاده گردد
!!!
مریدان گفتند:از سوخت خراب وآلودگی هوا جوانان چپ و راست سکته می کنند و
کودکان سرطان خون گرفته اند!!
شیخ فرمود:دنیا را اعتبار نباشد . پشت سر وزارت نفت غیبت نکنید
!!!
مریدان گفتند: مردم از فقر و بدبختی و بی عدالتی افسرده و گریان و نالانند !!
شیخ فرمود:مرحبا ! بسیار گریه کنید تا گناهانتان آمرزیده شود
!!!
ناگاه مریدی سبک عقل از آن پشت عربده زد: وا مصیبتا… وا اسلاما!! در میدان
ولیعصر چند تار مو بیرون همی زدندی…!!!! و

شیخ خشمگين شد و کف بر دهان آورد و ناسزا و سقط گفت و هروَله کنان براه
افتاد و مریدان خشتکها از پا بکندندی و بر سر نیزه ها کردندی و زنجیرها و
قمه ها و پنجه بوکسها برداشتندی و عربده کشان برای ارشاد به موقعیت اعزام
شدندی

Bovenkant formulier

Bahram Choubine
روزنامه آلمانی : دلار جعلی برای سرپا نگه داشتن ریال

روزنامه Sueddeutsche Zeitung, نوشته آنتون کروگر پاول

حکومت ایران اطمینان دارد که هویت مجرمین را فاش کرده است! به ادعای مشاور آیت الله خامنه ای، کشورهای غربی 5 میلیون دلار ارز تقلبی وارد بازار کرده اند. این در حالی است که عوامل اطلاعاتی در غرب معتقدند که دولت ایران خود این پول را وارد بازار کرده است. 

سران حکومت ایران بدون اتلاف وقت عاملین پایین آمدن ارزش پول کشور را یافتند! غلام علی حداد عادل، مشاور پرنفوذ آیت الله خامنه ای، کسی بود که در آغاز ماه اکتبر میلادی همزمان با سقوط ارزش ریال، از جنگ روانی و دسیسه دشمن سخن گفت. وی استکبار را باعث و بانی سقوط ارزش ریال دانست، که البته در استراتژی تبلیغاتی حکومت ایران، این امر، چیز جدیدی نیست… 

مردم ایران مجبورند که در بازار آزاد در ازای هر دلار 3750 تومان بپردازند، که این مبلغ 33 درصد نسبت به دو هفته قبل و 66 درصد نسبت به یک سال و نیم پیش بالاتر است. راه حل حکومت نیز چیزی نبود جز ایجاد رعب و وحشت بین مردم و سرکوب نمودن ایشان توسط نیروهای انتظامی. هنوز هیچ صرافی در تهران جرات نشان دادن قیمت واقعی دلار و دیگر ارزها که مردم ایران برای نجات پس اندازهایشان از تورم سرسام آور به آنها پناه میبرند را ندارد. 

دیری نپایید تا این ادعا که دلالان ارز بر این آمده اند که از این وضعیت نابسامان سوء استفاده کرده و پولی به جیب بزنند. گفته شده که این دلالان با قیمتهای نازل رسمی دولت که بطور غیر طبیعی پایین نگه داشته شده اند، دلار خریده اند تا بعدا آن را با سود بالا در بازار آزاد به فروش برسانند. حدود
24 نفر به جرم این کار بازداشت شده اند. بعد از مدت کوتاهی اولین شایعات در این مورد که میلیون ها دلار اسکناس تقلبی وارد بازار شده اند پخش شدند. 

اسکناسهای تقلبی از چین؟
ارسلان فتحی پور، رئیس کمیسیون اقتصادی مجلس نکته ای شگفت آور را مطرح کرد که تا به حال شایعه ای بیش نبود. به گفته وی در سایت خبرنگاری دانشجویان ایران، ایسنا، 5 میلیارد دلار ارز تقلبی وارد کشور شده است. این ارزها در حال توزیع در سراسر کشور هستند و مردم باید مراقب این امر باشند. فتحی پور نگفت که این ارز تقلبی از کجا به بازار آمده است و به این سخن بسنده کرد که قوانین جدید قرار است مانع بر هم زدن وضعیت اقتصادی کشور شوند. 

در شبکه اینترنت، جدا از رسانه های گروهی تحت تسلط و کنترل دولت، وبلاگ نویسان سوالات نیشدار و زهر آلودی را مطرح می کنند. برخی بر این باورند که بدین طریق حکومت قصد دارد مانع ادامه روند تبدیل پول به ارز توسط مردم شود. وبلاگری که خود را werooz می نامد، می پرسد: چگونه دولت از مبلغ دقیق خبر دارد؟ haghmosalamma تذکر می دهد: چگونه ممکن است که 4 صراف را بازداشت کنند و نه اشخاصی را که اسکناس های تقلبی را در بازار توزیع میکنند… ادعای برخی عوامل اطلاعاتی که می تواند باعث «انفجار بمب سیاسی» بشود این است که دولت ایران خود بانی پخش دلارهای تقلبی در بازار است. در مصاحبه با روزنامه Sueddeutsche یکی از آنها میگوید: خود دولت این پول را وارد چرخه نقدینگی کرده تا بصورت ساختگی ارزش ریال را بالا ببرد. در جمع کل رقم هشت میلیارد دلار تقلبی وارد ایران شده است ولی هنوز معلوم نیست چه مقادیری از آن در بازار پخش و توزیع شده است.

ترجمه توسط یکی از خوانندگان سایت پیک ایران

Bovenkant formulier

Onderkant formulier

Onderkant formul

انتشارات راه کارگر

با سلام

امروز مورخ 21اکتبر 2012 برابر با 30 مهر ماه 1391 از طریق یکی از دوستان متوجه شده ام که نوشتاری را بنام اینجانب تحت عنوان : « به بهانه مصاحبه رضا علیجانی … » در سایت جنبش خرداد متعلق به آن سازمان درج کرده اید ! لطفاً هرچه سریعتر توضیح دهید که به چه مناسبتی و چه دلیلی مطلبی را بنام کسی منتشر کرده اید که روح اش هم از آن خبر دار نیست !؟

نیازی به تاکید نیست که من هر گز چنین مطلبی را ننوشته ام دیگر اینکه امکان ندارد نوشته ای را برای سایتی بدون درخواست انتشار کتبی بفرستم

اصول و مبانی و پرنسیپ های مطبوعاتی و رسانه ای ایجاب میکند که هر چه سریعتر و همین امروز نسبت به برداشتن نام ام از زیر آن نوشتار اقدام و حتماً توضیح داده و عذر خواهی کنید

در غیر این صورت ، عملی عامدانه تلقی و بعنوان روشی کثیف در مجادلات سیاسی با آن برخورد میشود

و درود بر شایستگان

وزیر فتحی

Nicky Mesrop

 تنها موردی که از بیانات رفیق وزیر به ان استناد می کنم و به ان اطمینان می کنم نویسنده ان مقاله رفیق وزیر نیست و این قضیه اطریق سایت راه کارگر باید روشن شود حال می ماند کاری که ایرج مصداقی کردنند بنابه ان مقاله ای که در سایت خودشان انتشار دادنند است -طرح مسایل شخصی افراد با جزییات ان خدمت به کیست ؟و در مبارزه ایدیولوزیک جایز هستید به این شیوه متوصل شد؟ بنا به دلایلی که توضیح می دهم خیر 1 اولا چیزی که عیان و واضح است اختلاف تفکری وجود دارد و طبیعتا راه حل ان مبارزه ایدیو لوزیک است و بحث اقناعی طرفین چون قضیه مربوط به جامعه است و نیز مخاطبینی باید داشته باشد و مخاطبین هم تودهها هستند و هدف از دامن زدن به مبارزه ایدیولوزیک هم ارتقاع سطح مبارزه طبقاتی جاری در جامعه است و هدف باز هم تاکید می کنم تفکر است 2 ایرج مصداقی همچنان که می بینید کسی حاضر نیست کامنت بگذارد می دانید چرا ؟چون نمی دانند فردا مورد غضب شما واقع خواهند شد یا نه و مسایل خصوصی شان بنا به اطلاعات وسیعی که شما از زندگی افراد دارید در دید عموم واقع خواهد شد یا نه ؟پس این را ذلیل بر حق بودن خود ندانید. بنا بر این مبارزه ایدیولوزیک شامل زندگی و مسایل خصوصی افراد نیست و کاری که شما می کنید حل کردن مسایل و مشکلات خودتان است و ربطی به مبارزات جاری جامعه نیست

Borhan Azemi

 در ادامه شلیک های کور از تفنگ زنگ زده ی ایرج مصداقی اینبار رفیق عزیز وزیر فتحی مورد اثابت گلوله این فرد بی پرنسیب از پشت قرار گرفت.

با سابقه شفاف و شرافتمندانه مبارزاتی وزیر فتحی چه در دوران اسارتش در زندان، چه بعد و نوشته های او در مورد دفاع از مقاومت و مبارزه زندانیان سیاسی دهه 60 و کشتار 67 همه پویندگان راه انقلاب آشنائی دارند.

آنچه که روشن است شدیدا و متحدا باید برخوردهای ارتجاعی و حملات شخصی ایرج مصداقی محکوم شود. هیچ توجیهی برای حملات مهره ای که به امپریالیسم آمریکا و سازمان جاسوسی سیاهش برای دستگیری مبارزان دهه 50 شمسی گراد می دهد وجود ندارد.

امروزه کسانی که در مقابل حرکت ایرج مصداقی سکوت معنی دار می کنند باید از خواب غفلت بیدار شوند، چون مسیری را که او در پیش گرفته است چیزی نیست بجز ایجاد نفاق و انشقاق در صف انقلابیون و بویژه کمونیستها برای ایجاد شک و شبهه نسبت به یکدیگر. دیروز مهرزاد دشتبانی مورد اتهامات دروغین و کذب قرار گرفت، امروز وزیر فتحی مورد خمله کینه ی توزانه این مهره کثیف قرار گرفت و فردا شما یا من و دیگری!

هر گونه غفلت در پاسخ کوتاه مدت به ترفندهای این فرد به مفهوم باز گذاردن راه برای به سکوت وارد کردن و از میدان مبارزه خارج کردن مبارزین انقلابی و باشرافت است.

این دور ابطال مهره مجاهدین که دست اتحادشان در دست نظام امپریالیسم جهانی برای پیشبرد آلترناتیوسازی های ارتجاعی، قرار گرفته است باید از گردونه خارج شود و به زباله دان تاریخ فرستاده شود. بیشک پاسخ به این نیروها باید در میدان مبارزه ی طبقاتی با استراتزی کمونیت انقلابی داده شود.

Kaveh Ahangar

۵۰ سال دارم. خسته‌ام و کم‌توان. ۱۵ سالگی در رشته ریاضی دبیرستان تمام کردم. گرچه دیپلم و کنکور را با رتبه بالا تمام کردم به خاطر عدم امنیت‌ام در ایران و به قصد تحصیلات عالیه در رشته مهندسی‌هسته‌ی به هزینه سنگینی‌که پدر و مادرم پرداخت میکردند با دلاری ۷ تومان که معادل یک ساعت کار پدر بود به خارج آمدم. در عرض دو سال اول. سه‌سال مهندسی‌را خواندم تا در بهمن ماه ۱۳۵۸، دولت جمهوری اسلامی از تشکیل پرونده ارزی من امتناع کرد و یک سال بعد از تجدید گذرنامه‌ام. بعد به دنبال آزار خانواده‌ام افتادند. در رستوران یونانی ظرفشویی کردم، چند سالی‌تاکسیرونی کردم، در سوپرمارکتی کار کردم، در دبیرستانی ریاضی و علوم تدریس کردم…لیسانس و فوق لیسانسم رو تموم کردم…تحصیلات و تا دکترا پیش بردم تمامی خانواده‌ام رو از ایران بیرون کشیدم…هر چه رژیم سعی‌کرد به ایران‌ام بکشونه موفق نشد. هرگز به خشونت و مبارزه خشونت آمیز اعتقاد نداشتم و دست نبرد‌م…..در سنّ پیری ازدواج کردم و صاحب پسری شدم…..با این‌همه انرژی و تلاش خستگی‌ناپذیر مصدق را تحسین می‌کنم و در تعجّب هستم که در آن سنّ پیری چطور می‌توانست انرژی و توان آن را داشته باشد که با دولتی قدرتمند با نفوذ جهانی‌مانند انگلستان در بیفتد و آن را در دادگاه لاهه شکست قانونی دهد. آخر انگلستان آن زمان انگلستان امروز نبود…هنوز در سال ۱۳۳۰-۳۱ (۱۹۵۱-۵۲) نیمی از دنیا مستمره انگلیس بود…..چطور توانست….میگویند عشق به انسان نیرویی‌لا‌متناهی می‌دهد…. و یاد توان بی‌نهایت مسعود احمدزاده زیر شکنجه میفتم….که آنکه عشقش به مردمش تا آن حد بود که در زیر آنهمه شکنجه زبان نگشود و هیچ، هیچ نگفت…..هیچ نگفت….نامی‌از یارانش نبرد تا رژیم نداند که که هستند و کجا….و آنکس که عشقش به خلق….که در طول آنهمه از شکنجه و درد تاا مرگ هیچ نگفت…هیچ نگفت……تحملی وافر…

Gha Lat

 مصدق پيشه گاندي را در انزوا وانتظار برگزيد به اين اميد كه جبهه ملي با سازماندهي ، توده هاي مردم را بخيابانها و بر عليه استبداد محمد رضا شاه به ميدان مبارزه بكشاند. حزب توده هميشه خائن را نيازي به بازنگري نيست كه اين حزب هميشه تابعي از متغيير سياستهاي روسيه- شوروي-روسيه بوده است. ارتجاع پهلويها تاب هيچگونه مخالفي را نداشت و بشدت سركوب مدداوم ميكرد ولي عليرغم تمامي سركوبها سازمانهاي ايران فاقد پتانسيال مبارزاتي و در نتيجه داراي هيچگونه رسالت انقلابيي ي نبوده اند كه بايد باشند، حتي رسالت بورژوازي را براي دموكراسي بورژوازي را نيز نداشتند و بهمين دليل روشنفكران انقلابي به نبرد مسلحانه دست زدند. مبارزه اي كه جان بسياري از صادقترين انقلابيون را به كام مرگ فرستاد زيرا ما تا هم اكنون نيز ياد نگرفته ايم كه در ميان مردم و طبقه اجتماعي خود، كارگران و زحمتكشان به سازماندهي براي امر رهائي انسان از بند سرمايه و نظام مزدوري و بربريت سرمايه بپردازيم و مشكل ما از بين بردن سازمانهائي مثل جبه ملي و بقيه در مذهبي بودن و كرنش با ارتجاع است در هر لباسي- عمامه و يا كراوات . اينها راه مصدق را با كرنش و ملاطفت با شاه و شيخ دنبال ميكنند و نمك در چشم آزاديخواهان انقلابيون و مردم مي پاشند.

Nasrin Besharat II

جمهوري اسلامي ايران يك ماشين تمام عيار ﺁدمكشي است. احكام اعدام پي در پي يكي از سياهترين بخشهاي پرونده حكومتي را تشكيل ميدهد كه از اولين روز روي كار ﺁمدنش به اين ابزار متوسل شده و چه كسي است كه نداند همه اين اعدامها براي حفظ حكومت از دست مردم است.

اين حكومت اسلامي است. حكومتي كه به كودكان نيز رحم نميكند. كودكان ١٦ ساله را در ملا عام به دار ميكشد و همه اينها در خدمت يك هدف است ترساندن مردم و ايجاد رعب و وحشت براي ادامه حيات يكي از سفاك ترين و وحشيانه ترين حكومتهاي قرن،.

در مقابل اين جنايات و در مقابل اين ماشين جنايت، مقاومت و اعتراض نيز بسيار است

اما حكومت قصد اعدام سعید صدیقی را دارد. ميخواهند نشان دهند كه هنوز هستند و ميتوانند بكشند. اعدام در هر شرايطي غير انساني و اين راه حل قرون وسطايي در مقابل قتل و جنايت در جامعه است.

در جوامع پيشرفته كه اعدام ممنوع است، ميزان قتل و جنايت هم كمتر شده و در ايران و چين و امريكا كه در جلوي چشم همه ميكشند، ﺁمار قتل بالاتر است و حرمت انسان نيز بسيار افت كرده است.

بنا بر اين يكبار ديگر پيمان ببنديم كه به احكام اعدام اعتراض كنيم. من عضو كميته عليه اعدام هستم و فراخوانم به همه مردم اينست كه به احكام اعدام اعتراض كنيد. ما پرچم انسانيت و مدنيت را در دست داريم و بايد مانع قتل عمد دولتي بشويم. به حكم اعدام سعید صدیقی اعتراض كنيد

نسرین بشارت

سنخنگوی كمیته بین المللی علیه اعدام در تورنتو

 

 

 

خداحافظی حکیمه  شکری با خانواده های زندانیان و آسیب دیدگان حوادث بعد از انتخابات 88

 

 

 

حکیمه قبل از رفتن به زندان برای خداحافظی به دیدارخانواده زندانیان و آسیب دیدگان حوادث بعد از انتخابات 88 از جمله مصطفی کریم بیگی٬ مسعود هاشم زاده٬ مجید توکلی و  ژیلا کرم زاده مکوندی رفت همچنین تلفنی با خانواده کیانوش آسا خداحافظی کرد.

 

در دیدار حکیمه با مادرمجید توکلی:

مادر مجید تعریف کرد که بازجویان و مسوولان زندان به او گفتند مجید به این دلیل حکم سنگین گرفت که در دانشگاه سخنرانی کرد و مادرش در جواب به مسوولان زندان گفت بسیار خب مجید سخنرانی کرد٬ مگر چه شده است؟ شما باید به صحبتهای جوانان توجه کنید به درد و دل جوانان ما گوش داده و مشکلات را حل کنید نه اینکه زندانشان کنید . حال که زندانشان کردید مشکل حل شد؟ مشکل را حل نکرید٬ خیالتان که راحت نیست اگر این طور بود که هنوز نباید بگیر و ببند داشته باشید٬ هنوز که نباید مجازات پشت مجازات و تنبیه پشت تنبیه باشد.

در تایید حرفهای مادر مجید حکیمه گفت: مجید با بلندگوی دستی در دانشگاه برای تعدادی محدود صحبت کرد٬ مشکلات را مطرح کرد و سوالهایی را پرسیده شما با تریبونهای عمومی و درسطح کشور اگر جوابی دارید پاسخگو باشید و اگرنه  به دنبال حل مشکلات مطرح شده باشید  درغیر اینصورت هرگز با زندان مشکلات حل نخواهد شد.

مادر مجید در قسمت دیگری از صحبتهایش عنوان کرد مدت طولانی است که مجید از حق تماس تلفنی محروم است و من هم که قادر به مسافرت برای ملاقات با فرزندم نیستم به این ترتیب حتی از شنیدن صدای مجید هم محروم شدم . به مسوولین زندان گفتم: مگر مجید زندانی نیست؟ می گویند چرا. می پرسم مگر اجازه برای تماس تلفنی از حقوق یک زندانی نیست؟  می گویند چرا. می پرسم پس چرا مجید و من از این تنها راه برای کمتر کردن دلتنگی هایمان  محروم هستیم؟  می گویند مادر حق با شماست ولی این مساله  از دست ما خارج است و دستور از بالاست.  مادر مجید در جواب به مسؤلان زندان گفت این  بالادستی هایتان مگر از خدا هم بالاترند؟ خدا برای اینکه بندگانش جواب درخواستها و نیازهایشان را بگیرند افرادی را به عنوان پاسخگو به مردم معرفی کرد  بالادستی های شما که از خدا بالاتر نیستند آنها باید برای پاسخگویی شماره تماس یا مرجعی برای پاسخگویی معرفی کنند. چرا می گویید نمی توانیم برای پاسخگویی به شما فردی یا مسؤلی را معرفی کنیم؟

ودر جواب بازهمان حرف ها تکرار می شود : که مادر حق با شماست ولی از ما کاری ساخته نیست.

حکیمه گفت به یاد دادگاه خودم افتادم وقتی در دفاع از همراهی با مادران به قاضی مقیسه گفتم: در این کشور هر کسی که کشته شود قاتلی دارد و شناسایی و محاکمه و مجازات می شود قاتلان کشته شدگان اعتراضات پس از انتخابات هم از نظر من باید شناسایی و محاکمه و مجازات شوند. قاضی در جواب گفت: ما هم می خواهیم ولی نتوانستیم پیدایشان کنیم چه کنیم؟ حکیمه می گوید من در جواب گفتم شما نتوانستید ولی ما هم می توانیم تا آخر این درخواست را داشته باشیم . سپس با خنده می گوید بعدا وقتی حکم سه سال زندان را برای خود دیدم گفتم: قاضی گفت آن را که نمی توانیم ولی شما چون زیاد سوال می کنید که قاتل کیست و چرا؟ علی الحساب سه سال برو زندان.

http://www.mpliran.com/2012/10/88.html

 

مادران پارک لاله ایران

خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم. خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم. خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تما

 

 

حکیمه شکری از حامیان مادران پارک لاله بازداشت شد

 

امروز حکیمه شکری خود را برای اجرای حکم به زندان اوین معرفی کرد و بلافاصله بازداشت شد. وی با روحیه ای بسیار عالی در جلوی زندان اوین حاضر شد و خانواده و دوستان اش نیز او را همراهی کردند. او ساعت 12 ظهر امروز دوشنبه وارد دادسرای اوین شد و پس از حدود یک ساعت و نیم خبر قطعی شدن بازداشت وی را اعلام کردند. او را به پایین آوردند و وسایل اش را از خانواده تحویل گرفت و با همه خداحافظی کرد.

حکیمه شکری در تاریخ 14 آذر سال 1389 به همراه تعدادی از خانواده ها و حامیان که برای شرکت در مراسم سالگرد امیر ارشد تاجمیر یکی از شهدای جنبش سبز در سال 88 به بهشت زهرا رفته بودند، به شکل دسته جمعی و غیرقانونی بازداشت و به کمیته شهر ری منتقل می شوند. از این تعداد سه نفر به نام های حکیمه شکری و ندا مستقیمی و مهدی رمضانی (پدر رامین رمضانی که در سال 88 در خیابان به ضرب گلوله کشته شد) را بدون هیچ گونه توضیحی به بند 209 زندان اوین منتقل می کنند. دوره بازداشت موقت آنها با شرایط بسیار سخت و فشارهای بی رویه روحی- روانی ادامه داشت و پس از گذراندن حبس های انفرادی به طور موقت آزاد می شوند. دادگاه بدوی این سه تن در تاریخ 23 فروردین 1391 به ریاست قاضی مقیسه برگزار شد و هر یک به اتهام تبلیغ علیه نظام و اقدام علیه امنیت ملی در همکاری با مادران پارک لاله به  3 سال حبس تعزیری محکوم می شوند. ندا مستقیمی نیز علاوه بر سه سال حبس تعزیری به دلیل توهین به رییس جمهوری به صدهزار تومان جریمه نقدی نیز محکوم می شود. 

حکیمه شکری نزدیک به سه ماه در بازداشت موقت بود و با وثیقه سنگین آزاد شده بود.

یکم آبان 1391

————————————————————————

http://www.mpliran.com/2012/10/blog-post_1773.html

 

جرم حکیمه چیست؟

 

 

حکیمه به جرم تبلیغ علیه نظام به واسطه عضویت در مادران عزادار و حضور بر مزار کشته شدگان و بزرگداشت یاد و خاطر آنان به زندان محکوم شد.

عملی که به قول قاضی مقیسه چون یادآور ناتوانی قوه قضائیه در دستگیری و محاکمه قاتلین می باشد، پس جرم محسوب می شود.

سه سال پیش زمانی که میلیون ها نفر از مردم در عین عصبانیت ازخیانتی که در آرایشان شده بود تصمیم گرفتند با خویشتنداری در تجمعات گسترده ولی مسالمت آمیز، اعتراض خود را به تقلب بزرگ اعلام کنند ولی در مقابل با گلوله، شکنجه، تجاوز و زندان روبرو شدند را فراموش نمی کنیم. پیگیری خانواده کشته شدگان و زندانیان نیز با بی توجهی مسئولین قضائی و برگزاری دادگاه های فرمایشی، بدون حضور هیئت منصفه، وکلای متهمین و البته بدون حضور ذره ای عدل و انصاف روبرو شدند.

دستگاه های امنیتی و قضائی به وضوح نشان دادند تمام سعی و تلاش خود را در جهت حمایت و حفاظت از آمران و عاملان جنابات به کار می گیرند. از این رو است که هر کسی پیگیر دادخواهی از حقوق آسیب دیدگان باشد باید سرکوب و مجازات شود. دقیقا به همین دلیل خیلی راحت دستگاه های مذکور چشم خود را بر روی تمام جنایات اتفاق افتاده بستند و می بندند و حاشیه امنیتی مطمئنی برایجانیان فراهم می آورند، آنان با خیال راحت به جنایات خود ادامه دهند تا در یک ارتباط دو طرفه در پناه درنده خویی و سرکوب وحشانه آن ها همچنان به حاکمیت دیکتاتوری خود ادامه دهند.

به یاد می آوریم هنگامی را  که گروهی از عاملان به دستورمستقیم جمعی  از آمران  در تظاهرات اعتراضی 18 تیر ماه 88 تعدادیاز جوانان این کشور را به بازداشتگاه کهریزک منتقل کردند و در میان آن ها مصطقی روح الامینی فرزند یکی از مقامات عالی رتبه نظام که ارتباط تنگاتنگی با سردار رضائی داشت نیز قرار گرفته بود که مورد ضرب و شتم و شکنجه وحشانه قرار گرفته تا در نهایت منجر به جان سپردن مصطفی و چند نفر دیکر در زیر شکنجه گردید. در واقع با شهادت مصطفی این بار گروهی از همان قاتلان فرزندان مردم، انگشت خود را در چشمان بسته قسمتی از نظام کردند و آنان به ناچار از شدت درد برای مدت کوتاهی چشم خود را باز کردند که نتیجه آن برگزاری دادگاه رسیدگی به شکایات از بازداشتگاه کهریزک بود . دیدیم که علی رغم همه تلاش ها برایبرملا نشدن تمام جوانب، اسامی رو شد که در همان حد هم خوشایند نظام نبود .

اما آن چه در این میان حیرت انگیز است آن است که یکی از متهمان اصلی پرونده یعنی قاضی مرتضوی توسط رئیس جمهور نظام، پشت سر هم در دو پست مهم و البته از مراکز مهم کسب در آمدهای میلیاردی یعنی مبارزه با مواد مخدر و سرپرستی تامین اجتماعی! به کار گمارده شد تا مزد خدمت رسانی برای سر پا نگه داشتن دیکتاتوری به هر قیمتی را به طور کامل دریافت کند و در عین حال یک بار دیگر به مردم گفته شود کمترین اراده و تصمیمی برای پیگیری حقوق ضایع شده مردم و آسب دیدگان وجود ندارد و حاشیه امنیتی قاتلان نیز به یک دژ امنیتی تبدیل می شود.

اما آقایان، هر چه شما واقعیت ها را نادیده بگیرید و مصر به ادامه جنایات باشید، فجایع بزرگتر را بر جای می گذارید که چهره زشت شما را نمایان تر می سازد. بیهوده فرزندان بی گناه این کشور را به تبلیغ علیه نظام محکوم نکنید شما نیازی به هیچ مبلغی ندارید. آن جه کردید و نباید می کردید، آن جه باید می کردید و نکردید و نتیجه کرده ها و نکرده هایتان، خود بهترین تبلیغ علیه نظام است .چه تبلیغی بهتر از این که یک  قاتل و فاسد، مسئول یکی از پردرآمد ترین سازمان های دولتی می شود، چه تبلیغی بهتر ازاین که قاضی عادل! دادگاه به پدر یکی از کشته شدگان می گوید اگر به دادخواهی ادامه دهی جانت را هم علاوه بر پسرت از دست می دهی؟ چه تبلیغی علیه نظام بهتر از آن که زنان و مادران این کشور را به دلیل حضور بر مزار کسانی که مظلومانه کشته شدند به حبس های چند ساله محکوم می کنید؟ آری آقایان شما، بهترین مبلغان علیه نظام هستید.

و   چون شما خود مبلغان علیه نظام هستید پس تا زمانی که این گونه عمل می کنید مطمئن باشید معترصان و منتقدان شما هم تمام نمی شوند. هر چه بیشتر می کشید و به بند می کشید بر تعداد ما می افزائید گواه ساده این قضیه ما هستیم، حکیمه عضو یک خانواده پرجمعیت است، واضح تر بگویم تعداد وابستگان مستقیم حکیمه(مادر،خواهران، برادران و فرزندانشان) حدود 30 نفر می باشند که او را به خوبی می شناسند و با کار و زندگیش آشنائی کامل دارند، با زندان کردن حکیمه به این دلیل که می گوید: – آمران و عاملان قتل ها باید معرفی و به طور عادلانه و علنی محاکمه شوند نه این که مورد تشویق قرار گیرند و روز به روز قدرتمند تر گردند و ضمنا هیچ کس را نباید به دلیل داشتن عقیده و تفکر متفاوت به بند کشید- تبلیغ دیگری برای حقانیت معترضان و محکومیت خود کردید.

تازه مژده دیگر به شما این که اگر تا دیروز حکیمه خود را از همراهان و حامیان مادران پارک لاله ( عزادار) معرفی می کرد امروز به دلیل زندانی کردن او، ما با دنبال کردن اتهام او دریافتیم مادران عزادار جمعی از خانواده ها و وابستگان آسیب دیدگان حوادث سه ساله اخیر هستند که در اعتراض به خشونت های به کار رفته یعنی کشتار و زندان گرد هم آمدند ، به این ترتیب کل وابستگان حکیمه خود از اعضای این خانواده ( مادران عزادار ) که هر روز با بگیر و ببند های شما بزرگ و بزرگ تر می گردد محسوب می شوند. و باز فراموش نشود این تعداد فقط از ا قوام درجه یک و دو هستند، دوستان و اقوام دورتر او نیز هستند. حال با شماست تا دریابید در سرکوب مادران پارک لاله موفق عمل می کنید یا هر چه بیشتر سرکوب می کنید تا مگر با زهر چشم گرفتن از آنان به دادخواهیشان خاتمه دهید، تنها خود درمانده و درمانده تر می شوید.

 

یکی از وابستگان حکیمه شکری

———————————————-

 

http://www.mpliran.com/2012/10/blog-post_9594.html

 

نوشته ای از حکیمه شکری

 

اینجانب حکیمه شکری به اتهام تبلیغ علیه نظام به واسطه حضور بر مزار کشته شدگان در بهشت زهرا و همچنین همراهی با مادران عزادار از طرف بازجویان به سه سال حبس تعزیری محکوم شده و قاضی محترم پرونده (مقیسه) زحمت اطلاع رسانی به من را متقبل شدند.

یکسال و نیم پس از بازداشتم دادگاه رسیدگی به جرایم من همراه با خانم ندا مستقیمی و آقای مهدی رمضانی ( پدر رامین رمضانی ) که در مراسم بزرگداشت امیر ارشد تاجمیر (14 آذر89 ) در بهشت زهرا دستگیر و به اوین منتقل شده بودیم برگزار شد و همانجا متوجه شدیم فرد دیگری که قرار بود مستقیما از زندان به دادگاه آورده شود ( البته ظاهرا از آمدن امتناع کرد) نیز به پرونده ما اضافه شد و من اصلا ایشان را نمی شناختم.

من از 14 آذر تا 10 اسفند حدود سه ماه در بند های مختلف 209 زندانی بودم، البته 66 روز آن به صورت انفرادی طی شد ولی نفهمیدم جرم من چیست؟ به خوبی به یاد دارم در اولین روزهای بازجویی یکی از بازجویان از من پرسید می دانی برای چه اینجایی؟ و من صادقانه جواب دادم، نمی دانم . و باز همان بازجو در آخرین روز بازجویی (البته آن موقع نمی دانستم آخرینش هست) گفت الان می پرسم برای چه اینجایی؟ و من باز هم جواب دادم، نمی دانم.

اما با روشنگری هایی که نهایتا قاضی محترم پرونده  فرمودند بالاخره بنده به جرم خود و دلیل حکم صادره پی بردم!

آن چه ما انجام دادیم و خواستیم ساده بود آن هم بسیار ساده: پس از کشتار و به خون کشیدن اعتراضات مسالمت آمیز و توام با خویشتنداری و سکوت پس از انتخابات 88  و همینطور دستگیریهای وسیع بخش دیگری از معترضان، مادران، خواهران، وابستگان آنان و جمع دیگری از زنان که مرگ یا زندان را جواب اعتراض بدون خشونت نمی دانستند گرد هم آمدند تا برای خاتمه دادن به خشونت از مسئولین قضایی و امنیتی جمهوری اسلامی بخواهند آمران و عاملان را شناسایی و به طور علنی و عادلانه محاکمه نموده و کسانی که به صرف عقیده، باور، انتقاد و اعتراض زندانی شدند را آزاد نمایند.

این درخواست از مسیرهای قانونی و بدون عناد و دشمنی مطرح گردید. ما با حضور بر مزار آسیب دیدگان و یا خانه هایشان همدردی خود را  با خانواده ها اعلام می کنیم.  در این اعمال کوچکترین نشانی از دشمنی دیده نمی شود و گواه آن پذیرایی با شیرینی و شربت و یا چای و خرما ست که بوسیله خانواده ها از ماموران اطلاعاتی و امنیتی که همواره با فاصله 10 تا 20 متری از ما حضور دارند صورت می گیرد.

این اعمال از بدیهی ترین حقوق شهروندی و عرفی و سنتی ماست و برای هماهنگی و برگزاری این گونه مراسم بزرگداشت نیازی به هیچ رهنمودی از گروههای مختلف سیاسی خارجی یا داخلی نیست، کافی است تا بر مزار آنان حضور یابی تا سالروز تولد و مرگشان را دریابی و یا خبر شوی در چه روز؟ چه مراسم یادبودیست؟

در تمام طول بازجویی و بازداشتم، بازجویان تلاش کردند تا بپذیرم با گروه های خاص خارج یا داخل و یا افرادی  خاص که مد نظر خودشان بود و هیچ اطلاعی از هویت واقعیشان در دست نیست به نوعی در ارتباط تلفنی و یا ایمیلی بودم، اما همانطور که به هیچ روی واقعیت نداشت من نیز زیر بار پذیرش آن نرفتم و به بازجویان گفتم: کل کاری که من کردم این بود که در هر مراسم یادبود ازاین دست اگر خبر شدم و توانستم حاضر شدم و جزایش هر چه باشد می پذیرم اما زیر بار دو موضوع نمی روم، اول این که برای راحتی خود، دیگران را گرفتار کنم و دوم این که برای خوشایند شما زیر بار کاری که نکردم، بروم.

از آن جایی که در طی بازرسی از منزل و جریان بازجویی ها هیچ مدرکی یافت نشد تا ضمیمه پرونده گردد، ظاهرا صدور حکم محکومیت به دلیل حضور بر مزار در بهشت زهرا به قدری مضحک و البته پر هزینه است که مسئولان قضایی و امنیتی در همکاری تنگاتنگ با یکدیگر، با بهره گیری از راههای آشنایی مثل برگزاری دادگاه های گروهی و تنظیم کیفرخواست دسته جمعی و یک کاسه کردن اتهامات و در نهایت با اتکا به سناریوی وزارت اطلاعات و بدون توجه به جریان بازجویی و دفاعیات، سعی شد تا آرای صادره موجه جلوه داداه شود.

با دیدن رای صادره و فلسفه صدور رای که بسیار جالب و دیدنی آسمان را به ریسمان بافت تا آن را منصفانه جلوه دهد، به یاد یک قسمت از جریان دادگاه خودم افتادم که در آن قاضی مقیسه از من خواست تا در باره اتهامات خود یعنی تبلیغ علیه نظام و عضویت در گروه مادران عزادار از خود دفاع کنم، من گفتم که من در هیچ کجا از فعالیت خودم تبلیغی علیه نظام نمی بینم اما در مورد همراهی بامادران عزادار چون معتقدم در این کشور هر کسی که کشته می شود قاتلی دارد که شناسایی و محاکمه می شود، قاتلین حوادث پس ازانتخابات هم باید شناسایی و محاکمه شوند. قاضی به سادگی در جواب گفت ما هم می خواهیم ولی نتوانستیم. چه بکنیم؟ و من هم در جواب گفتم شما نتوانستید ولی ما تا آخر می توانیم این درخواست را داشته باشیم.

آن موقع از جواب قاضی که نتوانستیم و چه بکنیم؟ خیلی تعجب کردم و فکر می کردم این جواب را از هرکسی می توان انتظار داشت به جز از مسئولین قضایی و یا امنیتی. ولی الان که دقیق تر نگاه می کنم تلاش بی وقفه و همکاری یکپارچه دستگاه قضایی با دستگاه های متعدد امنیتی را مشاهده می کنم که چه سناریو پیچیده ای را نوشتند تا بدیهی ترین حق سنتی و شهروندی ما یعنی بزرگداشت کشته شدگان و درخواست و پی گیری از چرایی کشته شدن آن ها به رهنمود گرفتن از گروه های خارجی برای تشکیل گروه ربط داده شود و یا نمایش دادن قسمتی از مراسم توسط سایت یا یک رسانه خارجی دلیل بر ارتباط با آن ها عنوان شود . آری با دیدن این همه، دقیقا به دلیل ناتوانی قوه قضاییه در پیگیری قتل ها و شناسایی قاتلان پی می برم، انصافا با این همه درگیری فکری و انرژی و زمانی که باید صرف کنند تا مسائل کاملا بی ربط را به نحو حیرت انگیزی به هم ربط دهند از ناتوانی آن ها در یافتن قاتلان تعجب نمی کنم و قطعا این تنها مورد در دست اجرا نبوده و نخواهد بود، پرونده های زیادی از این دست وجود دارد که در بسیاری از موارد بدیهی ترین و ابتدایی ترین حقوق شهروندی مثل بزرگداست باید تا تبلیغ علیه نظام و برنامه ریزی از خارج یا گروه های خاص کش داده شود تا در مقابل با به کارگرفتن ترفند ها و وقت و هزینه زیاد و مساعی همه جانبه باز هم از وزارت اطلاعات گرفته تا قوه قضاییه بعضی ازموارد دیگر مثل اختلاس های چند هزار میلیاردی بانکی یا از نوع خیابان فاطمی، بسیار کم اهمیت و کوچک جلوه داده شود تا در نتیجه آن یک زنجیره بزرگ که شامل به قول خودشان اصل کاری هایی است که کسی جرات دست زدن به آن ها را ندارد به گروهی کوچک تبدیل شود که هر جه هم تلاش می کنند باز هم دانه درشت هایی از آن بیرون می زنند. خلاصه این که همت زیادی می طلبد تا از کش یافتن قضیه جلوگیری شود. تازه بازهم این ها مواردی هستند که به ناچار پرونده هایی برای آن ها تشکیل شد، چه تلاش هایی که باید بشود تا در موارد زیاد دیگری اصلا کار به تشکیل پرونده نکشد، مثل آزار و اذیت جنسی فلان دیپلمات ایرانی در برزیل که باز چه سناریویی به کار گرفته شد تا بی اهمیت جلوه کند و آن قدر سراسیمه و تحت فشار بودند که به یاد دارم وقتی شنیدم عنوان شد جرمی اتفاق نیفتاده بلکه تفاوت قرهنگی مسبب آن شد، من دوباره دنبال خبر گشتم تا نکند دیپلمات برزیلی در ایران در استخری دخترانه دیده شد، نه دیپلمات ایرانی در استخری مختلط در برزیل.

خلاصه واقعا با این همه گرفتاری و مشغله معلوم است که ماموران امنیتی و قضایی نتوانند پس از گذشت 3 سال آمران و عاملان را شناسایی و محاکمه کنند و از ااین رو محقند تا بگویند: خب، نتوانستیم. چه بکنیم؟ شما کار و زندگی خود را ول کردید و پس از چند سال هنوز دنبال قاتل هستید که چه شود؟ آن ها خودشان اولیای دم دارند واز طرف دیگر به خانواده کشته شدگان مثل آقای رمضانی بگویند: پسر خود را که از دست دادید حالا پس از این همه سال دنبال چه هستید؟ می خواهید زندگی خودتان را هم در این راه از دست بدهید؟

  توجه داشته باشیم که این سخنان از دهان یک مامور دون پایه امنیتی یا بازجو گفته نشد. شنیدن این سخنان از دهان یکی از فضات معروف در سطح کشور! که قاعدتا باید مظهر عدالت باشد شگفت انگیز است، چرا یک پدر یا مادر اگر دادخواه قتل فرزندش باشد ازنظر قاضی می تواند جان خودش را نیز از دست دهد؟ و آیا این خود به نوعی تهدید از طرف کسی نیست که به ظاهر باید مبصر عدالت باشد؟.

آیا این سخن که به شما چه که خواهان شناسایی قاتلین هستید؟ مگر آن ها اولیای دم ندارند؟ جز از نگاهی رعیت گونه به شهروندان، ناشی می شود؟ ظاهرا آقایان گمان می کنند مردم ایران فقط در چند روز مانده به انتخابات و در روز انتخابات شهروند به حساب می آیند و بایستی نسبت به مسائل و مشکلات جامعه احساس مسئولیت کنند، پای صندوق ها حاضر شوند، ترجیحا به همان کسی که ازنظر آن ها مصلح هست رای دهند و بعد از انداختن رای تا انتخابات بعدی رعایایی هستند که حق پرسش و عنوان کردن هیچ گونه چرایی را ندارند، مسائل کشور و دیگران هیچ ارتباطی به آن ها ندارد و مسائل خودشان هم حتی خیلی به خودشان مربوط نمی شود و ادامه دادن پیگیری از حقوق شان ممکن است به قیمت از دست دادن جان یا بخشی از زندگی شان تمام شود.

به این ترتیب بود که من فهمیدم چرا مستحق حکمی هستم که برایم بریده شد، من محکومم تا تاوان ناتوانی نظام امنیتی و قضایی کشورم و در عین حال اصرار بر ادعای شهروندی و نه رعیت بودن خود را بپردازم، که می پردازم.

 

حزب مشروطه

و نسخه سیاه برای آینده ایران

 

آذر ماجدی

حزب مشروطه ایران پس از کنگره نهم خویش اعلام کرده است که در صورت حمله نظامی به ایران «حزب مشروطه ایران موقتأ در کنار رژیم قرار خواهد گرفت.» اپوزیسیون راست ایرانی به دو دسته تقسیم می شوند: یک دسته آنهایی که آمریکا و غرب را به حمله نظامی به ایران تشویق و ترغیب می کنند، بخشی از نیروهای جنبش راست پرو غرب که آنها نیز مثل حزب مشروطه خواهان احیای نظام سابق در ایران هستند. امثال سازمان مجاهدین، نیروهای قومپرست و جريانات دست ساز قومى نيز در اين صف قرار دارند. دسته دیگر در مقابل حمله نظامی پشت رژیم اسلامی بصف می شوند، مانند حزب مشروطه، برخی از جریانات ملی اسلامی و اصلاح طلب حکومتی و سازمان های ضد امپریالیست که بنام چپ فعالیت می کنند. این جریاناتات از آنجا که اهداف ارتجاعی شان با خواستهای پایه ای مردم در تناقض است، نه می خواهند و نه می توانند بر نیروی مردم آزادیخواه و برابری طلب، بر بشریت متمدن و انسان دوست، یعنی قطب سوم اتکاء کنند. اینها تنها خود را صرفا میان دو قطب تروریستی، یعنی تروریسم اسلامی و رژیم اسلامی یا تروریسم دولتی بسرکردگی آمریکا مخیر میبینند.

 

این صفبندی نیروی ارتجاع است که صرفنظر از آنکه از کدام قطب تروریستی دفاع می کند، خواهان حفظ نظم موجود است، یعنی یک نظام سرمایه داری که بر مبنای کار ارزان و کارگر خاموش انباشت می کند. اما انصافا باید گفت که حزب مشروطه در بیان نیات ارتجاعیش صراحت دارد. این حزب سه سال پیش در زمان خیزش توده ای مردم ایران، زمانی که خطر یک انقلاب رژیم اسلامی را تهدید میکرد، علیرغم اینکه مدعی است خواهان «سرنگونی رژیم جمهوری‏اسلامی در کل ساختار حکومت و نه صرفأ اصلاح آن» است، در هراس از یک انقلاب کارگری که بساط سرمایه و استثمار خشن آنرا واژگون می کند، اعلام کرد که «حفظ نظام یک گزینه است.» (داریوش همایون) بعلاوه، باید یادآور شد که مخالفت حزب مشروطه با حمله نظامی تا آنجا که اعلام می کند در صورت وقوع آن «در کنار رژیم اسلامی قرار خواهد گرفت،» از روی انسان دوستی و نگرانی از قربانی شدن مردم نیست؛ خیر، اشتباه نکنید! اینها نگران تجزیه ایران هستند؛ اینها ناسیونالیست های عظمت طلبی هستند که حاضرند برای حفظ «یکپارچگی کشور» و ممانعت از تجزیه آن با شیطان، یعنی رژیم سرکوبگر و جنایتکار اسلامی همدست و هم سنگر شوند. اینها بخاطر «حفظ تمامیت ارضی و یگانگی ملی ایران» است که با حمله نظامی به ایران مخالفند.

