منبع: چپ (soL)، پایگاه خبری حزب کمونیست ترکیه
نویسنده: سردال باغچه
۱۶ ژوئن ۲۰۲۴
نتایج انتخابات پارلمان اروپا باعث خشم مردم شد. این خشم از توهمات لیبرالها و چپهای لیبرال فراتر رفت، و مانند نمونههای فرانسه و بلژیک به عرصههای سیاسی نیز سرایت کرد. پیروزیهای انتخاباتی راست افراطی و فاشیستها باعث شد من یکبار دیگر این پرسش را مطرح کنم: «Quo Vadimus» (به کجا میرویم؟).
با راست افراطی، جا افتادن ایده راست دوباره آغاز شده است. ماکرون در برابر لوپن، شولز در برابر «آلترناتیو برای آلمان». سیاست اروپا مانند بازی ورقهای تکراری شده است. سالهاست که نویسندگان معروف و برجسته جناحهای لیبرال و محافظهکار فریاد میزنند: «فاشیسم میآید».
آیا فاشیسم واقعاً در راه است؟ یا سالهاست که بر فراز جهان سرمایهداری در گشت و گذار بوده است؟ فاشیسم واقعاً چیست؟ این مشکلی است که ما هنوز نمیتوانیم آن را حل کنیم یا بر سر آن به توافق برسیم . حتی در دورههایی که فاشیسم آشکار شد و چهره و هویت بشریت را تیره کرد، نتوانستیم آنرا حل کنیم؛ علاوه بر این، هزینه ناتوانی در حل این مشکل در آن زمان فقط یک ناتوانی فکری و سیاسی ساده نبود. هزینه عظیم بود، غیر قابلتحمل بود. میلیونها نفر هزینه آنرا با جان خود پرداختند. بیشتر از آن، اروپا در ماتمزدگی و بدبینی فرو رفت که نتوانست از آن خارج شود، و اروپا به یک قاره بدبین تبدیل شد. این بدبینی لعنتی و احساس انزجار از تن و وجود خود به همه جا رسوخ کرده است، از سینما تا فرهنگ، از زندگی روزمره تا فضای عمومی. آنها آنچه را که کاشتند اکنون درو می کنند. فاشیسم؟ درک شیوه تولید سرمایهداری و نظام اجتماعی سرمایهداری بدون درک فاشیسم ممکن نیست. برای سرمایهداری مدرن فاشیسم تنها روبنای ممکن خواهد بود. میپرسید چرا؟ بیایید شروع کنیم.
در طرح این نظر من با استاد عزیزم یالچین همصدا هستم. من فکر میکنم او اینرا در «تزهایی درباره ترکیه» عنوان کرد. دهه ۱۹۷۰ دوره جنگ داخلی در ترکیه بود. فوریترین مسأله انقلابیون و سوسیالیستهای آن زمان، توقف فاشیسمی بود که در خیابانها جوش میزد. اعتقاد بر این بود که فاشیسم از خیابانها میآید. اعتقاد بر این بود که راه جلوگیری از آمدن فاشیسم از خیابان، تکمیل انقلاب دموکراتیک ناتمام مانده توسط بورژوازی است. رابطه سیاست و تئوری عجیب است. اگرچه سیاست اغلب یک عمل مستقل از تئوری به نظر میرسد، اما بجا بودن تشخیص تئوریک نهایتاً سرنوشت را تعیین میکند. تشخیص نادرست پیامدهای وحشتناکی به همراه داشت؛ فاشیستها در خیابانها بودند، اما فاشیسم در واقع از درون دولت سرمایهداری میآمد. این اولین درس است؛ فاشیستها از خیابانها میآیند، اما فاشیسم از دل سرمایهداری بیرون میآید.
یالچین هوجا ضمن انتقاد از این استراتژی سیاسی در دهه ۱۹۷۰، دولت سرمایه داری را به مثابه یک برآیند بُردارها توصیف کرد. این بردارها در واقع جهت فشار اعمال شده را نشان میدهند. اگر این بردارها در جهتهای بسیار پراکندهای عمل کنند، برآیند، دموکراسی بورژوایی است. از سوی دیگر، اگر بُردارها در یک جهت باشند، این نشان میدهد که فشار تشدید میشود. در اینصورت، برآیند فاشیسم است. به طور خلاصه، فاصله زیادی بین دموکراسی بورژوایی و فاشیسم وجود ندارد. البته فاصله کم است؛ اما از نظر اجتماعی و سیاسی بسیار بسیار مهم است. هوجا توضیح داد که انقلابیون دهه ۱۹۷۰ نمیتوانستند آنچه را که در راه است ببینند زیرا درباره این فاصله غلو مینمودند؛ او تا حدودی درست میگفت. فاشیسم غیرمنتظرۀ سپتامبر مانند یک غلتک بر جامعه گذشت.