 

حزب مشروطه نه تنها صریح و علنی این نیت و هدف را اعلام می کند، بلکه همچنین حمایت صریح شان از تحریم، نیات ضد انسانی و ارتجاعی آنها را برملا می کند. زیرا اگر نگرانی از وضعیت مردم، سلامت و رفاه آنها نقطه عزیمت حزب مشروطه بود، با تحریم اقتصادی که پیش و بیش از هر چیز دارد از مردم عادی، از مردم کارگر، زحتمکش و محروم قربانی می گیرد، مخالفت می ورزیدند. خانم هایده توکلی، عضو شورای مرکزی حزب مشروطه با صراحت کامل از تحریم، این سلاح کشتار جمعی دفاع می کند: «همواره تاکید کرده ایم که مخالف جنگ و موافق تحریم های هوشمندانه هستیم و از خیلی وقت پیش پیشنهاد شروع این اقدامات را به کشورهای دیگر کرده ایم. اکنون نیز شاهد هستیم که زمان هر چقدر می گذرد این تحریم ها تاثیر گذارتر می شوند، هر چند که متاسفانه به مردم ایران هم این فشار وارد می شود ولی برای گذار از این مرحله می بایست یکی را انتخاب کرد: جنگ یا تحریم. ما تحریم را انتخاب کرده ایم.»

 

اولا، معلوم نیست چرا یک جریان سیاسی مجبور به انتخاب یکی از این دو اقدام ضد بشری است؟ چرا اینها برایشان غیرقابل تصور است که یک رژیم سرکوبگر را بدون متوسل شدن به اینگونه اقدامات ضد انسانی که منجر به رنج و زجر توده های مردم و کشتار وسیع می شود، سرنگون کرد؟ باین خاطر که اینها از انقلاب کارگری می ترسند؛ اینها از انقلاب بیشتر از رژیم اسلامی در هراسند؛ از همین رو بود که زمانی که بوی انقلاب به مشامشان خورد به صرافت افتادند که «حفظ نظام یک گزینه است.» اینها می خواهند که در مسیر سرنگونی رژیم اسلامی مردم نیز زندگیشان ویران شود، مردم نیز همراه رژیم به زانو افتاده باشند، تا آنها بتوانند با کمک دولتهای غربی به قدرت برسند. اینها می دانند که آلترناتیو مردم نیستند، پس راهی را برای سرنگونی رژیم باید بگزینند که مردم امکان انتخاب را از دست داده باشند، مردم آنچنان بدبخت و مستاصل شده باشند که بشود هر بلایی را بر سرشان نازل کرد. نقشه و استراتژی اینها روشن است.

 

ثانیا، اینها بر چه مبنایی نظر می دهند که «زمان هر چقدر می گذرد این تحریم ها تاثیر گذارتر می شوند»؟ آیا از ضعف رژیم اسلامی است یا از عجز مردم است که اینها به این نتیجه رسیده اند؟ اینها به آن نیروهایی متعلقند که دارای اذهان بیمار گونه اند، بر این تصور اند که فشار تحریم ها مردم را آنچنان مستاصل خواهد کرد که علیه رژیم برمی خیزند و در این میان فرصتی برای نازل شدن اینها با هواپیمای ایر فرانس، بریتیش ایرویز یا آمریکن ایرلاین به تهران فراهم خواهد آمد. تاریخ اخیر نشان می دهد که چگونه تحریم اقتصادی همچون سلاح کشتار جمعی علیه یک جامعه عمل می کند، ده سال تحریم عراق که به قتل عام نزدیک به یک میلیون انسان، عمدتا نوزادان، کودکان و سالمندان شد، در جلوی چشمان همه ما قرار دارد. اینها این حقیقت را می دانند، مردم هم می دانند؛ از همین رو است که صفت پوچ و بی معنای «هوشمند» را در مقابل تحریم قرار داده اند. هوشمند یا احمق، این تحریم ها دارد از مردم رنجدیده و محروم ایران قربانی می گیرد.

 

این نیروهای ارتجاعی و ضد انسانی را باید افشاء کرد. اینها دشمنان مردم اند. نقش این نیروها، چه موافق حمله نظامی و چه مخالف از نوع حزب مشروطه، تحمیل رنج، درد، گرسنگی و قتل عام به مردم است. اینها آینده ای سیاه را برای مردم ترسیم می کنند. مردم خواهان آزادی، برابری و رفاه اند. مردم خواهان جامعه ای هستند که در آن همه صرفنظر از جنسیت، قوم، نژاد، زبان مادری و محل و خانواده ای که در آن متولد می شوند، آزاد و برابر باشند؛ و از برابری، صرفا برابری حقوقی مد نظر نیست، بلکه برابری واقعی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مد نظر است. مردم خواهان جامعه ای هستند که در آن همه مرفه باشند، نه آنکه اقلیتی بر ثروت های افسانه ای تکیه زنند و اکثریت عظیم مردم دچار فقر و فلاکت باشند. چنین جامعه ای فقط و فقط تحت سوسیالیسم امکانپذیر است. نظامی که حزب اتحاد کمونیسم کارگری برای آن مبارزه می کند. سازماندهی یک انقلاب کارگری علیه رژیم کثیف اسلامی و سرنگونی آن بهمراه سرنگونی نظام سرمایه داری تنها پاسخ واقعی به خواستهای مردم است.*

 

تجزیه و تحریر

هنر دوران ساسانی با پوشاندن سرزمین های وسیعی از چین تا مرزهای اروپا ، به نوعی زیبائی شناسی خاص ایرانی دست یافت که قرن ها بعد از انقراض سلسله ساسانی پایدار ماند . این ارزشها از طریق انتقال ارزش های نهفته در هنر و باورهای این دوران تبدیل به پشتوانه ای غنی در تحول هنرهای بعدی و ادبیات» خداینامه» در مرزهای شرقی و سرزمین های شرقی و شمال شرقی گردید.

ماوراء النهر و خراسان بزرگ سرزمینی بود که تاثیر متقابل و پویای فرهنگ های ایرانی ، سکائی ، یونانی ، هندی ، چینی ، آن جا را تبدیل به یکی از مهمترین مراکز هنری آن ایام کرد.

آثار یافت شده خصوصاً نقاشی های سغدی ، مانوی ، از شکوفائی شگفت انگیز هنر تصویری ایرانی پرده برمی دارد. این رویکردهای هنری به تصویری ، حاصل تأثیرات هنر یونانی ، ایرانی ، یا نوعی یونانی مآبی بود که به صورت نقاشی های دیواری درکاخ» توپراق قلعه » ( توپراق قلا ) به دست آمده است که منطقه ای تحت نفوذ کوشانیان ، در خوارزم بزرگ است.

آثار دیگری در کاخ «بالیق تپه » در جنوب ازبکستان به دست آمده است که آن را در قرن 5 میلادی هفتالیان یا هیاطله ساخته بودند.

هفتالیان ، قبیله ای در شمال دیوار یزرگ چین بودند که اوائل سده پنجم به ماوراء النهر کوچ کردند و تشکیل دولت دادند و به مدت بیش از یک قرن با پادشاهان ساسانی درگیر بودند تا سرانجام خسرو انوشیروان در سال 557 میلادی این دولت را برانداخت.

در نقاشی های دیوار اصلی این کاخ ، مجلس ضیافتی متشکل از مران و زنان ، نشسته ، لمیده ، دیده می شود.

شیوه باریکه های تصویر ممتد و ایجاد خطوط کناره نما و تجسم دوبعدی اشخاص ، بر طبق الگوی معینی نقاشی شده اند و بیانگر شیوه و سامانه ی تازه ای در نقاشی ماوراء النهر است .

بدون شک وجود جاده ابریشم و رفت و آمد بازرگانان ، سمرقند ، بخارائی ، سغدی ، موجب گردید که علاوه بر تبادل کالا ، فراورده های فرهنگی نیز جزو ارزش های این مناطق مبادله می شوند و نفوذ هنر هندی _ چینی و بالعکس موجب پیدائی هنری درخشان در خوارزم بزرگ و مرزهای مجاورش گردید.

آثار یافت شده در افراسیاب ( سمرقند  و رخشا و بخارا ) و خصوصاً ناحیه پنجیکنت ( حوالی سمرقند) نشان دهنده موضوعات مختلفی از گروه های مذهبی ، حماسی ، تاریخی و مراسم روزمره و عامیانه دیده می شود. وجود تناسبات منطقی در سامانه تصاویر و اندازه های پیکر انسان ، حیوان حکایت از سنت های تصویری گذشته ای دارند که بر مبنای میثاق های کهن کوشانیان ، پارتیان و خوارزمیان شکل گرفته است.

در این تصاویر بازتاب خدیان کهن ایرانی ، در انگاره سازی های مذهبی سغدی مشهود است ( الهه ننا)

روایت های مذهبی و داستان های پهلوانی و روایت های پهلوانی که به وسیله چامه گویانی که در «گوسان های» راویان سغدی روایت می گردد ، تبدیل به تصویرهای دیواری و تصاویر کتب گشته و برخی از آنان به دست ما رسیده است.

پیروزی شاهان ساسانی بر کوشانیان ، راه نفوذ هنر ایرانی را به مراکز آئین بودائی گشود و به ایجاد هنر ایرانی _ بودائی انجامید ( بامیان افغانستان ) قرن پنجم میلادی  . علاوه بر این پیدائی هنر مانوی که گویا برگرفته از کتاب او ، ارژنگ یا ارتنگ مانی دانسته اند . به هر حال تاثیر هنر آسیائی و هنر ساسانی موجب پیدائی این شیوه از هنر تصویری  روی دیوار _ روی صفحات کتاب شده است.

دیوار نگاره های کشف شده در منطقه کوچا (از غارهای بودائی قزل : ترکستان شرقی) مؤید این ادعا است.

از میانه سده هفتم میلادی ، به علت نفوذ سیاسی و فرهنگی چین ، هنر ترکستان شرقی تحول دیگری را آغاز کرد و مرکز فعالیت هنری از ناحیه کوچا به ناحیه ای شرقی تر ( تورفان ) منتقل شد.

بعد از پیروزی ترکان ایغور ، دستاورد هنری تورفان در میان مذاهب دیگر گسترش یافت و مانویان نیز از این دستاورد بهره کافی گرفتند . تقریباً تمامی اسناد نقاشی مانوی ( دیوارنگاری ، طومارهای پارچه ، کاغذ ) عمدتاً از ناحیه تورفان به دست آمده و مربوط به سده نهم میلادی است.

نقاشی برای مانویان طبق آموزه های مانی یک وسیله تبلیغ و تعلیم بود . نقاشان مانوی غالباً مفاهیم مذهبی و نمادین را به کمک نقشمایه های قراردادی بیان می کردند و نقوش را ساده ، موزون و بارنگ های درخشان کار می کردند و با نقوش تزئینی و هندسی می آراستند.

با وجودی که نقاشی مانوی آسیای میانه ریشه ی ایرانی ( اشکانی و ساسانی ) داشته است اما به علت تاثیر گذاری فرهنگ های همجوار هندوئی دیوارنگاری های سغدی به اوج زیبائی خود رسید.

نقاشی و هنر بودائی تاثیر بیشتری بر ساختار ، جمال شناسی هنر مانوی گذاشته است . غالباً شخصیت های برگزیده مانوی بر اورنگ گل لوتوس ( نیلوفر آبی)  نشسته اند . ( نیلوفر آبی در بسیاری از فرهنگ های باستان نماد زایش است : فرهنگ مصری ، هخامنشی ، بودائی و مانوی . لوتوس شکل زهدان اولیه است که از آب سر برآورده است و باز شده و …شخصیت ها را به وجود می آورد.)

فرهنگ کهن ایرانی نه فقط با شکست ساسانیان از میان نرفت ، بلکه به بالندگی خود ادامه داد . ایران خاوری خاستگاه جوشش هنرهای گوناگون در زبان فارسی روی بستر جوشش مایه های ملی در حوزه ادبیات و نقاشی ( هنرهای بصری ) شد.

خلفای اموی ادامه دهنده شیوه های زندگی و هنر دوره ساسانی شدند . در نقاشی ها و دیوارنگاره های سرزمین های غربی ایران آثاری مبنی بر این ادامه یافتگی وجود دارد . مثل دیوار نگاره های قصر الحیر غربی ( در دمشق ) که در سال 730 میلادی(112 ه . ق) اجرا شده اند ( مرد سوار ، شکارچی ها و غزال ها) یا نقاشی های قصیر عمره (اردن ) (شش شخصیت مهم با لباس های زرنگار) به گمان هرتسفلد این مجلس برگرفته از نمونه های دوران ساسانی هستند.

  •  

اطلاعات ما از هنر سده های آغازین حکومت های اسلامی بسیار کم است اما به وجود آمدن حکومت های مستقل ایرانی مثل سامانیان (261-389 ه ق ) در شمال خراسان بزرگ شهرهای بخارا و سمرقند را به مراکز فرهنگی مهمی تبدیل کرد.

این روال در دوره ترکان غزنوی نیز ادامه یافت : پیدائی و شکوفائی شعر سبک خراسانی و تکوین منظومه عظیم ( شاهنامه فردوسی ) و دیوارنگاری های کاخ لشگری بازار (افغانستان) از آن جمله اند.

تحریم صورتگری از قرن سوم تا پنجم هجری محدودیتی در نقاشی به وجود آورد اما هنرمند ایرانی با ابداع ترفندهای تصویری و گرایش به تزئینی تر شدن فرم های طبیعت و حتی هندسی کردن آن ها به راه حل هائی دست یافت که توانست با توجه به محدوده های سنت ، آثاری بدیع به وجود آورد.

روش نقاشی چینی مغولی ، بودائی ، مانوی ، تصویرگری و نگارگری شرق ایران را تحت تاثیر قرار داد و از سوئی دیگر حوزه غربی تحت تاثیر سرمشق های بیزانسی قرار گرفت.

از کتابهای برجسته این دوران که سنتزی از عوامل یاد شده می باشد نسخه ورقه و گلشاه است.

71 مجلس این کتاب توسط مومن محمد خوئی احتمالاً در نیمه نخست سده هفتم هجری که در آذربایجان فعالیت داشته است ، نقاشی شده است.

شیوه نگارگری اعمال شده در این کتاب شبیه به ظروف مینائی و نقشبندی تصاویر آن هاست.

آدم ها و جانوران و گیاهان با خطوط شکل ساز در مقیاس های کوچک ترسیم شده اند . پس زمینه به رنگ قرمز یا سبز یا آبی ، غالباً با نقشمایه های گیاهی و پرندگان آرایش یافته است . عناصر تصویری و آذینی از نظمی متقارن و ساده تبعیت کرده اند.

ملکیان شیروانی این کتاب را از جنبه های ساختاری ، تصویرشناسی و رمزی مورد بررسی قرار داد و در آن ارتباطی درونی نقاشی ها و متن منظومه پیدا کرد . ملکیان شیروانی تصاویر این کتاب را به قراردادهای تصویری ساسانی و آسیانه میانه ( بودائی مانوی ) مربوط دانست.

عناصری چون چهره «ماهرو» ، هاله گرد سر ، بازوبند زرین( بودائی) ، ساز و برگ ترکی و قرار گرفتن سپر در پشت بالاتنه سوارکاران ، نمایانگر استمرار سنت های پیشین به حساب آورد . آویخته بودن شمشیرهای موضع از کمر.

در این کتاب می توان قدیم ترین نشانه های پیوند متن و شعر با نقاشی را مشاهده کرد.

دوره صفویه و چندی قبل از آن واپسین شکوفائی هنرهای ایران به وجود آمد و اساتید برجسته ای عرصه هنر نگارگری را دچار تحول کردند. یکی از آن ها کمال الدین بهزاد بود که در حدود 865 ه ق در هرات به دنیا آمد شاگرد روح الله میرک خراسانی بود . در محفل میرعلیشیر نوائی پرورش فکری یافت و به خدمت سلطان حسین بایقرا در آمد. او تا سالهای نخست پادشاهی شاه اسماعیل در هرات ماند و برای شاه کار کرد و به سرپرستی کل کتابخانه سلطنتی منصوب شد .( 928 ه ق )

بعد به تبریز رفت و در خدمت شاه طهماسب اول بود تا در سال 944 ه ق چشم از جهان فرو بست (در تبریز)

او یکی از برجسته ترین نقاشان دوران خود بود . عبدالله بهاری مجموع کارهای بهزاد را از لحاظ موضوع به چهار دسته تقسیم کرده است :

1. چهره ها یا رویدادهای واقعی و زنده

2. بازنمائی وقایع تاریخی بر اساس گزارش معاصران و آمیخته با خیال پردازی

3. تصاویر مربوط به کتاب آن ها را می توان دو دسته کرد: الف / قطعات دارای داستان شخص ( خمسه نظامی ) ب / متون عرفانی ( منطق الطیر ، بوستان سعدی )

4. نگاره های مستقل از متن که صحنه های خیالی را می نمایانند ( مثلاً بارگاه سلیمان و بلقیس )

اوج نو آوری بهزاد را در نگاره های بوستان سعدی (893 ه ق) و نسخه خمسه نظامی (899 ه ق ) می توان دید.

او در نقاشی هایش به جهان و طبیعت توجه خاصی نشان داد . حیوانات ، گیاهان ، صخره و کوه و پرنده توجه خاصی نشان داد و با شیوه ناتورالیستی و طبیعت گرا آن ها را نقاشی کرد .

در ترکیب بندی های او کثرت فضاهای مختلف و تنوع هنجار و کار آدم ها چشمگیر و از سایر نقاشان متمایز است .

بهزاد به مدد روشهای هندسی ، ترکیب بندی های دقیق ، تاثیر متقابل رنگ ها و وحدت کلی اجزا و رنگ بندی کلی تصویر، به ابداع سنت تصریری جدیدی نائل می شود که تاثیر آن بر نسل های بعدی قابل توجه است .

محتوای انسان گرایانه و توجه به حالات و احوالات مردم و پرداختن به سوژه هائی سوای رسم مرسوم روزگار از او هنرمندی منحصر به فرد و خارج از قراردادهای سنتی زمانه خویش می سازد.

 از دیگر نقاشان تاثیر ، رضا عباسی است که به همراه استادش صادق بیک در کارگاه سلطنتی شاه عباس کار می کردند و با یکدیگر رقابت داشتند.

در زمان رضا عباسی اروپائیان به ایران راه یافته بودند ، رضا عباسی هرچند هراز گاهی مردان اروپائی را موضوع کار خود قرار می داد ، اما هرگز نکوشید از اسلوب های سایه پردازی و پرسپکتیو استفاده کند.

سبک نوین او بر ارزش های بصری خط استوار بود .. او با تغییر ضخامت خطوط به وسیله قلم نی می توانست حجم ها و شکل ها را و چین و شکن جامگان را در نهایت ظرافت نشان دهد . طراحی پر پیچ و تاب او تجانسی بارز با خوشنویسی نستعلیق دارد . او گزینه خاصی از رنگ داشت . از رنگ های قهوه ای و ارغوانی استفاده می کرد. در هنر او خط بر رنگ فائق آمد . طراحی او نقطه اوج تحولی شد که از نیمه دهم شروع شده بود.

سبک و سیاق رضا عباسی بعد از درگذشت او (1044 ه ق ) توسط نقاشانی چون محمد قاسم ، افضل الحسینی ، محمد یوسف ، محمد علی ادامه یافت. با ظهور سبک اروپائی کم کم گرایش به نوگرائی و ترک بستر قدیمی فرهنگی در کارها پیدا شد.

دوران جدید _ تغییر و استحاله                  شروع مدرنیسم

در سده یازدهم اصفهان با رونق اقتصادی زیاد روبرو بود . جمعیت جهانگردان و مستشرقین ، سفیران سیاسی و هنرمندان خارجی روی آوردند . اثر پذیری از چند طریق صورت گرفت :

1. آثار هنری اروپائی وارد شده به ایران توسط شعرا و فرستادگان اروپائی

2. تاثیر نقاشان خارجی مقیم اصفهان

3. نقاشی ارمنیان ساکن جلفای نو و نقاشان ارمنی ، ارمنستان ، روسیه

4. آثار نقاشان مکتب گورکانی

بدین سان دوران جدید نقاشی در ایران از قرن یازدهم شروع می شود که تا اواخر سده سیزدهم هجری قمری ادامه می یابد ( علت اساسی تغییرات را در مؤلفه های سیاسی اقتصادی ، نو شدن عرصه های تجارت و تغییر تعلیمات ادوات ارتش و ؟ اداری کشور . در چالش و تقابل عناصر تصویری بین اروپا و ایران ، بالاخره عنصر اروپائی به علت رویکردهای مهم درونمایه آن فائق آمد.

دو رویکرد عناصر چالش را به نمایش می گذارند:

الف/ عده ای از نقاشان می کوشند الگو برداری اغلب ناقص از نقاشی طبیعت گرای اروپائی بردارند که بعدها با اصطلاح» فرنگی سازی»  معمول می شود .

ب/ نقاشان می کوشند به نوعی سنتز و سازگاری میان سنت های شرقی و غربی برسند.

روش برجسته نمائی ، ژرف نمائی : مناظر و مرایا و پرسپکتیو فضاسازی را از نقاشی اروپائی و هندی که خود تحت تاثیر روش اروپائی فرا می گیرند.

دوره شاه عباس اول و پادشاهان بعدی پای نقاشان اروپا به ایران باز شد. از جمله نقاشان : یان لوکاس ، وان هامیلت و فیلیپس آنجل که در اصفهان کار می کردند.

نقاشی گورکانی خود به واسطه ای برای انتقال تاثیراتی که از هنر اروپائی سده شانزدهم میلادی گرفته بود به فضای هنری ایران : آن ها خود از مکتب بهزاد تاثیر پذیرفته بودند و بعد تحت تاثیر هنر غرب قرار گرفتند و بعد از تغییر و استحاله در سبک و نزدیکی به شیوه نقاشی اروپائی ، بر نقاشان دوره صفوی تاثیر گذاردند.

تکنیک رنگ و روغن توسط نقاشان هندی (بشنداس) توسط هیئتی که در قرن هفدهم میلادی توسط جهانگیر شاه گورکانی به دربار شاه عباس فرتاده بود و نیز هنرمندان اروپائی به ایران آورده شد. مجموعه نقاشی های این دوران التقاطی هستند . تلفیقی از عناصر سنتی و عناصر غربی

پدید آوردگان دیوارنگاری ها و پرده های رنگ و روغن که توسط هنرمندانی چون بهرام سفره کش  ( فرنگی ساز ) ، شیخ عباسی ، علیقلی جبادار فرنگی و محمد زمان اجرا شده اند.

آثار اینان به خصوص محمد زمان در بازنمائی صحنه های واقعی یا خیالی از ترفندهای سه بعد نمائی بهره برده است که گاه تلفیقی از دو بعدنمائی و سه بعدنمائی است و گاه قوانین مناظر و مرایا ( پرسپکتیو ) در آن به کار رفته است.

چهره و لباس ها تغییرات محسوسی کرده اند و حتی عناصر درون تصویری از بازنمائی واقعی اشیا به وجود آمده اند و عناصر خیالی نیز برای تشدید حالت و روایت صحنه به کار رفته است ( دربار شاه سلیمان و نوازندگان : مرقوم علیقلی جبادار )

این گروه بر زمینه سنت واقعگرائی مکتب اصفهان رشد یافته اند. اکنون می کوشند طبیعت و واقعیت را در آثار تصویری خویش منعکس کنند . آن ها با وجود نوآوری های درخشان سبک متداول رضا عباسی نقاش برجسته دوران شاه عباس ، در صدد تغییرات و نوآوری های بیشتری بودند.

این بار به جای توجه به سنت نگارگری چین به سنت نقاشی اروپائی توجه و گرایش داشتند .

عقیده استاد پاکباز بر این است که :

گویا این گرایش نو در نقاشی ایران از عهد شاه عباس دوم و با کار بهرام سفره کش آغاز شد. به نظر می رسد که او قصد داشت نقاشی مکتب اصفهان را با نقاشی گورکانی هند تلفیق کند . شیخ عباس محتملاً شاگرد او بوده است . تاثیر نقاشی گورکانی در کار این نقاش نیز به چشم می خورد ، اما علیقلی جبادار کارش را با بهره گیری از منابع اروپائی آغاز کرد . حتی ممکن است ایرانی نبوده باشد چون » فرنگی » نیز نامیده شده است.1

محمد زمان مشهورترین نقاش این دوران است . کارهای او شروع گسستی است که مبانی اصولی نگارگری را ترک گفته و به بستر تغییرات بنیادین در نقاشی ایران وارد می شود.

به کاربرد تکنیک رنگ و روغن ، تغییرات فاحش تکیه گاه و مواد ، رنگدانه ها و حلال ها و بوم به جای کاغذ و قلم موهای گوناگون و مستقل شدن نقاشی از روایت متن ادبی ، استفاده از قوانین مناظر و مرایا و تقسیم بندی های طلائی و حتی استفاده از عناصر تصویری به سیاق اروپائی ، زیربنای تغییرات نوین و قابل توجهی را برای نقاشی و تصویرسازی آینده بنا نهاد.

نکته : می توان  در مورد اجتناب ناپذیر بودن تحول بیشتر سخن گفت .

آثار باقیمانده از او مثل تصویر کتاب تک نگاره ، تک چهره با مشخصه های زیر روبه رو هستیم که کار او را متمایز می کند. ابرهای پنبه ای ، درختان شکسته ، پوسته ترک خورده درختان تنومند ، تپه های سنگی و غیره.

 

1. نقاشی ایران از دیرباز تا امروز

سبک او بعداً توسط پسرش محمدعلی انسجام بیشتری پیدا کرد و تا پایان فرمانروائی صفویان صورت قانونمند و رسمی به خود گرفت . و در جریان نابسامانی های سیاسی دوره نادر شاه افشار از تحول بازماند.

نقاشی دوره افشاری از رونق افتاد ( به واسطه جنگ ها و لشگرکشی ها)

نسخه مصور تاریخ جهانگشای نادری(1171ه ق)

از معدود آثار ممتاز این دوره به شمار می رود که تاثیر و شیوه پیکر نگاری دوره قبل و به خصوص محمد زمان را می توان بازشناخت.

دو تک چهره رنگ و روغنی از نادر شاه افشار به جای مانده است که تحت تاثیر چهره نگاری های به شیوه اروپائی هستند . یقیناً نقاشان دربار صفوی و یا نقاشان ایرانی و یا هندی این کتاب را تصویر کرده اند . 14 تصویر در این کتاب نقاشی شده اند و بقیه تصاویر مربوط به جنگ ها و وقایع مهم آن روزگار است.

در عهد افشاریان شیوه های مختلف فرنگی سازی در خارج از حوزه دربار نیز وجود داشت . موضوعاتی چون گل و پرندگان ، تک چهره زنان ، عشاق و دلدادگان ، سوارکاران ، شکارچیان ، روایات مذهبی ، مجلس بزم و … از جمله موضوعاتی بوده اند که نقاشان این دوره کار کرده اند.

دوران زندیه : با مستقر شدن کریم خان در شیراز آغاز می شود. او می کوشید با بازگشت ، ترکیب و تلفیق هنر دوران عظمت صفویه در قرن 11 شیراز را تبدیل به مرکز جدیدی از هنر بنماید و با احداث ساختمان ها ، کوشک ها و باغهای مصفا پایتخت خود را یکی از زیباترین و شاید زیباترین شهر ایران بسازد.

در این دوره شاهد رشد گرایش به تلفیق و ترکیب قالب های صفوی ، چهره نگاری درباری اروپائی و ذوق و سلیقه عامیانه هستیم در نتیجه این امر آثاری خامدست و کم مایه و خشن به وجود آمد. تاکید بر سه بعدنمائی و آوردن و افزودن عناصر تزئینی ، نقاشی پارچه های ظریف و پرده های مزین به تصویر گل و گیاه و حیوان ، چهارچوب ها و کف اطاق و سقف و وسایل تزئینی صخنه تابلو را دلپذیر تر و دینشین تر می ساخت.

اجرای دو بعدی و سه بعدی تابلو منجر به نتایج درخشانی در عهد فتحعلیشاه قاجار شد.

مهمترین ویژگی فراورده های هنری قرن دوازدهم نقاشی «زیر لاکی» بود که روی اشیائی چون قلمدان ، قاب آینه و جعبه های تزئینی ، جلد کتاب ، صندوقچه جواهرات و غیره نقاشی می شد.

روش ساختن اشیا با کاغذ و چسب ، قلمدان با پاپیه ماشه( اصطلاح فرانسوی ) و نقاشی آبرنگ و ماده جلا دهنده ی «لاک»

 بعد از تقاشی آن را با روغن کمان ( مخلوطی از روغن برزک ، روغن سندروس و روغن جلا می پوشاندند.)

احتمالاً این شیوه از میانه سده 11 هجری( شاید محمد زمان ) متداول شده است : شیوه و تکنیک لاک چینی.

نقاشانی چون محمدعلی ( پسر محمد زمان ) ، علیقلی ( پسر شیخ عباس ) و محمد صادق در قلم نگاری هم فعالیت داشتند.

علی اشرف عمدتاً از نقاشانی بود که به موضوع گل و مرغ می پرداخت . نقاشی زیرلاکی عهد زندیان با سبک نقاشی رنگ روغنی دیوارنگاری آن زمان پیوندی تنگاتنگ داشت.

تجدید حیات هنر

در زمان فتحعلی شاه قاجار شرایط تجدید حیات هنر وباره فراهم شد : شاه قاجار برجسته ترین هنرمندان را در تهران گرد آورد.

نخستین نقاشباشی دربار قاجار ، میرزابابا نام داشت از او چندین پرده ی رنگ روغنی و تصاویر دیوان اشعار فتحعلیشاه.

یکی از بهترین چهره پردازی های میرزابابا  تک چهره ای از فتحعلیشاه قاجار است که او را با عمامه جقه دار و جامه و اسلحه گوهرنشان ، شمشمیر و خنجر و گرز جواهر نشان نشسته بر قالیچه نفیسی نشان می دهد.

این اثر ویژگی های یک سبک قدیمی و رسمی را در بردارد که کمابیش بیشتر نقاشان درباری تا آغاز سلطنت ناصر الدین شاه از قوانین آن تبعیت کردند که عمده این ویژگی ها عبارتند از :

  • ترکیب بندی متقارن و ایستا با عناصر افقی و عمودی و منحنی
  • سایه پردازی های مختصر در چهره و جامه ، تلفیق نقشمایه های تزئینی وتصویری و رنگ گذاری محدود ، تسلط رنگ های گرم ، قرمز و زرد و قهوه ای می باشد .

پیکر نگاری درباری نمایانگر اوج هم آمیزی و تلفیق سنت های ایرانی و اروپائی است . پالایش یافته و شکوهمند است .

مکتبی است که در آن:

  • روشهای طبیعت پردازی ، چکیده نکاری و آذینگری به طرز درخشانی با هم سازگار شده اند.
  • در این مکتب پیکر انسان اهمیت خاصی دارد ولی علیرغم بهره گیری از اسلوب برجسته نمائی همواره شبیه سازی فدای میثاقهای زیبائی استعاری و جلال  و وقار ظاهری می شود.
  • غالباً شاه ، شاهزادگان و رامشگران درباری در برابر ارسی یا پنجره ای که پرده اش جمع شده است قرار دارند.
  • مردان با ریش بلند و سیاه ، کمر باریک و نگاهی خیره ، ابروهای پیوسته در حالیکه دستی بر شال کمر و دستی دیگر بر قبضه خنجر دارند ، نمایانده شده اند .
  • زنان با چهره بیضی ، ابروان پیوسته ، چشمان سرمه کشیده ، سیاه و نافذ و انگشتان حنا بسته نقاشی شده اند.
  • اشخاص شکیل در جامعه ی زربفت ، ترمه ، مروارید نشان ، سریر ، تاج ، سلاح ، قالیچه ، تخت ، صندلی ، مخده سراسر نقش دار و  فاخر.
  • فضا در اغلب اوقات  دو بعدی ، چشم اندازی از طبیعت در پسزمینه یا یک قاب پنجره ی پشتی دیده می شود .

 مهرعلی برجسته ترین نقاش دربار فتحعلیشاه به شمار می آید. مهرعلی در کشیدن تک چهره های فتحعلیشاه با تاج کیانی و جلال و جبروت پادشاهی ذوق و مهارتی چشمگیر داشت. فتحعلیشاه با ریش بلند و پهن و با ابروهای کمانی و چشمانی درشت و رخوت زده ،  بر سریر سلطنت نشسته است . محتملاً مهرعلی تکچهره هائی از زنان درباری نیز کشیده است که بیشترشان فاقد امضا هستند . بدون شک مهرعلی یکی از نقاشان بزرگ این دوران به شمار می آیند.

عبدالله خان از دیگر نقاشان خاصه فتحعلشاه به شمار می آید که گویا دیواره ای عظیم از مراسم نوروزی و از تالار بار عام در کاخ نگارستان اجرا کرده بود که اکنون از بین رفته است . ولی از  مدارک موجود می توان فهمید که فتحعلیشهاه در میان دوازده تن از پسرانش بر سریر نشسته است و در زیر شش غلام جنگ افزارهای شاهانه را حمل می کنند . دیوارهای جانبی تصویر درباریان ، سفرای خارجی و در مجموع 118 نفر در مراسم حضور دارند.

نقاشان دیگری در دربار فتحعلیشاه فعال بوده اند که می توان به افراد زیر اشاره کرد :

محمد حسن افشار ، ابوالقاسم ، سید میرزا ، احمد ( محمدشیرین نگار )  و دیگران

در دوره فتحعلیشاه و دوران بعد از او یعنی محمد شاه قاجار تحولی در نقاشی زیرلاکی ایجاد شد که این دگرگونی ، در خارج از  حوزه فعالیت دربار و در اصفهان و شیراز روی داد .  و نقاشانی چون نجفعلی ( آقا نجف )  در اصفهان و لطفعلی صورتگر در شیراز از جمله این هنرمندان هستند . در دربار محمد شاه یکی از شاگردان مهر علی به نام ابوالحسن غفاری ( ابوالحسن ثانی ) نقاش برجسته ای شد . او از نخستین نقاشانی است که در حدود سال 1262 ه ق برای فراگیری هنر و به خصوص چاپ سنگی ( لیتوگرافی) به ایتالیا فرستاده شد .

ابوالحسن خان در موزه های فلورانس و رم به رونگاری از آثار هنرمندان عصر رنسانس پرداخت . او زمانی به ایران بازگشت که دوره سلطنت ناصرالدین شاه فرا رسیده بود . شاه او را ملقب به نقاشباشی دربار نمود که بعداً صنیع الملک لقب گرفت. این نقاش حتی پیش از سفر ایتالیا مهارت خود را در شبیه سازی با استفاده از اسلوب پرداز نشان داده بود . او تحت تاثیر استادان اروپائی تحولی در اسلوب ، شیوه و دید هنریش پدید آمد.

او با وجود درک از قوانین آکادمیک ، همواره در حفظ سنت نقاشی ایرانی کوشش کرد و آثارش از ویژگی خاصی برخوردار شد .

ابوالحسن غفاری در مقام نقاشباشی دربار دو سفارش بزرگ را به عهده گرفت:

  • نخست نقاشی مراسم نوروزی ناصر الدین شاه
  • دوم مصور سازی کتاب هزار و یک شب که او به همراه شاگردانش کتاب را در شش جلد و مشتمل بر 1134 صفحه تصویر به اتمام رساند که به مثابه آخرین تلاش ها برای حفظ سنت کتاب نگاری ایرانی است :

به فرمان ناصرالد ین شاه مسئولیت چاپ ( طبع ) روزنامه دولت علیه ایران به ابوالحسن غفاری سپرده شد . چندی بعد با اعطای لقب صنیع الملک ، اجازه تاسیس مدرسه دولتی نقاشی و چاپ به او داده شد.که نخستین نقاشخانه دولتی برای تعلیم رایگان نقاشی به شیوه جدید تاسیس شد که در شوال 1278 ه ق آماده به پذیرش هنرجو شد . هرچند فعالیت این نخستین هنرستان چندصباحی به طول نکشید لیکن در ایجاد حرکتی تازه در نقاشی و هنر ایران گامی موثر برداشته شد .

او چهره نگاری بی بدیل و وقایع نگاری توانا بود . شاگردان او نیز به چهره نگاری پرداختند ولی هیچ کدام در عرصه چهره نگاری و روانشناختی پس از صنیع الملک برخی از هنرآموزان برای تحصیل به اروپا رفتند.

علی اکبر خان مزین الدوله و عبدالمطلب مستشار از جمله آنان بودند.

مزین الدوله در مدرسه هنرهای زیبا (پاریس) آموزش دید و پس از بازگشت به ایران( 1258 ه ق )

مدتی به ناصرالدین شاه درس نقاشی و فرانسه می آموخت.

مزین الدوله کار تدریس در مدرسه جدید علوم و فنون ، دارالفنون را در نقاشی به عهده گرفت . ( تأسیس دارالفنون در 1268 ه ق انجام گرفت). او همچنین معلم موسیقی علمی و از نخستین بنیانگذاران تئاتر ایران بود .

مزین الدوله عمدتاً به نقاشی منظره و گل می پرداخت و در اسلوب و تکنیک رنگ روغنی مهارت خاصی یافته بود .

روش علمی و اسلوب منطقی آموزش های دارالفنون در پرورش نسل های برجسته آن روزگار و حتی تا دوران انقلاب نقشی تعیین کننده را بازی می کرد. در سال های بعد از انقلاب که به دلیل نامشخصی این مرکز اشاعه فرهنگ بسته و درش تخته شد و زمانی هم به دست سربازان سیلاخوری سپرده شد و اکنون بعد از ویران شدن مشغول مرمت آن هستند . (سوربن بیش از ششصد سال است که دانشگاه است.) دارالفنون به مثابه نخستین موسسه بزرگ آموزشی دوران تجدد و تحول است  که به پایمردی امیر کبیر این مرد بزرگ ناجی فرهنگ ایران تاسیس شد . این مدرسه نخستین دارالعلم یا پلی تکنیک در ایران بود.

در مدرسه دارالفنون و دوره های اول شاگردانی چون ابوتراب غفاری ، اسماعیل جلایر ، علی اکبر مصور ( مجسمه ساز دربار ناصرالدین شاه ) و محمد غفاری پرورش داده شدند .

  • ابوتراب غفاری : در شبیه سازی و طراحی و چاپ سنگی تک چهره های رجال درباری مهارت بسیاری به دست آورد. از او طرح هائی در روزنامه شرف ( نشریه دوره ناصری تحت سرپرستی میرزاحسن خان اعتماد السلطنه ) ابوتراب مسئولیت تصویرگری این نشریه را تا سال 1307 ه ق که خود کشی کرد به عهده داشت .
  • اسماعیل جلایر : با گرایشات عرفانی و مذهبی به نقاشی اشخاص پرداخت . او علاوه بر نقاشی رنگ روغنی به قلمدان نگاری ، خوشنویسی و سیاه قلم می پرداخت.
  • محمود خان ملک الشعرا : او هنرمندانی با روحیه شاعرانه و دانش پروژه بود . او علاقه فراوانی به توپوگرافی یعنی بازنمائی دقیق ساختمان ها ، خیابان های شهری و غیره داشت. نقاشی های او چشم اندازهای شهری ، تصاویر دقیق و مستند از کاخهای سلطنتی و نمایش استادانه پرسپکتیو و بازنمائی نور است . یکی از شاهکارهای نقاشی او پرده رنگ روغنی با عنوان «استنساخ» است .

این کار اعجاز آمیز نمایشی از هندسی کردن و ساده کردن فضا و فرم است. اغراق در نورپردازی و سایه و روشن ، تلفیق عناصر دوبعدی و سه بعدی و اجتناب عالمانه از پرداختن به تزئین و ریزه کاری و ساده کردن روابط تصویری ، که موجب قوت و استحکام فرم های اصلی شده است ، کاری است نو و توانمند در عرصه نقاشی. دوران تجدد.

مهدی مصورالملک و میرزا موسی ممیزی : علاوه بر چهره نگاری از زندگی و کار مردم نیز نقاشی کردند.

پنج نسل از نقاشان ایرانی از محمد زمان تا نیمه دوم سده سیزدهم تحول نقاشی را دنبال کردند ، به سنت پناه بردند و بعد از دستاوردهای غربی تاثیر پذیرفتند و در جائی بین سنت و تجدد خواهی سرگردان ماندند و گاه به دنبال راه حل سوم یعنی به دست آوردن سنتزی از دو رویکرد فرهنگی جدید بودند.

سرانجام در اواخر سده سیزدهم محمد غفاری ( کمال الملک ) با انتخاب گزینه و رویکرد نهائی یعنی آکادمیسم اروپائی موجب گسست واپسین بین سنت و مدرنیسم می گردد.

محمد غفاری : ( کمال الملک )

محمد غفاری هنر آموزی را در دارالفنون شروع کرد و زیر نظر مزین الدوله کار کرد . کمال الملک تک چهره ای از اعتضاد السلطنه ( رئیس دارالفنون ) می سازد . از روی عکسی که میرزا احمد عکاس ( صنیع السلطنه ) گرفته بود . شاه هنگام بازدید از دارالفنون این اثر را دید و آن را پسندید . نقاش را فراخواند و به او لقب نقاشباشی و پیشخدمت حضور همایونی داد .( 1300 ه ق )

کمال الملک در آن زمان  بیست سال داشت جائی در عمارت شمس العماره به او دادند و بعد جائی در عمارت بادگیرو در آن جا مشغول کار شد.

بعدها معلم نقاشی شاه شد و لقب کمال الملک گرفت . پرده معروف تالار آینه در این سال ها کشیده شد .

بعد ازکشته شدن ناصر الدین شاه به دست میرزا رضای کرمانی ( قطار و شاه عبدالعظیم ) کمال الملک به اروپا رفت (1314 ه ق – 1897 م )

و مدت سه سال در فلورانس رم و پاریس گذراند و به رونگاری و کپی آثاری از تیسین و رامبراند پرداخت . با فانتن لاتور آشنا شد . این اقامت تاثیری عمیق در جهان بینی و تکنیک و اسلوب کاری او گذاشت .( توضیح داده شود.)

به دستور مظفرالدین شاه در سال 1317 ه ق یعنی مقارن با 1900 میلادی به ایران بازگشت . ولی با شرایط جدید نتوانست کنار بیاید و بین سال های 1319 تا 1322 ه ق در عراق به سر برد و در آن سال ها بود که پرده های نقاشی زرگر بغدادی ، فالگیر یهودی و میدان کربلا را نقاشی کرد.

در سال های بعد و بعد از مراجعتش به ایران مدرسه صنایع مستظرفه ( هنرهای زیبا ) را بنا نهاد . و ریاست کل ادره صنایع مستظرفه ( وزارت فرهنگ و هنر ) را به عهده گرفت .

مدرسه کمال الملک به تربیت شاگردانی همت گمارد که بعدها راه او را ادامه دادند و مکتب کمال الملک را به وجود آوردند.

بعدها به دلیل اختلافاتی که با وزیران معارف بر سر استقلال مدرسه پیدا کرد از همه فعالیت ها و مشاغل کناره گیری کرد (1346 ه ق )و به نیشابور و ملک شخصی خود رفت( 1347 ه ق  ). در آن جا بر اثر حادثه ای یک چشم خود را از دست داد ولی تا سال های آخر عمر خود به نقاشی ادامه داد.

او نقاشی بود که به طور جدی از سنت نقاشی ایرانی دوره قاجار فاصله گرفت و به طبیعت نگاری پرداخت.

با ظهور کمال الملک وظیفه ای جدید برای هنرمند معین شد .

استاد آیدین آغداشلو در تحلیل روند تاثیر پذیری و تاثیر برداری هنر غرب بر هنر ایران می نویسد:2

تاثیر نقاشی غربی در ایران ، از جوانب دو و وجوه مختلف و متعدد آغاز شد که در یک جمع بندی کلی ، همچنان حاصل گسترش رابطه ی اقتصادی و فنی و سیاسی با جهان غرب بود.

از نیمه قرن نوزدهم ، نقاشی رنگ و روغنی به شیوه غربی و کپی کاری مرسوم شد و اساتیدی در این شیوه بار آمدند که صاحب مهارت فراوان و خلاقیت اندک بودند . در همین زمان یا کمی بیشتر ، شرقیان ، خود داوطلب آموختن شیوه غربی در نقاشی شدند و این طور نبود که تمامی این تاثیر پذیری و تاثیرگذاری  ، حاصل «توطئه » غربیان باشد و بیشتر ، ما خود خواهان این آموزش و تقلید شدیم.

اگر قصه جعلی فرستاده شدن محمد زمان در اواخر حکومت صفویان به ایتالیا برای یادگیری نقاشی غربی و قضیه مسیحی شدن او را کنار بگذاریم ، اولین گروه نقاشان ایرانی ، در نیمه اول قرن نوزدهم

به اروپا گسیل شدند و مهمترین آن ها ابوالحسن غفاری ( صنیع الملک ) بود که شبیه سازی در حد

2 . کتاب گفتارها و گفت و گوهای دیگر (1381-1378) آیدین آغداشلو

عالی  آموخت و در بازگشت به شاگردش تعلیم داد.

نویسنده معتقد است که :

عمده ترین علت رسمیت یافتن نقاشی به دلیل کم اهمیت شدن و رنگ باختن نقاشی ایرانی قرن سیزدهم در برابر تمایلات غربی شدن . به تدریج نقاشی ایرانی از سه عنصر ایرانی ، محلی ، اروپائی

به وجود آمد و کم کم این شکل از عناصر تلفیقی و یا التقاطی جای خود را به نقاشی کامل العیار شیوه غربی داد . زمینه ساز اصلی این جایگزینی ، ولادت عصر جدیدی بود که تقریباً در همه بنیان های زندگی اجتماعی انسان ، راه کارها و امکانات تازه ای را ارائه داد و مفاهیم جدیدی را وارد حوزه های گوناگون شئون اجتماعی کرد .

جوامع فئودالی اواخر قرن نوزدهم در برابر مفاهیم نوین معنای زندگی اجتماعی و در برابر تحولات رادیکال این دوران پوست ترکاند و قوانین و شیوه زندگی قرون وسطائی و حتی بدوی ، تحت تاثیر چنین تغییرات جهانی از هم گسست. و مظاهر تمدن و فرهنگ غربی ، ساحت فرهنگی قاره آسیا ، افریقا را به نفع دستاوردهای نوین خود بر هم زد . این تاثیر گذاری با شدت یافتن سرعت تحول ، تجدد خواهی و انقلابات نقشی بنیادین در استحاله و دگردیسی فرهنگ ها و سنت های بومی کشورهای توسعه نیافته بازی کرد.

در نقاشی اواخر قرن نوزدهم و پایانه سلطنت قاجار گرایش به ناتورالیسم و وقایع گرائی پیدا شد . بسیاری از هنرمندانی که دوران اشباع و یکنواختی مینیاتورها را پشت سر گذاشته بودند ، فضای تازه

را با کنجکاوی و تحسین و از سر قبولی و کمی هم چالش گری پذیرا شدند و خواستند تا معنا و

مفهوم پیچیده و ظریفشان را در این بستر نامانوس بیگانه جاری کند.3

از همین رو اتفاقی نیست اگر با اشتیاق و مهارتی همسان «محمد غفاری کمال الملک» ایرانی و «گوردهن «هندی و «کوروداکیوته رو» ژاپنی تصاویر زن در آشپزخانه و عنایت خان در بستر مرگ را نقاشی می کنند تا لحظه ای گذرا از «واقعیت میرا» را برای همیشه ثبت کنند.

نفوذ عناصر غربی در نقاشی موجب شد تا به یکی از پرسش های بنیادین هنر ایران یعنی» بازنمائی صورت عینی و واقعی جهان» پاسخ داده شود و نقاشان بتوانند با استفاده از اسلوب ها و فنون ، و مناظر و مرایا ( پرسپکتیو ) و کار با رنگ  و روغن بر روی پارچه بوم ، در ابعاد بزرگ و کوچک ، شبیه سازی و منظره کشی و پرتره کشی یا چهره نگاری ، تصاویری واقعی تر و ملموس تر از جهان نقاشی کنند.

موج تجدد خواهی ناشی از شرایط جدید اجتماعی ، موجبات انقلاب مشروطیت را فراهم ساخت و پیامدهای اجتماعی ، سیاسی ، و فرهنگی آن به گشایش فصل جدیدی در هنر و ادبیات آن دوران شد . کمال الملک غفاری در مقام واپسین نقاش برجسته دربار قاجار بیش از همه بار تحول را بر شانه های پهن خویش تحمل کرد.

او پس از سفر مطالعاتی به اروپا و بازگشت به ایران در سال1289 شمسی برابر با 1911 میلادی به تاسیس مدرسه صنایع مستظرفه اقدام نمود تا بتواند اصول آکادمیک و صحیح را به شاگردش تعلیم دهد .

3.همان منبع _ آیدین آغداشلو

یک مقایسه تطبیقی با شرایط هنردر اروپا شاید روشنگر نکات ناروشن در تحول آن سال ها باشد.

فعالیت حرفه ای و تعلیم هنر در کارگاه های درباری منسوخ شد و گامی بزرگ در تعلیم آموزش نوین هنر برداشته شد. این تغییر کیفی به دلیل عدم تطابق زمانی با شرایط ، تحولات ،  و آموزش هنر در کشورهای غربی عملاً موجب تحولی بسیار بنیادین ، همانگونه که در ادبیات و شعر افتاد ، نگردید این روند با شکل های تازه تری 30 سال بعد با تاسیس هنرکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران( به ریاست گدار ، آندره گدار _ گویا پدر همین ژان لوک گدار سینماگر فرانسوی باشد.) و بیست سال بعد با تاسیس هنرکده ی هنرهای تزئینی ادامه یافت.

نقاشی مکتب کمال الملک و شاگردانش ، فاصله میان نقاشی سنتی قاجاری و نقاشی آکادمیک غربی را از بین برد. الگوهای جدید جایگزین قوانین گذشته نقاشی گردید.

شاگردان کمال الملک ، آشتیانی ، شیخ ، اولیا، حیدریان ، یاسمی ، وزیری . هدف و تعلیمات استادشان را فرا گرفته و به اشاعه ی آن پرداختند .

نقاشان واقع گرا و آکادمیک دیگری هم چون میر مصور و رسام ارژنگی و حبیب محمدی که از روسیه برگشته بود به طور مستقل کارشان را آغاز کردند و به تاسیس کارگاه هائی اقدام نمودند ، از دیگر نقاشان برادران پتگر ، اصغر و جعفر شاگردان بسیاری را تعلیم دادند.

این گرایش توانست سال ها با مقبولیتی عام روبرو شده به درون خانه ها نفوذ کند .

تقابل آکادمی با مدرنیسم

 ( شرایط کل هنر و مدرنیسم ادبیات: جمالزاده ، هدایت ، شعر نیما و ملک الشعرا و نسل جدیدتر ، تئاتر و سینما و عکاسی )

با آغاز دهه 1320 شمسی نقاشان جوان دیگری پس از کسب اندوخته ها و توشه های جدید از راه رسیدند و تعریف و معنائی جدید را از تحولات هنر غرب ارائه دادند و خوانشی دیگرگونه و رادیکال از اثر هنری و هنرمند را به میان کشیدند و وارد چالشی جدی با طرفداران نقاشی و مجسمه سازی آکادمیک شدند و هر یک از این جرگه ی هنری با تلاشی بی امان در صدد حذف دیگری برآمد که اغلب با جدل و هتاکی های فراوان همراه بود. برخی از این برخوردهای شدید در مقاله های پرخاشگر مجله خروس جنگی( 1327-1330) چاپ شد.

و در همان زمان هنرمندان طرفدار آکادمیسم به نقد و کوبیدن مدرنیسم پرداختند و آن را با انگ غرب زدگی ( همانگونه که در ساحت اندیشه و هنر روی داد ، غرب زدگی جلال آل احمد ) به شدت مورد انتقاد قرار دادند که این گرایش به سرکوب دستاوردهای نوین هنر غرب همچنان به بهانه ی دفاع از دستاوردهای هنر مدرن ایران ادامه دارد و بازپس ماندگان این سیاق و هنرمندانی را که با رسانه های نوین و امکانات فناوری جدید به خلق آثاری می پردازند ، مور انتقاد قرار می دهند .

این روند با باز شدن دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و هنرکده هنرهای تزئینی رو به افول گذاشت.

نکته قابل توجه این است که تحولات هنر نقاشی ایران از مکتب قاجار تا دوران نوین هنر آکادمیک بر بستر چالش های آرام و بطئی که از قرن یازدهم تا سیزدهم طول کشید ، صورت پذیرفت و حرکت گام به گام و بطئی آن توانست برخی از ویژگی های فرهنگی و قوانین سنتی هنر را با خود هماهنگ کرده و به سنتزی منطقی و خوشایند برسد.

تلاش مدرنیست را بر بستر چالش ها و تحولات منطقی و زیربنائی آکادمیسم در ایران صورت نگرفت ، بلکه اغلب با گرته برداری و تقلید شتابان و همه جانبه ی سبک ها و روش ها و گرایش های گوناگونی که حاصل تلاش ها و کشف های گسترده ی هنرمندان مدرنیست و پیشتاز اروپائی در طول ده ها سال از امپرسیونیست ها تا کوبیست ها و دادائیست ها ، سوررئالیست ها و فوویست ها و اکسپرسیونیست ها و نقاشان آبستره به ثمر رسیده بود انجام پذیرفت و با الگوبرداری از شیوه های بیانی ، راه طبیعی تحول نقاشی آکامیک به مدرن را مخدوش کرد.

  • دوران هنر مدرن ایران

موج تجددخواهی برخاسته از تحولات اواخر قرن نوزدهم در جهان و همسایگی کشور ایران ، به ایجاد کانون های نقد و تحلیل و تفسیر و تغییر در بطن جامعه فئودالی دوران قاجار شد.

این کانون های آتش سرانجام به صورت یک تحول اجتماعی سر از خاکستر برآورد و انقلاب مشروطیت همچون انفجاری ارکان جامعه به خواب رفته را لرزاند.

کمال الملک نیز فکر تجددخواهی را در سر می پروراند.

او بعد از مراجعت به ایران مدرسه صنایع مستظرفه را با نیت اصلاح اصول نقاشی و مجسمه سازی در ایران بنا نهاد .1289 شمسی برابر با 1911 میلادی . این مدرسه اقتباسی ناقص از نظام آموزشی غربی را پیش برد.

اندیشه تجددخواهی بی آنکه مفهوم اساسی آن یعنی مدرنیته کاملاً شناخته شود و در عرصه های مختلف اجتماعی ، فرهنگی ، سیاسی و هنری تبلیغ شد و به کار برده شد.

مفهوم مدرنیته بدون آن که نهادینه شود موجب چالش های تند و تیز بین طرفداران سنت و تجدد شد که این دو گرایش هنوز هم در عرصه های مختلف عامل اصلی پلیمیک های تند می شود. تحول هنر درست است که در اواخر قاجار آغاز شد ولی تحولات عصر پهلوی موجب تشدید ضرباهنگ تحول گشت.

اما الگوبرداری از غرب حرکت طبیعی تحول را از نقاشی ایران گرفت. مکتب کمال الملک توانست بر بستر چنین هدف و آرمانخواهی شکل بگیرد و تعدادی هنرمند ، نقاش ، مجسمه ساز را برای اثرگذاری و تعلیم جامعه آینده آماده کرد.

حسین طاهرزاده بهزاد ، اسمائیل آشتیانی ، حسنعلی وزیری ، رسام ارژنگی ، میر مصور ارژنگی ، علی اکبر یاسمی ، علی محمد حیدریان ، حسین شیخ ، ابوالحسن صدیقی ، از جمله هنرمندان رسمی و شاخته شده عهد رضا شاه بودند.

بر این عده می توان نام های دیگری را افزود و مسامحتاً عنوان مکتب کمال الملک را بر آنها نهاد.

فتح اله غباری ، رضا شهابی ، مارکار قرابگیان ، محمود اولیا ، رضا صمیمی ، مصطفی نجمی ، علی اصغر و جعفر پتگر ، هوشنگ پیمانی

در مجموع هنر کلاسیک غرب رافائل ، تیسین ، روبنس ، رامبراند الگوی راهشان بودند.

می توان قبول کرد که آنها به مدت 70 سال هنر معاصر ایران را تحت نفوذ داشتند.

  • ·         نقاشی قهوه خانه:

مدعی نقاشی دورانی است که بر اساس سنت های هنر مردمی و دینی و یا اثرپذیری از طبیعت نگاری مرسوم به دست هنرمندانی مکتب ندیده (خود آموز) به وجود آمد و بیشتر در دوران مشروطیت شکل گرفت . برخی از پژوهندگان قدمت آن را به دوران صفویه پیوند می زنند .

موضوعات آن:

نقاشی از میان اصناف برخاسته بود ( کاشیکاری ، گچبری ، نقاشی ساختمان)

و به گمان این شیوه پیوندهائی با نقاشی سنتی ماقبل خود داشت.

حسین قوللر آغاسی ، محمد مدبر ، فتح الله قوللر ، حسین همدانی ، حسین اسمائیل زاده ( چلیپا ) و عباس بلوکی فر : از جمله نقاشان این گرایش هستند .

امروزه این نقاشی مردمی به علت از دست دادن کارکردهای اولیه اش اهمیت خود را از دست داده و کاملاً از رونق افتاده است .

سنت شاهنامه خوانی و ذکر پهلوانی های گذشته امروزه با ورود تلویزیون و رادیو به خاموشی گذاشته است و نقاشی قهوه خانه با از دست دادن این پایگاه کم کم رو به افول و فراموشی گذاشته است . هر چند اخیراً شنیدم یکی از دانشکده های دولتی ، درصدد احیای آن و گذاشتن دوره های آموزشی آن است و فراموش کرده اند که این جریان عمده ترین خصلتش در شکل خودآموز هنرمند است . آموزش آن به صورت دانشگاهی معنائی ندارد . تازه چه کسی آموزش بدهد این عمل مثل احیاء مکتب خانه های قدیم است .

  • ·         نقاشی نوین یا نوگرای ایران:

از مقطع سالهای 1320 ه ش تحولات چشمگیری در عرصه حیات فرهنگی ایران روی داد . این سالها مقارن با وررود اشغالگران و تجاوز گران انگلیسی و روسی بود که به بهانه جنگ جهانی دوم خاک ایران را از جنوب و شمال اشغال کردند و هر کدام به بهانه جنگ مقاصد شوم خودشان را پیش می بردند. دانشگاه تهران در سال 1313 ه ش پایه گذاری شد و در سال 1319 اسمائیل مرآت وزیر معارف وقت از آندره گدار خواست هنرکده هنرهای زیبا را در مهرماه همان سال پایه گذاری کند که گویا در بخشی از دانشکده فنی جای می گرفت .( در زیرزمین 1318- دبیرستان مروی بعد تهران) این دانشکده در سال1324 در ضلع جنوبی دانشگاه تهران افتتاح شد و سه شعبه معماری ، نقاشی و مجسمه سازی به وجود آمد.

دو استاد فرانسوی مادام امین فر و موسیو دوبرول در رشته نقاشی و مجسمه سازی تدریس می کردند.

نخستین مرکز مهم آموزش دانشگاهی هنر در ایران گردید.

اولین دوره هنرکده (1324 تا 1319) سه دانشجو از رشته نقاشی فارغ التحصیل شدند : جلیل ضیاپور ، جواد حمیدی ، حسین کاظمی

به فرانسه رفتند و بعد از بازگشت برخی از آن ها دور هم گرد آمده و حلقه هنرمندان دوران مدرن را شکل دادند.

جرگه هنرمندان نوگرا به تاسیس انجمن خروس جنگی و نشریه ای به همین نام در سال 1328توسط شاعران نوپرداز و هنرمندان به رهبری جلیل ضیاپور ، منوچهر شیبانی ، حسن غریب و حسین شیروانی شکل گرفت .

نخستین نگارخانه به نام آپادانا به همت جوادی پور ، حسین کاظمی و هوشنگ آجودانی در تهران تاسیس شد( 1328)

از این زمان به بعد چالشی جدی بین گرایش های کهنه و نو فضای هنر را فرا گرفت و بعد از گذشت نزدیک به ده سال سرانجام با برپائی نخستین بینال تهران (1337 ه ش) به پیروزی نوگرایان انجامید . بعد از این تاریخ نقاشی نوگرا ( هنر نوگرا ) رشد و تعالی خود را آغاز کرد و مورد قبول جامعه رسمی و ننیز روشنفکری واقع شد . هنر نوگرا همچون سایر رشته های هنری جدید با مسائل بنیادین جامعه ای که حرکت به سوی مدرنیسم و تجدد تجربه می کند گره خورد.

از این پس هنر نوگرا که در نقاشی و مجسمه سازی خلاصه می شود مجبور به آزمایش روش ها و اسلوب های مختلف شد و به طبع آزمائی پرداخت.

بدون شک معضلات ناشی از جذب دستاوردهای غرب در هر عرصه ای روی نمود و دنیای هنر نیز خارج از این قاعده نبود .

بازگشت نسل سوم از خارج تاثیرات عمیق تری بر تحول و دگرگونی هنر گذاشت . کسانی چون مارکو گریگوریان ، سهراب سپهری ، محسن وزیری ، پرویز تناولی ، بهمن محصص ، بهجت صدر ، هانیبال الخاص ، کاتوزیان و غیره که تاثیر بسیار مهمی بر نسل خود نهادند ، و کسانی چون قندریز ، پیل آرام ، پروانه اعتمادی ، نامی ، جعفری ، روحبخش ، محجوبی ، ممیز ، احصائی ، فریده لاشائی ، فریدون آو ، گلستانه ، عربشاهی و ناصر اویسی نهادند.

این  تاثیر و تأثر آن تا آستانه سال های پنجاه طول کشید و از آن هم فراتر رفت . هنرمندان هنر نوگرای این دهه فاصله زیادی از نسل های قبلی گرفتند .

گرایشات فیگوراتیو ، طبیعت گرایانه تغییر پیدا کرد و به انتزاع رسید . در مرز این انتزاع گرایشاتی به طرف کالیگرافی متولد شد و شکل هائی از گرایشات تزئینی در آثار برخی از هنرمندان پیدا شد .

در این سال هاست که جمعی از هنرمندان و روشنفکران به نقد از تأثیر برداری صرف از گرایشات هنری غرب پرداختند .

در عرصه ادبیات ، جلال آل احمد با کتاب غرب زدگی و  ما و روشنفکران ، خسی در میقات با نقد از مدرنیسم یا به عبارتی طرفداران مدرنیسم در ایران پرداخت . دکتر شریعتی در سلسله نوشته هایش و سخنرانی هایش نوعی بازگشت به مرجع و خویش را تبلیغ کرد . این نقدها چنان تاثیرگذار بود که حتی سیاست فرهنگی دولت وقت در پی چاره اندیشی و بازگشت به ارزش های گذشته افتاده ، تبلیغ ناسیونالیسم و خواب و رویای گذشته چنان در رگ و پی حاکم قدیم ریشه دواند که اقدام به راه اندازی ماسکاراد و مضحکه ی جشن های 2500 ساله شد . اما این مسئله به یک سان عمل نکرد . فرح در پی بنیان گذاری های فرهنگ و هنر ملی بود . و تشویق او ، هنرمندان هنرهای تجسمی در صدد بر آمدند به خلق هنری ملی و یا هنر ایرانی با ویژگی های خاص قومی فرهنگی و هنری این مرز و بوم بپردازند . ایجاد یک مکتب هنر ملی

ویژگی این هنر و یا جریان هنر ملی را می توان در چند مؤلفه زیر خلاصه کد:

1. خلق جریان هنری که از یک جهت تمامی خصوصیات هنر مدرن جهانی را دارا باشد .

2 . از طرف دیگر از رنگ و بوی فرهنگ قومی ، بومی ایران نشأت و تاثیرپذیرفته باشد.

3 . این جریان در واقع سنتزی باشد بین سنت و مدرنیسم و خصوصیات ویژه یک هنر مدرن ملی را دارا باشد .

جنبش  – جریان گروه سقاخانه بر بستر چنین جریان حاکمی بر عرصه سیاست فرهنگی سال های پنجاه شکل گرفت و بالید.

در طی این سال ها جریان دیگری از هنر رشد کرد که جریان اپوزسیون ، نقد و انتقاد را نمایندگی می کرد. آثار خلق شده نوعی اعتراض و انتقاد را یدک می کشیدند  و گاه قلم تیز کاریکاتوریست هائی چون توفیق ، اردشیر محصص ، درم بخش و غیره آن را در میدان ادبیات و اندیشه و هنر مرئی می کردند.

گرایش هنر متعهد در سالهای دهه پنجاه رشد کرد و بالید .

رئالیسم سوسیالیستی

رئالیسم ویژه ایران تا انقلاب

دو شاخه شدن این جریان : مذهبی – غیر مذهبی

جریان جنگ و تبلیغی شدن هنر

سال های بعد از انقلاب

رسمی شدن هنر ، هنر رسمی و به گل نشستن جریان هدایت شده . هنر رسمی

گرایش به فرمالیسم

تولد رسانه های نوین

شرایط هنرمندان نسل امروز در ایران و خارج از ایران

نتیجه گیری…

فصل دوم:

دوران مدرنیسم تا انقلاب

ضیاپور کوبیسم را جامع ترین مکتب نقاشی می دانست و به همین دلیل سال ها در تلاش بود تا نظام هندسی نه سامانه ساختاری آن را با هنر سنتی و بومی ایران جا بیندازد. او بعد از گذشت بیش از چهل سال چیز دیگری را مطرح کرد» برای من همان کافی بود که بیدارباش بدهم و بگویم:

خودمان باشیم و تکرار نکنیم و مقلد نباشیم. 4

تلاش ضیاپور و دوستانش نتیجه درخشانی ندارد و گروه های بعدی دوباره به اروپا رفته و برگشته و نوآوری کردند ( دلیل)

4. فصلنامه هنر ص 93 -76 سخن نو را که حلاوت دگر است.

در فاصله بین سال های 30 تا 50 همه گرایش ها در نقاشی ایران دیده می شود . ناتورالیسم ، امپرسیونیسم در کارهای اسفندیاری ، حمیدی ، و …

کوبیسم در ایران به مثابه نقاشی و هنر هندسی شناخته شده است و این امر هیچگاه نتوانست به درون پوسته ی فرم و ساختار و سامانه ی آن نفوذ کند و در سطح ماند.

به سه دوره ی پست سزان ، آنالتیک و سنتتیک توجه شود .

نظرات موافق و مخالف در مطبوعات آن زمان شروع شد .

هادی سیف : نوآوری کوبیسم در ایران را جدائی هنرمند و جامعه می داند.

او می نویسد : تنها بدعتی که کوبیسم در ایران به جای گذاشت شروع سرفصلی به اسم جدائی بین دنیای هنرمند و جامعه بود . بیشتر هنرمندان ایرانی با تقلید از خطوط گنگ و هندسی به نوعی پیام های مرموز دل بستند و روز به روز خط هنری خود را از جامعه جدا کردند. 5( تولد هنرمند روشنفکر _ الیت)

با وجود این کوبیسم بر آثار هنرمندانی چون ابوالفضل عمومی ، ناصر اویسی ، محسن وزیری مقدم ، ژاره تباتبائی و بهرام دبیری! اثر گذارد.

در مورد بهرام دبیری باید گفت اگر پیکاسوئی نبود ، نقاشی به نام بهرام دبیری وجود نداشت و به خصوص پیکاسوی طراح ؟؟آنتیب

5. چرا پیکاسو به هنر شرق التفات نکرد. روزنامه رستاخیز شماره 93/1

پس می توان گفت اثر کوبیسم و به خصوص پیکاسو تا عصر ما طول کشیده است .

گرایش دیگر :

سمبولیسم است و سوررئالیسم است ، که از جریان های تاثیرگذار سال های 40 و 50 بودند . این دو گرایش از چند نقطه نظر قابل بررسی است.

1. سوررئالیسم در اروپا ، سال های 1930 به بعد تا جنگ جهانی دوم به مثابه گسترده ترین جنبش هنری و اجتماعی می شود که از اقبالی جهان شمول برخوردار می گردد.

2. هنرمندان اروپا ، امریکا ، آسیا در طول سال های قبل از جنگ به سوررئالیسم و جنبش روشنفکرانه و متعهد آن پیوستند .

این امر در ایران نیز از پیامدهای جنبش روشنفکری در ایران بود که به نوعی با جنبش سوررئالیسم که تا مرگ آندره برتون در سال های 60 هنوز زنده بود در ارتباط بود . شاید بتوان گفت آخرین نقاشان برجسته این جنبش هنری را دلوو و سالوادور دالی دانست . در ایران اما سوررئالیسم از ضمیر ناخودآگاه نشأت نگرفت و نظریه فروید بر انکار هنرمندان ایرانی استوار نبود بلکه با دنیای غیر ملموس و خیالپردازی ها و رمانتیک و حتی نامأنوس ویأس آلود الفت و نزدیکی داشت . و گاه یادگار اسطوره ای دوران های گذشته در آثار آنان متجلی می شد.

در ادامه این شیوه بود که نقاش ایرانی به فضاهای خیالی گرایش یافت که با نوعی نیهیلیسم خیام وار همراه بود . در عین حالیکه از لاادری گری خیام به دور بود . سهراب سپری ( در دوره ای ) قاسم حاجی زاده ، ایران درودی ، حجت الله شکیبا ، آیدین آغداشلو ، کریم روحانی ، رحیم روحانی ، علی اکبر صادقی از برجسته ترین آن ها به شمار می آیند ( شاید بتوان اسپهبد و واحد خاکدان را نیز در این گروه آورد هر چند نمی توان به خط مشترک و دیدگاهی مشترک در بین آن ها قائل شد . به جرأت می توان گفت حتی شاید به بیانیه های اعلام شده ی سوررئالیست ها که آندره برتون در سال های دهه 20 میلادی آن ها را تدوین کرد .

1. مانیفست ( بیانیه ) اول 1924 با عنوان مانیفست سوررئالیسم

2. بیانیه شماره دوم در سال 1928 با عنوان سوررئالیسم و نقاشی

3. مجلات دیگری همچون انقلاب سوررئالیست

التفاتی نداشته و به آن مقید نبوده اند.

خانم ایران درودی را می توان شاخص ترین هنرمند این جرگه دانست که در سال های دهه 40 و 50 ایران بسیار فعال بود .او در برابر منتقدین که آثار او را متاثر از آثار دالی قلمداد می کردند جواب می دهد : تابلوهای من از آثار سالوادور دالی عمیق تر است !6

این نقاش از معدود کسانی است که علاوه بر نقاشی دستی هم در قلم داشت و مدتی به نوشتن نقدهای هنر در مطبوعات ایران پرداخت:

او از هنرمندانی است که به مارکتینگ و معرفی خود بسیار اهمیت می داد.

چند کتاب از آثار خود را به چاپ رسانده است 3هزار تومن، 500هزار تومان

6. رستاخیز شماره 742 ص 22

از نقاشان دیگر علی اکبرصادقی ( 1326 _ تهران )را می توان نام برد که با فضاهای اساطیری و مضامین ملی و عرفانی نقاشی می کند .

حجت الله شکیبا متأثر از فضاهای گوستاو مورو ( نقاش برجسته سمبولیست فرانسوی ) و مینیاتور های ایرانی کارمی کند .

آیدین آغداشلو اما ترکیبی است از نوعی نگرش تصویری شبیه به کیریکو و فضاهای فانتاستیک . نقاشی های او بین سوررئالیسم و رئالیسم و فانتاستیک و سمبولیسم در نوسان است .

در هر حال او یک نقاش فیگوراتیو است که با گرایش به جهان پست مدرن ترکیبی از اجزا برگیرنده را در یک ساحت تصویری به تصویر می کشد که گاه با دخل و تصرف در پرتره ای از ساندرو بوتیچلی (هویت ) ( خاطرات انهدام ) و یا درمینیاتور ایرانی و یا  پرتره قاجاری ( سال های آتش و برف ) و یا در مرثیه های تصویری خویش ( فرشته های در حال فرود ) یا انهدام کیانی

بدون شک او نقاشی متفکر و نقاد و قلم زنی قهار و کارشناسی بی نظیر است .

کارهای واحد خاکدان را می توان در محدوده هیپر رئالیسم و سوررئالیسم قرار داد.

اما اسپهبد  کارهائی در محدوده سمبولیسم ، سوررئالیسم و رئالیسم آفرید.

او یکی از سیاسی ترین نقاشان نسل خود بود که با نگاهی شخصی مسائل مربوط به هنر ، آزادی بیان ، آزادی و حقوق شهروند را می پائید . حضور کلاغ ها ( فضول ، آگاه ) با خصلتی دوسویه معرف چیزی و یا موجودی که می پاید . موجودی که می داند و حضور دارد نمایانده می شود.

  • ·         گرایشات اکسپرسیونیستی :

ظهور این گرایش هنری در ایران با اولین بینال نقاشی تهران 1337 مقارن بود . آثاری با مضامین سنتی ، دینی و نیز حالت های انسانی چهره سازی متاثر از این شیوه نقاشی بود .

اکسپرسیونیسم با رویکردهای اجتماعی در برابر بی تفاوتی و هنر غیر اجتماعی شکل گرفت.

شیوه بیانی هنرمندانی که در این گرایش می توان طبقه بندی کرد.

به شکلی التقاطی ، بین رئالیسم و بیان اکسپرسیونیستی در نوسان هستند . این نزدیکی عمدتاً در موضع گیری های رادیکال و یا انتقادی آثار از شرایط اجتماعی مشاهده می شود .

هنرمندانی چون هوشنگ پزشک نیا ، رضا بانگیز ، جواد حمیدی ، منوچهر شیبانی ، سودابه گنجه ای ، و سیراک ملکونیان و بهمن محصص.

برخی از منتقدین هوشنگ پزشک نیا را نخستین نقاشی به شمار می آوردند که به این شیوه بیانی نقاشی می کرد .

شاید بتوان کارهای نخستین مرتضی ممیز و به خصوص طراحی های اردشیر محصص را نیز در این طبقه بندی آورد.

این هنرمندان به اجتماع پرداختند . رنج ها و تلاش های مردان سوژه ی کارشان شد .یکی از شاخص ترین این هنرمندان بدون شک بهمن محصص است که با دفرماسیون ها و استحاله های اکسپرسیو به حالت های بیانی قوی در تابلو ها و مجسمه هایش رسید ، به خصوص ساحت بوم و رنگ عرصه مناسب تری برای حرکت قلم و بدن نقاش می باشد . اکسپرسیونسیم ، در شیوه حرکت  و قلم گذاری های نقاش مرئی می شود و یکی ازمشخصه های آن است . به کار برد رنگ های تیره گاه رنگ های اول عرصه بوم را برای خلاصه گذاری رنگ و حضور هرمنوتیک خط میسر می سازد . خط های تیره و کناره نما ساختار درونی را فرم و فضا را مشخص می کند .

بهمن محصص – رشت 1319 هنرمندی است که آثارش از یک وحدت و یکپارچگی خاصی برخوردار است و مسیر و خط معینی را تا رسیدن به هدف دنبال می کند .

او بعد از مدت ها دوری از وطن به ایران می اید ( او ساکن ایتالیا بود ) و فضای بعد از انقلاب و مدیریت فرهنگی قادر به درک این هنرمند بزرگ نمی شود و او دوباره شال و کلاه کرده و جلای وطن می کند . بهمن محصص چندی پیش در غربت از جهان می رود . درست مثل برادرش اردشیر محصص که در یک آپارتمان حقیر نیویورک از دنیا می رود و در وطن خودش حتی جلوی اخبار مربوط به زندگی آثار و مرگ این هنرمند بزرگ را می گیرند و افشاگر بی عدالتی ها ، تناقض ها و پارادوکس های موجود در جامعه قبل از انقلاب و بعداز آن بود . اردشیر هنرمندی منحصر به فرد بود.

برخی از نظریه پردازان تاریخ هنر ، هنرمندانی چون منوچهر معتبر( 1325_ شیراز ) طراح و نقاش ، بهمن بصیری 1326 و بهروز مسلمیان(1330 سلماس ) و احمد امین نظر (1324 _ آبادان ) را نیز جزو گروه اکسپرسیونیست ها می دانند .هر چند مهمه تین هنرمندان را می توان در جرگه هنرمندان رئالیست با گرایش های بیانی اکسپرسیونیستی جای داد . زهرا رهنورد نیز در برخی از کارهایش تمایل به اکسپرسیونیسم دارد . و شاید یعقوب عمامه پیچ و دوره ای از کارهایش را بتوان در این جمع آورد.

گرایش به اکسپرسیونیسم یکی از رایج ترین شیوه های بیانی دوره مدرن و حتی معاثر ایران محسوب می شود.

  • ·         نقاشی آبستره:

دهه 40 را می توان دوران کشت بذر ایده های نو پنداشت و دهه 50 را دوران برداشت و رفرم ارضی سال های40 با انتقاد شدید جامعه روشنفکری ( به علت برنامه ریزی رفرم توسط عناصر امریکائی و بخصوص کندی ) و جامعه روحانیت به دلیل تقسیم اراضی موقوفه که در اختیار مراکز مذهبی بود ، لیکن اثر خود را بر جامعه به خواب رفته روستائی و رهاسازی و مکانیزه کردن کشاورزی و هماهنگی آن با رشد افزاینده صنعت و فناوری گذارد .

فروش نفت از عمده ترین آلترناتیو های تغییرات و رفرم و رشد بود .

جامعه فرهنگی و هنری نیز ، همچون تابعی از جریان تغییر و رشد توانستند به تولید آثار ارزشمندی بپردازدند . بدون شک دفتر فرح دیبا با داشتن بودجه های کلان که از محل درآمد سرشار نفتی حاصل می شد همچون عاملی در سرعت بخشیدن به این تحول نقش بازی کرد.

ساختن موزه های رضا عباسی ، آبگینه و به خصوص موزه هنرهای معاصر و فرهنگسرای نیاوران و سایر فرهنگسراها : تالار رودکی نقش مهمی در ارائه کار هنرمندان نوگرای ایران داشتند .

جنبش و هنر شیراز موجب شد تا سرشناس ترین و آوانگاردترین هنرمندان جهان همچون اشتوک هاوزن ( موسیقی مدرن )موریس بژار باله مدرن( باله گلستان ) یهودی منوهین ، راوی شانکار نخستین کنسرت استاد شجریان ، لطفی ، ؟ معروف به ایران بیایند و یک قطب مهم بین المللی هنر ( تئاتر ، موسیقی ، اجرا و …) به وجود آمد . تالار رودکی در تمام سال با برگزاری کنسرت و اپرا و باله قطب بزرگی از هنر را به وجود آورد . در تهران برگزاری جشنواره عظیم : جشنواره کودکان و نو جوانان ، ادبیات ، انیمیشن و طراحی متاب را به عرصه بین المللی کشاند ( ماهی سیاه کوچولو) و جمعی از بهترین و قدیمی ترین طراحان گرافیک ایران ، مرتضی ممیز ، فرشید مثقالی ، قباد شیوا و … در این موسسه فرهنگی گرد آمدند . و شاعران و نویسندگان و مترجمین بزرگی چون احمد شاملو ، صمد بهرنگی  ، محمد قاضی ، طاهباز با این موسسه همکاری نمودند.

از دیگر رویداد های مهم جشنواره فیلم تهران بود که در عرض چند سال از اهمیت جهانی قابل توجهی برخوردار شد .

در زمینه هنرهای تجسمی : بازشدن موزه ها و گالری ها ، محیط مناسبی را برای ارائه اثر هنری فراهم آوردند.

شهرداری تهران شروع به سفارش دادن آثار حجمی برای شهر شد. نقاشان جریان آبستره بر بستر چنین تحولی رشد کردند . این ها موج دیگری از فارغ التحصیلان دانشگاه های ایران بودند که برای ادامه تحصیل رفتند و بعد از مراجعت با رویکرد تجریدی به نقاشی پرداختند.

از بین این هنرمندان می توان به منصوره حسینی ، سهراب سپری ، محسن وزیری  مقدم ، بهجت صدر ، مارکو گریگوریان و … اشاره کرد . که در بینال 1339 ( دومین بینال ) تهران شرکت کردند .

گرایش به آبستراکسیون از اوایل دهه40 شروع شد و در اواخر آن فروکش کرد و از شتابزدگی آن کاسته شد . بدون شک دفتر فرح در حمایت و تشویق هنرمندان این جرگه نقش موثری ایفاء کرد . در بین این هنرمندان یک گرایش نوین نیز در حال شگل گیری بود و آن عبارت از عنایت به ریشه های ملی و سنتی هنر یران بود . مثل هنر خوشنویسی ، کالیگرافی در کار خانم منصوره حسینی (1325 تهران)

محسن وزیری مقدم 1303 تهران که یکی از پیشتازان هنر مدرن ایران به شمار می رود ، بعد از تلاش هائی که در امپرسیونیسم ، اکسپرسیونیسم به هنر آبستره گرایش پیدا کرد. او نیز خواستار آوردن فرم هائی از هنر کهن ایران در آثار نوین خود بود . او با رویکردهای مینیمالیستی ( استفاده از مواد غیر متعارف شن ، فلز ، چوب ، پلاستیک ) راهی جدید در بهره وری از مواد و مصالح نو در عرصه هنرهای تجسمی گشود .

جعفر روحبخش 1376-1319 نقشمایه های سنتی ( گلیم ، قالیچه ، فرش را مرورد استفاده قرار داد )

عربشاهی (1314) از بزرگترین نقاشان مدرن ایران ، عناصر و نقوش سنتی ، خطوط اوستائی ، و نشانه های تصویری را در نقش برجسته های مسین برنزی و سفالی و سیمانی خود استفاده کرد .

نقاشی های او دنیائی از خطوط و نشانه های کهن است که در فضائی تجریدی کنار هم چیده شده اند.

این گرایش خاص که در آبستراکسیون روی داد ، راه را برای گشودن گنجینه های عظیم ثروت فرهنگی و هنری کهن را به روی جهان مدرن و هنر مدرن گشود .

از دیگر نقاشان حسین کاظمی است 1303 تهران که آموزش های او در زمینه هنرهای تزئینی زمینه های لازم را برای گرایشی که بعدها به سقاخانه معروف شد فراهم آورد.

نقاشان دیگری : چون منوچهر یکتائی ، کوروش شیشه گران ، خانم سیحون ، بهجت صدر در  این جریان قرار می گیرند.

تمایل به سنت:

تبعیت و دنباله روی از جریان هنر مدرن غرب یعنی بخشی از هنر غرب و با فاصله زمانی حداقل 30 سال عقب تر به عنوان جریان غالب هنر نوگرای ایران در سال های دهه 40 محسوب می شود . ولی از نیمه های این دهه تردیدهائی میان پیروی بی چون و چرا از هنر غرب و رجعت به زیرساخت های فرهنگی و هنری منطقه ای : ایران پیدا می شود . این گرایش رفته رفته در تلاش با دستیابی به هویت ملی  . هنر ملی عنایت به جستحوی ریشه های سنتی هنر نمودند . سیاست گذاران فرهنگی نیز مشوق چنین جریانی شدند . چون رهیافت های ملی در هنر با نگرش شاه  که به نوعی مالیخولیای خودبزرگ بینی دچار بود با ترتیب دادن جشن های 2500 ساله در رویای یک ناسیونالیسم ناب ایرانی بود و خود را در برابر پادشاهان بزرگ ایران چون کوروش می دید و خود را شاهنشاه نامید . بی آن که اسباب بزرگی فراهم آورده باشد .

به هر تقدیر برنامه ریزی مدیران فرهنگی و به خصوص تاسیس دانشکده هنرهای تزئینی ( دانشگاه هنر ) گرایش به آموزش هنرهای تزئینی و کاربردی با نگاهی به ریشه های سنتی فراهم شد .

گرایش به سنت با بهره گیری از نقوش ، ابزار و وسایل ، بافته ها و گلیم و گبه و فرش و حتی نقشبندی نمدها و سایر فراورده های نساجی . قفل ها و پنجره ها و هر آنچه در چارچوب هنر و صنعت می توانست جای گیرد .

در این میان خط و خوشنویسی به علت ساختار و انعطاف و توان تغییرش از جایگاه دیگری برخوردار شد  و تقریباً در آثار بسیاری از هنرمندان مطرح سالهای 50 ( زنده رودی ، تناولی ، احصائی ، مافی ، پیل آرام ، بریرانی ، منصوره حسینی و…) ظاهر شده .

از بینال سوم 1341 شاهد نمایش آثاری هستیم که با این گرایش به وجود آمده بودند.

موضوعات آثار نیز از مضامین ملی ، حماسی ، مذهبی  تاثیر پذیرفتند . و نقاشی های ادوار گذشته نیز در آثار آن ها مورد توجه قرار گرفت . این گرایش کم کم کسترش پیدا کرد و به جنبشی هدف دار و با انگیزه تبدیل شد .

این گرایش در سال های دهه 50 تبدیل به جریانی همگانی و غالب شد و سرانجام جنبش ، مکتب ، گروه سقاخانه از میان پژوهش های نقاشان سربرآورد.

قصه پرویز تناولی و حسین زنده رودی از بانیان مکتب سقاخانه در سال 1340 و جریان شاه عبدالعظیم ، شهرری

 

 

بحران سوریه و افزایش تنش در خاورمیانه

m.rad@gmx.net

سوریه این کشور کوچک با سابقه تاریخی هزاران ساله و مرکز تمدنهای جهانی  با جمعیت بیست و یک ملیونی در چمبره کشورهای بحران زده منطقه خاورمیانه دچار سرنوشت نامعلومی شده است  کشوری که نه تنها در خاورمیانه و با کشورهای همجوار خود همانند ترکیه ، عراق اردن ، لبنان و اسرائیل که هرکدام در بی ثبات کردن آن نقش تعیین کننده ای داشته و دارند گرفتار و در گیر بحران وارداتی شده بلکه به وزنه اصلی توازن قوا و شکل گیری ساختار سیاسی اقتصادی و جغرافیای اقتصادی منطقه از چنان اهمیتی بر خوردار شده است که قدرتهای جهانی نظیر آمریکا ، اروپا ، روسیه و قدرتهای منطقه ای همانند عربستان سعودی ، اسرائیل و ایران هم در صددند تا این کشور تعیین کننده در تغییر توازن قوا در سطح جهان را بشکلی با منافع ملی خود همساز ود ر شطرنج سیاسی منطقه از آن استفاده کنند .

 ترکیه از زمان اشغال این کشور در زمان امپراتوری عثمانی بخش بزرگی از خاک سوریه  را در منطقه  دریای لوان که بخشی از مدیترانه است ضمیه خاک خود کرده و در صدد الحاق بخش باقی مانده دریای مدیترانه تا مرز سوریه و لبنان است تمرکز جنک  فعلی عمدتا در شهر آله پو نزدیک خاک ترکیه  جریان دارد و شامل شهرهای لاتاکیا، و تارتوس میشود روسیه در شهر تارتو س پایگاه نظامی دریایی دارد و هدف اولیه ترکیه و غرب نا امن کردن این پایگاه است که تاسیسات آن شبیه تاسیسات نظامی در شهر آدانای ترکیه است که متعلق به آمریکا و ناتوست که مرکز آموزش مخالفان رژیمهای منطقه مخصوصا آن بخشی که با غرب همراهی و همگامی ندارند است . 

 سوریه با 185000 کیلومتر مربع وسعت با ترکیب جمعیتی 10% کردها، 15% مسیحیان ، 15% شیعه علوی و 60% سنی مذهب  و در حدود 10% مهاجران فلسطینی و عراقی در 17 آوریل  سال 1946 بعداز جنگ جهانی دوم استقلال خود را از استعمار فرانسه بدست آورد پیش از آن تحت کنترل امپراتوری عثمانی قرار داشت  این کشور بعداز استقلال در همه جنگهای بین اعراب و اسرائیل بنحوی مورد تجاوز قرار گرفت و در جنگ شش روزه در سال 1967 که اسرائیل با استفاده از اختلافات داخلی در اتحاد شوروی براه انداخت منطقه جولان این کشور و همجوار با لبنان به اشغال اسرائیل در آمد کوه های جولان تامین کننده آب مشروب شمال اسرائیل است  که هنوز اسرائیل این منطقه را کنترل میکند .

سوریه پس از استقلال از بافت های لازم در امور اداره کشور نظیر تشکیلات اداری ، مالی ، ارتش ، پلیس و زیر ساختهای لازم بر خوردار نبود و کشور در آشوب کامل بسر میبرد جنگ 1948 اسرائیل بر علیه اعراب دقیقا در همین دوران شکل گرفت و اسرائیل موجودیت پیدا کرد این بحران تا سالهای 1960 ادامه پیدا کرد و تنها در زمانی که عبدالناصر قدرت را در مصر بعهده گرفت و مسئله اتحاد اعراب را مطرح کرد افسران سوریه  قدرت را در سال 1961 بدست گرفتند و در سال 1963 حزب بعث سوریه عملا سکاندار قدرت و حاکمیت در کشور شد که در راس آن در سال 1970 حافظ اسد قرار گرفت که تمایل فراوانی داشت تا هرچه زودتر با مصر و دیرتر با لیبی اتحاد جماهیر عربی را با محوریت مصر تشکیل دهد.

این سه کشور و دیگر کشورهای عربی در تلاش ایجاد جبهه ای از اعراب بودند که اسرائیل با شعار از نیل تا فرات در سال 1967جنگ  گسترده ای  را بر اعراب تحمیل کرد  و بخشهای بزرگی از خاک اعراب از جمله صحرای سینا را بکمک ناتو و آمریکا بتصرف خود در آورد . جنگی خورد کننده و نابود کننده تا جایی که تمامی بنیه نظامی و اقتصادی اعراب از جمله سوریه از بین رفت شبیه آنچه آمریکا در عراق و افغانستان انجام داد . این ویرانی کافی بود که اعراب   تا به امروز هم موفق به ترمیم خرابیهای خود نشوند.

ضربه اصلی دردرجه اول به سوریه وارد آمد چه در محاصره کامل ترکیه ، لبنان ، اردن و اسرائیل قرار داشت که با آمریکا و غرب در یک جبهه قرار داشتند  حتی زمزمه محروم کردن سوریه برای دسترسی به آبهای مدیترانه  و الحاق این بخش بخاک ترکیه که در بالا به آن اشاره شده مطرح گردید بهمین دلیل ترکیه امروز با توجه به منابع نفت و گاز این منطقه دندان تیز کرده و همین سیاست را پیگیری میکند.

با تغییر استراتژی مصر پس از مرگ عبدالناصر  که اولویت بر پیشرفت اقتصادی متمرکز شده بود سادات و مبارک مسئله اولویت جنگ با اسرائیل را کنار گذاشتند و با ادعای تدارک برای پیروزی در آینده مناسبات خود را با شوروی بتدریج بهم زده و زمینه همکاری با غرب را مهیا و سر آخر با اسرائیل بتوافق رسیدند و بر سر سوریه و دیگر کشورهایی که در جنگ نابود کننده اسرائیل بازنده اصلی بودند  عملا کلاه گشادی رفت .

 سوریه مجبور شد با دیگر کشورهای مخالف سیاستهای غرب از جمله با عراق ثروتمند و با زیر بنای اقتصادی پیشرفته  و با برنامه پیشرفت اقتصادی مدرن  ، لیبی در حال باز سازی ، فلسطین مبارز، الجزایر که هنوز مناسبات خوبی با شوروی داشت و یمن بنا به پیشنهاد رهبران عراق تن دهد اگر چه هرگز با جان و دل با آن همکاری نکرد و حتی در جنگ ایران با عراق از ایران پشتیبانی کرد  آنهم در شرایطی که بیش از یک ملیون سوری در عراق مشغول کار بودند و بیش از چهار ملیون نفر از این طریق در سوریه امرار معاش میکردند در واقع سوریه با رابطه با عراق توانست امور خود را از نظر مالی و تجاری در زمان همکاری سروسامان دهد  . در اینجا حافظ اسد نشان داد که از استراتژی و تاکتیک سر رشته ای ندارد و تنها یک نظامی معمولی آنهم در سطح یک افسر بدون تجربه بیشتر  نیست.