با این حال، توصیف و روایت هوجا فراموش شد. این ساختار ساده که در ظاهر بسیار مکانیکی به نظر میرسد اما از آزمون تاریخ سربلند بیرون آمد، یک توضیح دقیق اما ناقص از این به دست میدهد که چرا این بردارها گاه در جهات گوناگون عمل میکنند و چرا در برخی موارد در یک جهت عمل میکنند. اگر ما مثال ترکیه را در نظر بگیریم، ترکیه دهه ۱۹۷۰ دوره مبارزه طبقاتی علنی یا مخفی بود. هم طبقه کارگر، و هم کسانی که از جانب آن یا همسو با آن سیاستسازی می کردند، قدرتمند بودند. بنابراین دولت سرمایهداری بردارها را طوری تنظیم کرد که در یک جهت عمل کنند. ۱۲سپتامبر فرا رسید.
این نوع موقعیت تاریخی قبلاً در اروپا در دوران بین دو جنگ تجربه شده است. دوره بین دو جنگ، دورهای از جنگ داخلی قارهای باز بود. مبارزه طبقاتی عمیق، و مبارزه سیاسی شدید بود. نازیسم آلمانی، فاشیسم ایتالیایی، فرانکو [اسپانیا]، سالازار [پرتغال]، هورتی [مجارستان]، آنتونسکو [رومانی] و دیگران در واقع چهرههای بیمعنی، بیشکل و موقتی بودند که با انقباض بُرداری به منصه ظهور رسیدند. زمانی که قدرت به نازیها در آلمان واگذار شد، این وضعیت قابل پیشگیری بود («حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان» فقط یک سوم آرا را بدست آورد). در ایتالیا، زمانیکه آنها قدرت را به موسولینی و حزب او دادند- که اگر بستر سیاسی و تاریخی را نادیده بگیرید، شبیه یک شخصیت مضحک مسخره بودند– حزب فاشیستی حتی یک حزب بزرگ هم نبود. فاشیسمهای دیکتاتوری نظامی اروپای شرقی در واقع به دست ارتش و دولت تأسیس شدند. بطور خلاصه، فاشیسم از درون آمد و فاشیستهایی را که اگر به حال خود رها میشدند حتی جدی گرفته نمیشدند، از خیابانها آورد. نکته مهم آن برای موضوع ما این است: دولت که بُردارها را در یک جهت به سمت یک نقطه سازماندهی کرده بود، در محیطی از مبارزه طبقاتی رو به رشد این واکنش را نشان داد. به طور خلاصه، فاشیسم توسط دولت سرمایهداری به مثابه تبلور ترس ملموس مالکان ثروت و دارایی پایهگذاری شد. واژه یا مفهوم کلیدی در اینجا جنگ طبقاتی با اُکتان (درصد) بالا بود. پاسخ استاد در اینجا پایان یافت.
اکنون بیایید پرسش جدیدی را مطرح کنیم . اما آیا زمانیکه مبارزه طبقاتی فروکش کند و بورژوازی هژمونی اقتصادی/سیاسی/ایدئولوژیک خود را به طور کامل تحمیل نماید، فاشیسم احیا خواهد شد؟ در واقع پاسخ ناقص هوجا در اینجا یک پیامد دارد. فاشیسم، صرف نظر از نوع یا شکلی که دارد، دیکتاتوری آشکار مالکان سرمایه و دارایی است. این آخرین هشدار، در انترناسیونال سوم آمده است. ما این را در پاسخ به بحثی ارائه نمودیک که از زمان انترناسیونال سوم هرگز پایان نیافته است. همانطور که میدانید براساس دیدگاه غالب در انترناسیونال، فاشیسم ایدئولوژی نوع انحصاری بورژوازی، با گرایشات امپریالیستی بالا بود، و از خرده بورژوازی که از این ایدئولوژی احمقانه و غیرمنطقی تغذیه میکرد، برای رسیدن به قدرت استفاده میکرد. این آخرین تعریف یکی از ناموفقترین و اشتباهترین تعاریف تاریخ است. مشاهدات زیادی در تاریخ وجود دارد که به اشتباه بودن و به هدف نزدن معروف میباشند؛ چیزی که آن را بینظیر میکند این است که یک استراتژی سیاسی از آن بیرون آمده است که راه را برای شکست هموار میکند. اجبازه بدهید تکرار کنیم؛ فاشیسم، به مثابه یک شکلبندی دولتی، دیکتاتوری نهادی و آشکار مالکان سرمایه و دارایی است. مهم نیست که این شکلبندی با چند حزب یا یک حزب انجام میشود.