اسد در درون کشور بامخالفان که عمدتا سنی مذهب بودند با قدرت تمام بر خورد میکرد و اخوان المسلمین را که بشدت مخالف مدرن کردن کشور بودند  تقریبا تارومار کرد سوریه در عین حال که با رژیم عربستان سعودی بکمک مصر میجنگید ولی در جنگ بر علیه عراق بیش از بیست هزار نفر نظامی در اختیار آمریکا قرار داد تا عراق و زیر بنای اقتصادی این کشور رانابود کند ضمن آنکه بیش از چهار ملیون سوری را بیکار و گرسنه در کشور رها کرد.

 حافظ اسد دردوران بحرانهای منطقه ای هرگز نتوانست از پتانسیل و توانائیهای اعراب بنفع کشور خود بهره گیرد ضمن آنکه کمترین اعتمادی به سنی ها نداشت تا زمانی که زنده بود برای خالی نبودن عریضه عبدالحلیم خدام سنی و عضو حزب بعث را بمعاونت خود بر گزید ولی زمینه را در درون ارتش و حزب بعث چنان تدارک دید که بعداز مرگش خدام را خلع ید کنند در عین حال که قرار بود خدام جای حافظ اسد را بگیرد و نه بشار که تخصص پزشکی داشت و از سیاست بی خبر سر رشته ای نداشت .

حاکمیت حزب بعث سوریه  با اکثریت شیعیان علوی برهبری بشار اسد عملا بقیه نیروهای داخلی را بر علیه رژیم که این اواخری بازدهی چندانی از نظر اقتصادی نداشت بسیج کرد و چون زمینه واگزار کردن قدرت و تقسیم آن که قبلامورد توافق قرار گرفته بود اجرایی نشد نیروهای داخلی و جریانات طرفدار کشورهای غربی فعال شده و در صدد بر آمدند تا از نیروهای خارجی برای بقدرت رسیدن استفاده کنند و شد آنچه که نمی باید اتفاق می آفتاد  و سوریه امروز شده است جولانگاه نیروهای متخاصم که برایشان مهم نیست کشور و دست آوردهای آن دارد بتدریج نابود میشوند و شاید برای همیشه متلاشی شود .

 اسد پدر و پسر و حزب بعث سوریه اگر فقط با عراق قدرتمند و مدرن همکاری میکردند هیچ نیرویی جرات نمیکرد تا به این دوکشور تجاوز کند  سوریه دقیقا دچار همان ندانم کاری رژیم ایران شد که افسار خود را در اختیار یک فرد بیسواد همانند خمینی  و دارودسته او قرار داد تا جریانات غرب گرا در داخل رژیم از آن استفاده کنند و بنیه استراتژیکی کشورهای ایران و عراق را در جنگ هشت ساله نابود کنند و زمینه وارد شدن نیروهای نظامی غرب را در منطقه فراهم کنند تا همچنان از این فرصت استفاده کنند و به بی ثباتی منطقه و اختلافات داخلی دامن زنند  و اینک بسراغ سوریه بروند  کشوری که در پیکار برای استقلا ل خود جنگیده بود و بکمک جبهه امتناع اعراب موفق بکنترل اسرائیل متجاوز شده بود و آمریکا بدلیل همین اتحاد عمل جرات حمله و تجاوز بهیچ یک از کشورهای عضو را نداشت .

بحران سوریه حتی اگر به پیروزی حاکمیت سوریه به پایان برسد تاثیرات مخرب آن برای پیشرفت و مدرن کردن کشورهای خاورمیانه که الویت در آن استفاده از همه امکانات موجود برای پیشرفتهای اقتصادی و همکاری منطقه ای ا ست  تا سالها دست از سر مردم بر نخواهد داشت بهمین دلیل است که آمریکا ، اسرائیل و اروپا بشدت در تلاشند تا آنجا که در توان دارند اختلافات را عمیقتر کنند و زیر بنای کشورهای منطقه را بنابودی بکشانند و تا حد توات همه کشورها حتی طرفداران خود را بی ثبات کنند تا همچنان از آنها برای روز مبادا استفاده کنند آمریکا بتنهایی طی ده سال گذشته بیش ازهمه کشورهای جهان به خاورمیانه اسلحه فروخته است که تنها یک قلم آن به عربستان سعودی در سالذ گذشته 60 میلیاردلار است ضمن آنکه جنگ و خرابی را به کشورهای عراق ، افغانستان ، لبنان ، لیبی ، سوریه ، پاکستان ، یمن و سومالیو …  تحمیل کرده است

 اگر چه جنگ در سوریه جریان دارد ولی تمامی تمرکز غرب و نیروهای طرفدار غرب در منطقه بسیج مردم عرب و ترک برعلیه ایران است تلاش این است که هرچه بیشتر بین شیعیان و سنی ها تنفر ایجاد شود  بی دلیل نیست  که غرب و کشورهای شیخ نشین بهر داوطلب عرب سنی سه هزار دلار برای جنگیدن بر علیه حکومت سوریه ماهیانه حقوق پرداخت میکند .

 اگر سوریه سقوط کند که احتمال آن بدلیل توازن قوا در منطقه ضعیف است مرحله بعدی خلع سلاح کامل وجنگ نابود کننده حزب الهه لبنان و سرانجام ایران خواهد بود  بر کسی پوشیده نیست که اگر غرب و ارتجاع منطقه میتوانست  و بتواند به ایران حمله کند حتما این کار را میکرد البته نه با سلاحهای متعارفی بلکه با بمب اتم.

وضعیت ترکیه از درون برای حاکمان  و ناسیونالیستهای این کشور که در رویای امپراتوری عثمانی هستند و با بیشرمی علنا از آن صحبت میکنند باندازه سوریه خطرناک و شکننده است ترکیه در حال حاضر در همه جبهه ها در حال جنگ است اگر سوریه سرپا بماند که خواهد ماند بدلیل منافع استراتژیکی روسیه ، ایران و دیگر کشورهای جهان ترکیه تا سالها در گیر کردهای منطقه خواهد بود که دیگر حاضر نیستند این سیستم باز مانده از فاشیسم نو را تحمل کنند  ضمن آنکه با کشور قدرتمند دیگری در منطقه مانند ایران  که از نفوذ زیادی در منطقه بر خوردار است سروکار دارد .

بحران سوریه تضادهای منطقه خاورمیانه و در پی خود تضادهای جهانی را بشدت افزایش داده است سوریه نشان داد که در خاورمیانه میدان دار اصلی کشورهای غربی بتنهایی نیستند بلکه رشد تضادهای داخلی در بین نیروهای منطقه و در درون کشورها  موجب رشد نیرویی خواهد شد که بعداز جنگ جهانی دوم با قدرت وارد میدان شد و بعلت عدم تجربه طی سالهای اخیر و با تهاجم دو جریان امپریالیستی و ارتجاعی منطقه ای بسیاری از مواضع خود را از دست داد و اینک در تلاش است تا دوباره آنرا در کنترل خود در آورد برای نیروهای متجاوز خارجی آسان نخواهد بود بکمک اقلیت ارتجاعی منطقه براحتی این نیروهای عظیم و بالنده را که در حال فوران است سرکوب کند اوضاع مصر ، لیبی ، عراق و سوریه  و … نشان میدهد که ورق در حال بر گشتن است و اینک نوبت  توده های مردم منطقه است که ابتکار عمل را بدست گیرند و سرنوشت خود را رقم زنند  .

 

م . راد (14.08.2012)    

 

اوباما حمایت مخفی به شورشیان سوریه را تصویب کرد

(رویترز) دوم اوت، 2012 – به گفته ی منابع آشنا، پرزیدنت باراک اوباما فرمان اجازه مخفی حمایت ایالات متحده از  شورشیان جهت خلع رئیس جمهور سوریه، بشار اسد و دولت او را امضاء کرده است.

فرمان اوباما، در اوایل سال جاری امضا و تایید شده است و به عنوان «پیدا کردن» اطلاعات جاسوسی شناخته شده است، به طور گسترده به سازمان سیا و دیگر آژانس های آمریکایی اجازه می دهد که با ارائه  کمک و پشتیبانی از شورشیان سرنگونی اسد را به پیش برد.

این و دیگر تحولات، البته هر چند محدود، نشانه تغییر رو به رشد در جهت حمایت از مخالفان مسلح اسد – می باشد، تغییریکه  به دنبال شکست ماه گذشته شورای امنیت سازمان ملل متحد برای توافق بر سر اعمال تحریم های شدیدتر علیه دولت دمشق، شدت یافت.

کاخ سفید در حال حاضر ظاهرا به شورشیان سلاح های کشنداده است ، هر چند که برخی از متحدان ایالات متحده چنین کاری را انجام می دهند.

اما مقامات ایالات متحده و اروپا گفته اند که در چند هفته گذشته بهبود قابل توجهی در انسجام و اثربخشی گروه های شورشی سوریه وجود داشته است. این نشان دهنده یک تغییر قابل توجهی در ارزیابی از شورشیان از سوی مقامات غربی است، که قبلا مخالفان اسد را سازماتن نیافته (آشفته)، تقریبا همراه با هرج و مرج، و عده ای اراذل و اوباش تصور می کردند.

دقیقا از زمانی که اوباما مجوز های اطلاعاتی مخفی را امضا نمود، حرکتی که قبلا گزارش نشده است، نمی تواند مشخص شود.

دامنه و وسعت کامل از حمایت مخفیانه که سازمانی مانند سازمان سیا می کند، نامشخص است. تامی ویتور ( Vietor)، سخنگوی کاخ سفید، در این مورد نظری نداد.

«اطاق فکری «

یک منبع دولتی در ایالات متحده تایید کرد که تحت مقررات یافت شده ی ریاست جمهوری، ایالات متحده، مشغول همکاری با یک مرکز فرماندهی مخفی که توسط ترکیه و متحدان اداره می شود، است.

هفته گذشته، رویترز گزارش داد که، ترکیه همراه با عربستان سعودی و قطر، یک پایگاه مخفی در نزدیکی مرز سوریه برای کمک نظامی مستقیم و حیاتی و حمایت ارتباطات مخفی به مخالفان اسد دایر کرده است. این » اطاق فکری» در آدانا، شهری در جنوب ترکیه حدود 60 مایل از مرز سوریه، جایی که خانه اینسرلیک ( Incirlik)، یک پایگاه هوایی ایالات متحده که در آن سازمان های اطلاعاتی نظامی ایالات متحده حضور قابل توجهی دارد، است.

​​دولت میانه رو اسلامی ترکیه با شدت در حال رشدی خواستار عزل و خروج اسد شده است. طبق گفته مقامات فعلی و سابق دولت ایالات متحده، مقامات ترکیه به طور فزاینده ای درگیر ارائه آموزش و احتمالا تجهیزات نظامی به شورشیان سوریه است.

منابع دولتی اروپا می گویند که خانواده های ثروتمند در عربستان سعودی و قطر منابع مالی قابل توجهی را به شورشیان فراهم می کرده اند. مقامات ارشد دولت عربستان سعودی و قطر بطور علنی خواستار خروج اسد شده اند.

روز سه شنبه، ان بی سی گزارش داد که ارتش آزاد سوریه نزدیک به دو دوجین سلاح زمین به هوا، که می تواند در مقابل هلیکوپترهای اسد و هواپیمای با بال ثابت مورد استفاده قرار گیرد به دست آورده است. در روزهای اخیر نیروهای مسلح دولت سوریه از چان نیروی هوایی گسترده تری استفاده نموده است.

ان بی سی گفت: موشک هایی که از طریق شانه مورد استفاده قرار می گیرد، که همچنین آنرا موشک دستی می نامند، از طریق ترکیه به شورشیان تحویل داده شده بود.

با این حال روز چهارشنبه، بسام آلدادا مشاور سیاسی ارتش آزاد سوریه، گزارش ان بی سی را تکذیب کرد، و شبکه تلویزیونی العربیه گفت که «این گروه به هیچ وجه از چنین سلاح هایی برخودار نگشته است.» منابع دولت ایالات متحده می گویند: آنها نمی توانند تحویل داده شدن چنین موشک های دستی را  تایید کنند اما آنرا رد هم نمی کنند. 

مقامات فعلی و سابق ایالات متحده و اروپا قبلا گفته بودند که تامین سلاح، که از طرف قطر و عربستان سعودی سازماندهی و تامین مالی می شد، تا حد زیادی به اسلحه و تعداد محدودی از سلاح های ضد تانک، مانند بازوکا محدود است.

این نشانه آن است که سازمان های ایالات متحده در ارائه سلاح به مخالفان اسد درگیر نبوده اند. به خاطر انجام چنین کاری، اوباما می بایست یک ماده مکمل (تبصره) که به عنوان «تذکره هایی از این اخطار، را به یافته های اطلاعاتی اولیه خود » شناخته شده است، تصویب و اضافه نماید.

علاوه بر این، چنین تذکره ها ئی توسط اوباما امضا شود تا اجازه ویژه دیگر عملیات مخفی در حمایت از شورشیان سوریه تصویب و داده شود.

رویترز ابتدا گزارش داده بود که هفته گذشته کاخ سفید دستور کمک مخفیانه بیشتر آمریکا به شورشیان سوریه اجازه تدارک دیده است. معلوم نیست که در آن زمان  آیا اوباما آن را امضا کرده بود یا نه.

حمایت آشکار

صرفنظر از فرمان مخفی رئیس جمهور، دولت اوباما علنا اعلام کرده است که مشغول ارائه برخی از حمایت ها به مخالفان اسد می باشد.

روز چهارشنبه وزارت امور خارجه گفت، دولت ایالات متحده مجموعا 25 میلیون دلار برای کمک های «غیر کشنده» در اختیار مخالفان سوریه گذاشته است. یکی از مقامات آمریکا گفت که این کمک ها اکثرا تجهیزات ارتباطی، از جمله رادیوهای رمز گذاری شده بوده، است.

 وزارت امور خارجه همچنین گفت، دولت ایالات متحده مبلغ 64 میلیون دلار کمک های بشر دوستانه به مردم سوریه از جمله کمک هایی از طریق برنامه جهانی غذا(ورلد فود پروگرام)، کمیته بین المللی صلیب سرخ و دیگر سازمان های کمک رسانی، کنار گذاشته است.

همچنین روز چهارشنبه، وزارت خزانه داری ایالات متحده مجوز به گروه حمایت از سوریه را تایید نمود، نماینده واشنگتن، به یکی از فعال ترین جناح شورشی، به نام ارتش آزاد سوریه انجام پرداخت مالی به نیابت از طرف گروه های شورشی آغاز می کند. چنین مجوزی برای اولین بار روز جمعه توسط وبسایت خبری و تفسیری المانیتور در خاورمیانه گزارش داده شد.

سال گذشته، زمانی که شورشیان شروع به سازماندهی خود برای به چالش کشیدن حکومت معمر قذافی، رهبر لیبی نمودند، اوباما همچنین «حکم» اولیه اجازه مخفی حمایت ایالات متحده از آنها به طور گسترده امضا کرد. اما رئیس جمهور جانب احتیاط  اجازه اقدامات خاص به منظور حمایت از آنها را گرفت.

برخی از قانونگذاران ایالات متحده، از جمله سناتور جمهوریخواه جان مک کین و لیندزی گراهام، اوباما برا به خاطر درگیری خیلی ارام و آهسته از بابت کمک به شورشیان، مورد  انتقاد قرار دادند و پیشنهاد کرده اند که دولت ایالات متحده به طور مستقیم درگیر مسلح کردن مخالفان اسد شود.

قانونگذاران دیگر پیشنهاد کرده اند که باید احتیاط، کردو می گویند: در مورد بسیاری از گروه های شورشی شناخت خیلی کمی موجود است.

بر مبنای گزارش های خبری اخیر از این منطقه پیشنهاد شده است که نفوذ و تعداد از شبه نظامیان اسلامگرا، که برخی از آنها متصل به القاعده و یا وابسته به آن هستند، در میان مخالفان اسد رو به رشد است.

مقامات ایالات متحده و اروپا می گویند که، تا کنون، سازمان های اطلاعاتی معتقد نیستند که نقش شبه نظامیان در میان آپوزیسیون مخالف اسد غالب است.

در حالی که کارشناسان دولت ایالات متحده و متحدین معتقدند که شورشیان سوریه به تازگی به برخی از پیشرفت در برابر نیروهای اسد دست یافته اند، اما اغلب معتقدند که این درگیری به هیچ وجه به سرانجام نرسیده است و می تواند برای سال ها ادامه داشته باشد.

لینک خبر رویترز:

باطلاع میرساند که متن زیر جهت برخورد به رسانه های دروغ پرداز حاکم تهیه شده . حمایت شما ما را در این مسیر کاراتر خواهدنمود. این نامه در 26 یونی 2012به آدرسهای مورد نظر ارسال خواهد شد.ارسال نظرات و حمایت شما قبل از 26 یونی به آدرس ایمیل زیر کوششی است بر علیه  رسانه های دروغ پرداز حاکم

امیل:    info@k-en.com  kenghelabi@gmail.com

این متن در حال ترجمه بزبانهای فرانسوی ، انگلیسی، روسی …. است . ترجمۀ زبان مورد نظر شما انرا گسترش خواهد داد.

پیروروز باشید.

 

نامۀ سرگشاده برای کاردینال آندره ارمان بیست و سوّم

اسقف پاریس

در باب سوء استفادۀ رسانه های حاکم از نمادهای مسیحیت

برای توجیه جنگ تجاوزکارانه در افغانستان

 

با درود خدمت کاردینال آندره ارمان بیست و سوّم، اسقف پاریس

با احترام به مقام محترم شما، اجازه می خواهیم که ابتدا خودمان را معرفی کنیم، و سپس به موضوع مرکزی این نامه بپردازیم.

ما جمعی از افغان ها و ایرانیانی هستیم که به شکل مستقل هر یک به نوعی فعال اجتماعی بوده و شاید بتوانیم بگوییم یکی از وجوه اشتراک ما احتمالا مبارزه با دروغ پردازی های رسانه های حاکم است.

موضوعی که انگیزۀ اصلی این نامه را تشکیل می دهد، مراسم به خاک سپاری چهار سرباز جوان فرانسوی بود که در نشریات انعکاس پیدا کرد، و ما نیز گزارشاتی در این رابطه تهیه کردیم. گزارشگران فرانسوی، با احتساب چهار قربانی اخیر در افغانستان، تعداد قربانیان ارتش فرانسه را 87 نفر اعلام کردند، در حالی که ما هنوز در هیچ کجا از تعداد قربانیان غیر نظامی در افغانستان اطلاع دقیقی در دست نداریم. و چنین موضوعی غالبا مطرح نمی گردد. علاوه بر این به اعتبار منابع ما در سایت های آلترناتیو، می دانیم که تعداد قربانیان نظامی در جبهۀ کشورهای اشغالگر، حتی اگر به آمار رسانه های حاکم اعتماد داشته باشیم، شامل نظامیان مزدور نمی شود، و از تعداد معلولین نیز تا کنون آماری منتشر نشده است.

جناب اسقف، ما در این جا خیلی مختصر به موضوع مرکزی این نامه می پردازیم، در بررسی هایی که ما پیرامون اشغال افغانستان و مسائل مرتبط به خسارات انسانی انجام دادیم، و همچنین در تهیۀ گزارشاتمان در مورد مراسم بزرگداشت 4 سرباز فرانسوی در فرانسه، بار دیگر پی بردیم که رسانه های فرانسوی به شکل گسترده نه تنها حضور نظامی ارتش فرانسه را با نمادهای ملّی بلکه با نمادهای مذهبی پیوند زده، و تصاویر شوالیه های جنگ صلیبی از یک سو و مسیح مصلوب را از سوی دیگر  به صحنۀ مراسم به خاک سپاری سربازان فرانسوی که در جبهۀ جنگ استعماری کشته شده اند، مونتاژ کرده اند(1).

مفهومی که از این نوع مونتاژها در اذهان عمومی و به ویژه در اذهان جهان مسیحیت نقش می بندد، به نگرانی ما در ادامۀ اشغال افغانستان دامن میزند و تأییدی کاملا مشخص بر یک جنگ تجاوزگرایانه و امپریالیستی در افغانستان است. در این جا اگر اجازه دهید، به نکته ای که خود جنابعالی در مصاحبۀ 15 مارس 2012 در رابطه با موضوع انتخابات ریاست جمهوری گفتید اشاره کنیم : «ما و چند کشور دیگر واجد امتیاز نادری در جهان بوده ایم، و آن نیز همانا بهره مندی از دموکراسی واقعی است…» ولی شما چگونه می توانید به دموکراسی در کشورهای غربی اطمینان داشته باشید، در حالی که رسانه های حاکم در همین جهان دموکراتیک دائما افکار عمومی را با گزارشات تحریف شده هدایت می کنند؟

 

 مگر این که پذیرفته شود در پشت پردۀ  تصمیمات سیاستمداران توافق نهاد های مذهبی هم وجود داشته و کتمان می گردد، یعنی تصمیماتی که به قول ضرب المثل معروف فرانسوی «خیلی کاتولیک نیست» بلکه طور کاملا مشخص یک جنگ امپریالیستی و تجاوزکارانه است. ما به هیچ عنوان نمی توانیم باور کنیم مسیحیانی که ادعا دارند،  «پیروزی نهائی شان در عشق است»، بتوانند موافق کشتار مردم بی گناه و پایمال کردن حقوق حقۀ ملت افغانستان باشند.

به همین علت ما از شما تقاضا داریم که در مورد سوء استفادۀ رسانه های حاکم در فرانسه از نماد های مسیحیت برای توجیه جنگی که نامی به جز جنایت علیه بشریت برای آن قابل تصور نیست، واکنش نشان دهید. ما فکر نمی کنیم که ممنوع ساختن چنین سیاست هایی در رسانه های ریاکار و حاکم، کار مؤثر و یا حتی ممکن باشد، زیرا فورا می توانند برگ آزادی بیان را مطرح کنند و خیلی راحت ماهی را غرق کنند. ولی فکر می کنیم که افشای این نوع سوء استفاده ها از نمادهای مذهبی برای جنگ های تجاوزکارانه و آگاه سازی افکار عمومی و به ویژه افکار عمومی نزد مسیحیان کافی باشد.

با سپاس از مقام محترم شما

پی نوشت :

1)نمونه

                                                                               http://www.youtube.com/watch?v=ToGRqsNjsqM&feature=related

فهرست امضا کنندگان

1)  افغانستان آزاد – آزاد افغانستان

Free Afghanistan

Ad:   afgazad@gmail.com

 

2) پاریس، گاهنامۀ هنر و مبارزه. حمید محوی

Journal  de l’Art et du Combat

Hamid Mahvi (France-Paris)

mahvihamid@gmail.com

مجید افسر 3)

Majid Afssar
majid.afssar@gmail.com
4)بیژن چهررازی

Bijan Tchehrazi
farhangwahonar@gmail.com

5) مسئول سایت کمونیستهای انقلابی

http://www.k-en.com

  info@k-en.com

6) ابراهیم شیری

Shiri.ebrahim@yahoo.com

http://www.eb1384.wordpress.com

 

Open Letter to Cardinal André Armand 23th

Bishop of Paris

Regarding the Ruling Press Manipulation of the Christian

Symbols for the Justification of War of Aggression in Afghanistan

 

Salute to Cardinal …23th, the Bishop of Paris

With due respect to your honorable position, please allow us to introduce ourselves and we will later touch on the central issue of this letter.

We are a collective of Afghans and Iranians who are, in a way, independently social active.  It is one of our common goals to struggle against lies spread by the government controlled press.    

The focal point of this letter is the funeral ceremony for four killed French soldiers that had reflection in press, and we also reported about it.  The French reporters   declared that the total victims, with the last four victims, of the French troops reached 87 in Afghanistan, whereas we do not have yet the real numbers of civilian casualties in Afghanistan and the press does not often mention it.  Furthermore, according to our sources in alternative websites, we know that the number of military victims in the front of the occupier countries will not include hired military personals even if we trust the statistics of ruling press.  The numbers of disabled ones have never been published either.

Your honor, we here briefly mention the central matter of this letter.  In our research regarding the occupation of Afghanistan and human causalities, and also in preparing reports about funeral ceremony of 4 French soldiers, we realized that the French press not only widely connected the presence of the French occupation forces with religious symbols, but also montaged the pictures of crusading bishops and crossed Christ during the funeral ceremony of the French soldiers who were killed in a colonial war. 

The impact of these montages on the mind of the Christian world worries us about the continuation of the occupation of Afghanistan, which upholds the nature of this imperialistic war in that country.  Please allow us to remind you of a point that your honor mentioned on 15 March 2012 interview regarding the presidential election: “We and some other countries have had special privilege in the world – and that is to reap benefits from real democratic values…”  But how can you trust the western democracies while the ruling press in the “democratic world” leads the public opinion with distorted reports? 

Unless accepted that behind the curtain of politicians’ decisions, there is the consent of religious establishments as well, which is kept secret and the French proverb that says  “they are not much Catholic”, applies here. It is certain that this war is an imperialistic war of aggression. We cannot believe that the Christians who assert that “their victory is in love” agree with the killing of the innocent Afghan people and destroying the natural rights of the nation of Afghanistan.  

Based on this reason, we request that you demonstrate a strong reaction to the misusing of the Christian symbols by ruling press for the justification of a criminal war against humanity.  We do not think that the prevention of such policies in hypocritical ruling press is possible or becomes effective because they immediately mention the idea of the freedom of press.  But the disclosure of such exploitation of religious symbols for the justification of imperialistic wars and for public awareness, particularly the Christian world, will be significant in itself.

List of Signatories

  1. Free Afghanistan

afgazad@gmail.com

  1. Mashal

www.mashal.org

<mashal.org@gmail.com>

  1. http://www/k-en.com

info@k-en.com

  1. Journal de l’ Art et du Combat

Hamid Mahvi (France – Paris_

mahvihamid@gmail.com

  1. Majid Afssar

Majid.afssar@gmail.com

  1. Bijan Tchehrazi

farhangwahonar@gmail.com

7. Ebrahim Shiri

Shiri.ebrahim@yahoo.com

http://www.eb1384.wordpress.com

هدایت سلطان زاده

انقلاب و ضد انقلاب در انقلاب بهمن:
چرا انقلاب بهمن یک انقلاب ارتجاعی بود؟

ازمیان تمامی سئوالات بی پاسخ در زمان ما، شاید مهمترین سئوال اینست که «فاشیسم چه بود»؟

                                               جرج اورول. ۲۴ مارس ۱۹۴۴.بنقل از « اورول و سیاست».چاپ پنگوئن .۲۰۰۱.لندن

اکنون پس از سی دو سال ازگذشت انقلاب اسلامی و در آستانه سی و سومین سال استقرار حکومت اسلامی، این سئوال بی پاسخ نیزدر برابر ماست که : « انقلاب اسلامی چه بود و ما چه ارزیابی از ماهیت چنین پدیده ای داریم»؟ و اصولا انقلاب اسلامی در ایران را در چهارچوب کدام مقوله از انقلابات در تاریخ باید قرار داد؟  انقلاب؟  ضد انقلاب؟  انقلاب محافظه کارانه و یا انقلاب ارتجاعی؟ بالاخره انقلاب اسلامی را که بیشتر از هر طاعون و بلای طبیعی، ویرانگر برای مردم کشور خود بوده است، با چه صفتی می توان نام برد؟

هر انقلابی الزاما خود- ویژه است و مختصات خاص خود را دارد که آنرا از دیگر انقلابات متمایز می سازد وقابل تکرار به آن صورت در هیچ جای دیگر نیست . انقلاب اسلامی نیزاز این قانون عمومی مستثنی نمی‌تواند باشد . لیکن هر انقلابی نیز برغم این خود- ویژگی ها، عناصری مشترک با انقلابات همجنس خود را دارد که تا حدی کلید فهم و شناخت آنرا بدست می دهد. چرا که تفاوت های رژیم های هم جنس،عمدتا تفاوت در شکل و درجه آنهاست تا تفاوت درجوهر و مضمون آنها.

برای فهم ماهیت انقلاب اسلامی در ایران، باید اشکال مختلف انقلابات، تفاوت جنبش توده ای علیه حکومت سلطنتی با انقلاب بهمن، فرق مابین حرکت اسلامی بعنوان یک لایه ای از یک جنبش عمومی با حکومت اسلامی بعنوان یک رژيم ، نیروهای سیاسی و اجتماعی درون جنبش توده ای و تعارضات درونی آنها باهمدیگر در خواسته ها و هدف های سیاسی و اجتماعی، ایدوئولوژی های درون جنبش، و ایدوئولوژی پیروز در انقلاب بهمن، نقش «سنتز ساز» خود انقلاب بهمن در جهت دادن کامل به رابطه و توازن سیاسی در جامعه، و دولت بر آمده از انقلاب، و سر انجام در چرائی و عوامل متعدد سیاسی و اجتماعی بقدرت رسیدن خمینی قائل به تفکیک شد .تنها از طریق رابطه دیالکتیکی سطوح مختلف این مجموعه و کنش وواکنش آنها بر همدیگر است که ما می توانیم از نگرش ساده به انقلاب بهمن فراتر رفته و به ارائه پاسخی براین سئوال نزدیک شویم که انقلاب بهمن چه بود، چرا چنین سرنوشتی پیدا کرد و آنرا در ردیف چه نوع از انقلابات می‌توان مقوله بندی کرد. زیرا عنوان کلی انقلاب، برای تبیین انقلاب بهمن کافی نیست وباید نوع و سرشت آن را مشخص کرد. چرا که انقلاب فرانسه ۱۷۸۹ وانقلابات اروپا ۱۸۴۸ و انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه و انقلابات فاشیستی درغرب و انقلابات ضد استعماری درجهان سوم نیز،همگی انقلاب بودند ولی سرشت و ماهیت واحدی نداشتند . بنابراین وقتی انقلاب بهمن مورد تحلیل نظری قرار می گیرد، یکی از وظایف کلیدی، توضیح خصلت وماهیت آنست. و سر انجام اینکه چرا جمهوری اسلامی، با دیگر اشکال حکومت های خودکامه سنتی، تفاوت بسیار اساسی دارد و نباید آنرا در ردیف دیکتاتوری های متعارف قرار داد.

همچنین انقلاب اسلامی در ایران برخلاف دیگر جنبش های سیاسی و اجتماعی عصر جدید، مثل لیبرالیسم و سوسیالیسم که ایدوئولوژی، فلسفه اثباتی، نیروهای اجتماعی حامل آنها و فردیت یا هویت تاریخی مشخص خود را داشتند وخود نتیجه پیشرفت تاریخ بسوی مدرنیسم و آزادی و عقلانیت گرائی بودند، فاقد چنین هویت فردی تاریخی بود و در واقع همانند جنبش های فاشیستی، باید آنرا نتیجه بیداری نیروهای ارتجاعی و واکنش علیه این جنبش ها در نظر گرفت.اگر بتوان ارزیابی «گروچه»، فیلسوف لیبرال ایتالیائی از فاشیسم را بعاریه گرفت، باید گفت که جنبش اسلامی در ایران، سایه سیاه و « نیروی منفی واقعیت تاریخی» و یک هویت منفی در تاریخ ایران بود.[xii]زیرا نهضت خمینی، ریشه در واکنش ارتجاعی بخش هائی از روحانیت شیعه علیه اصلاحات ارضی و حق رای زنان، و از آن فراتر، در ارتجاع مشروعه طلبان انقلاب مشروطه داشت [xii]،و نه محصول پیشرفت تاریخ بسوی پیشرفت و آزادی، بلکه یک بربریسم و نابهنگامیِ تاریخی، ‌‌خرد گریز و دربرابر تاریخ بود که سایه وار علیه جنبش های مترقی و مدرنیسم حرکت می کرد.[xii]از نظر طبقاتی، بر خلاف لیبرالیسم و جنبش سوسیالیستی که اولی به ترتیب بر طبقه متوسط و دومی بر طبقه کارگر در کشور های غربی استوار بودند، جنبش اسلامی مانند همه جنبش های فاشیستی، بر میان بُری از طبقات، بویژه بر لایه های حاشیه نشین و نیمه روستائی که در تولید مدرن جذب نشده بودند، و نیز بر شبکه لایه های سنتی بازار اتکاء داشت.

برای اینکه جنبشی بتواند با نام مشخص خود در صحنه سیاسی ظاهر شود، لازمه اش داشتن تشکل های سیاسی و صنفی مستقل خود و برنامه عمل روشن برای جلب افکار عمومی بر حول آن است.در ایران پیش از انقلاب بهمن، نه طبقه کارگر ونه بورژوازی ایران، هیچیک، نهاد هائی از آنِ خود را نداشتند.ازاینرو، نهاد های مختلف مذهبی که آزاد بودند به آسانی می توانستند رنگِ سیاسی پیدا کرده وبا عبور از میان طبقات مختلف و با شعار هائی گنگی که فاقد بار طبقاتی و سیاسی مشخصی بودند [xii]، بصورت یک نیروی سیاسی ظاهر شوند.[xii]

بطور کلی، جنبش های ارتجاعی در تاریخ، همواره با احیاء مذهب تواَم بوده است و با «مذهبی کردن سیاست» توانسته است نیرو های ارتجاعی تاریخ را وارد میدان سازد.قدیمی ترین شکل آن، با مسیحی شدن قبایل بَربَر و رونق کلیسا روی همراه بود که از آن بنام « عصر تاریکی » نام برده می شود.[xii]

همچنین، نهضت های مذهبی، هنگامی توانسته اند عرض اندام کنند و بعنوان یک عامل بزرگ سیاسی وارد میدان شوند که جنبش های اجتماعی مترقی، بدلایل متفاوتی با عقب نشینی روبرو بوده اند.حتی دربین یهودیان که تا اوایل قرن بیستم غالبا نگرش جهان وطنی داشتند و بنیانگذاران احزاب سوسیالیستی و تغییرات اجتماعی مترقی در غرب بودند، شکل گیری و پیشروی جنبش صهیونیستی از ۱۹۱۱ به بعد، با عقب نشینی جنبش سوسیالیستی درکشورهای اروپائی همراه بود که توانست ایدوئو لوژی مذهب یهود را بعنوان مذهب- ملت جایگزین نگرش جهان وطنی آنان سازد.[xii] استفاده از مذهب، همیشه یکی از ابزارهای ایدوئولوژیک جریان های ارتجاعی بوده است. نئو نازی ها ی فرانسه امروز خود را ملهم از ژاندارک می دانند که یکی از سمبل های مسیحیت در فرانسه بود.[xii]

عروج جنبش های اسلامی در خاورمیانه، عمدتا با عقب نشینی جنبش های سوسیالیستی وبا انحطاط ناسیونالیسم عربی به یک سلسله از دیکتاتوری هائی فاسد مرتبط است. بعد از استعمار زدائی، در هیچیک از این کشور ها یک حکومت دموکراتیک بوجود نیامد . خود این حکومت ها با ممانعت از توسعه سیاسی و مدنی و محو کردن اراده سیاسی در این کشورها،بنوبه خود مانع از توسعه اقتصادی و فرهنگی جوامع این کشور ها گردیده و زمینه ساز رشد جنبش های اسلامی شدند.

در مورد مشخص ایران، ازیکسو استبداد سیاسی ایکه تنها میدان را برای بازیگری مذهب باز گذاشته بود، و ازسوی دیگر وابستگی و عدم استقلال سیاسی چپ سنتی و بیراهه روی چپ جدید در رویگردانی آن از سازماندهی توده ای و تکیه بر حرکت چریکی منزوی از مردم، و درگیری پراکنده وتن به تن با دستگاه های سرکوب که توان یک نسل پر شور را هدر میداد و جنبش دموکراتیک را در برابر طوفان در حال شکل گیری بی پشتوانه می ساخت، زمینه های یک حکومت مذهبی متحجر را فراهم ساخت.

انقلاب اسلامی درعین حال یک پدیده متحد کننده نیروهای پراکندهِ ازهمِ نیروهای ارتجاعی جامعه و روحانیت شیعه،و خطوط ایدوئولوژیک جدا ازهم بود که در آن، خمینی موُلفه مهمی را تشکیل می داد .لیکن خمینی خود محصول شرایط ویژه ای بود و نیز بنوبه خود، نحوه اتحاد نیروهای ارتجاعی دردرون پدیده انقلاب اسلامی را مشروط می ساخت. از اینرو خطاست که انقلاب اسلامی را در «خمینیسم» خلاصه کرد، بی آنکه این نیر و ها و بارِ ایدئولوژی های دوره انقلاب را شناخت و یا با نگاه صرفا کلی به انقلابات، انقلاب اسلامی را بدون در نظر گرفتن دیالکتیک پدید آورنده آن مورد داوری قرار داد .

کسی امروز، جنبش های اسلامی در هیچ کشوری از جهان، حتی شکل باصطلاح « میانه رو » آنها را مترقی نمیداند.پس دلیلی ندارد که شکل بنیادگرا و متحجرتر آنرا که سی و دو سال قبل بقدرت رسید، و نیز دولت بر آمده از آنرا که جامعه ای رابسوی یک انحطاط تمام عیار برد، مترقی بنامیم. بنابراین، بازنگری در ماهیت چنین انقلابی،وظیفه هرجنبشی است که میخواهد به اصول اولیه دموکراتیک وفادار بماند. انقلاب اسلامی، آئینه تمام نمای همه انقلابات در تاریخ نیست، بلکه آئینه انقلابات همجنس خود است و نمیتوان انقلاب اسلامی در ایران را معیار داوری در باره همه انقلابات در تاریخ قرار داد.همچنین، انقلاب بهمن را نمیتوان انقلاب شکست خورده ای نامید.درست است که نیروهای دموکراتیک و آرمان های دموکراتیک در درون موج انقلاب، شکست خوردند، لیکن نیروهای ارتجاعی در آن به پیروزی رسیدند.این تفاوت می کند با انقلابات شکست خورده ای نظیر انقلابات ۱۸۴۸ اروپا که قدرت های محافظه کار مانع از پیروزی نیروئی در آنها گردیدند و مانع از شکسته شدن قدرت سیاسی وتغییرات رادیکال در ساختار قدرت وجامعه شدند.

اگر ضد انقلاب را در تقابل با ایده رایج در مورد انقلابات مترقی، بتوان یک نیروی ارتجاعی بشمار آورد، شاید این گفته شگفت بنظر آید که انقلاب بهمن، پیروزی تمام عیار یک ضد انقلاب بود .و بازممکن است که شگفت تر بنماید که گفته شود که ضد انقلابی در یک انقلاب به قدرت رسیده است.در این صورت، تناقض یک ضد انقلاب ارتجاعی بر آمده از انقلاب را چگونه می توان توضیح داد؟ قصد من در اینجا دقیقا اثبات همین مطلب است .قبل از ورود به این مبحث، میخواهم بر این ایده تاکید داشته باشم که انقلاب تنها بمعنی یک انتزاع تئوریک برای دلالت بر اشکالی از گذار به یک سلسله ازتحولات عمده یا رادیکال در سازمان سیاسی دولت، و به تبع آن در مناسبات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه است . مضمون این تحولات را در یک رابطه دیالکتیکی کنش و واکنش مجموعه نیرو های حامل آن، و درجه سلطه نیرو ها و طبقات اجتماعی مترقی یا ارتجاعی و ایدوئولوژی سیاسی مسلط بر نیروها ی اجتماعی در آن نقطه چرخش یا گذار که انقلاب می نامیم، تعیین می کند. و درست در همین نقطه است که یک ضد انقلاب یا انقلابی ارتجاعی، مهر خود را بر تاریخ زده است.زیرا درهر انقلابی، طبقات و لایه های مختلف اجتماعی که وارد میدان میشوند ناهمگون و متضاد و حامل ایدوئولوژی های مختلفی هستند. آنهائی که سکان دستگاه سیاسی دولت را بعد از قیام بهمن بدست گرفتند، نه از نظر ایدوئولوژیک ونه از منظر نیروهای اجتماعی، آنهائی بودند که در سی سال پیش از انقلاب، بارِ زندان و تبعید و فداکاریهای مبارزه علیه رژیم سلطنتی در پیش از انقلاب را بدوش کشیده بودند، ونه آن کارگرانی که در روزهای منتهی به قیام بهمن، با اعتصابات خود و بستن شیر نفت، رژيم را به زانو در آوردند.

به جرات می توان گفت که کمتر کلمه ای مثل واژه انقلاب، مورد استفاده و یا سوء استفاده موافقین و مخالفین آن قرار گرفته است و برغم تصویر ایده آلیزه آن از طرف موافقین و یا بسیار منفی از طرف مخالفین، موضوع آن بندرت مورد دقت نظری قرار گرفته است.

همچنین، کوتاه بودن دوره قیام و فروریزی سریع سلطنت ممکن است که در ذهن پاره ای از افراد این ایده را بوجود آورد که انقلاب بهمن، تنها یک شورش سه روزه بوده است و نمی توان آنرا یک انقلاب در مفهوم کلاسیک خود نامید.چنین برداشتی باعتقاد من نادرست است .[xii] زیرا زمینه های هر انقلابی، همانند حرکت های زیرزمینی در انقلابات ژئولوژیک، از مدتها پیش آغاز می گردد و ما تنها به حیرت، لحظه های انفجار آنرا مشاهده می کنیم. انقلاب بهمن نیز در طی یک فرآیند طولانی پیش از قیام بهمن شکل گرفته بود. در حقیقت، با خروج شاه از ایران و بازگشت پیروزمندانه خمینی، استقبال میلیونی ازوی، و رژه هما فران در مقابل او با شعار « ما همه سر باز توایم خمینی»، دستگاه سلطنت از نظر سیاسی و ایدوئولوژیک عملا فرو ریخته بود و انقلاب بهمن، با پیروزی نظامی، فروریزی همه جانبه آنرا تکمیل می کرد.[xii] اینکه ماهیت انقلاب بهمن چه بود و چرا انقلابی به یک ضد انقلاب یا یک انقلاب ارتجاعی تبدیل گردید، ریشه در عوامل متعددی دارد که به آنها اشاره خواهم کرد. لیکن درمورد فرو ریزی سریع سلطنت، یک سلسله مشابهت های جدی مابین رژیم تزاری روسیه و سلطنت پهلوی رامی توان مشاهده کرد که ظرفیت حفظ خود در شرایط دشوار را نداشتند و هردو رژیم با فشار نسبتا کمتری فرو ریختند.اگرچه رژيم تزاری بر اثر یک جنگ چهار ساله و فرسوده شدن خود، ونظام سلطنتی ایران درست در اوج در آمد های نفتی خود سرنگون شدند، دلایلی فراتر از فرسودگی روسیه در جنگ بین المللی و یا شکل گیری لایه های حاشیه نشین و فاصله طبقاتی زیاد در ایران داشتند.زیرا صرف وجود فاصله طبقاتی یا فرسودگی در جنگ، توضیح دهنده کافی برای سقوط شتابان یک حکومت سیاسی نیستند.[xii]

یکی از مختصات هر انقلابی این است که هم از نظر سیاسی و ایدوئولوژیک، و هم در توازن و رابطه نیرو های اجتماعی شر کت کننده در انقلاب، نقش یک «سنتز ساز » در آرایش نیروهای سیاسی و اجتماعی را ایفاء میکند .این بدینمعنی است که کیفیت تازه ای درکل مناسبات سیاسی و اجتماعی، و رابطه قدرت نیرو ها بوجود می آید که تا آنزمان بدان صورت نبوده است.تضاد ها و تعارضات درونی سنتز جدید برآمده از انقلاب نیز، الزاما متفاوت از آن چیزی خواهد بود که پیش از وقوع انقلاب در رابطه درونی نیروهای سیاسی و اجتماعی شرکت کننده در انقلاب وجود داشت. و باز این بدان معناست که هر انقلابی، برای قدرت مسلط، ظرفیت وارد کردن نیرو هائی را به میدان می دهد که تا آنزمان بیرون از مدار فعالیت سیاسی و اجتماعی قرار داشته اند و می توانند سیل آسا هر مانعی را در مسیر حرکت خود درهم بشکنند. این نیرو ها، بدلایل متفاوتی، از نظر سیاسی و ایدوئولوژیک در مجموع، نیرو هائی شکل پذیرهستند که می توانند در قالب های متفاوت سیاسی و ایدوئولوژیک متضادی جا بگیرند . در چنین فضائی است که نیرو هائی که در کارگاه زمان، آهسته و طولانی به کار بزرگ ساختن ساختار های متنوع برای چنین روزی پرداخته بودند و از وجود نهادهای بالقوه و بالفعل سیاسی و ایدوئولوژیک و یا مدنیِ آماده ای بهره مند هستند، سعی در جهت دادن سیاسی و ایدوئولوژيک این سیل تازه وارد به میدان حرکت می کنند. ولی قدرت بر آمده از انقلاب بدلیل دستیابی به اهرم قدرت سیاسی دولت، بیشتر از هر نیروی اجتماعی دیگری، امکان بهره برداری از آن را پیدا می کند.