بیایید از اینجا به این جبر تاریخی برویم: بورژوازی دموکراسی بورژوازی را پایهگذاری نکرد. اگر بخواهید، به افکار صادقانه کسانی که به عنوان پدران دموکراسی در طلوع روشنگری بورژوازی ظهور کردند، نگاه کنید. از لاک گرفته تا هیوم تا روسو و دیگران، آنچه که تصور میشد یک دموکراسی محدود بود. روایت آنها داستان تخیلی است که هژمونی مالکان ثروت، سرمایه و دارایی را بر طبقات دیگر تقویت میکند. نزاع محافظهکاران و لیبرالهای اولیه انگلستان بر سر مشارکت عمومی نبود؛ نبرد بین طبقات ثروتمند جدید و طبقات ثروتمند قدیمی یک منظره تماشایی بود. بزرگترین ترس بنیانگذاران ایالات متحده آمریکا این بود که زمانیکه حق رای همگانی اعطا شود، کسانی که بخش بزرگی از جمعیت را تشکیل میدهند، یعنی فقرای جامعه، قدرت اجرایی را به دست بگیرند. به این دلیل، نظام سیاسی آمریکا مملو از تلههای انفجاری است که برای از بین بردن این احتمال ایجاد شده است. به طور خلاصه، دموکراسی که روشنفکران و سخنگویان اصیل بورژوازی رویای آن را دارند، دموکراسی ثروتمندان است. اما این دمکراسی چه زمان و چگونه به روی عموم باز شد؟
اینجاست که نیاز به بخش دوم تز ما پیش میآید: طبقه کارگر دموکراسی بورژوایی را ایجاد کرد. طبقه کارگر از لحاظ تاریخی مجبور بوده است مبارزه محل کار را به مبارزهای سیاسی فراتر از یک مبارزه صرفاً اقتصادی تبدیل کند. در میان طبقاتی که در تاریخ ارزش اضافه تولید میکنند، طبقه کارگر تنها طبقهای است که با تشکیلات و تخیل سیاسی خاص خود در صحنه تاریخ ظهور کرد. به این دلیل، به جای شورش واکنشی موقت، مجبور به مبارزه دائمی و مستمر شد. بنابراین، در نتیجه یک مبارزه بیپایان تاریخی، روبنای سیاسی بورژوازی را سست کرد و فضای حیاتی را برای خود باز کرد. طبقه کارگر با علم به اینکه حقوق اقتصادی آن به مثابه یک طبقه فقط از نظر سیاسی قابل تضمین است، در روبنای سیاسی فضایی را برای خود ایجاد کرده است. در نتیجه، سازوکار دولت سرمایهداری بُردارها را در برابر این اجبار عملی سست نمود، و نتیجه آن یک دموکراسی تمام عیار بورژوازی بود. البته، سایر گروههای طرد شده (مانند زنان، ملتهای تحت استثمار و غیره) نیز در این مبارزه طبقه کارگر شرکت کردند و این مشارکت، ساختار نامتعادل دموکراسی بورژوایی پیشرفته، اما حداقل رویای رفرمیستها و لیبرالها را به وجود آورد. بقای این ساختار به مقاومت طبقه کارگر بستگی دارد. زمانیکه طبقه کارگر افول میکند و مواضع اقتصادی/اجتماعی خود را رها میکند، رگ فاشیستی دولت سرمایهداری متورم میشود. این چیزی است که اکنون در اروپا در حال رخ دادن است. مقصر نه لوپن است نه «آلترناتیو برای آلمان»، نه «حزب مردم اتریش» و نه ملونی. فاشیسم از درون میآید نه از بیرون. به همین دلیل، چپی که هدف آن قدرت نیست، در برابر دولت سرمایهداری ناتوان میشود.
حال بیایید به شرایط امروز نگاهی بیندازیم.
۱- با ضدحمله سرمایه، توزیع درآمد و ثروت در جهان سرمایهداری به تدریج بدتر شده است. در این محیط که همه عرصههای زندگی به روی سیطره سرمایه باز است، دموکراسی میانه-رو بورژوازی ممکن نیست.