گاهی، رژيم حاکم پیش از انقلاب، بر خلاف نیت خود، بخشاً زمینه ساز در ماهیت آن سنتز ی است که در انقلاب شکل گرفته و بر اثر آن، نیروی معینی به هژمونی سیاسی و ایدوئولوژیک تبدیل میگردد. بعبارتی دیگر، نقش ویران ساز خود و بخشی از نیروهای درونی پیش از انقلاب از یکسو، و باز کردن میدان بی مهار برای بخشی دیگر را ایفاء میکند. واین غیر طبیعی نیست که آنها برای تحکیم پایه های خود، در حذف نیروهای همسو ولی رقیب پیشین حرکت کنند. این همان چیزی بود که در انقلاب ایران نیز عملا رخ داد. دیکتاتوری سلطنتی، با سرکوب بی وقفه آزادی های سیاسی، با منع هرگونه تشکل سیاسی و مدنی، با اعدام و شکنجه و زندانی کردن چپ ها و لیبرال ها و هر آنکسی که کوچکترین داعیه دموکراتیکی داشت، و ایجاد اختناق فرهنگی از یکسو، و باز گذاشتن تبلیغات مذهبی و مساجد و تکیه های روضه خوانی و منبر و ملا بعنوان پاد زهر تفکر آزادی وکمک های مستقیم مالی به آنها، عملا جامعه ای بی حفاظ برای شکل گیری یک رژیم توتالیتر و نیز انهدام سریع خود فراهم ساخت.[xii]

 قیام بهمن، نقطه چرخش بزرگ در یک جنبش عمومی علیه سلطنت بود .ولی یک جنبش عمومی، فی نفسه تعیین کننده ماهیت یک انقلاب نیست . نخست اینکه در جوامع شهری، جنبش عمومی در لحظات معینی شتاب برداشته و برای دوره نسبتا کوتاهی خصلت عمومی پیدا می کند که در آن لایه هائی از جامعه وارد صحنه سیاست می شوند که تا آن لحظه بی تفاوت در برابر مبارزه مخالفین یک نظام و سرکوب آنان بوده اند . دوم اینکه، در هر جنبش همگانی، نیروهای متفاوت و با خواسته ها و ایدولوژی های سیاسی متضادی شرکت می کنند که مخالفت با رژیم حاکم، تنها تلاقی گاه آنها را تشکیل می دهد.[xii]دولت بر آمده از این جنبش، که در عین حال با تجزیه جنبش در جهاتی متفاوت و حتی متضادهمراه است، خصلت یک انقلاب را در جهتی مشخص رقم می زند.ازاینرو، باید بین جنبش عمومی و انقلاب، و بین انقلاب و دولت بر آمده از انقلاب، ضمن در نظر گرفتن رابطه ارگانیک آنها، تفاوت های آنها رابا همدیگر نیز بعنوان پدیده هائی متفاوت از همدیگر مورد تحلیل قرار داد. زیرا جنبش عمومی، حرکت نیروها و طبقات متضاد اجتماعی در بستر یک زمان است که دیر یا زود میل و ظرفیت ترکیبی متضادی را ازخود نشان می دهند، انقلاب یک شکل از گذار بیک تغیرات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی را بیان می کند، و دولت بعنوان نهاد مسلط جدید برجامعه، بر آرایش معینی از نیرو های طبقاتی سازمان می یابد و ظرفیت ایجاد و حذف لایه ها و طبقات اجتماعی جدیدی را دارد.

از آنجائی که بطور سنتی، نیرو های محافظه کار در هر جامعه ای مخالف انقلاب بوده اند، واژه ضد انقلاب غالبا در نقطه مقابل انقلاب بکار برده شده است .لیکن این تعریف، در دنیای امروز تعریف محدودی از محافظه کاری است .با ورود عنصر «توده ای » یا mass politics به حوزه سیاست، واژه های انقلاب و ضد انقلاب از اوایل قرن بیستم ببعد، تا حدی در مضمون خود دچار تغییر شده اند. روشن است که نیروهای محافظه کار، همچنان مخالف انقلابات و یا هرگونه تحولات رادیکالی هستند و همچنان اشتراک تاریخی در ایده «ضد انقلاب» را از این نظردارند. لیکن انقلاباتی از دهه ۱۹۲۰ ببعد در تاریخ رخ داده اند که از نظر مضمون سیاسی و اجتماعی خود با محافظه کاری قرابت ایدوئولوژیک و اجتماعی داشته و در عین حال در حوزه سیاست، برخلاف محافظه کاران، بر سیاست بسیج توده ای استوار بوده اند .زیرا محافظه کاران همیشه یک نگرش منفی نسبت به مشارکت «توده» در سیاست داشته اند و سیاست را صرفا از آنِ نخبگان یا «الیت» جامعه دانسته اند. لیکن از دهه دوم قرن بیستم ببعد، ما شاهد یک نوع از انقلابات در تاریخ بوده ایم که از آنها می توان بعنوان انقلابات ارتجاعی نام برد که با نیروهای محافظه کار میل ترکیبی بیشتری داشته اند تا نیرو های دموکراتیک جامعه، هر چند از نظر مخالفت با رژيم حاکم، بخشی از راه را ممکن است که با هم طی کرده باشند. ازاینرو، کسانی ممکن است که سکان رهبری این انقلابات را بدست گیرند که عناصری مرتجع به تمام معنی هستند، بی آنکه محافظه کار در حوزه سیاست باشند.کسانی مثل موسولینی و هیتلر و خمینی را در تاریخ می توان عناصری مرتجع نامید بی آنکه عنوان محافظه کاری سیاسی درمورد آنان صدق کند.

محافظه کاری کلاسیک، حتی پیش از زمان انقلاب فرانسه، مخالف هر نوع مداخله توده مردم درسیاست بود. ولتر معتقد بود که سیاست متعلق به نخبگان و مذهب برای توده مردم است و توده مردم نباید وارد سیاست شوند.عدم مشارکت توده ها در صحنه سیاسی، و یا مشارکت «پاسیو» یا منفعل آنان، یکی از خط فاصل های محافظه کاری قدیم با محافظه کاری جدید است.

با انقلاب فرانسه و ورود توده مردم به صحنه سیاسی، حوزه جدیدی در ایدوئولوژی محافظه کارانه نیز گشوده شد، که با تحلیل از «روانشناسی توده ها»آغاز می گردید. این حوزه جدید، اساسا ایدوئولوژی نخبگان در مورد توده مردم و سازمان یابی آنان در تشکل های سیاسی و اتحادیه ها را با نگرشی منفی مورد تحلیل روانشناسی و حمله قرار میداد. حمله به «روانشناسی توده ها» در واقع حمله به انقلابات و حق مداخله مردم در سیاست را هدف قرار داده بود، که با طغیان علیه خردگرائی کلاسیک آغاز می گردید .گوستاو لو بون با اثر خود بنام «روانشناسی توده ها»، راه را برای اندیشه جدید اروپائی باز کرد که از طریق فروید، امیل دورکهایم و ماکس وبر، وبا گسست از خردگرائی کلاسیک، درجهت تازه ای حرکت کرد. این تحلیل «روانشناسی توده ها»، با تحلیل روانشناسی فردی انسان ها و تعمیم آن به گروه های اجتماعی که اساسا لایه‌های پائین جامعه را هدف گرفته بود، آغاز می گردید.

حمله به انقلابات از همان زمان خود انقلاب فرانسه، ازطریق نقد «طبیعت انسان» توسط سردمداران ارتجاع ایدوئولوژیک نظیر ژوزف دو مایستر و ادموند برکه مورد استفاده گردیده بود، لیکن در دوره ای متاخر تر، توسط افرادی مثل تِن Taine، که بر گوستاو لوبون و عده ای دیگر اثر جدی داشت، شکل منظم تری پیدا کرد. حمله به انقلابات، از طریق تحلیل روانشناسی انقلابیون آغاز می گردد. تِن اساساً روانشناسی جمعی انقلابیون را مورد حمله قرار می دهد و آنان را به دو مقوله تقسیم می کند : انقلابیون حرفه ای، یعنی آدمیان رذلی که در خشونت های انقلاب جایگاه ایده آلی برای خود می بینند، و توده مردم که موجوداتی غریزی و پریمیتیو و جنون زده ای بیش نیستند. تِن در تلاش برای نشان دادن جنبه پاتالوژیک طبیعت انسان و تقسیم آن به عقل که جنبه محدودی از طبیعت انسان را تشکیل می دهد و غریزه که جنبه غالب آن بشمار می رود، به نقد عقلانیت گرائی قرن نوزدهم که میراث عصر روشنگری بود می پرادزد و اصول رهنمون انقلاب و جمهوری خواهی زمان خود را مورد حمله قرار می دهد و از این نظر بر تئوری «روانشناسی جمعی» گوستاو لوبون اثر می‌گذارد. لوبون نیز بنوبه خود، می نویسد که انقلابیون، شبکه ای از براندازان هستند که ذهنیت جنایتکارانه بر آنها مسلط است .[xii]عناصر منحط دائم الخمر، آدم های فلاکت زده و دزد ها و گدایان و کارگران مفلوک وبیکار، بلوک خطرناک ارتش شورشیان را تشکیل میدهد.و انسان با پیوستن به بخشی از آنها، به سطح نازلی از تمدن سقوط میکند.[xii] لو بون می گوید که انسان در فردیت خود می توانست انسان با فرهنگی باشد، لیکن با تعلق به توده، به یک موجود غریزی و در نتیجه بیک بَربَر تبدیل می شود.و سر انجام، انسان انقلابی از نظر لوبون شبیه یک میکرب است.[xii] این نگرش بورژوائی نخبگان در برابر اعتصابات و جنبش های کارگری قرن نوزدهم بود که هرگونه ورود توده مردم به صحنه سیاسی را مذموم می دانست. بنابراین «الیت» بعنوان سمبل عقل، از تمدن در برابر توده مردم بعنوان مظهر غریزه، پاسداری می کند. [xii] گوستاو لوبون، بین جمع عددی افراد و تجمع آنها قائل به فرق می شود و بهمین دلیل عنوان «توده » را به آن می دهد که روح جمعی پیدا کرده و خصلت روانی ویژه ای دارند.همزمان با تِن و گوستاو لوبون امیل زولا نیز در تمامی داستان های خود از زاویه ای متفاوت به تحلیل روانشناسی توده ها می پردازد و اگرچه تشابهاتی در قائل شدن به «روانشناسی جمعی» با لوبون دارد، لیکن خشم مشترکی که توده مردم را به یک روح جمعی می رساند و یا سمبل های مشترکی که  کارگران معدن در ژرمینال بکار می برند، ازجمله خواندن سرود ممنوعه «مارسیز» در دوره لوئی بناپارت، همه آنها را فریاد عصیانی علیه شرایط زندگی فلاکت بار کارگران تحت سرمایه داری قرن نوزدهم فرانسه و فریادی علیه  بی عدالتی می نامد[xii]، همانگونه که فروید، بی آنکه در حس تحقیر توده ها با گوستاو لوبون و محافظه کاران همنظر باشد، تحلیل روانشناسی اورا دقیق می دانست . [xii]

محافظه کاری کلاسیک در مخالفت با مشارکت توده مردم درسیاست، با شکل گیری جنبش ها و انقلابات ارتجاعی در کشورهای اروپائی در دهه سوم قرن بیستم، شکل تازه ای پیدا کرد که در فاشیسم ایتالیا و آلمان نازی، بصورت برجسته تری خود را نشان می داد.محافظه کاری جدید، نه تنها مخالف جنبش توده ای نبود، بلکه خود آنرا سازمان میداد. نه تنها مخالف انقلاب نبود، لیکن انقلابی ارتجاعی علیه دموکراتیسم و آزادی را رهبری می کرد. هیتلر، دموکراسی را یک شرم می دانست که هرگز پذیرفتنی نبود و موسولینی، پیروزی فاشیسم را «پیروزی بازو بر مغز» نامیده بود. این انقلابات ارتجاعی، همچنان مشترکاتی جدی در خرد گریزی با محافظه کاری کلاسیک داشت.[xii] محافظه کاری جدید، در عین حال خواهان یک توده منفعل و فاقد اراده مستقل در برابر خود بود.هیتلر نسبت به «توده » صفت زنانه ای در تسلیم پذیری جنسی نسبت به مرد قائل بود که همان نگرش تحقیر آمیز نخبگان را منعکس می کرد.[xii]

با توجه به آنچه گفته شد، باید بین انقلابات و شق های مختلف آنها قائل به فرق شد. یعنی اینکه در تاریخ انقلابات ارتجاعی نیز وجود داشته اند که انقلاب اسلامی در ایران را برغم تفاوت های خود با دیگر انقلابات ارتجاعی بدلیل وقوع آن در چهارچوب تاریخی متفاوت وجامعه ای متفاوت از غرب، می توان در ردیف انقلابات فاشیستی، و برآن اساس، انقلابات ارتجاعی قرار داد.

بنابراین، من بطور تسامحی، واژه انقلاب با توجه به ذهنیت عمومی از این کلمه، بمعنی برآیند مثبت و دموکراتیک تحول رادیکال، و همچنین واژه ضد انقلاب را در اینجا بمعنی پیروزی نیروهای ارتجاعی دریک تحول بزرگ ورادیکال در حوزه قدرت سیاسی بکار می برم. در واقع ضد انقلاب نیز در این معنی، خود نوعی از انقلاب است. از نظر تئوریک، چنین بحثی فی نفسه تازه نیست. نه تنها پاره ای از انقلابات بعد از شکست خود با ضد انقلابات حاکم بر آنها همراه بوده اند، بلکه دوره هائی از تاریخ نیز با همین عناوین «عصر انقلابات»، یعنی فاصله زمانی انقلاب فرانسه تا مقطع شکست انقلابات در سال ۱۸۴۸ اروپا، و یا «عصر ضد انقلابات» از ۱۸۷۰تا ۱۹۱۴ نامیده شده اند. نامیده شدن عصری تحت عنوان «عصر انقلابات» بمعنی نبودن حکومت های ضد انقلابی در این آن کشور مشخص در همان دوره نبوده است. بلکه دلالت بر خصلت عمومی یک دوره از تاریخ را دارد. بعنوان مثال در فاصله ۱۸۱۵ تا ۱۸۳۰ در فرانسه، یعنی بعد از شکست ناپلئون تا انقلاب ۱۸۳۰ و سقوط شارل دهم، در کل اروپا نیروهای محافظه کار بر سر قدرت بوده اند.[xii]

نیروهای دموکراتیک خواهان تحول رادیکال، نیروهای خواهان حفظ وضع موجود با تغییراتی کوچک یا محافظه کار، ونیز نیروهای رادیکال ارتجاعی همیشه در درون جامعه حضور دارند .درشرایط تجزیه و تفکیک طبقاتی شتابان و مهاجرت های بزرگ از طرف روستاها، گرایش های ایدوئولوژیک نماینده این لایه ها نیز برجستگی سیاسی بیشتری پیدا می کند ودر یک دیالکتیک تحول ، یکی از آنها نقش «سنتيتیز یا سنتز ساز » را ایفاء می کند.

گفتمان وجود انقلابات ارتجاعی در تاریخ نیز، بعد از پیروزی فاشیسم در ایتالیا و در آستانه بقدرت رسیدن هیتلر در آلمان، از طرف نظریه پردازانی نظیر اگوست تالهایمر و یا ارنست بلوخ و عده ای دیگر، مطرح گردیده بود که بر خلاف نظریات رایج در جنبش کمونیستی بود. لیکن تاکید مشخص من در اینجا نه بر خصلت عمومی یک عصر که بنوبه خود بر فرآیند انقلاب یا ضد انقلاب اثر می گذارد، بلکه بر حرکت همزمان و موازی هم نیروهای دموکراتیک و ضد دموکراتیک در یک انقلاب است که، سلطه هریک از آنها، سرنوشت و خصلت مشخص یک انقلاب را رقم می زند. انقلاب و ضد انقلاب، هردو همزمان در جنبش حرکت می کنند ولی هردو همزمان پیروز نمی شوند، بلکه یکی از آنها در مجموعه مناسبات نیروهای شرکت کننده در انقلاب، نقش غالب و مسلطی پیدا کرده و سعی در پس راندن هرچه بیشتر و یا انهدام آن نیرو هائی میکند که تا آنزمان موازی هم حرکت کرده بودند.

در عرف سیاسی، پیروزی یک انقلاب همیشه بمعنی پیروزی نیروهای دموکراتیک و پیشرو جامعه تفسیر شده است. چنین نگرشی، تا حد زیادی با تجربه بیشتر انقلابات در تاریخ همساز بوده است . ولی همه انقلابات در تاریخ نیز آیا مترقی، دموکراتیک و رو به آینده بوده اند؟ باز تجربه خود انقلابات، چنین ایده ای را نفی می‌کند. چگونه است که توده های مردم در یک خیزش آتش فشانی قدم به صحنه سیاسی می گذارند و حکومت خودکامه ای را سرنگون می کنند ولی نتیجه آن را ممکن است ما یک ضد انقلاب بنامیم؟

یکی از مختصات تعریف کننده انقلابات، چه دموکراتیک وچه ارتجاعی، ورود «توده ای » مردم به صحنه سیاسی است .ولی حضور توده ای مردم در صحنه سیاسی، فی نفسه دلالت بر ماهیت دموکراتیک یک انقلاب نمی کند. نمیتوان انکار کرد که جنبش های فاشیستی در غرب در نیمه اول قرن بیستم نیز جنبش های توده ای بوده اند و تحول ساختاری رادیکالی رادر قدرت سیاسی بوجود آوردند. آنها نیز خواهان تصرف قدرت سیاسی حاکم و جایگزینی آن با یک حکومت فاشیستی بودند. لیکن کسی در ماهیت ارتجاعی و واپسگرایانه آنها تردیدی ندارد. جنبش های فاشیستی نیز، هم رادیکال بودند وهم تغییرات رادیکال در تمام حوزه های سیاسی و ساختار قدرت بوجود آوردند .

انقلابات فاشیستی نیز در خصلت توده ای بودن و رادیکال بودن خود، از همان قانونمندی های عمومی حاکم بر انقلابات دموکراتیک تبعیت کرده اند. بهمن دلیل نیز باید بین کنسرواتیسم و ارتجاعی بودن قائل به فرق شد. همانگونه که اشاره کردم، لایه های محافظه کار جامعه، مایل به مشارکت توده ها در سیاست نیستند، وسعی می کنند که سیاست در حیطه نخبگان محدود بماند .ولی جریانات فاشیستی بر سیاست «توده ای » و بسیج آن تاکید دارند. ممکن است که یک حزب یا یک نیروی سیاسی در جامعه، هم محافظه کار وهم ارتجاعی باشد . یک حزب یا جریان فاشیستی، هم ارتجاعی است و هم رادیکال است که رادیکال بودن آن ممکن است خطای ارزیابی در خصلت بندی آن بوجود آورد، بویژه هنگامی که یک نیروی اجتماعی، بر اثر یک انقلاب بقدرت میرسد. انقلاب بهمن نیز باعتقاد من از جنس همان انقلابات ارتجاعی در تاریخ بوده است که در بین بسیاری از نیرو های سیاسی، موجب یک اغتشاش فکری در ارزیابی از آنرا بوجود آورد .

باید گفت که این تصور ساده ای است که ما انقلاب و ضد انقلاب را در یک بلوک بندی صرف بین قدرت حاکم و توده مردمی در نظر بگیریم که علیه آن به طغیا ن بر خاسته اند. انقلاب و ضد انقلاب در یک کنش و واکنش دیالکتیکی انجام می گیرد و جنبش «توده ای »، حامل اضداد خود است. و چون هر انقلابی حامل اضداد است، در نقطه چرخش رادیکال، سنتز یا برآیند همان اضداد، بنفع یکی از آنان نقش فائقه پیدا می‌کند .دقیقا در درون همان توده «انقلابی» است که انقلاب، ضد انقلاب خود را حمل می کند و ممکن است که یک انقلاب، احزاب و نیرو های ارتجاعی را به قدرت برساند. شکل تصرف قدرت، ماهیت آنرا تعیین نمی‌کند. موسولینی دریک راه پیمائی توده ای بسوی رم توانست بقدرت برسد و هیتلر در یک رقابت فشرده باکمونیست ها در یک انتخابات . لیکن لحظه پیروزی، بمعنی شکل گیری سنتز جدیدی از قدرت و تغییر اساسی در ماهیت قدرت حاکم بود.وظیفه بعدی آنان بعد از تغییر اساسی در معادله قدرت، تلاش برای یکسان سازی قدرت و حذف مخالفین بود. انقلابات نیز، بنوبه خود سنتز جدیدی از قدرت بوجود می آورند.هنگامی که قدرتی سرنگون می شود، ضد انقلاب نوین از درون خود نیروهائی قد علم می کند که قدرت پیشین را سرنگون کرده اند. و باز، نیرو های دموکراتیک در همان انقلاب بواسطه یک توده ارتجاعی در درون همان انقلاب سرکوب می گردد.

انقلاب بهمن در واقع همان نقطه تحولی بود که ضد انقلاب جدید را بقدرت رسانده بود ولی اکنون بنام انقلاب سخن می گفت تا حقانیت سیاسی سرنگونی یک رژیم خود کامه را به حقانیت ایدوئولوژیکی برای ضد انقلاب نوین در قدرت مبدل سازد. برای فهم آن، باید بر این واقعیت نظر داشت که انقلاب، یک نقطه تحول یا یک نقطه چرخش رادیکال در سطح سیاسی است که موّلفه های آن در پیش از نقطه چرخش شکل میگیرد و نیروهای متضاد و رقیب تا آن نقطه چرخش، وحدت ها، همسوئی ها و تعارضات همزمان و چند گانه ای را باهم و نیز با رژيم تا آن لحظه در قدرت، حمل می کنند. در این معنی، انقلاب یک فرآیند یا یک پروسه است تا تحول در یک نقطه ای از زمان. زیراهر انقلابی نه یک تحول استاتیک، بلکه حرکت دینامیکی است که دینامیسم آنرا نیرو های درگیر در آن تعیین می کنند .نقطه تحول، فقط بر پیروزی نیروهائی و شکست نیروهائی دیگر مهر تایید می زند. زیرا ادامه حیات قدرت پیشین تا لحظه فروریزی خود، که بعنوان دشمن اصلی در اذهان عمومی مینماید، مانع از بروز تعارض علنی پیروزی و یا شکست نیرو های انقلاب و ضد انقلاب بصورت یک مجموعه در درون یک حرکت علیه قدرت حاکم است، و قدرت پیشینی که هنوز به لحظه سرنگونی خود نرسیده است ، خود ناخواسته عامل حفظ وحدت نسبی نیروهای انقلاب و ضد انقلاب در یک جنبش بزرگ توده ای است. از اینرو، نگاه صرفا کلی، انقلاب و ضد انقلاب را در یک حرکت عمومی در کفه واحدی قرار می دهد.ولی وحدت و تضاد نیرو های ضد قدرت حاکم، با سرنگونی قدرت، به سنتز جدیدی منتهی میشود و ضد انقلاب نوین، بعد ازاین نقطه چرخش، با سرعت وحدت نسبی پیشین را به تعارضی بنیادی با نیرو های دموکراتیک از یک سو، و وحدت نسبی جدید با بخش هائی از قدرت پیشین، و بویژه با اهرم های قهر آن، ولی در کیفیتی جدید که خود نیروی برتر آن را تشکیل می دهد ، سازمان می دهد. بهمین دلیل من تحلیل برخی از سازمان های سیاسی را که مدت های طولانی، انقلاب بهمن را با فرمول «انقلاب متناقض» بیان می کردند، توافقی ندارم زیرا باعتقاد من، سنتز جدید بعد از انقلاب بهمن، سرنوشت کشاکش نیروهای دموکراتیک و ضد دموکراتیک در انقلاب بهمن را بنفع یک ضد انقلاب جدید تعیین کرده بود. تناقض در جنبش توده ای، که وجه مشخصه هر جنبش بزرگی است بعد از تصرف قدرت سیاسی، کیفیت پیشین خود را از دست داده و بنفع یک جریان ارتجاعی تحول یافته بود. بهمین دلیل نیز من پیروزی انقلاب بهمن را یک ضد انقلاب ارتجاعی می دانم. دقت در ماهیت نیرو های آن نیز، چنین واقعیتی را به اثبات می‌رساند. ترکیب تاریک اندیش ترین لایه روحانیت با توده های حاشیه تولید که غالبا ابزار سرکوب می‌توانستند قرار گیرند، پایه های یک رژیم توتالیتر، خشونت طلب و فاسد را بوجود آورد که کشور مارا به «عصر تاریکی» و بربریسم تازه ای برد.

کسی نمی تواند کشاکش مشروطه طلبان و مشروعه طلبان در انقلاب مشروطه را تعارض انقلاب و ضد انقلاب و یا تعرض آزادی خواهی و ارتجاع ننامد. ولی سرنگونی محمد علی شاه، در واقع سرنوشت این کشاکش را بنفع مشروطه طلبان رقم زده بود. حال آنکه همان بلوک سیاسی مشروعه طلب، ارتجاعی و متحجر، با تکیه بر حزب اللهی با اعماق تاریک جامعه گره خورده بود، قدرت پیروز در انقلاب بهمن بود که در عرف سیاسی نامی جز ضد انقلاب در مضمون خود راندارد.[xii]

تنها سه روز از انقلاب بهمن گذشته بود که خمینی در برابر اعتصاب صیادان بندر انزلی برای تامین حقوق صنفی خود، با صراحت اعلام کرد که » بزنید آنها را ونگذارید که این ریشه های فاسد بهم به پیوندند». و تنها دو ماه از انقلاب بهمن گذشته بود که خمینی از وعده آزادی در برابر خبرنگاران در پاریس استغفار کرد و گفت » قلم ها را بشکنید و چوبه های دار برپاکنید » و فرمان حمله نظامی به کردستان و ترکمن صحرا را صادر کرد!

در خاتمه، باید اضافه کنم که در این نوشته من تلاش کرده ام که مقدم بر هر چیزی  انقلاب بهمن را براساس دینامیزم یا نیروهای محرکه درونی جامعه ایران در مقطع انقلاب بهمن توضیح دهم. لیکن هر حادثه بزرگی در هر گوشه ای از جهان، بویژه در یکی از حساس ترین و استراتژیک نقاط آن، الزاما با منافع پاره ای از قدرت های بزرگ جهان همسوئی و با منافع عده ای دیگر ، اصطکاک پیدا می کند و هریک از آنها سعی خواهند کرد که بر مسیر و جهت دادن به آن بر پایه منافع استراتژیک حود اثر بگذارند. کشوری که قدرت های بین المللی در صد سال گذشته، کودتا های متعددی را در آن در جهت منافع خود و برعلیه حاکمیت ملی کشور و خواست آزادی و دموکراسی خواهی مردم سازمان داده بودند، نمی توانستند در برابر حادثه بزرگی مثل انقلاب در ایران بی تفاوت بمانند و بی تفاوت نیز نماندند.

در آخرین سال حکومت سلطنت محمد رضا شاه، کشور های غربی به این نتیجه رسیده بودند که شاه دیگر ورق سوخته ای بیش برای تامین منافع آنان نیست.بنابراین، زمانی که دریا به موج می نشست و طوفان از هر گوشه ای از ایران، هر شهر و خانه ای رادر این » جزیره آرامش» به تکان در آورده بود، شتابان به یارگیری های تازه ای دست زدند. جیمز گالاهان، نخست وزیر دولت انگلیس از حزب کارگر، با صراحت اعلام کرد که کشورهای غربی نباید از نیروهای بازنده تاریخ حمایت کنند . جيمی کارتر، رئیس جمهور وقت آمریکا نیز با دور زدن دستگاه سلطنت، به برقراریِ تماس با نیروهائی پرداخت که شاه، با سرکوب احزاب سیاسی و آزادی مطبوعات و جامعه مدنی، خود پرورده بود. در آستانه انقلاب بهمن، روحانیت و نیرو های تاریک جامعه، تنها بدیلی بودند که شاه به میراث، برای بهره مندان آتی از کشور بجا گذاشته بود، و فرستادگان کشورهای غربی نیز مستقیما به سراغ آنان رفتند. آمدن ژنرال هایزر و تماس های مکرراو و سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران با آیت الله بهشتی و مهندس مهدی بازرگان و چند تن دیگر، و تماس های متعدد آنان در پاریس با آیت الله خمینی و اطرفیان او، پیام روشنی بود به شاه که، » آخرین روزهای یک محکوم » فرارسیده است.[xii]  آنان، روز و ساعت خروج شاه از ایران را نیز تعیین کردند و خود به تماشای کشتی در حال غرق سلطنت ایستادند. و خمینی نیز درپاریس، در نامه خود به جیمی کارتر، از او و کشورهای غربی خواست که از او و روحانیت ضد کمونیست حمایت کنند، در غیر اینصورت، خطر قدرت گیری چپ ها وجود دارد .[xii] شاید این طنز تاریخ بود که » امام ضد امپریالیست » خود را به عامل تضمین کننده منافع کشورهای غربی در برابر دموکراسی و خطر چپ درایران عنوان کرد و بقول معروف، » خدنگ * مارکش با مار شد جفت»!

همچنین بر این نکته باید اشاره کرد که انقلاب بهمن، در آخرین دهه جنگ سرد بین بلوک کشورهای سوسیالیستی و سرمایه داری غرب بوقوع پیوست که هنوز کسی بر پایان آن وقوف نداشت. کشورهای سرمایه داری غرب، از خمینی بعنوان عامل ضد کمونیست و ضد دموکرات حمایت بعمل آوردند و کشورهای بلوک شرق نیز از او بعنوان یک ضدامپریالیست تا زمان فروریزی خود و تا لحظه آخر پشتیبانی کردند که فرجه ای طلائی برای تاریک اندیش ترین نیروی اجتماعی در ایران فراهم ساخت که، ممکن بود در زمانی دیگر چنین همایندی نیروهای بین المللی در حمایت از چنین موج تاریکی وجود نداشته باشد.

 

چه استنتاج و داوری درمورد انقلاب بهمن می توان داشت؟

1ـ خصلت بندی یک انقلاب را صرفا برپایه نیروهای شرکت کننده در انقلاب نمی توان مورد ارزیابی قرار داد. زیرا خود انقلاب، هم ظرفیت متحد کننده نیروهای همجنس و هم ظرفیت تفکیک و تجزیه کننده نیروهای غیر همجنس در جنبش عمومی را دارد. زیرا در انقلاب، نیروهای شرکت کننده از جنس واحدی نیستند و هدف های مشترکی را نیز دنبال نمیکنند. ممکن است که آنها در نفی قدرت حاکم همسو باشند، ولی هدف های متفاوتی را تعقیب می کنند و بنابراین، خود انقلاب نقش تجزیه کننده آنها را دارد. بعبارتی دیگر، خود انقلاب، آرایش نیرو ها را برهم می زند و ممکن است که حکومت بر آمده از انقلاب، با بخش هائی از قدرت پیشین، میل ترکیبی بیشتری داشته باشد. همانگونه که رژيم خمینی بلا فاصله با دستگاه های سرکوب رژيم سلطنتی علیه بخش های دیگر جنبش عمومی دوره انقلاب، همسوئی و همگرائی داشت تا آن نیروهائی که تا لحظه انقلاب با او موازی هم حرکت می کردند.

2- انقلابات، برغم دلالت بر تحولات رادیکال، شکل و مضمون واحدی ندارند .تاریخ بشر شاهد انواع متفاوتی از انقلابات بوده است که از اشکال مسالمت آمیز تا قهر آمیز، از انقلابات علیه سلطه بیگانه تا علیه انقلابات علیه قدرت داخلی، از انقلابات علیه آریستوکراسی و اولیگارشی در جهان باستان گرفته تا انقلابات مدرن عصرجدید، از انقلابات بورژوادموکراتیک گرفته تا انقلابات فاشیستی، ونیز انقلابات «سوسیالیستی» را شامل می شود. هر انقلابی نیز در عین حال، در وهله اول، ریشه در تعارضات سیاسی و طبقاتی و ایدوئولوژیک داخلی هر جامعه معینی دارد .ازاینرو هر انقلابی نیز خود ویژه است و نمیتوان آنرا طابق النعل بالنعل با دیگر انقلابات مورد قیاس و داوری قرار داد تا چه رسد معیار قرار دادن آن برای داوری در باره همه انقلابات در تاریخ.

3 – با اینهمه، انقلابات همجنس، قرابت ها و مشترکاتی بیشتر از دیگر انقلابات باهم دارند. از این نظر، انقلاب اسلامی را می توان با انقلابات فاشیستی در تاریخ مورد مقایسه و داوری قرار داد. از پاره ای جهات، انقلاب اسلامی در ایران بسیار خشن تر از همجنس فاشیستی خود در ایتالیا بوده است. خمینی و دیگر رهبران جمهوری اسلامی ، قدرت اقتصادی و نظامی و تکنوژیک و کادر ماهر در اختیار هیتلر رانداشتند، و گرنه معلوم نیست که جهان را بسوی کدام فاجعه های بسیار دردناکتری که نمی بردند. ازاینرو انقلاب بهمن را تنها بعنوان یک انقلاب فاشیستی و ارتجاعی در تاریخ بشر می توان مورد داوری قرار داد.

4 – شیوه سازماندهی نظام سیاسی جمهوری اسلامی برخاسته از همان انقلاب ارتجاعی و نحوه رفتار آن با شهروندان، اتکاء آن بر سیستم «مبتنی بر رهبری» یا «پیشوا»، ناشی شدن دستگاه قانونگذاری و قضائی از اراده رهبر، خصلت ایدوئولوژیک دولت و فقدان حاکمیت قانون و آزادی های سیاسی ومدنی، جمهوری اسلامی را نیز بصورت یک دولت توتالیتر و از جنس دولت های فاشیستی به تاریخ بشر عرضه کرده است.

5- یکی از مختصات چنین دولت هائی، اصلاح ناپذیر بودن آنها و عدم ظرفیت تبدیل شدن آنان به دولت هائی «نرمال» است.از اینرو، دل بستن به امکان اصلاح جمهوری اسلامی، جز فرسوده کردن خود و شرط بقاء بیشتر خریدن به آن، پی آمد دیگری نخواهد داشت. شناخت ماهیت ارتجاعی انقلاب بهمن و دولت برآمده از آن، شرط مقدماتی برای هر حرکت دموکراتیک است که هدف آن چیزی جز عبور از تمامیت آن نمی توان داشته باشد.

6-هیچ کشور خارجی، در جستجوی استقرار دموکراسی و آزادی در ایران نبود و نیست. و هر کشور خارجی، بنا به اقتضای منافع استراتژیک خود، سعی می کند که بر روی حوادث و تحولات اثر بگذارد و موج حادثه را بنفع خود بازگرداند. آنها نه از علم کردن شخص و نیروئی برای تضمین منافع خود ابائی داشتند و دارند و نه از غرق کردن او بهنگام لزوم. ازاینرو، در انقلاب بهمن نیز آنان با تشخیص منافع استراتژیک خود، به سراغ آن نیروهائی رفتند که اولا در آن لحظه از زمان وزن سیاسی و اجتماعی پیدا کرده بودند، و ثانیا بیشتر از دیگران در جهت تامین منافع آنان می توانستند قرار گیرند.

ولی در هر انقلابی آنچه تعیین کننده است، دینامیسم و نیروهای محرکه خود جامعه است. زیرا انقلاب، غافلگیر و بی خبر می آید. نه یک قدرت خارجی می تواند آنرا ایجاد کند و نه براحتی مانع از وقوع آن شود. کشورهای بیگانه خواه ناخواه تاثیر می گذارند، لیکن درجه تاثیر آنها نسبی است و بستگی به آرایش و صف بندی های درونی در هر کشوری دارد.

انقلاب بهمن در مجموع، از جنس انقلابات ارتجاعی در تاریخ بود و بیشترین خویشاوندی با انقلابات فاشیستی در کشورهای غرب را داشت . ولی دلیل تعیین کننده آن را باید مقدم برهر چیزی و بیشتر از هرچیزی در کارکرد دیالکتیکی مجموعه نیروهای سیاسی و اجتماعی ایران و دستگاه سلطنت تا آستانه انقلاب بهمن جستجو کرد تا عوامل دخیل جهانی .

آیا مایلید در امر سوادآموزی به کودکان مشارکت کنید؟

نمي توانم جهان را از خشونت نجات دهم

نمی توانم کشورم

شهرم

خانواده، همسر، فرزندم را نجات دهم.

تنها می توانم

بی سوادی

با سواد کنم

آه … ای عزیز:

بگذار

آنچه می توانم

امروز انجام دهم!

                               (ع- ص- خیاط)

 

دوستان گرامی، متاسفانه برای بسیاری از کودکان(از جمله کودکان کار و آسیب دیده اجتماعی) توانایی خواندن و نوشتن هنوز هم یک رویاست!

علی صداقتی خیاط (عموخیاط) که سالیان زیادی را در راه آموزش به این کودکان صرف کرده، توانسته برپایه تجارب خود، روش نوین سوادآموزی سریع را تدوین و اجرا نماید. به کمک این متد مبتکرانه، فرایند آموزش سواد خواندن و نوشتن به کودکان و بزرگسالان، درطول 15 روز (30 جلسه دوساعته در صبح و بعد ازظهر( امکانپذیر است.

توسعه این طرح، نیازمند مشارکت داوطلبان دلسوز و علاقه مند به امر آموزش است. اگر شما عزیزان مایلید حتی به صورت محدود، در حوزه آموزش سواد به کودکان مددجو مشارکت نمایید، لطفا با ما تماس بگیرید تا هماهنگیهای لازم برای پیوستن شما به این طرح بزرگ و ارزشمند، صورت پذیرد: tahsil@hamdelan.org

 

شماره 30 و 31 فصلنامه‌ی باران با تصویری از شهلا شفیق، پژوهشگر، داستان‌نویس و فعال اجتماعی بر روی جلد به تازگی در سوئد منتشر شده است.

این فصلنامه که طرح‌هایی از اکرم ابویی، نقاش ساکن برلین و عکس‌هایی از مهشید راستی، سپیده عباس‌زاده، پرستو رجایی و جواد منتظری را دربر گرفته است، از سال 1382 زیر نظر مسعود مافان در سوئد منتشر می‌شود. او در صفحات آغازین این شماره تحت عنوان چند نکته به ویژگی حکومت اسلامی همچون حکومتی بحران‌ساز و بحران‌زی پرداخته و نوشته است که راز بقای حکومت اسلامی، بحران‌سازی‌های پی‌درپی این حکومت است. او در این یادداشت کوتاه بحران‌سازی‌های حکومت اسلامی را از پس از کسب قدرت سیاسی در اسفند 1357 تا آخرین بحران آن که بحران هسته‌ای است مرور کرده است.

 حاشیه‌ای بر اصل این شماره مقاله‌ای از مراد ویسی را در بر گرفته است تحت عنوان «حکومت سرداران و سرداران حکومت». نویسنده به بررسی نفوذ و سلطه سپاه بر حوزه‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و ورزشی ایران پرداخته است. همچنین به نفوذ سپاه پاسداران در حوزه‌هایی چون دولت، مجلس، قوه قضاییه، نیروهای انتظامی، سازمان‌های اطلاعاتی، شهرداری‌ها، رسانه‌های گروهی و ورزشی و سازمان‌های اقتصادی متفاوت اشاره می‌کند که این نهاد اداره آنها را را عهده‌دار شده است.

بخش ویژه این شماره باران به «قدرت، دمکراسی و ملیت» اختصاص دارد. در این بخش این مقالات منتشر شده است: مسئله بلوچ و بلوچستان در ایران (ناصر بلیده‌ای)، حکومت اسلامی و مسئله ملی در ایران (مجید حقی)، دیالکتیک ناسیونالیسم حاکم و محکوم در ایران (آسو صالح)، آسیب‌شناسی فرایند دولت ـ ملت در ایران (یوسف عزیزی‌بنی‌طرف)، شهروند پویا، سرمایه اجتماعی (احمد علوی) و جمعیت آل یاسین (رضا پرچی‌زاده).

در بخش نقد و نظر این شماره از فصلنامه‌ باران نیز این مطالب ارائه شده است: بنیادگرایان، قدرت دولتی، تناقض‌ها و سازش‌ها (هایده مغیثی)، مدارس بهایی در ایران (موژان مؤمن)، معمای بهائیت در ایران (فریدون وهمن)، ایران و تضاد در جامعه اطلاعاتی امروز (علی زمانی)، مفيستوفلس و ضربه‌ی پا (س. سيفی)، بوف کور و خروس سقراط (علی‌محمد اسکندری‌جو)، مضمون داستان جیست؟ (لورنس پرین. ترجمه: ابولقاسم گلستانی)، گیلگمش، داستان بلوغ انسان (اسد سیف)، درآمدی بر مقوله مرگ در شعر معاصر (نسرین شکیبی)، فلسفه چیست؟ (محمدحسین صدیق یزدچی)، چند پرسش از روشنفکر ایرانی (محمدحسین صدیق یزدچی)، مرور مجموعه شعر این سکته سگ‌مصب (هنگامه کسرایی)، پژوهشی در آثار غلامحسین ساعدی (ناستین مجابی) و کشتن و شرم (اوننی ویکان. ترجمه احمد اسکندری).

 

در بخش زندان، یادداشتی بهمن احمدی امویی با نام «یک هفته در بند مردان 902 اوین» آمده است. در این شماره فصلنامه باران همچنین بخش یک چهـره، یک گفت‌وگو اختصاص یافته است به گفت‌وگو با شهلا شفیق، داستان‌نویس و جامعه‌شناس که توسط سپیده زرین پناه انجام شده است

 

در بخش داستـان، آثاری از محسن حسام، مجتبی روحانیان، حمیدرضا شریفی، محمد عقیلی، رضا قاسمی، سرور کسمایی، بیتا ملکوتی و نجمه موسوی؛ و در بخش شعر هم آثاری از فاریا برلاس، نسرین جافری، مژگان رودبارانی، اکبر ذوالقرنین، محمدشریف سعیدی، حمید شوکت، شهاب‌الدین شیخی، امیر مومبینی، سیدمهدی موسوی، و جلال سرفراز چاپ شده است.

پایان بخش این شماره فصلنامه باران، به معرفی کتاب‌های منتشر شده در تبعید اختصاص یافته است.

برای اشتراک و تهیه فصلنامه‌ی باران با نشر باران از طریق ایمیل زیر می‌توان تماس گرفت

info@baran.se

این گلستان جهانی

علی رضا جباری (آذرنگ)

 

باد خزان وزید

بر رودبار یاد

صد بوته خار ماند.

در پای بوته های خزانی

بر خاک سرد مانده

یک چند برگ سبز

بر شاخه های خشکان

ماندند با نوید بهاران.

 

آنک بهار

در چارسوی این کره ی خاک

فریاد می کشد.

و آن شاخه های خشک زمستانی

از خواب دیرباز

بیدار می شوند.

 

 

آن باد های سرد خزانی

با صد زبان وعید خزان دادند

آن روزهای سرد.

از زوزه های شان

صدها گل شکوفا لرزید

گلبرگ های شکوفاشان

بر خاک سرد ریخت.

 

هان بادهای خزانی!

یک لحظه بنگرید و ببینید!

آن برگ های سبز

بر شاخه های خشک

که روییدند.

آنک چهار سوی جهان را

با رویش هزاران نوگل

پرورده با نسیم بهاری

در گل نشانده اند.

 

هان بنگرید

این گل ستان جهانی را

 

29 مهر 1390 (20 سپتامبر 2011)

 

ساز و کار خون گیری از اقتصاد مردم

تحلیل مبانی اقتصادی سوء استفاده 2878 میلیاردی

فریبرز رئیس دانا

کانون مدافعان حقوق کارگر- سرمایه مالی در همه جا، رو در روی مردمی قرار گرفته است که برای گذران زندگی، با سختی و تنگدستی مواجه اند. این بدان معناست که نماد کل سرمایه داری، در پوسیده ترین و بی هویت ترین شکلش خود را می نمایاند: سرمایه ی ربا خوار و مبتنی بر «بهره».

هرچند بنیان سرمایه داری بر کشتار، بهره کشی،‌ جنایت و استثمار قرار دارد، با قلع و قمع و فتح سرزمین دیگران، دوران اولیه انباشت خود را گذرانده است و برای جمع آوری سرمایه، به همه رقم جنایت دست زده است، اما همه ی آن پلشتی ها، در بازار مالی که اکنون پایگاه اصلی نظام سودمحور است، در سراسر جهان نمایان شده است. مبارزان ضد سرمایه داری، بازارمالی وال استریت را به عنوان نماد حاکمیت و رذالت سرمایه داری مورد حمله قرار می دهند، چرا که از نقش سرمایه مالی در به افلاس کشاندن و بهره کشی بی رحمانه و خیانت کارانه از نیروی کار، آگاهی دارند.

مقاله ی زیر و چند مقاله ی دیگر از این دست، که کانون مدافعان حقوق کارگر مبادرت به انتشار آنها کرده است، نشان می دهد که سرمایه داری، با اشکال متفاوت و ظاهری مختلف، اما دارای یک روایت همسان از گسترش و نفوذ سرمایه مالی در سراسر پهنه نفوذ این نظام ضد انسانی است؛ همچنین نشان می دهد که کسانی که ریاکارانه، با جنبش ضد سرمایه داری هماهنگی نشان می دهند، تا چه اندازه، خود به گسترش بازار مالی کمک می کنند.

از یک سو، سرنوشت محتوم نظام سرمایه داری در بخش های مختلف جهان، به ضرورت، منجر به گسترش بازار مالی می شود. از سوی دیگر، مبارزان ضد سرمایه داری در سراسر جهان، با همبستگی خود، نوک پیکان حمله را به جانب بازار مالی نشانه می روند تا کل این نظام دگرگون شود و زمینه برای ایجاد جامعه ای انسان محور، فراهم شود.

ساز و کار خون گیری از اقتصاد مردم

تحلیل مبانی اقتصادی سوء استفاده 2878 میلیاردی

فریبرز رئیس دانا

1-                  آشنایی با محتوا

با بحث پر سر و صدای اختلاس 2878 میلیارد تومانی، که از نیمه دوم شهریور 1390 به سرعت و با گستردگی پراکنده شد، تقریباً همه‌ی خوانندگان ما و کسانی که با دقت مسایل اقتصادی و اجتماعی و سیاسی ایران را پی‌گیری می‌کنند، به خوبی آشنایند. تقریباً همه مردم عادی هم – مگر از کار افتادگان و کودکان و نوجوانان– به بخشی از ماهیت موضوع پی برده‌اند. بنابراین در اینجا نیازی به تشریح واقعه نمی‌بینم و علاقه‌مند به تحلیل ریشه‌ای آن هستم. فعلاً نام این واقعه‌ی بزرگ، «سوء استفاده» است، تا بعدآً معلوم شود نام واقعی‌اش، که باید منطبق با ماهیت آن باشد، چه ترکیبی از اختلاس، جعل، تبانی، دزدی، فساد و جز آن را دارد. چنین سوء استفاده بزرگی را در چهار حوزه می‌توان جداگانه مورد بحث و بررسی قرار داد:

1- حوزه حقوقی (قضایی): که در آن به جنبه‌های جرم شناسانه، تبانی، توطئه، اقدام مجرمانه و مجازات‌های آن پرداخته شود.

2- حوزه‌ی مدیریت مالی و بانکی: که در آن ضعف و نابسامانی و ساختار سازمان نظارت و مدیریت در حوزه‌ی قراردادها و اعتبارهای مالی و بانکی، که عامل یا زمینه‌سازی چنین سوء استفاده‌ای بوده است، مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرند.

3- حوزه اجتماعی (و فرهنگی): که در آن شرایط و ساز و کارهای اجتماعی و فرهنگی ای که این آسیب‌ اجتماعی را (در صورتی که واقعاً به آسیب تبدیل شده باشد و نه اینکه شماری از اقدام های ویژه مافیایی باشد) پدید می‌آورند و اشاعه می‌دهند، بررسی می شود.

4- حوزه‌ی اقتصادی: که در آن شرایط و ساز و کارهای اقتصادی‌ای که پدید آوردنده انگیزه و گرایش و امکان چنین سوء استفاده‌ای بوده‌اند و راه و روش های ناسالم را انتخاب شدنی می‌کنند و نیز آثار آنها بر اعتماد در روابط اقتصادی و هرز روی و ناکارآمدی منابع، مورد تحلیل و ارزیابی قرار می‌گیرند.

من به اقتضای تخصص، حوزه‌ی چهارم را برای بحث بر می گزینم، اما فراموش نمی کنم که شرایط اقتصادی، با زمینه‌های حقوقی و با ابزارهای مدیریتی مرتبط هستند و با شرایط و ساز و کارهای اجتماعی هم کنشی پیدا می‌کنند. به همین سبب، من در بحث خودم، حسب مورد، آن سه رویکرد دیگر را نیز مد نظر قرار می‌دهم و از آنها برای تحلیل و استنباط یاری می‌گیرم.

کدام وضعیت یا شرایط اقتصادی، موجب بروز، تثبیت و رشد پدیده‌ی فساد مالی– اداری (یا به تعبیری همان سوء استفاده) می‌شود؟ آیا واقعاً پدیده‌های اقتصادی، علت‌های اصلی پدید آورنده‌ی فساد اند یا شرایط اجتماعی، فرهنگی، قضایی، انتظامی و نظارتی نیز در آن دخالت دارند یا حتی تأثیر گذارترند؟ پاسخ این گونه پرسش‌ها آسان نیست، زیرا موضوع اساساً پیچیده است. توجه داشته باشیم که جایگیر و ماندگار شدن فساد اداری– مالی، خود یک آسیب اجتماعی است که ریشه‌ها و ابعاد قوی سیاسی و اقتصادی هم دارد و یک ریشه‌ی اصلی و تنومند آن، به شبکه قدرت اقتصادی بر می‌گردد. اما از سوی دیگر، این شبکه قدرت (که انواع مافیایی، جناحی، شبه قانونی و همانند آنها را دارد) می‌تواند از سوی نظارت های دموکراتیک (که توانمندی اش جنبه تاریخی دارد و در جوامع مختلف هم تفاوت می کند) محدود شود. نظام سرمایه داری که این شبکه‌ی قدرت را می‌پرورد، می‌تواند با نظام نظارتی نیز مقابله کند. کنش متقابل این دو جریان، وضعیت های محتمل را می‌سازد. در مثل، در ایتالیا شبکه فساد با شبکه قدرت آمیختگی زیادی دارد و از مرز نظارت های دموکراتیک می‌گذرد، اما نه به اندازه‌ی یک جامعه‌ی نسبتاً پر درآمدِ جهان کم توسعه نفتی، که کارکردهای دموکراتیک آن نیز ریشه ای و نیرومند نیستند و در برابر شبکه قدرت، تقریباً به کلی عاجز اند. اما در سوئد از آن طرف و در کشورهایی از این طرف، فساد اداری و مالی، کاملاً کم ‌اندازه‌تر است. در آمریکا، این فساد، جنبه‌های قانونی و موجه پیدا می‌کند که حاصل آن، سوء استفاده‌های تئوریک شده و ظاهرالصلاح است که از بوش پسر و دیک چنی گرفته تا بانکداران و سردمداران مالی، در آن شراکت دارند. بنابراین به سادگی نمی‌توان در نظام سرمایه داری، که بخش‌های گوناگون فعالیت‌های تولیدی و مالی در آن رشد می‌کنند یا اصلاً کم رشد می‌مانند، از حضور یا عدم حضور مستقل نظارت دموکراتیک سخن گفت. مگر در ترکیه هنوز سوء ‌استفاده های کلان وجود ندارد؟ و چرا دارد؟ اما در نروژ که به سخت گیری نظارتی موسوم است، دیدیم چگونه یک شرکت نفتی منشأ ارتشا بود. (در رابطه با قرارداد نفتی با ایران با امضای یک خانواده سیاسی– اقتصادی).

راستی چه می‌خواهم بگویم؟ آیا می‌خواهم بگویم اوضاع «هر کی هر کی» است و نمی توان قانونمندی اقتصادی را برای فساد برشمرد. نه! چنین نیست. واقعیت این است که به طور کلی و نه در شمول عام:

1-                  فساد اداری و مالی از گذشته ها تا کنون، به طور اساسی ریشه در سلطه و بهره کشی و تحمیل های طبقاتی داشته است و هرچه به روزگار معاصر نزدیک‌تر می‌شویم، این ریشه ها ناپیداتر و تو در تو و آمیخته تر با عوامل اجتماعی می‌شوند.

2-                  نظام سرمایه داری از بدو تولد، در جریان توسعه به ویژه توسعه مالی،‌ مستقیم و نامستقیم، درون مرز یا برون مرز، قانونی یا نا قانونی با فساد و ارتشاء پیوند ذاتی دارد.

3-                  پیش زمینه‌های فرهنگی و تربیتی، فقر و نارسایی درآمد، عادت به رشوه خواری و سوء استفاده از وقت و منابع و مسئولیت، توزیع ناعادلانه درآمد و عوامل مشابه می‌توانند تشدید کننده فساد مالی– اداری باشند، چنان که گاه منجر به ناپیدا ماندن ریشه‌های واقعی می‌شوند.

4-                  هرچه نظارت دموکراتیک کامل تر، همه جانبه تر و مردم پایه تر باشد، سهم فساد نیز کمتر می‌شود.

5-                  هرچه به سمت کشورهای فقیرتر و کم توسعه تر حرکت می‌کنیم، فساد دولتی هم بیشتر می‌شود.

6-                  به طور مشخص، در برخی جوامع، شرایط اجتماعی و سیاسی و ساخت قدرت اقتصادی جامعه را چنان فسادخیز کرده است که انباشت سرمایه، سرمایه گذاری و فعالیت اقتصادی، بدون فساد، بسیار نازل می‌شود.

7-                  هرچه توانمندی، استقلال و مسئولیت پذیری دستگاه قضایی بیشتر باشد، امکان مقابله با فساد بیشتر می‌شود، گرچه این مشخصات، خود بخشی از موقعیت اجتماعی و تاریخی هر جامعه اند.

8-                  هرچند هم علت و العلل ها شناخته شوند -البته باید هم شناخته شوند- بالاخره این ترکیب عوامل هفت گانه بالاست که به طور نهایی، ساز و کار فساد را در هر جامعه تشریح می‌کند. اما این ساز و کار بی بررسی ریشه ای نمی‌تواند برای مقابله با فساد، مفید باشد.

2- برخی زمینه‌ها

در مقاله‌ای تحت عنوان «بادکنک‌ها برای ترکیدن چقدر گنجایش دارند» (1) توضیح دادم که این نظام متورم پولی و مالی کشور موجب عدم تعادل، فقر، ثروت‌های بادآورده و رشد بادکنکی و حبابی زیان‌آور شده است. در آنجا نوشتم که این سیستم می‌رود تا بترکد و به جز آثار منفی که در جریان رشد خود ایجاد کرده است، آثار اختلاس سنگین دیگری نیز به بار آورد. در مقاله دیگری (که امروز عنوان آن را به یاد ندارم) در نقد عملکرد و اعمال سیاست های زیانمند و هدفدار یکی از وزارت خانه‌ها و تأثیر روی کارکردهای ویژه وزیر مربوطه‌اش، در مورد زندگی و شغل و امنیت کارگران نوشتم. این همان وزیری است که شد رئیس یکی از بانک‌ها و به گمان من و شمار زیادی از کارشناسان وارد به امور، نقش جدی و مستقیم در سوء استفاده 2878 میلیارد تومانی داشته است.

اگر همان بررسی‌ها را ادامه دهم، می‌رسم به اینجا که نرخ رشد نقدینگی در سال‌های اخیر، در واقع همزاد رشد بادکنکی سیستم پولی و مالی بوده است. این امر، عین توانمند شدن غیرعادی و شگفت آور شمار بسیار معدودی از سرمایه داران و سوداگران و مالی‌چیان بخش خصوصی، مدیران دولتی و مدیران نیمه خصوصی بوده است.

بانک‌های خصوصی بی‌وقفه در حال رشد هستند. وام ها بی هیچ خیال و واهمه، در اختیار ثروتمندان و سرمایه داران بسیار خودی در رشته‌های سوداگری، مستغلات، پیمانکاری، شرکت‌های سرمایه گذاری، بخش‌های پولی و مالی، واحدهای صنعتی بزرگ خصوصی شده، قرار می گیرد و به طور بسیار محدودتری، در اختیار سرمایه گذاران واحدهای صنعتی غیر خودی قرار می‌گیرد.

سرمایه گذاران کوچک و نوآمدگان را در واقع نصیبی از وام ها نیست. در مقابل، با این که نرخ بهره‌ برای نادارها بسیار بالا است، اما برای سرمایه گذاران که سودهای فوق عادی را می‌جویند، نرخ های 22 درصدی (برای عقود مشارکتی 12 درصد (برای عقود مبادله‌ای) اصلاً بالا نیست. بهره که در واقع نوعی حق واگذاری موقعیت مالکیت سرمایه‌های انباشت شده پولی و مالی است، خود در شرایط اجتماعی – اقتصادی خاص تعیین می‌شود. وقتی قدرت دارندگان سرمایه‌های مالی زیاد است، آن‌ها پول را ارزان می‌خرند، گران می‌فروشند و وقتی خودشان در فعالیت اقتصادی شریک‌اند، آن را به مصرف کننده نهایی، گران می‌فروشند. نرخ بهره در بازار ربایی چهل درصد است. اقشار کم توش و توان و کارگران، یا باید از دریافت وام محروم بمانند یا بهره‌ی سنگین بابت‌ وام‌های محدود بدهند، اما نرخ بهره‌ برای سرمایه‌گذاران خودی، نسبت به نرخ تورم و سود انتظاری، به طور نسبی پایین است. سیستم مالی و پولی بادکنکی، با این وام ها و بهره ها است که سود می‌برد و انباشت می‌کند.

بگذارید نگاهی داشته باشیم به چهره‌ مالی و پولی کشور:

کل تعداد باجه‌ها و شعبه‌های بانکی در سال 1385 در سراسر کشور هفده هزار و نهصد واحد بود. در میانه‌ی سال 1390 این شمار به حدود 24 هزار واحد رسیده است. ده سال پیش، رقم مزبور چیزی در حدود 8هزار واحد بود. تعداد صرافی‌ها اکنون از 2200 واحد تجاوز می‌کند. همین تعداد تعاوتی اعتباری در کشور کار می‌کند. صندوق‌های قرض‌الحسنه ادغام شده اکنون به 6400 واحد رسیده است که اگر ادغام نشده بودند به بالای 20 هزار صندوق می‌رسیدند. این شمار و این رشد حبابی نه تنها با رشد تولید ناخالص داخلی واقعی سازگاری ندارد، (که در 1385 تا 1390 می‌‌تواند 75/1 درصد باشد) بلکه به ازای هر 100 واحد افزایش در تولید ناخالص واقعی چند برابر آن حجم پولی و مالی کشور افزایش یافته است. اما برای چه کسانی ؟ در مقاله‌ی «نقدینگی کشور نصیب چه کسانی می‌شود» (اردیبهشت1390) نوشته بودم که توزیع این نقدینگی بسیار ناعادلانه است و این ناعادلانه بودن جنبه ارادی دارد و با سرشت سود و سرمایه‌داری مالی عجین است. نوشته بودم که 50 تا 60 درصد از نقدینگی 250 هزار میلیارد تومانی کشور در پایان سال 1389 در اختیار 5 تا 10 درصد از اعضای جامعه‌ی 75 میلیون نفری ایران است.

افزایش روزافزون بدهی‌ها در واقع چیزی نیست جز سوخت‌رسانی به بوژی‌ها تنوره کش سرمایه‌های مالی که مخزن‌های بانکی و اعتباری را حمل می‌کنند و به مقصد بانک‌ها یا مستغلات خارجی و داخلی می‌برند یا هنوز در جاده‌ – رگ‌های اقتصاد-  در حال حرکتند.

بگذارید تصویری از بدهی‌های کشور به دست بدهم. برای این‌که این تصویر را بشناسید، برآورد من برای تولید ناخالص داخلی در پایان 1389 را به یاد بیاورید: 420 هزار میلیارد تومان که با توجه به جمعیت 75 میلیون نفری، می‌شود سرانه‌ی 6/5 میلیون تومان. حالا در نظر بگیرید حداقل دستمزد با مزایایش را که برای همان سال به حدود 4/5 میلیون برای خانوار 5/3 نفری می‌رسید یعنی سرانه‌ای معادل 54/1 میلیون تومان و این یعنی این که کارگران جوان، کارگران زن، کارگران ساختمانی ناماهر، افغانستانی‌ها، کارگران کشاورزی ناماهر و دیگران، رویهم و به طور متوسط فقط معادل 5/27 درصد از درآمد سرانه میهنشان را دریافت می‌کند. بسیار خوب حالا سطرهای پایین‌تر را بخوانید:

برخی از بدهی‌ها در کشور به این میزانند:

1-                  بدهی دولت به تأمین اجتماعی (بابت سهم‌های پرداخت نشده) 24 هزار میلیارد تومان

2-                  بدهی دولت به بخش خصوصی (که ناگزیر دامن کارگران را هم می‌گیرد) 14 هزار میلیارد تومان

3-                  بدهی معوقه بخش خصوصی به بانک‌ها 40 هزار میلیارد تومان

4-                  بدهی بخش دولتی به سیستم بانکی 57 هزار میلیارد تومان

5-                  بدهی بخش غیردولتی به سیستم بانکی 330 هزار میلیارد تومان

جمله این اقلام به جز بند 3 که در دل بندها است می‌شود 425 هزار میلیارد تومان. برای سال 1389 تولید ناخالص داخلی چه مقدار بود؟ 420 هزار تومان. خواننده خود می‌تواند حدیث بادکنک بدهی و بانک‌زنی را دریابد (و این بانک‌زنی یعنی احداث بانک که با آن «بانک‌زنی»، که هم ردیف چیزی است مثل راه‌زنی، مثلاً به اندازه‌ی 2000 میلیارد تومان در چند نوبت و در فاصله‌ی 10 ماه تفاوتِ شکلی دارد). خواننده هم‌چنین می‌تواند بداند که کدام لایه‌ی اجتماعی است که اگر در تولید و مستغلات است منابع مالی‌اش را از یک سیستم حباب‌زده‌ی متورمی به نفع خود و به زیان جامعه تأمین می‌کند ولی بخش عمده‌ی کارش همین بدهی‌سازی – بانک‌زنی– است. این پول‌ها از کجا می‌آیند؟ به قولی اگر آب همه‌ی رودخانه‌های این ولایت شیرین است، پس آب این دریا چرا این‌قدر شور است؟

کارشناسان اقتصادی یکی از مصائب اقتصاد ایران را تورم می‌دانند. خیلی از اقتصاددانان بر این حکم متفق‌القولند. اما مونتاریست‌ها که همان پیروان یکی از دو راست‌گراترین مکتب‌های اقتصادی، یعنی مکتب شیکاگو بر آنند که این تورم فقط و فقط حاصل دخالت دولت است و چون همیشه دخالت دولت ماهیتاً عبارت از یک اشتباه است، هر دولتی هم که باشد، پس این دخالت موجب افزایش نقدینگی می‌شود. پس افزایش نقدینگی، با این دخالت دولت، باعث و بانی اصلی تورم است. استدلال آن‌ها هم در پیروی از استدلال قطبشان، میلتون فریدمن، این است که هر وقت نقدینگی بالا رفته است تورم هم بالا رفته است. از نظر آن‌ها پی در پی یا پشت سر هم بودن دو پدیده گویا به معنای رابطه‌ی علت و معلولی اصلی و تعیین‌کننده هم هست. اما، از نظر کسان دیگر و من این، هر دو، خودشان عوارض و نمودها و حتی فرانمودهای یک نظام، به ویژه تضادها و تحولات درونی آنند. به نظر من تورم با افزایش انبساط و بدهی و نقدینگی ارتباط‌هایی دارد و یکی از دلایل واگرایی قیمت از ارزش (که باید با ارزش کار سنجیده شود). همین است. اما این توضیح کافی نیست و شبه توضیح هم نیست و نوعی سرو ته قضیه را هم آوردن است به نفع دیدگاه محدود نو کلاسیکی. چنین است زیرا این نظر نمی‌گوید پس حالا که می‌دانیم عامل منشأ و درد چیست و کجاست، پس چرا نمی‌آییم نقدینگی را کنترل و برای همیشه مالاریای تورم را ریشه‌کن کنیم؟ آن‌ها در پاسخ می‌گویند کسانی که جن‌زدگان سوسیالیسم هستند، نمی‌گذارند چنین کنیم و مرتب دولت را به مداخله فرا نمی‌خوانند (این هم از دانش و کیاست آن مکتب و دار و دسته‌هایش، حتی در ایران، که دخالت دولت را همان سوسیالیسم می‌پندارند! و ما را که، بر خلاف خودشان حتی یک روز هم در قدرت نبوده بجایش تحت پیگرد بوده‌ایم، سیاست‌ساز می‌شمارند!)

باری، اما به نظر من و شمار زیادی از اهل تخصص، نقدینگی به دلیل دامن زدن به ساختار طبقاتی و قدرت اقتصادی‌ای پدید می‌آید – و گاه همراه با معصومیت ظاهری یا واقعی مسئولان پولی کشور– که می‌خواهد در بخش سرمایه‌ی مالی فعال باشد و سود ببرد. گستردگی بدهی‌ها هم بخشی از همین ردیف کار است. اعطای اعتبارات سهل و ارزان به گروهی از سرمایه‌داران نیز از همین آبشخور مایه می‌گیرد. فساد اداری – مالی که تکرار شده و ریشه دار است، نیز به همین مقوله مربوط است.

توجه کنید میزان نقدینگی کشور چگونه افزایش یافته است.

پایان 1385                               128 هزار میلیارد تومان

پایان 1388                               236 هزار میلیارد تومان (رشد سالانه 6/22 درصد)

پایان 1389                               283 هزار میلیارد تومان (رشد سالانه 20 درصد)

پایان 1390 (برآورد)  326 هزار میلیارد تومان (رشد سالانه 15 درصد)

این رشد سریع (به رغم کنترل‌های ناگزیر در سال 90) که چند برابر رشد تولید ناخالص داخلی واقعی است تحت فشار کدام نیرو ایجاد می‌شود و به کدام جهت حرکت می‌کند؟ ردیابی‌های علمی و تخصصی و واقعی منابع مالی و بانکی نشان می‌دهند که این منابع عمدتاً در حد بیش از 60 درصد) در اختیار سرمایه‌داری مالی و سوداگری و مستغلاتی به ویژه از نوع خودمانی می‌شود و جز با انواع خلاف راه به سمت آنان نمی‌برند. این در حالی است که بخش اعظم صنایع از پرداخت حقوق و دستمزد برای ماه‌ها اظهار عجز می‌کنند و توده‌ی مردم دسترسی به منابع مالی برای امور حیاتی خود، حتی متناسب با پس‌انداز اجباری و موقتشان ندارند. (کاری نداریم که شرکت‌هایی مانند «کیسون» میلیاردها تومان پول پیشکی پیمان‌کاری از طرف دولت «در ارتباط» گرفته و از سیستم خارج کرده و حالا برای پرداخت دستمزد کارگران اعتصابی که زیر فشار و تعقیب و تهدید هم هستند آن‌را به دریافت بقیه مطالباتش حواله می‌دهد، انگار کارگران مسوول قراردادهای این شرکت سودساز غول پیکرند یا انگار موقعی که پیشکی پول می‌گرفته، سود می‌برده و به خارج می‌فرستاده، ده شاهی به کارگرانش داده است که حال درصدد تلافی برآمده است.)

3- ماهیت ویژه بهره و فساد

بحث «ویژه بهره» (رانت) در اقتصاد با بحث امتیاز و فساد دولتی گره خورده است. در مجله‌ی پژوهشی «حقوق و اقتصاد» (شماره 6، آبان 1388) در مقاله‌ای با عنوان «فساد، ویژه بهره،‌ ویژه‌خواری» نوشتم که رانت یا به زبان من «ویژه بهره» حاصل تملک بر زمین و منابع است و معمولاً با پدیده‌ی موقعیت و قدرت انحصاری سیاسی و دولتی و فساد و امتیازهای ناشی از آن تداخل پیدا می‌کند. به هر حال در آن‌جا تحلیل‌های نظری درباره‌ی دو ماهیت «ویژه بهره» و ویژه خواری (رانت‌خواری) ناشی از امتیازهای ویژه، قدرت و اطلاعات دولتی ارائه دادم. همچنین در آن‌جا به این نتیجه رسیدم که اگر بپذیریم بحث رانت را از حوزه‌ی زمین به قلمروی امتیازهای سیاسی بیاوریم، به این نتیجه می‌رسیم که در برخی جوامع ماهیت قدرت و داشتن امکانات ویژه‌ی ایدئولوژیک، سیاسی، نظامی و مدیریتی موجب زد و بندها و فعالیت‌های غیرقانونی و درآمدزایی‌ای می‌شود که به تدریج با ماهیت و طبیعت دولت، سرمایه‌گذاری دولتی و بخش‌های خصوصی وابسته به آن گره می‌خورد. در این حالت نوعی ویژه‌خواری (رانت خواری) دولتی – خصوصی تثبیت و تبدیل به یکی از راه‌های کسب درآمد و انباشت سرمایه می‌شود و این ویژه‌خواری چنان موقعیتی پیدا می‌کند که در موارد زیادی اساساً امکان انباشت جدی سرمایه بدون آن میسر نیست. آن مقاله‌ی تحلیلی هم چراغی و راه گشادیی و عبرتی و چیز جالب توجهی برای مدیریت کشور نشد و اساساً پرداختن به این مقوله را به دلایل اقتصادی و سیاسی به مصلحت ندانستند.

بررسی روند سوء استفاده 2878 میلیارد تومانی نشان می‌دهد که چگونه شبکه‌ای از مدیران مالی و بانکی، سیاستمداران، فعالان اقتصادی بخش خصوصی، مدیران دولتی و کارشناسان و کارمندان دست در دست هم توانستند به راحتی تمام قوانین و مقررات نظارتی را دور بزنند که اساساً لازم‌الرعایه بودند و در مورد وام‌گیرندگان یکی دو میلیونی هم به کار هستند. آن‌ها بدین ترتیب توانستند به 2878 میلیارد تومان سرمایه‌ی مالی دست بیابند و برای درست کردن بانک (بانک‌زنی)، ایجاد شرکت‌های تولیدی، صادراتی، خرید سهام کارخانه‌های بزرگ (مانند فولاد) و جز آن به نفع خود خرج کنند.

روزنامه کیهان (26 شهریور 90) شکوه سر می‌دهد که چند ماه قبل اسناد و شواهدی ارائه کرده است که از وقوع یک سوء استفاده کلان در سیستم پولی کشور و در چرخه‌ی تعدادی از بانک‌ها نظیر بانک تات، گردشگری، آریا، سامان و … از وجود دست پنهان جریان انحرافی خبر می‌داد. همین روزنامه در همین تاریخ می‌نویسد اساساً در 13 مرداد 1390(نزدیک به 40 روز بیش از افشای ماجرا) مسئولان اعلام کرده بودند که به طور تصادفی متوجه جریان برداشت‌های هنگفت مالی از مسیرهای سوء استفاده‌ای شده بودند و تذکرها هم داده بودند.

اما از طرف دیگر رئیس جمهور که گویا پشتیبان جریان موسوم به انحرافی است در سفر اردبیل (23 شهریور 1390) می‌گوید برخی در تلاش‌اند که پاک‌ترین دولت تاریخ را با دروغ و تهمت متهم کنند. او افزود باید به موضوع رسیدگی شود، همه‌ی عاملان افشا شوند و افزود مسئولان وزارت اقتصاد بانک مرکزی پیش از آن موضوع را افشا کرده بودند و اضافه کرد شخص خود او پیش از آن نسبت به تلاش جریان سوز برای تأسیس بانک هشدار داده بود.

اما مشایی که گویا نفر اول جریان انحرافی است (در 24 شهریور 1390) گفت منظور از رئیس جمهور از جریان سوء همان روزنامه کیهان است. جهرمی رئیس سابق بانک صادرات که لانه‌ی اصلی سوء استفاده بوده است و از کار برکنار شده، می‌گوید اصلاً موضوع را خودمان کشف کردیم و فهمیدم هفت بانک دیگر هم در کار دخیل بوده‌اند و باید با آن‌ها برخورد شود. البته او نمی‌گوید که خود ایشان که به این کشف مهم و بی‌سابقه نائل آمد اساساً چرا کمی زودتر یا پیش از آن‌که 2 هزار میلیارد آخری را ببرند یا پیش از انفجار خبر سوء استفاده به این مکاشفه نائل نشد و چرا او به منظور پیشگیری، که هر عقل سلیم در عادی‌ترین مدیریت‌ها برای منابع محدود مالی هم آن‌را لازم داشت، نظارت عادی خود را اعمال نمی‌کرد و چرا پس از آن‌که دَقِ کار درآمد خود را به جلو ماجرا دوانید. من یقین دارم هم او و هم رئیس بانک ملی و بانک‌های دیگر به سادگی نمی‌توانند دستشان را از این واقعه‌ی جا به جایی و سوء استفاده مالی بشویند، مگر قرار شود سر و صدای قضیه «بخوابد». مطلقاً ممکن نیست چنین کسانی را در واقعه‌ای که این همه را درگیر کرده است، پاک و منزه و خنثی دانست.

در فرمان 8 ماده‌ای رهبری جمهوری اسلامی در 10 سال پیش که مشخصاً درباره‌ی مبارزه با فساد بود آمده بود که به بهانه‌ی کند شدن فعالیت اقتصاد و دل‌سردی سرمایه‌گذاران نمی‌توان و نباید به هیچ وجه چشم بر روی نظارت سرمایه‌گذاری‌ها و تأمین مالی و فعالیت‌های دولت و نادولتی مربوط ثروت‌ها باد آورده بست. (نقل به معنا) اما به رغم توصیه‌ها، دستورها و هشدارها جریان سوء استفاده مثل آب روان که در جلوی چشم همگان از چشمه در می‌آید و به جویبار می‌رود، ادامه می‌یابد. رقم سوء استفاده‌ی مورد بحث من در سال‌های 86 و 87 کم‌تر از 30 میلیارد تومان بوده است در سال 88 به 80 و در 89 به 800 و در 5/5 ماه اول سال 1390 به 2878 میلیارد تومان می‌رسد. یعنی در 5/5 ماه سال 2070 میلیارد تومان برداشت می‌شود. که بخش اعظم این رقم 2070 میلیارد تومانی، شاید 80-70 درصد آن، بر اساس گفته‌ و پاسخ‌های متقابل مسئولان و آگاهان، پس از افشاء موضوع، دست کم در محافل کارشناسی دولتی و بانکی، در نهایت خونسردی «زده» شده است. همین نشان‌دهنده‌ی نهادینه شدن روند فساد در انباشت سرمایه (چه مالی و چه تولیدی وجه ساختمانی) است.

البته می‌توان پذیرفت که نظر قوه‌ی قضاییه دایر بر این‌که پیش از کشف واقعه مبلغ 1110 میلیارد تومان از این رقم باز پرداخت شده است می‌تواند درست باشد. البته خباز عضو کمیسیون اقتصادی مجلس گفت که 2000-1000 میلیارد تومان از این رقم از کشور خارج شده است که این هم می‌تواند به همان اندازه درست باشد. ما که از کنه موضوع خبر دقیقی نداریم. اما رئیس کل بانک مرکزی نیز گفته بود خیر سرنخی از خروج پول اختلاس شده به خارج در دست نیست، گویا ایشان خودشان مأمور سرنخ‌یابی بوده‌اند یا خبر داشته‌اند که پول‌ها در بازار چگونه به دلار تبدیل می‌شوند (و دیدیم افزایش‌های ناگهانی بهای دلار را) و چگونه به خارج می‌گریزند (و دیده‌ایم فرار میلیاردها دلار پول را در هر سال). اما در عین حال مقام قضایی گفت فرد اصلی (گویا دیگران فرعی‌اند) دارای 4000 میلیارد تومان دارایی است که می‌توان از آن محل، کل مبلغ اختلاس را باز پس گرفت که این هم شاید درست باشد. به هر حال باز ما کارشناسان و پژوهش‌گران غریبه‌ایم و قرار است چیزی ندانیم.

بهره‌برداران سوء استفاده‌‌کننده از منابع بانکی پول را بر می‌داشتند (و نمی‌گذاشتند به محل و به دست اهلش برسد) و برای خود کاسبی می‌کردند (کارخانه می‌خریدند، بانک می‌زدند، ساختمان می‌ساختند، تجارت می‌کردند و در همه‌ی این کار‌ها از امتیازهای ویژه و سوء استفاده‌های بهره کلان بردند) و پدر اقتصاد را در می‌آوردند و سپس بخشی از بازده و سود کلان را به عنوان بازپرداخت بخشی از بدهی پس می‌دادند و سندهای جعلی لو رفته و فشل شده را پس می‌گرفتند. باز روز از نو و روزی باد آورده از نو.

به هیچ وجه نمی‌توان تاکنون بر اساس آن‌چه گذشته است و گفته شده است، دانست که همه یا بخش اصلی واقعیت چه بوده است. برای مثال نگاه کنید به خرید سهام شرکت فولاد:

سهیلی پور رئیس سازمان حسابرسی می‌گوید، فردِ مرتکب، اقدام به خریداری شرکت فولاد کرده است و حتی با سوء مدیریت ریخت و پاش خود (البته لابد در مقام ارباب امیر خسرو خان) در این شرکت موجب گرفتاری شده است، اما حسینی وزیر اقتصاد می‌گوید خیر چنین نیست و 5/50 درصد سهام فولاد در اختیار دولت است، زیرا واگذاری فقط با رعایت تشریفات قانونی و از طریق بورس ممکن بوده است. در حالی‌که همه می‌دانیم ترک تشریفات قانونی، ترک مناقصه، دور زدن بورس یا «متقاعد» کردن آن بارها و بارها اتفاق افتاده است و می‌افتد. در همین اثنا و در همین مورد نامه‌ای از مشایی مشاور دولت چاپ می‌شود که در آن تصمیم دولت را برای انتقال سهام شرکت فولاد به متقاضی (همان فرد مرتکب، موسوم به الف – خ) اعلام می‌کند. همین شخص بعداً می‌گوید که من وظیفه ذاتی و طبیعی خودم را انجام دادم. اما دولت دست خود را از همه‌ی دخالت‌ها می‌شوید.

اما از طرف دیگر عباسعلی نورا عضو کمیسیون برنامه و بودجه مجلس می‌گوید جریان‌های سیاسی در این کار دخیل بوده‌اند. (تا این‌جای قضیه از نظر دانش کارشناسی او درست می‌گوید). وقتی او می‌گوید رئیس کل بانک مرکزی استعفا کند و همه مشکلات متوجه بانک مرکزی است، همه چیز را نمی‌گوید و تقلیل گرایانه بحث می‌کند. بی شک در این ماجرا و ده‌ها ماجرای مشابه بانک مرکزی و وزیر اقتصاد مسوول بوده‌اند و باید پاسخگو هم باشند و به دلیل این اهمال باید مورد مواخذه‌ی سرنوشت ساز هم قرار ‌گیرند. اما آن‌ها از سیستم‌هایی جدا و مستقل بیرون نیامده بودند. جعفری قادری نماینده شیراز نیز ضمن آن‌که جامعه را بر آرامش و یعنی ادامه ندادن بحث دعوت کرد، خودش از رئیس بانک صادرات دفاع و آن را داری کم‌ترین تقصیر خواند (یعنی خودش به بحث ادامه داد و تازه داوری هم کرد، منتها برای تبرئه‌ی یکی از مسوولان مالی). داستان خرید این سهام کش دارد. رئیس سازمان خصوصی سازی واگذاری سهام فولاد را تأیید اما رئیس سازمان بورس و سخنگوی این سازمان آن را تکذیب کردند. ابتدا اسماعیل غلامی معاون سابق خصوصی‌سازی تأکید واگذاری گروه صنعتی فولاد را تأیید کرد و آن‌را قانونی دانست. خبرگزاری مهر (22/6/90) به انتشار نامه مشایی به وزاری اقتصاد و راه برای تسریع در واگذاری سهام فولاد امیر منصور خسروی / الف – خ که به ازای دریافت سهام مزبور ساخت آزادراه تهران – شمال را ادامه می‌داد اقدام کرد. این نامه به تاریخ 07/07/89 و به پیوست نامه شماره 1020/ص20/ مورخ 02/07/89 شرکت خدمات مهندسی خط و ابنیه فنی راه آهن در خصوص آمادگی خرید 5/50 درصد از سهام فولاد با حسب موافقت رئیس جمهور بود.

شماری از دارایی‌های الف – خ (که هنوز معلوم نیست این امیر منصور خسروی (یا الف-خ) خودش مالک بوده یا نماینده‌ی مالکان واقعی یا پوشش آنان به شمار می‌آمده است) به شرح زیر است.

96/94%  سهام ماشین‌سازی لرستان

2/95% سهام گروه صنعتی فولاد ایران

95% سهام خدمات مهندسی خط و ابنیه فنی راه‌آهن

7/39% سهام فولاد آکسین

ده‌ها واحد تولیدی آب و آب معدنی کارخانه‌های مستعد دیگر در جای جای کشور به اضافه‌ی املاک و مستغلات فراوان.

حمیدرضا فولادگر رئیس کمیسیون ویژه اصل 44 (آرمان 21 شهریور) گفت در این سوء استفاده، به زبان او اختلاس، برخی ارتباط‌های سیاسی در کار بوده است. در پاسخ این پرسش که چگونه با وجود دستگاه‌های پیشرفته نظارت مانند داشبورد مَنیجمِنت (یا مدیریت صفحه پیش رو برای مدیرعامل) اختلاس و سوء استفاده صورت گرفته است، گفت بهانه‌ای قابل قبول نیست و تقصیر متوجه مدیران بانکی است. او گفت به همین دلایل فشار بیش از حد بر دریافت کنندگان تسهیلات خرد و تسهیلات تولیدی وجود دارد (که نشان می‌دهد اختلاس مزبور حساب شده و با همراهی مدیران بوده است)

داستان فرافکنی‌ها ادامه داشت تا این‌که فرموده شد بیش از این از ادامه دادن نالازم موضوع دست بردارند. پیش از آن رئیس سازمان بازرسی کشور، مصطفی پور محمدی گفته بود (جهان صنعت، 3 مهر 1390) عده‌ای از متخلفان در حال اتهام‌زنی به دیگران هستند تا به این وسیله فرافکنی کنند. گرچه در این صحبت چیزی نهفته ماند و آن این‌که منظور از متخلفان چه کسانی‌اند؟ اما حرف او به هر حال، حرف درستی بود.

چند روز بعد از این گفته رئیس قوه‌ی قضاییه از سر مقاله مورخ 5/7/90 روزنامه ایران به قلم جوان‌فکر یار بسیار نزدیک دولت احمدی‌نژاد که از قوه‌ی قضاییه انتقاد کرده گفته بود این قوه بر سر موضوع سوء استفاده با برخی دستگاه‌ها همکاری نکرده است، به شدت انتقاد کرد و نویسنده را دارای وقاحت بیش از حد قلمداد کرد. رئیس قوه قضایی پاسخ داده بود مگر تمام برخوردها جز از طریق قوه‌ی قضاییه ممکن بوده است. اما جوان‌فکر باز به حرف خود ادامه داد و خواهان شکایت از قاضی‌القضات شد. هاشمی رفسنجانی رئیس مجمع تشخیص هوشیارانه خیلی دیر وارد معرکه شد تا پای او ناخواسته به میدان کشیده نشود و فقط به ابراز تأسف از این اختلاس بی‌سابقه بسنده کرد و ضروری ندید به ریشه و پیشینه‌ی اختلاس‌ها در دوره‌ی هشت ساله‌ی حکومت تعدیل ساختارش اشاره‌ای کند. او حتی سری را که درد هم می‌کند دستمال نمی‌بندد، چرا برسد این‌جا که به میدانی پابگذارد که حاصلش انفجار نقد و اعتراض و اظهار نظر و فروفکنی و فرافکنی است.

در این میان موضع‌گیری حق به جانب فقط از طرف جهرمی، رئیس بانک صادرات نبود. بهمنی رئیس کل بانک مرکزی که باید پا به پای وزیر اقتصاد پاسخگوی این معرکه باشد، همیشه خود را تبرئه کرده و فوق قضیه نشان داده است. او گفته بود (روزنامه صنعت 21 شهریور 90) تخلفات بانکی نسبت به تعداد کارکنان و تعداد واحدهای فعال حجم منابع فعال در سیستم بانکی کم‌تر از جاهای دیگر است. از نظر ایشان گویا نه خود تخلف و سوء استفاده و پایمال کردن علنی دارایی و امکانات و حقوق و فرصت مردم بلکه نسبت آن به منابع اهمیت دارد. به این ترتیب مثلاً کسی معادل 5 درصد منابع را از جایی بالا می‌کشد و این مبلغ می‌شود 1000 میلیارد تومان. اما در مقابل یک نفر 8 درصد پول و موجودی یک مغازه را کش می‌رود که آن هم می‌شود 40 میلیون تومان. از نظر رئیس کل بانک مرکزی و مسئول ثبات پولی کشور، آن اولی کم گناه تر است. یا اگر 100 اختلاس بانکی در سال بشود و شمار کارکنان بانک‌ها هم 200 هزار نفر باشد این می‌شود یک هزارم. اما سهم دزدی در آن‌ مغازه که یاد کردیم مثلاً می‌شود یک سوم. پس از این محاسبه معلوم می‌شود که از نظر حافظ ارزش پول ملی، کارِ اولی پاکیزه‌تر است.

رئیس کل بانک مرکزی می‌گوید قبلاً (یعنی شش ماه پیش) هشدار داده بودیم که باید تسهیلات ارزی از آن (فرد مرتکب) وصول شود و دیگر هم به او تسهیلات ندهند و این‌که او بدهی دارد و نمی‌تواند بانک بزند. اما واقعیت این است که آن شخص پس از هشدار رئیس کل بانک مرکزی هم چیزی در حدود 2070 میلیارد اعتبار گرفت هم بانک دایر کرد. پس بهمنی و بانک مرکزی و سیستم عریض و طویل بازرسی بانک‌ها (که چنان است که در مثل اگر یک چک 100 هزار تومانی بی داشتن پول در حساب پاس شود فوراً می‌فهمند یا چک در حساب خوابیده را هر روز کلِر می‌آید و می‌برد) چه کاره بوده‌اند و چرا بهمنی و دستگاه او پس از آخرین هشدار خود 5/5 ماه به خواب رفته یا به خواب زده شده بودند تا 2070 میلیارد دیگر از صندوق‌های بانکی به بیرون فرار کنند. واقعاً موضوع، موضوع کش رفتن گندم از انبار رعیت توسط چند تا موش نبوده است که انباردار متوجه نشود اما رعیت بفهمد. اگر آن‌طور که بهمنی می‌گوید بانک‌ها بازرس دارند که همیشه به هوش است پس چرا جهرمی و خاوری این موضوع را نفهمیده بودند و خاوری حتی از این نافهمی ابراز ندامت هم کرد و از غصه‌اش رفت تا در خانه 5/3 میلیاردی‌اش در تورنتو باقی عمر را در اندوه روزهای خوش پر درآمد ماضی بگذارند و جهرمی در عوض با غرولند طلب‌کارانه وادار شد میزش را ترک کند تا بورس از کجا درآورند. آیا واقعاً خاوری مسئولیتی کم‌تر از جهرمی داشت؟

آیا این که مدیر نظارت بر بانک‌های مرکزی ابراهیم درویشی، می‌گوید بعضی مدیران بانک‌ها فرافکنی و بقیه‌ی بانک‌ها را متهم می‌کند. معنایش این است متهم جهرمی است و نه خاوری و نه آن چند تا بانک دیگر (که ابداً از آن‌ها، به ویژه از بانک تات، خبری نیست و به خیر و سلامت همین‌طور دارند، شعبه‌های سه نبش می‌زنند)

تجربه‌های من در اقتصاد این کشور به من بارها ثابت کرده‌اند. معمولاً مدتی پیش از آن که اسواران فسادهای مالی و اداری با ابتکار و ساز و برگ و نفرات جدیدشان راهی شوند تا به گردونه‌های تازه بتازند و مال مردم به یغما ببرند، منادیان آزادی بی قید و شرط سرمایه‌های مالی و سوداگری و تولیدی و مستغلاتی دولتی و خصوصی با شبه خصوصی و نهادی و یاوران عدم دخالت و نظارت دولت در کنسرتی با هم، اما نه چندان هماهنگ، با صداهایی گوش‌خراش به بوق و کرنا و دهل زدن در می‌آیند و آوازخوانی و در گذرگاه‌ها با رسانه‌هاشان صدا پخش می‌کنند و به آزادی‌خواهان و عدالت‌خواهانی که آزادی ملت را در گروی نظارت دموکراتیک می‌دانند، انواع اتهام‌ها از جمله نادانی و عقب‌ماندگی و قاطی کننده‌ی بحث عدالت و نظارت در اقتصاد را می‌زنند. پس از آن است که نم نم دخل ولایت بران، که ریشه‌‌های ثابت و قوی و نافذی هم دارند، شاخ و برگ در می‌آورند. چندی بعد یک دفعه سر و صدای یک سوء استفاده دیگر بلند می‌شود. مدت‌ها پیش از اختلاس 123 میلیاردی رفیق دوست – خداداد همین پیش آمده وضع بود. در اختلاس‌های بعد از آن و پیش از این آخری نیز همین بود. در این دوره، ده‌ها رسانه‌ی منتقد و هشداردهنده متوقف شدند. اما چند روزنامه‌ی اقتصادی و سیاسی متعلق به فلان جناح و فامیل و فلان نهاد سرمایه و فلان جامعه‌ی شبه دانشگاهی و فلان شبکه‌ی قدرت مدام بر طبل عدم نظارت می‌کوبند که گویا نظارت و برنامه مداخله‌‌هایی بس مزاحم و زشت اند. وقتی این‌گونه رسانه‌ها تعطیل می‌شوند این یاران بورژواری محافظ کار سنتی ایران که نظارت بر عملیات مالی خود را مایه‌ی محدود شدن رشد اقتصادی می‌دانند، اما سه بندی در برابر هر نوع آزادی بیان و تشکل را ضرورت بقای نظام و اقتصاد به حساب می‌آورند ابداً صدایشان در نمی‌آید. این که هیچ، این و آن‌جا هم می‌گویند، و گفته‌اند، که خوب شد تعطیل شدند. زیرا آن‌ها چپ و رادیکال و مزاحم آزادی سرمایه بودند.

این بار این سعید لیلاز است که باز در لباس دفاع از آزادی، برای قطاع‌الطریقان منابع ملی به نوعی شبه علمی اما در واقع ضد مردمی دل می‌سوزاند و می‌گوید چون نظارت و حضور دولت زیاد بوده است، پس اختلاس شده است! او، به نظرم به عمد، تمام اخبار از منابع رسمی و کارشناسی را که می‌گوید در این واقعه‌ی بی‌سابقه یا اصلاً نظارتی در کار نبود یا اگر بود کسی آن را به گوشه‌ای از هیچ جایش هم نگرفت، نادیده می‌گیرد، تا باز همان افسانه‌ی بی‌پایه‌ی دزد پرور را وردِ زبان کند: بعد از این، کم‌تر از این‌ها نظارت کنید و بیش‌تر از این‌ها، منابع را به ولنگاری بسپارید.

ببینید من چند مورد از جریان زنده و جاری‌ای را که ارتباط بین نبود نظارت دموکراتیک با فساد و انباشت سرمایه توسط گونه‌ای از سرمایه‌داری ایران را نشان می‌دهد، باز خدمتتان عرض می‌کنم.

–                    هنوز بیش از 12 هزار میلیارد تومان درآمد از فروش نفت به صندوق ذخیره ارزی (که حالا نامش عوض شده است صندوق توسعه ملی) واریز نشده است و باید بنا به قانون بایدچنین می‌شد. این پول‌ها حالا در کجا گردش و چرخش و خواب می‌کند؟

–                    معادل 4/5 هزار میلیارد تومان نفت به طور غیر قانونی معامله شده است.

–                    3 هزار میلیارد تومان از درآمد نفت برای تخصیص دادن به یارانه‌های نقدی برداشت شده، اما پول گران فروختن برق، آب و گاز و نان به حساب نمی‌آید. ضمناً سهم منابع و معادن از محل افزایش قیمت حامل‌های ارزی پرداخت نشده است.

–                    در حدود 9 هزار میلیارد تومان از بانک مرکزی برداشت شده است.

–                    قرار بوده است 7/7 میلیارد دلار در نفت سرمایه‌گذاری شود، که نشده است و به جای آن کارهای دیگر شده است.