۲- در عصری که با رفرمها میشد نابرابریهای اقتصادی را پوشاند، وعده برابری سیاسی، حتی در ظاهر، میتوانست جامعه را حداقل در سرزمینهای توسعهیافته سرمایهداری متقاعد نماید، و بهویژه طبقات کارگر جذب وعده برابری سیاسی میشدند. اما امروز، نابرابریها به حدی افزایش یافته است که با وعده ساده برابری قانونی/سیاسی نمیتوان فقرا و زحمتکشان جامعه را جذب کرد.
۳– در این عصر که چپ بر شکست اخلاقی و فیزیکی خود غلبه نکرده است، هنوز امکان تبدیل این واکنش به یک تخیل آینده اجتماعی منطقی وجود ندارد. از این واکنش یک تخیل بسیار ارتجاعی بیرون میآید.
۴- دولت سرمایهداری اکنون دیکتاتوری آشکار سرمایه است. یک نظام چند حزبی یا تعاملات بینالمللی مهم نیست. مواضع کارگران و کارمندان بود که فضای سیاسی را گسترش میداد؛ آن مواضع اکنون وجود ندارند. در حالیکه آن مواضع از دست رفتهاند، رویارویی با فاشیسمی که نه تنها در سطح ملی بلکه در سطح جهانی سازماندهی شده است، اجتنابناپذیر است. بیتفاوتی نسبت به غزه به شما چه میگوید؟
۵- سیاستهای هویتی که آپوزیسیون اجتماعی در آن گیرافتاده است، به جای برهم زدن این روند، آنرا عمیقتر میکنند. اپوزیسیون سیاسی مبتنی بر موضوعات هویتی، در حالی که هیچ حمایت طبقاتی در پشت آن نیست و هیچ پایگاه طبقاتی در زیر آن وجود ندارد، به هدف ایجاد تفرقه در میان کارگران، مزدبگیران و فقرا خدمت میکند؛ نه بیشتر.
۶- ثروتمندان و صاحبان سرمایه جهانهای محافظت شده خود را در زیر بالهای دولت سرمایهداری، که رگی از فاشیسم دارد، میسازند. آنها فضاهای زندگی، مؤسسات آموزشی، شهرکهای مسکونی محصور و قوانین خاص خود را دارند. آنها آمادهاند حتی ظالمانهترین رژیم را برای حفاظت از این جهان ایجاد کنند. آنها حتی با دادن کوچکترین امتیاز سیاسی که آنها را به دادن کوچکترین امتیاز مجبور نماید، مخالفند. آیا این سازوکار آن دموکراسی را که لیبرالها و چپهای لیبرال آرزوی آنرا دارند، ایجاد میکند؟
مهاجرین ابراز نخوت این نوع نابرابری را، که در سطح بینالمللی نمود پیدا کرد، موجب شدند. ثروتمندان نمیخواهند آنها را در رفاه و زندگی امن سهیم کنند. چپهای جوامع ثروتمند نمیتوانند برای غلبه بر این حسادت و غریزه محافظتی که حتی به طبقات کارگر خودشان هم سرایت کرده است، راههایی بیابند. آنها بین وعده شهروندی به ارث رسیده از انقلاب زمینخورده بورژوازی و رفاقت باقیمانده از انترناسیونالیسم پرولتری گیر کردهاند. این آنها را فلج کرده است، در حالیکه جامعه آنها به سمت راست افراطی گرایش پیدا میکند (و دولت خودشان سهم زیادی در این روند دارد)، آنها نه میتوانند به آن سمت، و نه به این سمت بروند.
ضدحمله سرمایه که نولیبرالیسم نامیده میشود، تمام حمایتهای اقتصادی و سیاسی نیروی کار را از بین برد و باعث شد که دولتهای سرمایهداری اشکال بورژوایی دموکراتیک را کنار بگذارند. بنابراین نولیبرالیسم (اگرچه این مفهوم را دوست ندارم)، اساساً فراخوان به فاشیسم است.
اجازه بدهید بار دیگر تاکید کنیم، کل این روند نتیجه شکست سوسیالیسم و طبقه کارگر است. آنچه که در دهههای ۲۰ و ۳۰ با شکست آنها ظهور کرد، فاشیسم بود. نتیجه شکست ۴۰ سال گذشته فاشیسم است. من نمیدانم چرا مردم متعجب میشوند. با این حال، فاشیسم را میتوان شکست داد، مه ۱۹۴۵ این را به ما ثابت کرد. اکنون نیز شدنی است. اما این بار، نتیجه پیروزی نباید بازگشت به دموکراسی بورژوایی باشد؛ زیرا آن حاوی یک فاشیسم نهفته و دائمی است.
https://haber.sol.org.tr/yazar/fasizm-nereden-gelir-393782
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.