–                    600 میلیارد تومان باید به صندوق توسعه ملی (همان صندوق ذخایر ارزی) واریز می‌شد، که نشده است.

–                    به دستور رئیس دولت 3 میلیارد دلار از صندوق توسعه ملی به مسکن مهر اختصاص داده می‌شود، در حالی‌که صندوق هنوز نه پا گرفته و نه هیأت امنا دارد و تازه رئیس جمهور که رئیس هیأت‌ امنا است، حق چنین کاری را نداشته است. ضمناً در اساسنامه‌ی صندوق، برداشت فقط برای مصارف دلاری مجاز است و اجازه تبدیل دلار به ریال وجود ندارد و این مسکن مهر با بیماری شدید کمبود منابع ریالی رو به رو است.

–                    رئیس کل گمرک می‌گوید بله اسکله‌های غیر مجاز داریم و می‌افزاید در 5 ماه اول سال 90 شمار 12500 پرونده قاچاق به ارزش 180 میلیارد تومان تشکیل شده است که نسبت به دوره‌ی مشابه سال قبل از نظر تعداد و مبلغ در حدود 14 درصد رشد کرده است.

–                    هنوز قضیه‌ی 300 میلیارد تومان برداشت هزینه‌ی بی حساب و کتاب از شهرداری تهران در زمان شهرداری احمدی‌نژاد حل نشده است.

و چندین مورد دیگر هم در ذهن دارم که از آن‌ها می‌گذرم.

البته به نظر من اشکالی ندارد که دولت و رئیس جمهور از اختیارات ویژه در حوزه‌ی اقتصاد (و حوزه‌های عملیاتی دیگر به جز آن‌چه دست او را برای محدود کردن آزادی و حقوق مردم باز می‌گذارد) برخوردار باشد. اشکالی ندارد که مجلس وارد هر تصمیم جزئی که مثل بازی شطرنج مرحله‌ای و ظریف است نشود و تنها تصمیم‌های اساسی و راهبردی بگیرد و خیلی راه‌کارها و جزئیات را برای مدت معین و طی برنامه و کارنامه‌ی قابل پیش‌بینی به دولت تفویض کند و نتیجه‌ی آن‌را بخواهد و بررسی کند. اما آن‌چه نه فقط ایراد دارد، بلکه مصیبت بار است، بی حساب و کتابی‌ها، گردن‌کشی‌ها، ولنگاری‌ها و بی‌قیدی‌های صاحبان قدرت وسرمایه است و طرفداری‌های این و آن نهاد قدرت اجرایی و پارلمانی و قضایی بر پایه‌ی منافع اقتصادی و سیاسی جناحی. هنگام بروز بحران و آنچه نابسامانی اجتماعی، برای مردم و حیات اجتماعی مهلک می‌شود (و برای حکومت را اکنون کاری نداریم) همین فرافکنی‌ها، به گردن هم انداختن‌ها و بکش و مکش‌های سیاسی – اقتصادی است که تاکنون هم کم دخل زندگی و رفاه و امنیت و شغل مردم را در نیاورده است.

4- راه‌حل‌های مقطعی و سطحی

برخوردهای افراد، گروه‌ها و جناح‌های حاکمیتی با یکدیگر در عین حال که نشان از تلاش‌ برای خودتبرئه سازی فردی و سازمانی دارد، نوعی راه حل را نیز نشان می‌دهد:

احمد توکلی رئیس مرکز پژوهش‌های خطاب به دولت و جریان‌های انحرافی می‌گوید: خودکشی پیش‌کش، استعفا بدهید. رئیس قوه قضاییه عدم ورود افراد غیر مسئول را در این پرونده را خواهان است. او دادستان کل کشور را برای مسئولیت پرونده برگزیده است که اشتهار به برخوردهای تند تنبیهی – امنیتی مورد به مورد دارد، رئیس قوه می‌خواهد که کسی در این مورد بزرگ‌نمایی نکند. البته شاید ایشان باور ندارند کوچک‌نمایی پرونده هم می‌تواند بسیار مضر باشد و معلوم نیست که واقعاًچه کسی «غیر مسئول» است. آیا کارشناسان فعال و نویسنده و محقق اجتماعی و اقتصادی که به ریشه‌های درد می‌پردازند نامسئولند؟

در همان حال و در مقابل، دولت اقدام به تشکیل کمیته‌ای مرکب از وزیر اقتصاد و رئیس کل بانک مرکزی (که هر دو در واقع باید پاسخگوی مسأله باشند نه اینکه مسأله‌یابی کنند) و وزیر اطلاعات می‌کند. وزیر اطلاعات اعلام می‌دارد (28 شهریور، روزنامه آرمان) که اطلاعات مربوط به پرونده را (فقط) به قوه‌ی قضاییه می‌دهد. کواکبیان، نماینده مجلس، در این میان مجلس را که این همه از حقوق نظارتی کوتاه آمده است، مقصر دانست، راستی پر بی‌راه هم نگفت.

کمیته‌ی منتخب مجلس در بیانیه‌ای جهرمی و دستگاه بانکی زیر ِریاست او را همراه با بانک‌ها دیگر شریک این جرم و مقصر می‌داند. آن‌هم به دلیل آن‌چه بنا به قاعده و به گونه‌ای متداول باید آن‌ها انجام‌ می‌دادند و ندادند. باز خبر (روزنامه آرمان، 7 مهر 90). اما در این بیانیه‌ی خبری از قصور بهمنی و حسینی نبود. در این اثنا رحیمی معاون اول رئیس جمهور از هشداری صحبت می‌کند که از سوی نهاد مهم دیوان محاسبات به او داده شده بود و در آن به او گفته بودند تنها به میدان نرو چون می‌زنندت. از این‌جا شما بخوانید امنیت مردم عادی را.

از طرف دیگر علی لاریجانی، رئیس مجلس که از مخالفان جدی دولت است، گفت باید کمیته‌ی حقیقت یاب تشکیل شود، اما برای من معلوم نیست کدام کمیته‌ی به واقع مستقل می‌تواند تشکیل شود تا به دنبال یکی از حقیقت‌های پنهان شده باشد. فساد و سوء استفاده و اختلاس در 25-20 سال گذشته مدام حضور داشته مدام درباره‌ی آن گفته شده و مدام تکرار شده است. در حقیقت این اختلاس 2878 میلیارد تومانی را باید به یک دستگاه قضایی و قاضی و دستیاران کاملا‌ً مشتاق و شجاع آن سپرد و از آن‌ها خواست کمیته‌های برای روشن شدن زوایای پنهان بیابند. اما حقیقت یابی مجلس باید متوجه ساختار فسادزا باشد و وضع و قوانین موکد علیه آن (آیا چنین عزمی وجود دارد و آیا شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت این عزم را بر می‌تابد؟ گمان نمی‌کنم). اما نقطه نظر آخری بهمنی بامزه‌ است. او از مردم یاری خواسته است تا این واقعه جمع و جور و جبران شود. من نمی‌دانم مقصود او دقیقاً چه ساز و کار و چه برنامه‌ی عملیاتی بوده است که مردم باید بر عهده بگیرند. اما رفیق طنزگویی که از واقعیات هم پرت نیست می‌گفت: نکند قرار است این 2878 میلیارد تومان روی خانوارها سرشکن و از آن‌ها مطالبه شود یا به حساب یارانه نقدی‌شان بگذارند.

در همین راستا، خیلی‌ها خواهان استعفای خیلی‌های دیگر شده‌اند، از جمله به ویژه مجلسیان خواهان استعفای بانکی‌ها و دولتی‌ها هستند. برخورد قضایی با مورد چنان‌که اعلام می‌شود و شواهد آن تا این موقع هم نشان می‌دهد قرار است برخوردی قاطع اما جبرانی و متنبهی باشد. کسانی حتی پیش‌بینی یک فقره اعدام یا حبس ابد می‌کنند تا مثل مورد رفیق و دوست – خداداد افکار عمومی تشفی یابد. اما ما می‌دانیم که هیچ مجازات اعدام و رفتار انتقامی از پس ساختار ویژه بهره زا، نامتعادل ساز و آسیب آفرین بر نمی‌آید، ضمن آن‌که ادامه‌ی مجازات اعدام نشانه‌های نادرستی‌اند، بر سینه‌ی وجدان جامعه‌ای که این همه آسیب و فساد می‌زاید.

به هر حال هیچ چیز از تناقض‌گویی‌ها، فرافکنی‌ها، اتهام‌زنی‌ها و سر در گم سازی‌ها نکاست و هیچ نشانی از این‌در دست نیست که حتی گوشه‌ای از جامعه‌ی سیاسی، در حال زایش نهادی مستقل برای پیگیری و پیشگیری و محو زمینه‌های فسادآور باشد. هنوز که هنوز است وجدان آزادی سرمایه حرف قاطع را می‌زند که مبادا کاری کنید که صاحبان سرمایه برنجند و بی اعتمادی به جامعه برگردد. تو گویی اکنون جامعه یک اقیانوس آرام اعتماد و حرکت و سلامت است. در واقع جامعه اعتمادش را به سلامت قدرت، فعالیت‌های اقتصادی، عدالت و امکان موفقیت آمیز از دست داده است. آن‌جایی هم که از چنین چیزهایی، چیزکی به جای مانده است اندک و ابتدایی است که گویا هنوز خبر وحشتناک را نشنیده است.

5- جمع‌بندی تحلیل

یک درد ضمنی جامعه از زبان شمار زیادی از مسوولان (حتی توکلی که به واقع نماینده جناح راست ثروتمند محسوب می‌شود) بیرون آمد. اما گویا فقط نیم بیتی زیر لب بود از زبان رهگذری در حال گذار از گورستانی، و بعد فراموشی. آن، این بود که وقتی مردم بی‌نوا برای گرفتن یک وام یکی دو میلیون مراجعه می‌کنند، باید تحقیر، فشار، معطلی، ناامیدی و هزار بیچارگی را تحمل کنند. آن‌ها نگفتند، اما من می‌گویم که یک نفر مثل آب خوردن می‌رود، داخل اتاق این رئیس و آن رئیس و پا روی پا می‌اندازد و تا قهوه‌اش را بخورد، میلیاردها تومان اعتبار درخواستی‌اش، که هیچ پایه و توجیهی هم ندارد، حاضر می‌شود. پرسش من این است که آقایان چرا آن درد را حالا به زبان می‌آورند و چرا همه‌اش را یا حتی گوشه‌های بیش‌تری از آن‌را و چرا ریشه‌اش را نمی‌گویند و چرا فردا آن‌را چون شعر زیر لبِ یک رهگذر، که به دست باد سپرده شده است، از یاد می‌برند.

من ماهیت این نظام اعتباری و توزیع نقدینگی را در مقاله‌ای تحت عنوان «نقدینگی کشور نصیب چه کسانی می‌شود»، باز کردم و با ذکر دلایل و مستدلات نشان دادم که اساس توزیع اعتبار نقدینگی آمیخته با فساد بی‌عدالتی است و گفتم که این نظام چه مصیبت و دردهایی به بار می‌آورد و البته پیش‌بینی من برای این گونه نابسامانی‌ها این است که روزی جامعه سخت واکنش نشان خواهد داد و خدا کند عنصر خرد و توان و آگاهی و استقلال در آن از دست رفته نباشد.

اکنون هم بر پیش‌بینی خودم تأکید می‌کنم و این نکته می‌افزایم که دشمنان مردم و جامعه و میهن، فقط همان سوء استفاده‌کنندگان سیاسی و اقتصادی و کارگزاران شاخص شده‌ی امپریالیستی نیستند. چیزی در راه است که باید بشناسیمش. بله مداخله‌گران خارجی و خودکامگان قدرت یاد گرفته‌اند و می‌روند تا جریان‌های صوری و مصنوعی و قلابی ‌ترب رنگی را برای مردم ناراضی و کارگران و محرومان بسازند و برایشان تبلیغ کنند و در مقابلِ این موج گسترده‌ی بی اعتمادی، دام‌هایی تجربه نشده بسازند، که بهره‌بردارانش خودشانند. در نهایت به جای تشکل‌ها و جریان‌های آزاد و فعال‌ مردمی، به ویژه مردم محنت دیده و محروم که می‌توانند تشکل‌های نظارتی و دولت دموکراتیک را بسازند، تشکل‌های موازی و قلابی که لایه‌ی پوست نازک سرخ رنگ دارند ولی از درون به تمامی سفید و پوک‌اند، شکل می‌گیرند تا به نوعی دیگر انواع ویژه‌خواری را ابداع و اجرا کنند. هوشیار باشیم.

انگیزه اقتصادی چنین سوء استفاده‌ای را گفتم اما آثار آن را می‌توان در چند بخش بیان کرد:

این باور که بالاخره نظام سرمایه‌داری – از هر نوع که باشد – بدون نظارت‌های دموکراتیک از سوی نهادهای مردم پایه و دولت‌های مردم‌سالار، راه به فساد و سوء استفاده می‌برد. روز به روز جدی‌تر می‌شود. امروز بخش زیادی از روشنفکران و آگاهان و کارشناسان به این باور رسیده‌اند که آن‌چه جریان‌های بازارگرا و راست‌گرای افراطی تبلیغ می‌کردند، فریب‌کاری برای پوشش دادن اجتماعی و فرهنگی و به اصطلاح علمی در روند ویژه‌خواری، دزدی و سوء‌استفاده‌های مالی بوده است. آنان به این باور رسیده‌اند که سرمایه‌داری ایران دارای سنت و فرهنگ آنترپرنُری از نوع کمال مطلوب ژوزف شومپیتر نیست (در هیچ کجا هم کاملاً به دور از چرک و خون و کثافت و رنجی نبوده است) و جز با زد و بند و فساد نمی‌تواند منابع را به زیان زندگی توده‌ها و توسعه اقتصادی مردمی از آن خود کند. آن‌ها اساساً بر سیاست‌های اقتصادی از جمله ادامه‌ی افزایش نقدینگی و توزیع نابرابر آن و سیاست‌های بانکی و نرخ بهره تبعیض‌آمیز و نظام مالیاتی چنان اثر می‌گذارند و (این کار معمولاً نامستقیم است) که حاصل آن همین فروبستگی تورمی یعنی بی‌کاری و تورم مزمن، اما این باور زدوده نشده است که امکان سودبری فوق عادی و چپاول و فرار منابع از سوی اقلیت یکی دو درصدی است. اما همان‌ها در برداشتن منابع مستقیم‌تر و جسورتر عمل می‌کنند. نظر کارشناسی مستقل بر این است که اکر برخورد با این روش‌ها ریشه‌ای و دامنه‌دار و قاطع و به دور از جنجال‌سازی‌های قدرت آفرین نباشد، قطعاً ابزارها و روش‌های فساد و ویژه‌خواری، به نوع دیگری و در جای دیگری، بروز می‌کنند.

برداشت منابع با این شکل‌ها به منزله خارج شدن آن‌ها از مدارهای تولید و رشد است و این در همین نظام سرمایه سالار موجب بی‌کاری، رکورد و نابهره‌وری بیش‌تر می‌شود. این شرایط به نوبه‌ی خود انگیزه‌های سودجویی مبتنی بر فساد و باد آوردگی را بیش‌تر می‌کند. وقتی اندیشه‌ی سوء استفاده و فساد تا مویرگ‌های جامعه نفوذ کرد، نیروهای اجتماعی گسترده و زیادی نیز نظم گریز می‌شوند و دوای درد تورم را در سوء‌استفاده، طفره رفتن از کار و مسئولیت، ارتشاء و جز آن می‌بینند.

بخش بزرگی از نیروی کار به ویژه در میان جامعه‌ی تحصیل‌کردگان و کارشناسان دچار افسردگی واکنشی همگانی و یکی از دوستانم می‌گفت ملانکولی جمعی (که نمی‌دانم چه قدر درست‌تر از واژه گزینی من است) شده‌اند. آنان کار و کار صادقانه و دریافتی در برابر آن را امری عبث و ساده دو جانبه و وقت تلف‌کن و ضایع‌کننده‌ی همه‌ی آینده خود و خانواده می‌پندارند. آنان می‌بینند اسب تورم چگونه از آنان پیش‌تر می‌تازد و چگونه فردایشان تیره می‌نماید و او پیاده است و نان و مسکن سواره و چگونه دزدان بر خرمراد سوارند. آنان می‌بینند که مدام ارتشاء و اختلاس بزرگ و بزرگ شونده و زد و بندهای پول‌ساز است که تکرار می‌شود و عاملانش را به کام قصرهای خوشبختی و امن می‌کشاند و فقط چند چهره‌ای در این‌جا و آن‌جا قربانی و  بازشناسی می‌شوند و این‌ها همان چند نفری‌اند که احتمالاً به خاطر نابلدی و ناشی‌گری گرفتار می شوند، چنان که در هر کاری هم بالاخره اندک امکانی برای گیر افتادن و این‌که «استکان بخورد به لب پاشوره» در کنار حوض این‌ جامعه وجود دارد. آنان چندان دربند این نیستند که چند نفری از متهمان اختلاس حالا تحت پیگرد قرار گرفته‌اند، زیرا به تمامی تاریخچه‌ی سالیان این جامعه و نتیجه‌ی تبعیض شدید و شگردهای زرنگ‌بازی‌ای که باید آموخته شوند، می‌اندیشند. شرافت کار رنگ باخته است. کار شرافت‌مندانه از 50-60 سال گذشته تاکنون در خیلی بخش‌های جامعه شهری در معرض تمسخر، تحقیر، حتی از سوی همسر و فرزندان بوده است و حالا به باور جدی نسل نو تبدیل شده است. خیلی‌ها به خود می‌گویند آنان که بر سر عهد و پیمان درستی کارند اندک بازماندگان عهد عتیق‌اند که نمی‌دانند سعادت و کام‌جویی چیست، پول چه کار می‌کند و امنیت فردا در چیست و اخلاق منزه چه وبای زاهدانه‌ای است. دیگر کم‌تر کس از میان کسانی که کمی می‌توانند مانور اقتصادی و تحرک اجتماعی داشته باشند، کار و مسئولیت برای ایجاد جامعه‌ای سالم و انسانی را جدی می‌گیرد.

با این وصف آیا این دنیا در لجن ظلمت فرو رفته و تمام شده است و در افق چیزی جز سیاهی و ننگ رقابت فاسد و فساد رقابت آمیز نیست. نه! چنین نیست. نگاه کنید به جنبش‌های جهانی درخشان، ریشه‌گرا، انسانی و پر از آگاهی در وال استریت، خاورمیانه، اروپا، ایران و خیلی جاها. آنان برای فردایی دیگر و شدنی تلاش می‌کنند. آنان می‌خواهند دنیایی بهتر و دیگر گون را جایگزین دنیای تحمیلی ارتجاع و سلطه‌ی بومی و  جهانی کنند. یک جنبه‌ی همه‌ی این خواستن‌های نوید بخش و کام بخش، همین‌جا در کاوش و افشای واقعیت فساد نهفته است و از پایگاه دفاع از آن 99 درصدِ مردم. باید بیماری افسردگی همگانی را، که آتش در نیزار روشنفکران غیر سیاسی انداخته است، بخشکانیم. با همین گفتن‌ها.

———————————

(1) ماهنامه صنعت حمل و نقل (شماره 297، اردیبهشت 1389)

 

آری، ما تخیل گراییم!

خسرو صادقی بروجنی

پس از فروپاشی دیوار برلین و نظام دو قطبی، گفتمان جهانی شدن و زندگی در دهکده ی جهانی، خود را به عنوان گفتمان مسلط در فضای آکادمیک و همچنین سیاسی مطرح کرد. اندکی نگذشت که ایدئولوژی نولیبرالیسم، این گفتمان را مصادره به مطلوب اهداف ایدئولوژیک خود کرد و هدف اصلی جهانی شدن، نه جهانی شدن منافع مشترک بشری و همبستگی تمام ملت‌ها و کشورهای جهان، بلکه جهانی شدنِ اصولِ نولیبرالیسم تحت راهبری بازار آزاد گشت.

با سیطره‌ی ضد انقلاب نولیبرالیستی و هجوم آن به دستاوردهایی که طبقه کارگر در دوران موسوم به دولت رفاه و اقتصاد کینزی به دست آورده بود، منافع و حقوقی که کارگران و زحمتکشان جهان در پی مبارزات پیگیر به دست آورده بودند، بیش از پیش مورد تهدید واقع شد و مفهوم امر اجتماعی و منافع اجتماعی مشترک و بلند مدت در ذیل سود اقتصادی و منافع شرکتی قرار گرفت.

در این مقطع نظام اقتصادی از نظامی حک شده در اجتماع که در آن مناسبات معیشتی و اقتصادی انسان‌ها به تمامی تحت تأثیر نهادهای غیراقتصادی شکل می‌گیرد، به نظام اقتصادی فک شده از اجتماع تبدیل شد. در نظام اقتصادی فک شده از اجتماع، سازوکار معیشت انسان‌ها را نهادهایی مدیریت می‌کنند که صرفاً با انگیزه‌های اقتصادی به کار می‌افتند و تحت تسلط قوانینی مشخصاً اقتصادی قرار دارند.

به عبارت دیگر بیشنه‌سازی نرخ سود و مناسبات نظام سرمایه‌داری همه‌ی عرصه‌های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی را در می‌نوردد و اهداف بلند مدتی که در آن منافع همه‌ی اقشار جامعه را در نظر دارند، اهدافی چون عدالت اجتماعی، محیط زیست، توسعه‌ی پایدار، رفاه همگانی و … توسط اقشار و طبقاتی خاص فدای اهداف کاملاً اقتصادی می‌گردد.

امروز، و در دوران سرمایه‌داری متأخر، در عصری زندگی می‌کنیم که می‌توان نام «جامعه‌ی شرکتی» را بر آن نهاد. با خصوصی‌سازی‌های گسترده‌ای که در تمامی عرصه‌های زندگی، شامل آموزش و پرورش، بهداشت، امنیت، اوقات فراغت، و ارتباطات و … صورت گرفته است، فرد از یک «سوژه‌ی حق جو» بدل به نوعی «انسان اقتصادی» شده است که در هر امری از امور زندگی خود، با شرکت‌های خصوصی‌ای روبرو است که بیشینه‌سازی نرخ سود اقتصادی را هدف نهایی خود می‌دانند.

در چنین سامانه‌ای، شهروندان فقط زمانی از حقوقی مانند مسکن، کار، بیمه، بهداشت، آموزش و رفاه برخوردارند که قادر باشند با پرداخت هزینه‌ی آن‌ها به شرکت‌های خصوصی، از چنین امتیازهایی برخوردار شوند. بنابراین «حق» به «امتیازی» بدل گشته است که فقط با برخورداری از «قدرت خرید» می‌توان صاحب آن شد و انسان تنها به واسطه‌ی وجود انسانی خویش، حق برخورداری از آن را ندارد.

جنبش تسخیر وال استریت را می‌توان واکنش به چنین وضعیتی دانست. کسانی که خود را نود و نه درصد جامعه می‌دانند، اکثریتی هستند که در جامعه‌ی شرکتی نولیبرالیستی، هر روز مبالغ بیشتری را باید صرف برخورداری از خدماتی کنند که پیش از این فراهم کردن آن‌ها از وظایف دولت و نهادهای عمومی محسوب می‌شد. این جنبش، اعتراض به افزایش شکاف طبقاتی بین اکثریت مردم و یک درصد بالای جامعه است که در سه دهه‌ی گذشته همچنان رو به افزایش بوده است.

هواداران نظام سرمایه‌داری و نظم حاکم، در پاسخ به معترضین، از آزادی آن‌ها برای بیان اعتراضشان صحبت می‌کنند، در صورتی که همچنان که عدم وجود موانع جدی برای بیان اعتراض نوعی از آزادی می‌باشد که موسوم به «آزادی منفی» است، برخورداری از «امکان» و «فرصت» برابر برای رشد و تکامل توانایی‌های بالقوه‌ی انسانی و وظیفه‌ی نهادهای عمومی در راه ایجاد این امکان و فرصت نیز نوعی از آزادی به شمار می‌رود که کمتر از آن صحبتی به میان می‌آید.

معترضین وال استریت با استفاده از آزادی‌های منفی خود به فقدان چنین آزادی‌های مثبتی اعتراض کرده‌اند. آنان با آگاهی کامل از سازوکار نظام سرمایه‌داری و خصلت تعیین بخش بودن امر زیربنای اقتصادی در آن، مرکز الیگارشی مالی در دوران اخیر را هدف گرفته‌اند و به خوبی می‌دانند که این «وال استریت» و سرمایه‌داران مالی هستند که قلب تصمیم‌گیری ساختار موجود را تشکیل می‌دهند و سبب‌ساز چنین وضعیتی گشته‌اند.

رسانه‌های رسمی که هر روز به فکر و نظر مردم جهت می‌دهند، بحران ساختاری نظام سرمایه را به مشکل مالی و مشکل مالی را به اشتباه در تصمیم‌گیری تقلیل می‌دهند. آن‌ها سعی دارند جنبش تسخیر وال استریت را جنبشی اقلیتی و درون ساختاری نشان دهند اما واقعیت چیز دیگری است. حتی اگر چنین جنبشی را ضدسرمایه‌داری تلقی نکنیم، علت شکل گیری آن شرایطی است که نتیجه‌ی مناسبات سرمایه‌دارانه‌ی موجود است و حتی اگر بحران‌هایی را که ایجاد می‌شوند، بحران‌های ادواری بدانیم، این بحران‌های ادواری ریشه در ساختار سیستم سرمایه‌داری دارند. بنابراین به غایت ساده‌انگارانه است که از نظام سرمایه‌داری در قبال چنین اتفاقاتی، سلب مسئولیت شود. 

همه‌ی ما به خاطر داریم روزی را که باراک اوباما با شعار تغییر و امید به صحنه‌ی انتخاباتی آمریکا آمد. همچنین همه‌ی ما به یاد می‌آوریم که چه تبلیغات گستره‌ای صورت گرفت تا بیان شود که ساختار سرمایه‌داری خودش را اصلاح می‌کند. یک سیاه پوست در کشوری به ریاست جمهوری رسید که روزگاری در آن سیاهان بردگانی بیش نبودند. تو گویی رویای مارتین لوترکینگ محقق شده بود و اکثریت باور کردند که در ساختاری زندگی می‌کنند که با عقلانیت خود قادر به اصلاح امور خویش است.

اما تنها کسانی که از سازوکار و متابولیسم نظام سرمایه‌داری آگاهی داشتند، به این امر واقف بودند که تضادهای روبنایی‌ای چون نژاد، مذهب و جنسیت در چنین نظامی از اولویت در تعیین بخش بودن برخوردار نمی‌باشد و در نهایت تضاد کار و سرمایه است که آن را به جلو می‌راند. از این رو پرزیدنت فارغ از رنگ پوست و مذهب‌اش بیش از مردم باید به طبقه‌ی سرمایه‌داری حاکم و وال استریت پاسخگو باشد.

نظام سرمایه‌داری امروز در جایگاهی ایستاده است که نه سرزمین فتح‌ناشده‌ای را سراغ دارد و نه پیشرفت تکنولوژیک دوران سازی را پیش روی دارد. هر روز بیش از پیش به مرزهای نهایی و محدود خود نزدیک می‌شود و با بحران‌ها و تضادهای درونی متعددی دست به گریبان است.

رفع این بحران‌ها و تضادها، و یافتن پاسخ مناسبی برای آن‌‌ها آن چنان خطیر است که با نقد و نفی چند باره‌ی اندیشه‌ی چپ، خیال پرداز و ایدئولوژیک خواندن مخالفین و منتقدین و حواله دادن آن‌ها به پاسخ‌های سست و بی‌مایه‌ای چون زندگی در کوبا و کره شمالی و …، راه به جایی نخواهد برد.

در این وضعیت نیروهای چپ و ترقی‌خواه که در تحلیل و تبیین موقعیت حاضر، همواره مسلح به سلاح نقد بوده‌اند، بیش از هر زمان دیگر به سازماندهی کاملاً دموکراتیک، شناخت دقیق و ریشه‌ای ناکاستی‌های ساختار و همچنین از همه مهم‌تر طراحی بدیلی ممکن و عملی نیاز دارند. نیروهای مذکور بایستی نشان دهند که تنها از این زاویه خیال پردازند که اهداف انسانی‌شان در ساختاری سرمایه‌دارانه امکان تحقق ندارد و تحقق این اهداف با واقعیت چنین نظامی آن قدر فاصله دارد که توسط مدافعان ساختار خیال پردازی پنداشته می‌شود.

آری. ما خیال پردازیم، آری، در جهانی که حرف زدن از امکانِ انسانی زیستن و انسانی بودن، خیالی ناممکن پنداشته می‌شود، ما خیال پردازیم. خیال ما نابودی چنین نظامی است، نظامی که انسانیت را در حد یک خیال واهی تقلیل داده است. نظامی که در آن جنگ همه علیه همه، شکم درآنی و فردگرایی خودخواهانه، فردیت و پاسداشتِ آزادی فردی پنداشته می‌شود. در این نظام ما خیال پردازیم، خیالمان به زیر کشیدن نظامی است که تحت آن همبستگی و مشارکت انسانی و منافع مشترک ذیلِ سود اقتصادی تعریف می‌شود. آری، ما خیال پردازیم و باور داریم که انسانیت و انسانی زیستن، خیال نیست. واقعیتی است که محقق خواهد شد و هر روز لزوم تحققش بیشتر احساس می‌شود.

من در رویای خود دنیایی را می‌بینم که در آن هیچ انسانی انسان

دیگر را خوار نمی‌شمارد

زمین از عشق و دوستی سرشار است

و صلح و آرامش، گذرگاه‌هایش را می‌آراید.

 من در رویای خود دنیایی را می‌بینم که در آن

همه‌گان راه گرامی ِ آزادی را می‌شناسند

حسد جان را نمی‌گزد

و طمع روزگار را بر ما سیاه نمی‌کند.

من در رویای خود دنیایی را می‌بینم که در آن

سیاه یا سفید

ــ از هر نژادی که هستی ــ

از نعمت‌های گستره‌ی زمین سهم می‌برد.

هر انسانی آزاد است

شوربختی از شرم سر به زیر می‌افکند

و شادی همچون مرواریدی گران قیمت

نیازهای تمامی ِ بشریت را برمی‌آورد.

چنین است دنیای رویای من!

چنین است دنیای رویای ما!

اعتراضات مردم به نئو لیبرالیست ها در امریکا و اروپا

ناصر آغاجری

اواخر سده ی بیست بود. جبهه کار درهم شکسته، از ضعف های درونی و فشارهای خارجی و عوارض ویران گر اقتصادی جنگ سرد، از پای در آمده بود. نئولیبرالیست ها در میدان بدون حریف، با سرمستی پایان تاریخ را هورا می کشیدند. شکست جبهه کار را دلیلی برای ابدی بودن مناسبات نابهنجار سرمایه داری قلمداد می نمودند؛ همان طور که این رقص و پایکوبی را پس از شکست کمون پاریس در قرن نوزدهم به پا کرده بودند. با همین مضمون، پایان تاریخ را فریاد می کشیدند. دیکتاتوری یک فرد را (استالین) که تحت تاثیر محاصره ی اقتصادی، نظامی و تکنولوژیکی سرمایه داری جهانی و تهاجم ددمنشانه نازیسم و فاشیسم، سگ هار سرمایه داری امپریالیستی، به دام دیکتاتوری افتاده بود، به جهان بینی علمی تعمیم می دادند و سوسیالیسم علمی را نفی می کردند. سوسیالیسم واقعا موجود را با ساختار نازیسم مترادف تلقی می نمودند.

تنها دلیل این قیاس های غیرمنطقی و غیرعلمی، شکست جبهه کار بود و تلاش برای تحمیل نگرش غیرعلمی پست مدرنیسم که زاییده نظام سرمایه داری مالی، یا به زبان ساده تر، نظام دلالی و واسطه گری و سفته بازی است؛ ساختاری که تولیدکالایی را به حاشیه کشید و داد و ستدهای مالی یا دست به دست کردن کالاها و بالا بردن کاذب نرخ ها همراه با سفته بازی و ربا خواری را معیار ارزش های نوین قرار داد و آن را عالی ترین مرحله ی سرمایه داری معرفی نمود. در حالی که این ساختار با بورژوازی تجاری دوران برده داری تفاوتی ماهوی ندارد. تنها چند دهه زمان لازم بود تا درون مایه پوچ این تئوری های ساده لوحانه افشا شود. آقای فوکویاما به اصطلاح ایدئولوگ تئوری پایان تاریخ (کپی برابر با اصل قرن نوزدهمی آن) دیگر لب فروبسته و از باورهایش دفاع نمی کند. تئوری عاریتی که از قرن نوزدهم با هزاران ترفند به انتهای سده ی بیستم کشیده شد ولی به سرعت از هم فرو پاشید.

بیماری های مزمن و پنهان سرمایه داری، حادتر و مخرب تر اپیدمی یافته و همه گیر شده است. بحران پایگاه های عمده و اساسی سرمایه داری نئولیبرالیستی بانک های چند ملیتی را، آن هم در امریکا، به ورشکستی کشانده و هم چنان پیش می رود. دولت های امپریالیستی نئولیبرالیستی که طبق قوانین سرمایه داری مالی‌، حق دخالت در امور اقتصادی و بازار را ندارند، مجبور شدند برای پیش گیری از ویرانی بیشتر این ساختار واپس گرا به دخالت در امور اقتصادی و بازار بپردازند. از بودجه دولت، از مالیات هایی که از مردم برای خدمات به آنها گرفته بودند، هزینه کردند (واقعیت انگلی سرمایه داری) تا بانک های دیگر درحال ورشکستگی را نجات دهند. بدین گونه و عملا نشان دادند این ساختار نابه هنجار بر دوش نیروی کار(مهندسان تکنسین ها و کارگران فنی) و کلیه نیروهای کار خدماتی، امکان زندگی و تداوم دارد. آنچه این نظام را به پا نگه داشته قدرت نظامی و دیکتاتوری سرمایه و سیاست های اقتصادی امپریالیستی است، نه توان و نیروی درونی سرمایه داری، چرا که در درون این ساختار چیزی جز تضادهای آشتی ناپذیر وجود ندارد.

مردمی که ترفندهای این شبه ایدئولوگ ها را پذیرفته بودند و احزاب چپی که از روی ناآگاهی در دهه های آخر سده ی بیستم خود را منحل نمودند و یا ایدئولوژی شان را کنار گذاشته بودند‌، درون مایه و سرشت شکست جبهه کار و فلسفه ی علمی را درک نکرده بودند. آنها تنها با انگیزه ی دادخواهی در سطح واقعیت ها می لغزیدند واز سرشت آن بهره ای نبرده بودند. اینک همه ی دنیا دارد به این واقعیت پی می برد که سرمایه داری جهانی، فرتوت و پوسیده است. فروپاشی آن وابسته به اتحاد ودرک علمی ما از واقعیت ها می باشد. درک علمی که تا به امروز در ایران تنها به صورت یک آرمان دور از دسترس است. زیرا هر کدام از ما یک نیم چه خداست. یک مراد است که اتحاد را در سرسپردگی همه به خود می فهمد.

امروزه در کشورهای امپریالیستی مردم حتا دولت ها را که با تزریق مالیات های زحمتکشان به رگ های فرتوت سرمایه داری مالی ، بانک های چند ملیتی را روی پا نگه داشته اند، مخاطب قرار نداده اند آنها قلب دشمن طقاتی را هدف قرار داده اند. وال استریت مراکز عمده بورس جهانی ، بازار اصلی نئولیبرالیستی را آماج خود کرده اند و با تجمع در کنار مقر این نهادهای اساسی سرمایه داری مالی، نئولیبرالیستی را نفی می کنند و شناخت و آگاهی طبقاتی خود را به نمایش در آورده اند. امروزه دیگر انتقاد به سیاست های احزاب جمهوری خواه یا دموکرات ، محافظه کار یا حزب کارگر مطرح نیست. امروز انتقاد مردم جهان، مردمی بدون تشکیلات و خودجوش متوجه بنیادهای سرمایه داری نئولیبرالیستی است. ولی متاسفانه این جنبش های مردمی بدون تشکیلات رادیکال در نهایت قادر به دگرگونی بنیادهای این مناسبات واپس گرا نخواهد بود. امروز هم دیر است. ما می باید اتحادیه های مرمی و تشکل های طبقاتی خود را به وجود آوریم و این انگل پیر باز از خون ما به بازتولید خود می پردازد و وجودمان را از زندگی تهی می کند. در دهه دوم قرن بیستم جنبش های ضدسرمایه داری استعماری – ا مپریالیستی به رغم شکست خونین جنبش کارگری در آلمان، فرانسه، مجارستان با انقلاب اکتبر به پیروزی رسید. چون، یک تشکیلات طبقاتی منسجم و زیرزمینی مجهز به فلسفه ی علمی آن را رهبری می کرد(بلشویک ها) و ما در دهه ی اول قرن بیست و یکم، پراکنده، خودجوش علیه سرمایه داری نئولیبرالیستی برخواسته ایم. از آن انسجام و تشکل طبقاتی خبری نیست. از این رو در روند پیشرفت تحولات اجتماعی، بستگی به میزان خرد علمی و آگاهی طبقاتی ما امکان پیروزی به واقعیت تبدیل خواهد شد و الا باز هم تدام بربریت…

در حالی که روند مناسبات جهانی آکنده از فراز ونشیب و بحران های ویرانگر است، وسرمایه داری نئولیبرالیستی زمین گیر شده است و ارکان و بنیادهای اساسی آن با چالش های جدی مواجه گردیده است، در کشور ما، ناتوان از دیدن این واقعیت ها کور و کر و ناآگاه از درون مایه ی سیر تحولات از سیاست های اقتصادی دنباله روی می کنند که به تب و لرز ومرگ گرفتار آمده است. به آن بخش از سرمایه داری اعتقاد یافته که تولید کالایی را کناری نهاده و بدون توجه به آینده ی بدون نفت ایران، بدون درک پایان پذیری منابع کشور، تنها به داد و ستد بازرگانی تکیه نموده است. نگرشی که علاوه بر نابودی صنایع تولید کالایی کشور، کشاورزی و دامداری ما را نیز به لبه ی پرتگاه مرگ کشانده است. آنچه که از یک باور، نگرش و یا جهان بینی در تاریخ به جا می ماند، عملکرد اجتماعی آن است نه گزافه گویی های پوپولیستی. در حرف مشت بر دهان امپریالیسم کوبیدن و در رسانه هاف سرمایه داری را محکوم  کردن، غیر منطقی به نظر می رسد وقتی در عملکرد اجتماعی به صورت خزنده به سوی سرمایه داری گام برمی داریم. برای پذیرش در تجارت جهانی مناسبات سرمایه داری نئولیبرالیستی(تعدیل ساختاری و خصوصی سازی) را جزء جزء در ایران پیاده می کنند آن هم به قیمت لگد مال کردن قانون کار و حقوق زحمتکشان . ولی در تبلیغات سرمایه داری را نفی می کنند،‌آیا امکان دارد بتوان واقعیت را تا ابد در پرده بپوشانید؟ روی کرد اقتصاد دانان حاکمیت به سوی سرمایه داری تجاری ، بی توجهی به تولید ونیروی کار و بازگشت به مناسباتی است که  مرده ریگ دروران برده داری است. و این یک فاجعه برای آن اعتقاداتی است که هم اینک در زیر پرچم آن سینه می زنند.

11 آبان 90

فراخوان زنان مبارز و انقلابی !

 

به جرات می توان گفت که طی سی و دوسال حاکمیت جمهوری زن ستیز اسلامی زنان پویا ترین قشر اجتماعی بودند که بطور دائم علیه این رژیم مبارزه و مقاومت کرده اند.تمام عمرننگین جمهوری اسلامی با این تخاصم اجتماعی رقم خورده است و همه گروهها و احزاب و جریانات سیاسی و طبقاتی مختلف را مجبور  به موضع گیری کرده است.

 جناح رفرمیست و محافظه کار جنبش زنان که دیدگاها و منافع زنان طبقات مرفه جامعه رانمایندگی می کند، خواهان اصلاحاتی جزئی در قوانین جمهوری اسلامی است و آن را «راه» دستیابی زنان ایران به «آزادی و برابری» می داند.

 اما گرایشات رادیکال و انقلابی زنان که از همان فردای 8 مارس 1357 پا به میدان مبارزه سازمانیافته علیه جمهوری اسلامی گذاردند گام ابتدائی و اولیه در راه رهائی زنان را در سرنگونی کامل جمهوری اسلامی و جدائی قطعی دین از دولت می دانند. این جناح از جنبش زنان علاوه بر موضع گیری روشن در مورد اینکه رسیدن زنان به هیچ سطح از «آزادی و برابری» در چارچوب جمهوری اسلامی ممکن نیست، در شرایطی که «دعوای «میان امپریالیسم و بنیادگرائی اسلامی صحنه سیاست جهانی را رقم می زد (و کماکان مولفه مهمی از اوضاع جهان است) با صراحت اعلام کرد که هر دوی این ها نماینده ی نظام های اجتماعی هستند که فرودستی زن و ستم جنسیتی بخشی لاینفک از آنان است و جنبش زنان باید مستقل از هر دو تکامل یابد و برای رهائی خود مبارزه کند.

تفاوت میان دو راه و دو افق و دو برنامه در جنبش زنان بخصوص در دهسال اخیر برجسته تر از هر زمان دیگر شده است. با این وصف هنوز توازن قوا به نفع گرایش رادیکال و انقلابی برهم نخورده است. این امر در شرایطی که جامعه ما می تواند بسرعت به سوی یک تعیین تکلیف سیاسی برود خطر مهمی برای جنبش رهائی زنان است. زیرا نیروهای بورژوائیِ جنبش زنان به طور قطع تلاش خواهند کرد انرژی مبارزاتی زنان ایران را دست مایه بازسازی نظام ستم و استثمار کهن در اشکالی نوین کنند.

 مبارزه برای برهم زدن این توازن قوا کماکان در دستور کارما است. اما دست یابی به آن در گرو حرکت متمرکزتر و تکاپوی بیشتر زنان کمونیست است.  هر چند زنان کمونیست همواره هسته مرکزی و سازش ناپذیر و پیگیر گرایش رادیکال در جنبش را تشکیل داده اند، اما برنامه و افق کمونیستی در جنبش زنان آنچنان که باید پژواک نیافته و همواره در پس پرده قرار گرفته است. حال آنکه در زمینه رهائی زنان از قید ستم، کمونیسم رادیکال ترین فکر و تلاش تاریخ بشر بوده است. رهائی انسان از جهنم جامعه طبقاتی و رهائی کامل زن از قید ستم کاملا به یکدیگر وابسته اند و این دو با رسیدن جامعه بشری به کمونیسم (که در آن نه از روابط سنتی مالکیت اثری است و نه از افکار سنتی) متحقق خواهند شد.

 ما در آستانه دگرگونی های سیاسی و اجتماعی ناگزیری ایستاده ایم. بدون شک زنان نیروی اجتماعی بزرگ و تاثیر گذاری در تغییر و تحولات سیاسی آینده ایران خواهند بود. اما سوال اینجاست که به نفع چه طبقه و برنامه ای عمل خواهند کرد؟ آیا قادر خواهند بود برنامه، افقی وسمتی را در پیش بگیرند که منطبق بر رهائی کامل زنان باشد؟ آیا قادر خواهند بود تشخیص دهند که عمیق ترین منافعشان در دگرگونی انقلابی نظام سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و ایدئولوژیک در ایران است؟ 

این مسئله به طور تعیین کننده ای وابسته به دخالتگری زنان کمونیست انقلابی در جنبش زنان است. دخالتگری نظری و عملی آنان می تواند در جابجایی تناسب قوای موجود در جنبش زنان نقش بالائی را ایفا کند و از این طریق بر کل صحنه سیاسی و صف آرائی طبقاتی در ایران تاثیر گذارد. باید با جدیت افق و برنامه کمونیستی در مورد امررهائی زنان را شفاف کنیم و دست به تلاشی عظیم و جسورانه در فراگیر کردن آن بزنیم تا برنامه و افق کمونیستی تبدیل به قطب تاثیر گذاری در جامعه شود.

به جرات می توان گفت اگر کمونیسم واقعی تبدیل به قطب تاثیر گذاری در جنبش زنان نشود مبارزات زنان ایران برای رهائی کامل در نیمه راه مانده و حتا می توان گفت انرژی رها شده از این مبارزات دست مایه نوسازی نظام ستم و استثمار در اشکال جدید خواهد شد.

در شرایطی که توده های مردم بیزار از شکاف های طبقاتی و فقرو استثمار ، ستم دینی و جنسیتی، رواج جهل و سنت های عقب مانده، بی حقوقی و ستم گری ملی، دست به اعتراض و شورش و مبارزه می زنند، افق و برنامه انقلاب کمونیستی می تواند خشم زنان را به نیروی قدرتمندی در راه سرنگونی جمهوری اسلامی تبدیل کند. این حرکت نه فقط در ایران بلکه در کل خاورمیانه و جهان گام مهمی در جهت رهائی بشریت بوده و مسیر حرکت مبارزات رهائی بخش را روشنائی خواهد بخشید.

اما بر کسی پوشیده نیست که گرایشات گوناگونی در میان زنان کمونیست هست. در نتیجه فرآیند شفافیت بخشیدن به افق و برنامه کمونیستی در زمینه مبارزه رهائی بخش زنان، ضرورتا نیازمند دامن زدن به بحث و جدل و جوشش فکری است. برای فراگیر کردن دورنمای کمونیسم و دامن زدن به بحث در میان زنان رادیکال وانقلابی و کل جامعه، بر آنیم که کنفرانس هائی را به حول:  جنبش رهایی زنان نیاز به کدام افق دارد؟ ساختار ستم بر زن در کارکرد نظام کنونی حاکم بر جهان چه جایگاهی دارد؟ مبارزه علیه آن در برنامه و افق کمونیستی چه جائی دارد؟  کدام پراتیک مشخص جهت بر هم زدن توازن قوای موجود در جنبش زنان مورد نیاز است. و …  سازماندهی کنیم.

 

 

«تشکل مستقل زنان کارگر«

تعمیم آپارتاید جنسی به جنبش کارگری

 

آذر ماجدى

اخیرا مساله تشکل مستقل زنان کارگر از جانب برخی جریانات چپ مدافع حقوق زن مطرح شده و مورد دفاع قرار میگیرد. این ایده بعنوان یک مطالبه در جهت دفاع بهتر و قاطع تر از منافع و خواستهای زنان کارگر طرح می شود. از جانب مدافعین این ایده استدلال می شود که تشکل مستقل زنان بهترین راه رفع موانع پیشاروی زنان کارگر، بعنوان ضربه پذیر ترین بخش طبقه کارگر، در یک جامعه مردسالار است. بدیهی است که تشکل مهمترین ابزار مبارزه برای دستیابی به اهداف هر جنبش اجتماعی – سیاسی است. اما ماهیت و شکل این تشکل خود یک سوال اساسی است که باید به آن پرداخته شود. باید به این سوال اساسی پاسخ داد: آیا تشکل مستقل زنان واقعا راه حلی اصولی برای رفع موانع فوق است؟ آیا چنین شیوه‌ی سازماندهی از نظر منافع زنان کارگر، هم بعنوان عضوی از طبقه کارگر و هم بعنوان عنصری از یک قشر سرکوب شده و تحت ستم در جامعه مطلوب و ضروری است؟ از نظر ما این ایده یک ایده نادرست و از نظر منافع طبقاتی بسیار مخرب است.

 

خاستگاه این مطالبه چیست؟

نقطه عزیمت این گرایشات در طرح ضرورت و مطلوبیت این نحوه از تشکل یکی نیست. برخی از موضعی ایدئولوژیک حرکت می کنند و برخی دیگر در پاسخ به معضلات عملی. برخی از موضع فمینیستی به این ضرورت می رسند؛ برخی از موضع پوپولیستی. نقطه عزیمت هر چه باشد، لازم است این مساله هم از نقطه نظر منافع مبارزه طبقاتی طبقه کارگر و هم از نقطه نظر جنبش آزادی زن مورد بررسی قرار گیرد. سوال اینست که آیا این یک ایده پیشرو و کمونیستی است؟ آیا این ایده بنفع پیشروی طبقاتی طبقه کارگر و بنفع آزادی زن است؟

 

ایده تشکیلات مستقل زنان کارگر ایده جدیدی نیست. در جنبش چپ در ایران ایده تشکلات مستقل زنان کارگر کم و بیش در ابتدای بقدرت رسیدن رژیم اسلامی طرح می شد. و اکنون مدتی است که دگر بار بحث تشکل مستقل زنان کارگر به درون سایت های چپ راه پیدا کرده است. در دو دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی امر تشکل مستقل زنان برای مبارزه برای حقوق خویش موضوع داغ بود. اکنون که این موضوع ظاهرا دیگر کهنه و دمده شده است، مساله تشکل مستقل زنان کارگر توسط چپ سنتی مطرح می شود.

 

از نظر چپ سنتی و بخشی از آن که در جنبش حقوق زن فعالند، ضرورت و مطلوبیت تشکل مستقل زنان کارگر چیست؟ در عین حالیکه نقطه عزیمت این دو جریان متفاوت است، اما این دو گرایش دو روی یک سکه عقب مانده و سکتی هستند. بخشی از جنبش فمینیستی از زن حرکت می کند و به زن ختم می کند. زن نزد آن مرکز و محور جهان است. زن حرف اول و آخر است. با این تعریف، کسانی که به صورت ظاهر مساله می نگرند، این نوع فمینیسم را مدافع پر و پا قرص حقوق زن می دانند. ممکن است به این گرایش از این زاویه که به مسائل دیگر دنیا بی اعتناء است نقد کنند، اما از زاویه حقوق زن نقدی به این دیدگاه وارد نمی دانند. اینجا است که این ظاهر بین ها به یک اشتباه مهلک دچار می شوند. چرا که این نوع فمینیسم، نه تنها به مسائل دنیا کور است، بلکه از حل مساله زن نیز ناکام است. اینگونه فمینیسم در اصل با ناسیونالیسم تفاوتی ندارد. همانگونه که ناسیونالیسم پاسخ مساله ملی نیست، فمینیسم نیز قادر به حل مساله زن نیست. هر دو به مشقات گروه های اجتماعی ای که مدعی نمایندگی آن هستند می افزایند.

 

این دو جریان هر دو بر ضرورت و مطلوبیت این نحوه از تشکل، چه از نظر طبقاتی و چه از زاویه جنبش حقوق زن، پای می فشارند. بنظر می رسد که اختلافات و نقد گذشته از بی توجهی جنبش چپ به مساله زن و حقوق زنان، هر دو جریان را که از نظر اجتماعی – سیاسی در یک بستر فکری قرار دارند به این نتیجه رسانده است. ظاهرا، برای جبران بی توجهی گذشته، تشکل مستقل زنان کارگر به نقطه سازشی میان منتقدین جنبش چپ (که عموما زنانی هستند که در سالهای ۵۶-۶۲ خود به سازمانهای چپ متعلق بودند و زنان جوانانی که اکنون در بستر عمومی همین جنبش قرار دارند) و موضوع نقد (مردان چپ در آن مقطع و مردان جوانی که در همین بستر فکری هستند و می خواهند تعهد خود را به مساله زن ثابت کنند) بدل شده است.

 

مسائل متعددی در همین نقطه عزیمت وجود دارد که باید مورد نقد و بررسی قرار گیرد. نقد جریانات چپ بخاطر کم توجهی به جنبش حقوق زن در جامعه و چشم بستن به ماهیت زن ستیز رژیم اسلامی، پس از سرکوب خونین کمونیست ها در دهه ۶۰ شمسی، همراه با مهاجرت بخشی از زنان چپ و کمونیست به کشورهای غربی، باب گردید. نشریات زنان انتشار یافت و نقد جنبش چپ و کمونیستی به پای ثابت این نشریات بدل شد. چپ و کمونیسم تنها جنبش و جریان سیاسی بود که مورد نقد قرار می گرفت؛ بعضا این نقد تا آنجا پیش می رفت که این برداشت را در ذهن خواننده ایجاد می کرد که عامل اصلی سرکوب زنان، نه رژیم اسلامی، بلکه جنبش کمونیستی است. روشن است که برخورد جنبش چپ به جنبش حقوق زن و زن ستیزی رژیم اسلامی قابل نقد است و می بایست نقد شود. اما اولا این چپ تحت حاکمیت پوپولیسم بود و لاجرم این پوپولیسم است که می بایست مورد نقد قرار گیرد، نه مارکسیسم و کمونیسم؛ ثانیا، علیرغم تمام کمبودها و عقب ماندگی که این چپ از آن در رنج بود، چپ فعالترین بخش جامعه نسبت به حقوق زن در جامعه ایران بود.  

 

یک مساله مهم دیگر موقعیت منتقدین است. اینها زنانی بودند که در سازمان های مختلف چپ فعالیت می کردند؛ برخی فعالیت خویش را از کنفدراسیون در خارج کشور آغاز کرده و در دوران انقلاب به ایران آمده بودند، برخی زنانی که طی سالهای ۶۰-۵۶ به سازمانهای چپ جذب شده بودند. اکثریت قریب باتفاق سازمانهای زنان در این دوره توسط زنان چپ بنیان گذاشته شده بود. اگر به چپ نقدی وارد بود، که بود، شامل این زنان و سازمانهای زنان مزبور هم می شد. اما اشکال نقدهای این دوره به چپ این نکته است که منتقدین خود را از زیر نقد بیرون می برند و نقدها عموما متوجه مردان چپ سازمان می شود. چنین متدی خود بیک معنا مردسالارانه است؛ یعنی عملا بر این تز مردسالارانه که «زنان قدرت تفکر و تصمیم گیری ندارند و نیاز به قیم دارند» تائید می گذارد. کافیست کمی در اینگونه نقدها دقیق شد تا متوجه شویم که سازمانهای چپ ضمیری است که برای مردان چپ مورد استفاده قرار می گیرد. باید توجه داشت که علاوه بر مورد معین جامعه ایران و انقلاب ۵۷، شرایط بین المللی نیز به این یورش به چپ نقش داشت. در دهه ۸۰ میلادی جنبش فمینیستی در نقد کمونیسم و مارکسیسم در عرصه مساله زن بسیار فعال بود؛ در این دوره برخی از تئوریسین های فمینیست٬ مارکسیسم را به «نابینایی در مورد مقوله جنسیت» (کور جنسی) متهم می کردند. سپس در اواخر دهه ۸۰ همراه با سقوط شوروی و نظام سرمایه داری دولتی که تحت نام سوسیالیسم وجود داشت، حملات به چپ و کمونیسم در عرصه مساله زن تشدید شد و فمینیسم ارج و غربی یافت.  

 

پوپولیسم و مساله زن

چپ سنتی در ایران دچار کور جنسی بود؛ بعضا مساله زن را در سطح کلاسیک های مارکسیستی، برسمیت می شناخت، اما جنبش حقوق زن را بعنوان «جنبشی بورژوایی» رد می کرد. جنبش کمونیستی در ایران در مقطع انقلاب ۵۷ تحت حاکمیت پوپولیسم بود. پوپولیسم در عمل گرایش چپ جنبش ناسیونالیستی در کشورهای تحت سلطه را نمایندگی می کند. ضدیت با «امپریالیسم» قوی ترین و عمده ترین خصلت این جنبش است. پوپولیسم در ایران بشدت با نظرات، ارزشها و اخلاقیات شرق زده و اسلامی تنیده بود. بطور نمونه اگرچه یک پوپولیست از ضرورت برابری زن و مرد سخن می گفت، اما اولا از آنجا که در آثار کلاسیک خوانده بود که رهایی واقعی زنان در جامعه سوسیالیستی قابل تحقق است، مبارزه برای برابری زن و مرد را نیز به بعد موکول می کرد؛ ثانیا بر اساس اخلاقیات عقب افتاده شرق زده هرگاه از آزادی زن سخن می گفت، خود را موظف می دید که خط و مرز خویش را با فساد اخلاقی ترسیم کند؛ ثالثا نزد این جریان، مبارزه علیه امپریالیسم بمعنای مبارزه با فرهنگ و اخلاقیات غربی نیز بود. این چپ از نظر اخلاقی و فرهنگی هیچ ربطی به مارکسیسم یا جنبش کمونیستی نداشت. فرانتس فانون یا ورژن «وطنی» آن علی شریعتی و جلال آل احمد شکل دهندگان فکری- اخلاقی این چپ بودند.  

 

بدین ترتیب روشن است که بخش عمده جنبش چپ در مقطع قدرتگیری رژیم اسلامی عملا در برابر مساله زن و آزادی زن خلع سلاح بود؛ باید تاکید کرد که در این زمینه مرد و زن چپ نزدیکی نگرشی و اخلاقی بسیاری داشتند. لذا زمانی که اسلامیست ها بر جنبش سرنگونی مردم حاکم شدند و حقوق و موقعیت زنان در خطر جدی قرار گرفت، این چپ کاملا برای مقابله با آن ناآماده بود. در تظاهرات و اعتراضات خیابانی ضد شاه، پس از آنکه غرب موفق شد خمینی و اسلامیست ها را بعنوان رهبر انقلاب به مردم جا بزند، اکثریت غریب باتفاق زنان چپ با حجاب ظاهر شدند. پس از قدرتگیری رژیم اسلامی، برخی از این سازمان ها، بطور مثال سازمان پیکار، زنانی که در تابستان داغ لباس بی آستین می پوشیدند را به میتینگ های خود راه نمی دادند.  

 

تفاوت زیادی میان نحوه لباس پوشیدن زنان سنتی و زنان پوپولیست وجود نداشت؛ عموم این زنان روسری بسر داشتند، لباس های آستین بلند و گشاد می پوشیدند. گویی عمد داشتند که خود را به غیرجذاب ترین شکل ممکن درآورند. این الگوی یک زن کمونیست و انقلابی بود. همانگونه که شاعران و نویسندگان و باصطلاح ادبای ملی – اسلامی زنان را فقط در قالب مادر بزرگ یا فاحشه به تصویر می کشیدند، نزد جنبش چپی که اصل و نسبش به همین ادبا می رسید، زنان انقلابی جلوه ای از زنان «متین و محجوب» آل احمدی بودند.

 

زمانی که زنان روز ۱۷ اسفند (۸ مارس) ۱۳۵۷ در اعتراض به حکم خمینی مبنی بر حجاب اجباری برای زنان کارکن به خیابان ریختند، این سازمانها عملا غافلگیر شدند. اعتراض ۸ مارس در همان روز ختم نشد و یک هفته ادامه یافت، تحصن در دادگستری، میتینگ در زمین چمن دانشگاه و بالاخره به میدان آمدن زنان وکیل و تهیه قطعنامه ای برای ارائه به دولت بازرگان مراحل مختلف آن بود. در تحصن در دادگستری یک جو اعتراضی رادیکال حاکم بود؛ بدنبال بیش از یکسال اعتراضات توده ای و شکل گیری یک جنبش انقلابی که رژیم دیکتاتوری شاه را بزیر کشیده بود، روحیه بشدت رادیکال و میلیتانتی بر زنان مجتمع در صحن دادگستری حاکم بود. خبرنگاران خارجی با علاقه این واقعه را دنبال می کردند. زنان چپ متشکل در سازمان های زنان با جدیت خاصی تلاش می کردند که زنان آرایش کرده را از جلوی دوربین های خبرنگاران خارجی دور کنند. بخوبی بخاطر دارم که یکی از این زنان که از نزدیک با او آشنا بودم با تعجیل بسیار از من می خواست که نگذارم زنان آرایش کرده با خبرنگاران مصاحبه کنند و بجای آنها خودم با خبرنگاران مصاحبه کنم. به او گفتم ما که مبصر مردم نیستیم، اینها معترضند و حق دارند اعتراضشان را بیان کنند.  

 

یک واقعه مهم دیگر کنفرانسی بود که در پائیز ۱۳۵۹ در آمفی تئاتر دانشگاه پلی تکنیک در مورد حقوق زنان سازمان یافته بود. تمام سازمانهای زنان بمدت چند ماه فشرده برای سازماندهی این کنفرانس کار کرده بودند. من در میان کمیته برگزارکننده بودم. این کنفرانس مصادف شد با اشغال سفارت آمریکا. با وجود اینکه کلیه این سازمانها به سازمانهای سیاسی چپ وابسته بودند، روز کنفرانس سازمانهای سیاسی از حمایت از کنفرانس سر باز زدند و بجای آن در مقابل سفارت آمریکا در حمایت از «دولت ضد امپریالیست» خمینی راهپیمایی کردند. زمانی که چپ ها در مقابل سفارت آمریکا در پشتیبانی از دانشجویان خط امام رژه می رفت، حزب الله به دانشگاه پلی تکنیک ریخته بود تا کنفرانس زنان را بهم ریزد؛ برق آمفی تئاتر را قطع کردند، به سالن که جای سوزن انداختن در آن نبود، هجوم آوردند. زنان مجتمع در آمفی تئاتر را مسخره کردند و اراجیفی چون: «خواهرم حجاب تو محکم تر از سلاح من است» سر دادند.  

 

سابقه و تاریخچه

با رشد سرمایه داری در ایران و ورود زنان به بازار کار، به دانشگاه ها و لاجرم به درون جنبش چپ، بویژه همراه با شکل گیری جنبش سرنگونی ۱۳۵۷، مساله زن برجستگی یافت. برخی زنان چپ، بویژه آنهایی که در خارج کشور و در کنفدراسیون فعال بودند، در سال ۱۳۵۷ قبل و بعد از قیام چند سازمان زنان تشکیل دادند. این سازمانها یا انجمن های زنان عملا از خط سیاسی سازمان متبوع خود تبعیت می کردند. نزد این سازمانها نیز مبارزه «ضد امپریالیستی» مساله اصلی و باصطلاح «عمده»بود. هیچیک از این سازمانها یک موضع قاطع و محکم علیه حجاب اسلامی اتخاذ نکرد. حاکمیت پوپولیسم بر این سازمانها آنها را به بی اعتنایی یا کم بها دادن به مسائل عمومی حقوق زن سوق می داد. در مواضع رسمی، آنها اعلام می کردند که مسائل زنان کارگر و زحمتکش در اولویت اهدافشان  قرار دارد. اما از آنجا که آنها مساله حجاب و آپارتاید جنسی را «مساله زن زحمتکش» نمی دانستند، به این دو مساله مهم و اصلی توجه خاصی نداشتند. مواضع آنها، مانند سازمانهای سیاسی متبوع خود، در قبال زنان کارگر و زحمتکش بیک معنا   اکونومیستی بود.

 

وجود یک جنبش حقوق زن، که سازمانهای چپ، علیرغم کمبودهای فاحش شان، نقشی مهم و اصلی در آن ایفاء می کردند، زن کارگر و زحمتکش را به یک وجه دائمی نشریات این سازمانها تبدیل کرد. ستونی ویژه زن کارگر و زحمتکش یا «زنان خلق» در نشریات چپ ایجاد شد. زن روسری به سری را در حال رژه و پرچم بدست بالای این ستون طراحی کردند و یکی از کادرهای بالای زن سازمان مسئول این ستون شد. در این ستون به مشقات زنان کارگر و زحمتکش می پرداختند. مسائلی که طبق تعاریف چپ سنتی «صنفی» نامیده می شود، موضوع این ستون بود: مهد کودک و شیرخوارگاه، دستمزد برابر در مقابل کار برابر، مرخصی زایمان و غیره. تحلیل آنها از ستمکشی زن در جامعه تحت مقوله «ستم مضاعف» فرموله می شد و این تعریف به ستم بعنوان کارگر و زحمتکش و بعنوان زن اشاره داشت. جنبش چپ عموما امر خود را «خلق» قرار داده بود. این خلق یک کیسه گل و گشاد بود که از کارگر و دهقان، خرده بورژوازی شهری و روستا و «بورژوازی ملی» شامل آن می شد. سازمان های زنان نیز عمدتا به مسائل زنان خلق می پرداختند و از اینرو به مساله آزادی ها و حقوق مدنی، که آنرا مطالبات زنان بورژوا می نامیدند، کم توجه بودند.

 

نزد آنها، خواست مقابله با حجاب اجباری، آپارتاید جنسی، اصلاح قوانین خانواده و برابری در امر تحصیل، خواستهای زنان بورژوا محسوب می شد و لذا جایگاه مهمی نداشت. مبتذل ترین نوع این ارزش گذاری باین ترتیب فرموله می شد: «حجاب مساله زنان زحمتکش نیست!» به یک معنا همان دید اکونومیستی به مبارزات طبقه کارگر به مبارزات زنان برای حقوق برابر تعمیم داده می شد؛ همان دیدگاه پوپولیستی که مبارزه «صنفی» را مبارزه کارگر و مبارزه «سیاسی» را مبارزه «روشنفکر» و طبقه بورژوا می دانست، مبارزه برای حقوق سیاسی، اجتماعی و مدنی برابر برای زن و مرد را به زنان طبقات دیگر می سپرد و زنان کارگر را به مبارزه برای دستمزد برابر، تشکل و مهد کودک محدود می کرد.

 

این دیدگاه درکی محدود و کارخانه ای از مبارزه طبقاتی دارد. مبارزه طبقاتی نزد این جنبش مبارزه ای است که در عرصه کارخانه میان کارگر و کارفرما انجام می گیرد، حداکثر مبارزه ای است که طبقه کارگر بر سر دستمزد و حقوق کارگری با دولت به پیش می برد. مبارزه بر سر تغییر دنیا، جامعه، بر سر ایدئولوژی حاکم، بر سر ناسیونالیسم، دموکراسی و قدرت سیاسی در میان مبارزه طبقاتی جای ندارد. در اینجاست که می بینیم که کاسه داغ تر از آش شدن روشنفکر خرده بورژوا برای کارگر، و کارگر کارگر کردن آنها چگونه اسارت کار مزدی و اسارت طبقاتی را بر دست و پای کارگر تحکیم می کند.

 

نزد این چپ، کارگر به مبارزه سیاسی بر سر مسائل اصلی جامعه کاری ندارد. کارگر فقط در عرصه کارخانه مبارزه می کند. این دید در بهترین حالت به یک رفرمیسم ترید یونیونیستی ختم می شود. لذا علیرغم ظاهر رادیکال و «کارگری» این جنبش، این یک دیدگاه محدود، عقب مانده و غیرکارگری است. بر این تصور عقب مانده و عامیانه تاکید دارد که زن کارگر جز دستمزد و مهدکودک به مقوله دیگری نمی اندیشد، قادر نیست بیاندیشد و اگر بیاندیشد اسیر تفکرات بورژوایی شده است. مساله حجاب مساله زن غیر پرولتر تعریف می شود. آنهم در جامعه ای که حجاب و آپارتاید جنسی به یکی از مهمترین عرصه های مبارزه طبقاتی با حکومت بورژوایی حاکم بدل شده است. این دیدگاه از تعیین عرصه های اصلی مبارزه طبقاتی عاجز است. هر مساله ای بغیر از مسائل اقتصادی که به مبارزه جاری طبقه کارگر محدود می شود را از مبارزه طبقاتی و از دسترس طبقه کارگر خارج می کند.

 

«تشکلات مستقل زنان کارگر» پاسخی است که این دیدگاه عقب مانده، محدود نگر رفرمیستی – پوپولیستی در مقابل زنان کارگر می گذارد. و در اینجا اتفاقا با عقب مانده ترین گرایش جنبش فمینیستی هم زبان و هم رای می شود. فمینیسم از روی مرد ستیزی به تشکل مستقل زنان کارگر می رسد؛ پوپولیست از عجز در درک مفهوم طبقه، مناسبات، منافع و مبارزه طبقاتی. بعلاوه، پوپولیسم از نظر اجتماعی و فرهنگی یک دیدگاه عقب مانده است؛ خود اسیر مردسالاری است؛ و در یک جامعه تحت حاکمیت زن ستیزی اسلامی، طبیعی ترین شکل مبارزه نزد آن، مبارزه مجزای زن و مرد است. آپارتاید حاکم بر جامعه را بطور خودبخودی به مبارزه زن و مرد کارگر هم تعمیم می دهد. مبارزه مستقل زنان کارگر برای او یک امر طبیعی است، آنرا زیر سوال هم نمی برد.

 

چپ و تشکل زنان کارگر

باید توجه داشت که هرگاه این چپ از تشکل کارگری یا جنبش کارگری سخن می گفت، جنبشی کاملا مردانه را مد نظر دارد و روی سخنش با مردان کارگر است. تحت فشار واقعیات عینی، یعنی وجود بخشی از طبقه کارگر که زن بود و محرومترین و ضربه پذیر ترین بخش آنرا تشکیل می داد، شکل گیری یک جنبش وسیع حقوق زن و تحت فشار زنان «روشنفکر» چپ، درهای سازمان های چپ بروی مسائل زنان کارگر نیمه گشوده شد. سازمان های چپ یا سازمان های زنان تشکیل دادند، یا یک دپارتمان زنان که کارش پرداختن به مسائل زنان بود.

 

در متن شرایط مردسالارانه ای که آپارتاید جنسی حاکم در جامعه را به امری طبیعی بدل کرده بود، بشکلی خود بخودی، زنان چپ امر تشکل مستقل زنان کارگر را طرح کردند. عملا طبقه کارگر را به دو دسته تقسیم کردند. و جالب اینجاست که در بسیاری موارد، ضرورت و مطلوبیت تشکل زنان کارگر از زاویه «منافع» مردان کارگر طرح می شد و مورد دفاع قرار می گرفت. اگر زنان آگاه نمی شدند، مبازه طبقه کارگر شکست می خورد؛ اگر زنان متشکل نمی شدند به مانعی در مقابل مبارزه مردان بدل می شدند! لاجرم زنان چپ بمنظور ممانعت از «مبارزه شکنی» خواهران کارگرشان باید به آگاهی و تشکل آنها می پرداختند.

 

انترناسیونال اول و دوم

جنبش کمونیستی سنتا در قبال مساله زن و جنبش حقوق زن دچار کمبود بوده است. این کمبود به مارکس و مارکسیسم مربوط نمی شود؛ از درک نادرست از مارکسیسم نشات می گیرد که با مردسالاری حاکم در جامعه پیوند می خورد. جنبش چپ در ایران دچار مشکلات متعددی بود. علاوه بر عقب ماندگی پوپولیستی فرهنگی – اخلاقی بومی، آنجایی نیز که به جنبش کمونیستی طی تاریخ مراجعه می کرد، دیدگاه های اکونومیستی آن نسبت به مبارزه طبقاتی و جنبش های اجتماعی را مورد ارجاع قرار می داد و در آن دنبال توجیه مواضع غیرمارکسیستی خویش می گشت. انترناسیونال اول و دوم و جنبش کمونیستی روسیه هر یک بدرجاتی از این شیوه برخورد متاثر بودند. ناسیونالیسم روس که پس از شکست انقلاب کارگری در روسیه تحت نام حزب کمونیست بقدرت رسید یک دیدگاه و درک مکانیستی و اکونومیستی نسبت به جنبش های اجتماعی را که مهمترین آن جنبش آزادی زن بود، ترویج می کرد.

 

انترناسیونال اول، انترناسیونال مردان کارگر بود. در انترناسیونال دوم برای جلب حمایت آن از حق رای زنان، ساعات طولانی بحث شده و در قطعنامه ای مفصل مطلوبیت و ضرورت آن برای طبقه کارگر توضیح داده شده است. با شکست بلشویسم در مقابل ناسیونالیسم رفرمیسم روس، این روند به یک سنت پایدار و جان سخت بدل شد که جاپای آنرا در تمام جنبش ها و احزاب پرو سویت مشاهده می کنیم. کمونیسم چینی و مائوئیست که از این نظر از جنبش برادرش نیز عقب مانده تر بود.

 

در ایران اسلام زده تحت رژیم اسلامی بخاطر فشارهای روزافزون بر زنان و اعمال محدودیت های بسیار بر زنان و ایجاد یک نظام آپارتاید جنسی رسمی که با خشونت اعمال می شد، مساله تشکل مستقل زنان کارگر حتی زیر سوال نیز نرفت. بعنوان یک امر طبیعی پذیرفته شد. در دهه ۶۰ شمسی بدنبال سرکوب خشن هر نوع جنبش و حرکت اپوزیسیون و سرکوب و قتل عام کمونیستها، جنبش حقوق زن به محاق رفت. پس از پایان جنگ ایران و عراق، شرایط جامعه متحول شد. نسل جدید به حقوق و جایگاه زن حساس بود و نطفه های یک جنبش حقوق زن وسیع و توده ای شکل گرفت. با رشد جنبش حق زن در ایران و مصاف روزانه آن با رژیم اسلامی، شرایط تغییر کرد. این تحولات حتی سازمان مجاهدین خلق را که یک سکت اسلامی است وادار کرد شکل ظاهر خود و آرایش سازمانیش را تغییر دهد. رهبر سکت همسری برگزید و او را «هم رهبر» نامید و اعضای زن سازمان مجاهدین در خارج کشور مدل لباس خود را تغییر دادند. اینها همگی تلاشهایی پوچ و سطحی برای مورد قبول افتادن نزد جنبش عظیم حقوق زن در جامعه بود. سازمانهای چپ نیز که به خارج کشور مهاجرت کرده بودند، در مقابل حضور جنبش زن در صحنه جامعه و نیز آشنایی با آراء و عقاید فمینیستی، در مواضع پیشین خود تجدید نظر کردند.

 

جنبش بورژوایی، جنبش پرولتری

البته باید اشاره شود که این نظرات مردسالار مختص جنبش چپ ایران نیست. تاریخا جنبش کارگری و سوسیالیستی در غرب نیز بدرجاتی این گرایش را نمایندگی می کرد و روند مشابه ای را طی کرده است. مطالعه تاریخ انترناسیونال اول و دوم مملو از چنین برخوردهایی است.

 

سنتا در جنبش چپ، جنبش حقوق زن را به دو گرایش بورژوایی و پرولتری تقسیم کرده اند. جنبش پرولتری زنان را به عرش اعلاء رسانده اند؛ جنبش بورژوایی زنان را محکوم کرده اند. این دیدگاه، دیدگاه حاکم در جنبش کمونیستی بوده است. از انترناسیونال دو و سه تا امروز جنبش کمونیستی سنتی دو قطبی پرولتری- بورژوایی را برای تعریف و تبیین جنبش حقوق زن مانند کلام آخر بکار بسته است. باید دید که این دو صفت عملا به چه معنا است. در تحلیل جنبش حقوق زن و شناسایی آنکه کدامیک بورژوایی و کدامیک پرولتری است، تئوریسین ها و رهبران فکری – سیاسی کمونیستی به پایه طبقاتی فعالین جنبش می نگرد؛ جنبش بورژوایی جنبشی است که فعالین آن عمدتا از خاستگاه غیر کارگری اند. جنبش پرولتری، جنبشی است که فعالین آن عمدتا کارگرند. باین ترتیب تمام خواست های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و بعضا اقتصادی جنبش اول بعنوان خواست هایی بورژوایی شناخته می شوند. تاریخا خواست تحصیل، اشتغال، حق رای، و سایر حقوق سیاسی – اجتماعی بعنوان خواستهایی بورژوایی نزد این جنبش از اهمیت پایینی برخوردار بوده است. اما خواست حقوق برابر در مقابل کار برابر و تشکل که از طرف زنان کارگر مطرح میشود، بعنوان خواستهایی پرولتری و مهمترین خواست های طبقاتی.

 

بطور نمونه کلارا زتکین یکی از رهبران حزب سوسیال دموکرات آلمان و از رهبران جنبش کمونیستی زنان طی یک سخنرانی به کنگره حزب سوسیال دموکرات آلمان در سال ۱۸۹۶ اعلام میکند که مساله زن دارای خصلت طبقاتی است و اشکال متفاوتی در میان زنان طبقات مختلف بخود می گیرد. این سخنرانی بعد از آن بشکل یک جزوه منتشر شد و به موضع رسمی جنبش سوسیالیستی آلمان بدل گردید. «یک مساله زن برای زنان پرولتر، یکی برای زنان بورژوازی متوسط و اقشار متخصص، و یکی برای ده هزار زن طبقه بالا وجود دارد. بر طبق موقعیت طبقاتی این اقشار، مساله زن اشکال متنوعی بخود می گیرد.» («زنان پرولتر و انقلاب سوسیالیستی» در Socialist Register ۱۹۷۶ صفحه ۱۹۲)

 

سپس زنکین به توضیح مساله زن در میان هر یکی از این طبقات می پردازد. در مورد زنان پرولتر ریشه مساله زن «نیاز سرمایه به استثمار و جستجوی پایان ناپذیرش برای نیروی کار ارزان است که مساله زن را بوجود آورده است.» و بالاخره اعلام می کند که: «زن پرولتر استقلال اقتصادی خویش را بدست آورده است، اما نه بعنوان یک شخص، نه بعنوان یک زن یا یک همسر امکان ندارد که بعنوان یک فرد از یک زندگی کامل برخوردار باشد.» و نتیجه می گیرد که «نتیجتا مبارزه رهایی بخش زن پرولتر نمیتواند مانند مبارزه زن بورژوا علیه مرد هم طبقه ای خود باشد.» برای زن پرولتر مساله در مورد پایین کشیدن دیوارهایی که امکان رقابتش {با مرد هم طبقه ایش} محدود می کند، نیست. بلکه «مساله بر سر ساختن موانع جدیدی است علیه استثمار زن پرولتر؛ مساله بر سر احیاء و تضمین حقوق همسری و مادری او است. هدف نهایی او نه رقابت آزاد با مردان، بلکه استقرار حکومت پرولتاریا است.» با این وجود «زن پرولتر با مطالبات جنبش زنان بورژوا نیز توافق می کند. اما از نظر او تحقق این مطالبات وسیله ای برای رسیدن به یک هدف است؛ تا اینکه او بتواند در نبرد در کنار مرد کارگر و با سلاحی برابر قرار گیرد.»

 

در مورد مطالبات زنان بورژوا زتکین چنین می گوید: «جامعه بورژوایی در مقابل مطالبات جنبش زنان بورژوا اساسا موضع مخالفی نمی گیرد. این مساله با اصلاحاتی که فی الحال بنفع زنان در عرصه های مختلف، چه شخصی و چه عمومی، انجام گرفته قابل مشاهده است. در مورد کار حزبی در میان زنان پرولتر زتکین این رهنمودها را ارائه می دهد: «در این عرصه ایده راهنما چنین باید باشد: در میان زنان ما هیچ آژیتاسیون ویژه زنان نداریم، بلکه آژیتاسیون سوسیالیستی را باید در میان آنها به پیش بریم. ما نباید منافع لحظه ای پیش پا افتاده زنان را در راس قرار دهیم؛ وظیفه ما باید بعضویت گرفتن زنان پرولتر در مبارزه طبقاتی باشد.»

 

علیرغم اینکه این موضع زتکین در قیاس با موضع انترناسیونال اول و دوم قدمی بجلو است؛ اما تحلیل وی یک تحلیل تقلیل گرایانه و ساده گرایانه است. زتکین بر مبنای مطالبات زنان طبقات مختلف در آن مقطع معین تاریخی مساله زن را به سه مساله مجزا تقسیم می کند. فی المثل آز آنجایی که زنان دهقان جنبش و مطالبه ویژه ای عرضه نکرده بودند، زتکین بر این نظر بود که در میان زنان دهقان مساله زن وجود ندارد. بعلاوه، زتکین تنها بر خواست های عمومی طبقه کارگر متمرکز می شود و در مورد زنان کارگر صرفا «احیاء و تضمین حقوق همسری و مادری» را مطرح می کند. بر مبنای این دیدگاه تنها وظیفه حزب سوسیال دموکرات جذب زنان کارگر به مبارزه طبقاتی عمومی است و در مقابل جنبش حقوق زن بی وظیفه است.

 

تشکل مستقل زنان

سازماندهی مستقل زنان کارگر هیچگاه یک ایده برجسته درون جنبش کمونیستی نبوده است. تبیین اکونومیستی و غیر مارکسیستی از ستمکشی زن و جنبش حقوق زن، انحرافات متعددی را بر جنبش کمونیستی تحمیل کرده است. اگر چه این انحرافات در قرن نوزده و اوایل قرن بیست مانع مهمی در مقابل جنبش طبقه کارگر و جنبش کمونیستی قرار نداده بود، اما در نیمه دوم قرن بیست، همراه با شکل گیری جنبش آزادی زن در غرب و در شرایطی که آنچه به سوسیالیسم موجود معروف شده بود، عملا یک جنبش بورژوایی و سرمایه داری دولتی را نمایندگی می کرد، موانع بسیاری را در مقابل جنبش طبقاتی طبقه کارگر و جنبش آزادی زن قرار داد. نقدهای بی پایه و اساس فمینیستی از این انحرافات و پراتیک غیر مارکسیستی عملا دامن مارکسیسم و کمونیسم را گرفت. در میان جنبش چپ ایران نیز شرایط را برای طرح و ترویج یک ایده غیر طبقاتی و سکتی توجیه و مهیا کرد.

 

تشکل مستقل زنان نه تنها از زاویه منافع طبقه کارگر نادرست و مضر است، بلکه از زاویه جنبش آزادی زن نیز راه بجایی نمی برد. زن کارگر آنجا که برای منافع طبقاتیش می جنگد باید همراه رفیق مردش در سازمانهای توده ای کارگری متشکل شود. و آنجایی که برای حقوق برابر بعنوان یک زن، باید به یک عنصر فعال جنبش آزادی زن درآید. هیچ راه میان بری وجود ندارد. نسخه تشکل مستقل زنان کارگر یک نسخه عقب مانده و مخرب در جنبش کارگری است. باید با تعمیم آپارتاید جنسی درون جنبش کارگری مبارزه کرد. *

 

 

 

فریاد، فریاد! تا کی، تاکجا؟ کاری کنیم …!

سوسن شهبازی

با خالصانه‌ترین درودها و سپاس از یاران و آشنایانِ همراه که تا صبح برای نجات جانِ انسان­های دربند و متوقف ساختنِ ماشینِ آدم کشی جمهوری ننگین اسلامی تلاش کردند.

امروز بار دیگر در «اوین» این کشتارگاهِ انسانیت و آزادی، 10 قلب طپنده بدست جلادانِ دیکتاتور سرد شد ،قلبهائی که میتوانستند عاشق باشند و به زندگی امیدوار بودند و نه ده انسان در این کشتار جان باختند که ده فامیل و ده مادر با از دست دادن جگر گوشه هایشان دلسرد از زندگی ، نان آورِ روزهای ناتوانی را باید بخاک سرد بسپرند ،مادران و پدران زحمتکشی که با اعتصاب از همان نان خشک سفره گذشتند در خیابان فریاد زدند مرگ بر دیکتاتور ،زنده باد آزادی و دیدند خون پاک عزیزان را بر سنگفرش و آسفالت خیابان که بهای سنگین آزادی و انقلاب بود به این امید که مسیحا نفسی میآید ، نان وگرسنگی را برابر تقسیم میکند و آزادی را و فرزندش در محیطی پاک و بدور از فساد پرورش می­یآبد اما چه شد؟ خمینی آمد با وعده ی نان در سفره و رفاه و آزادی!! او آمد، نان وگرسنگی و آزادی را تقسیم کرد!! نان و ثروت و آسایش را به مفتخوران داد که یک روز و یک قطره خون خود را فدا نکردند و آزادی را به جلادان داد که صدای حق طلبی را بدون محاکمه در حلقوم انسانها خفه کنند و گرسنگی را در سفره زحمتکشان نهاد و خون فرزندانشان را در دامان مادران ریخت و دستمزد همه کسانی که بار انقلاب را با خون به بدوش کشیدند این بود …..پیروزیِ انقلاب کار خدا بود…

ما تلاشمان را کردیم، در این غربتکده ای که هر ثانیه اش مرگ تدریجی‌ است و افسوس که نشد…. ۱۰ نفر را به بهانه‌های خُرد سر بدار کردند..گفتند به جرم مواد مخدر، ولی‌ نگفتند آن همه مواد مخدر را چگونه و چه کسانی وارد مملکت کرده اند؟ حکومتی که آگاهانه یکی‌ از پرخریدار‌ترین مواد مخدر در جهان است!! و نه خریدار، که ایران پُلی است برای عبورِ مواد مخدر تولید شده در مرز مشترکِ بین ایران ،افغانستان و پاکستان که به مثلث مرگ معروف است و تحت کنترل مطلقه سپاه پاسداران میباشد و باج و حق حساب عبور آن به جیب بخشی از سرداران سرازیر میشود.

گفتند :به جرم دزدی!! ولی‌ نگفتند چه عاملی باعث میشود که انسانی دست به دزدی بزند و خطر پیش آمد های آن را بجان بخرد (بیکاری ،فقر،استثمار و حشیانه،عدم پرداخت بموقع حقوق ،گرسنگی فرزندان بیگناه و چشم دوخته به دستان پینه بسته پدر و انباشته شدن ثروت در نزد دزدانِ دسترنج کارگران و تاراج ثروتهای ملی و طبیعی) ؟؟!!

«فرهنگ حاکم بر جامعه، فرهنگ طبقۀ حاکم است» .مارکس

در جامعه ای که سران حکومتش اختلاس­های سه هزار میلیاردی میکنند .کاملاً مشخص است که توده های این جامعه در اثر فقر دست به هرکاری خواهند زد. کشوری که رهبرش با چپاول زحمتکشان و سرقت ثروتهای ملی برای خود و اطرافیانش حسابهای میلیون دلاری در بانکهای کشورهای بیگانه و امپریالیستی باز میکند مُسَلَم است که الگوی زشتی برای بقیه خواهد شد.

در جامعه ای میتوان خلافکاری را مجازات کرد که تمام امکانات برای مردم مهیا باشد . که البته قبل از مجازاتِ بزهکار باید انگیزه و حالاتِ روانی و هزاران پدیده دیگر را بررسی کرد و علت را پیدا کرد و بعد با در نظر گرفتن تمام حقوق فردی و اجتماعی در چهار چوب حقوق بشر حد مجازات تعیین و اجرا گردد ،هیچ انسان عاقلی از روی تفریح دست به اعمال ناشایست نمیزند .هر پدیده رفتاری حتمن دلیلی دارد که باید آنهارا شناخت و در جهت رفع ناهنجاری ها کوشید با اعدام و شکنجه نمیتوان جامعه را اصلاح کرد باید معلول هارا شناخت.33 سال است اعدام میکنند و شکنجه و آزار میکنند نه تنها میزان جرائم ،شرارت ،اعتیاد ،قاچاق و.و.و تقلیل نیافته بلکه ده ها برابر شده .خمینی ادعا کرد که زندانها را تبدیل به مدرسه اخلاق میکنیم در کدام مدرسه معلم خود دزدی و تجاوز و جنایت میکند اما شاگرد را اعدام میکنند.این مدرسه فقط در حکومت اسلامی وجود دارد حکومتی که 11,800,000,000 تومان را صرف ساختن مقبره رقیه و سکینه و تقی ‌و نقی‌ می‌کند و این در حالی‌ است که کودکان آذربایجان از سرما جان میدهند و مردم مازندران اصلا به چشم نمی‌آیند و بلوچستان آب ندارد و خوزستان با تمام نفت و گازش برق ندارد..نگفتند چه میشود که انسان در آن مملکت طاعون زده دزدی می‌کند؟ دست آفتابه دزد قطع میشود ،شاه دزد اصلی در کانادا و اسپانیا و دبی ویلاهای چند میلیون دلاری میخرند ، کارخانه های کوچک و بزرگ داخلی ورشکست و تولید به صفر میرسد و کارگران زحمتکش بیکار میشوند، تا آقازاده های تن پرور و مفتخور برای چپاول از دمپائی تا آفتابه و مایحتاج حیاتی مردم را انحصاری و در ید قدرت خود با دلار به قیمت دولتی وارد کنند و چند برابر به قیمت دلارِ آزاد بفروشند و تازه در آمد حاصله را در بانکهای خارج ذخیره کنند که این بسیار تأسف بارتر میشود وقتی میبینیم که این واردات بونجول هائی است که از چین و سایر کشورهای آسیائی خریداری میشود که یا تاریخ مصرفش گذشته و یا فاقد تمام استاندارد های بهداشتی و بین المللی میباشد حتا دارو که مسئله زندگی و سلامتی است. و البته جانِ توده های بیگناه ارزشی برای حکومت اسلامی ندارد . گفتند و گفتند و میگویند که فقط شعار است و دروغ و فریب.

 دُرفشانیِ اخیرِ رهبر عظیم الشأن که شکر خورده :«اکسیر جوانی در خون جوان نهفته است! » مرا به یادِ ضحاک انداخت که امروز ،همین امروز صبح خون عزیزان ما صبحانه آن مرد یک دست  عقده ای و ضّد انسانِ خونخوار شد..ولی‌ این پایان داستان نیست، پرونده ۱۰ جوان را بستند و باز هم خواهند کشت. این بار شاید از فریادهای ما هراسیده باشند و استراتژی را به گونه یی تغییر دهند ولی‌ هر زمان و هر ثانیه با عَلَم کردنِ جنگ نه تنها ۱۰ نفر بعدی بلکه صدها نفر و هزاران نفر را   روانه‌­ی گورستانها بکنند..این حکومت ضّد ایران و ایرانی است و حامیان رنگارنگ و سبز خودش را در گوشه و کنار این دنیای دیوانه و وارونه دارد. اجازه ندهیم عزیزانمان گوشت دم توپ این بیخردان اسلامی شوند . قویّاًّ و یک پارچه به جنگ ،نه بگوییم. به تمام کسانی که هنوز سعی‌ در حفظ ولایت وقیح را دارند و خودشان را در صف انقلابیون جا میزنند نه بگوئیم..به فرخ نگهدار و جنبش سبزیون و جمهوری خواهان به اصطلاح رفرمیست نه بگوئیم. ما فقط یک چیز میخواهیم: فقط و فقط سرنگونی تمامیت حکومت اسلامی ….و جایگزینی حکومتی بدور از هر رنگ و لعاب اسلامی و قانون اساسی و حکومت شورائی که ملت تعیین خواهند کرد. عزیزان رهایی ما در گرو آگاهی‌ ماست. فجایع جنگ را برای هم تصویر کنیم و اجازه ندهیم ایرانمان ویرانتر از اینی که هست بشود. با هم از عراق و لیبی‌ و افغانستان و مصر و … صحبت بکنیم. جنگ ،مادر ویرانی وضّد بقای یک ملت است.

آزاده و سلامت باشید

با مهر و دوستی‌ سوسن شهبازی

22.10.2012

 

 

 

 

 

3 دیدگاه برای “نیوز آپدیت، مجله سیاسی خبری هنری :مسعود فروزش راد!

  1. ehsan
    24 دسامبر 2012

    شما از این آخوندهای بی صفت بدتر و بی اخلاق ترید. خبری که از احمد خاتم نقل کردید درباره الاغ محمد درست نیست. این یعنی اینکه بی اخلاقی در میان شما هم ریشه ای عمیق دارد

    • eshtrak
      24 دسامبر 2012

      جناب احسان گرامی! درود. لطف کنید منبع این خبر را ذکر کنید و یا عنوان مقاله را.حقیر دنبال اسم احمد خاتم و الاغ محمد گشتم ولی شاید در جایی دیگر غیر از مقاله نیوز آپدیت باشد که پس از پاسخ سریع شما ٬
      اقدام میشود.بخاطر بسپارید که مسئولیت هر نوشته ای٬ نویسنده اش است.کوشا باشید!

  2. بازتاب: دزدی یک خانم با ظاهری منشوری از صندوق صدقات خیابان جردن + فیلم - شبه shabah.in

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.

اطلاعات

این ویودی در 26 اکتبر 2012 بدست در اشتراک - eshtrak فرستاده شده و با , برچسب خورده.