اشتراک eshtrak

خبری سیاسی فرهنگی! مسئولیت هر مقاله بعهده نویسنده آنست!

«خیزش گرسنگان محکوم به شکست یا پیروزی؟»(بخش دوم ): فریبا مرزبان

رستاخیز سیاهکل پیش از آن که به انجام برسد «لو» رفته بود؛ اما پایداری چند روزه گروه حرکتی جدی و جهش نوری  قوی بود در قلب تاریکی؛ در برابر نیروهای زبده ساواک و گردان های ویژه ارتش و شهربانی که از تهران عازم شمال شده بودند برای در دست گرفتن اوضاع. با وجود اختناق شدید و تبلیغات منفی رژیم، واقعه تاریخی «سیاهکل» تاثیر خود را بر دانشجویان گذاشته بود، دانشجویان فراوانی چپ گرا و مارکسیست – لنینیست بودند.چریک ها پذیرفته بودند که زندگی شان کوتاه ست و راه بسی دشوار که  گزیده اند به آنها امکان برنامه ریزی بلند مدت نمی دهد. از همین رو مبارزاتشان در شهر ادامه یافت و یکی پس از دیگری گرفتار ساواک می شدند… چریک های فدایی موفق عمل کرده بودند؛ آنها توانستند نشان بدهند که دیکتاتوری پهلوی آسیب پذیر است و می توان برای رهایی طبقه کارگر به نبردی سهمگین با حکومت برخاست. مبارزه مسلحانه  تنها راه رهایی خلق ها از ستم طبقاتی ست. نویسندگان، روشن فکران و هنرمندانی که از منتقدان حکومت بودند با آگاهی از مبارزات جوانان به پا خاسته که جنبش فدایی را بوجود آورده بودند؛ توان و هنر خود را برای آگاهی توده ها خلق و برای جذب مبارزه با رژیم بکار گرفتند و به تهییج و شور انقلابی پرداختند. در آثار «علی اشرف درویشیان» ۳۴، «احمد شاملو» ۳۵«سعید سلطانپور»۳۶، «احمد محمود»۳۷، غلام حسین ساعدی ۳۸ و بسیاری دیگر و برخی از شعرا به چشم می خورد. آثار برجای مانده واقعیتی انکار ناپذیر را آشکار می سازد که چریک ها هیچ چیز را برای خود نمی خواستند؛ تلاش و مبارزاتشان برای رهایی تهی دستان- طبقه (کارگران و زحمتکشان) از استعمار و استثمار بود و با روی آوردن به «مبارزه مسلحانه»، در راه تهییج و بسیج توده ها برای مبارزه با استبداد حاکم بر ایران و امپریالیسم جهانی آگاهانه جان خویشتن را فدا کردند. با اهداف بر شمرده شده  و واقعه تاریخی «سیاهکل» گرچه در پیش از زمان تعیین شده رخ داد و به شکست انجامید؛ اما شکستن سکوت ۳۰ساله حاکم را توجه می دهد و تحولی بود که بنیان گذاران جنبش مسلحانه می خواستند. «سیاهکل» موثرترین پیش آمد سیاسی پس از کودتای مرداد ۱۳۳۲ بود. «پدید آمدن چریک نه به سبب انفعال و کسوت بود بلکه کار گروهی خطرناکی بود که انفعال و کسوت را در جامعه تاب نیاوردند.»

«خیزش گرسنگان محکوم به شکست یا پیروزی؟»

بخش دوم

فریبا مرزبان

با آغاز انقلابات سوسیالیستی و گسترش نبردهای آزادی خواهانه، سران حکومت هایی از نوع سرمایه داری برای پیش گیری از نفوذ کمونیزم و رشد دیدگاهای عدالت گرایان برنامه ها و لایحه های قانونی را پذیرفتند و در محدوده کشوری خود پیاده کردند و بوسیله سازمان های امنیتی که دایر کره بودند؛ امکان و ابزارهای لازم برای  تخریب جامعه را در اختیار مردم ناآگاه گذاشتند. در واقع نبرد مخفیانه دولت ها با مردم کشور خود، همواره وجود داشته است اما پس از پیروزی انقلاب اکتبر جهان سرمایه داری تعرض به شکل دیگری را می آزمود. دولت ها راهای دیگری را می پیمودند که از ۱۹۵۱میلادی آغازیدن گرفته بود؛ آنگاه که بانگ آزادی خواهی جهان را برداشته بود هم گاه بود با شکست آمریکا در نبرد ویتنام پس از ۱۰سال و سپس نبرد لائوس و … جوامع را با گسترش فقر، فحشا و اعتیاد از درون تخریب و تهی می کردند. در واقع دهه شصت و هفتاد میلادی دهه سکس و اعتیاد به مواد مخدر(کوکایین، ماری جوانا و هرویین) از یک سو و از سوی دیگر گسترش مبارزات چریکی و افزایش جنبش های رهایی بخش بودند. این مبارزات پس از ویتنام هم زمان در کشورهای آمریکای لاتین،  آفریقا و الجزایر ادامه داشت و مبارزات کمونیست های ایران تحت تاثیر مبارزات چریکی و دهقانی و هم چنین انقلابات آن ها می بود.

جوامع مختلف بخشی از سلامت و پیشرفت خود را مرهون جنبش های موجود آن جامعه هستند؛ و پیشگامان آن جنبش ها دگرگونی های پدید آمده را سبب بوده اند و سیاهکل در ایران هنگامی تاثیر گذار شد که فساد، فحشا و اعتیاد کشور را برداشته بود؛ توانست بسیاری از جوانان خرده بورژو (مترقی- سنتی) و کارگران و لایحهای پایینی جامعه را جذب جریانات و سازمان های سیاسی کند و آنها را نسبت به جامعه متعهد و وفادار سازد آن گونه که از منافع زحمتکشان گامی به پس باز نگردند. جامعه ایران نزدیک به انفجار بود از سویی مذهب، از سویی دیگر دربار فاسد که عامل اصلی بی اخلاقی بودند. اعضای تیم سیاهکل می توانستند در خوشبختی زندگی کنند و همه چیز را برای خود فراهم کنند؛ اما نخواستند. مردم را بیش تر از خود دوست می داشتند که نام فدایی را بر خود نهادند و در پهنه مبارزه پایبندی و تعهدشان را نشان دادند. بیشتر اعضای گروه کشته شدند یا در زندان بسر می بردند؛  با وجود این توانستند جوانان بسیاری را از سلطنت دور سازند و نیروهای رزمنده و انقلابی بسازند.  

پس از اعدام اعضای هسته سیاهکل تیم شهری یا تیم پشتیبان در تهران و در شهرستان ها به عضو گیری پرداختند. هسته ی شهری با هدایت «امیر پرویز پویان، مسعود احمدزاده، عباس مفتاحی»  که از رهبران و تیوریسین های فداییان خلق بودند و «حمید اشرف» که رابط بود گروه توانستند با توجه به محبوبیت گروه شماری را از میان جوانان (دانشجویان) مخالف حکومت جذب مبارزه بکنند. در شهرهای تبریز، مشهد و شمال کشور جذب نیرو کرده بودند. نیز در سال ۱۳۵۰خورشیدی «چریک های فدایی خلق ایران» را تشکیل دادند که بعدها نام سازمان بر آن افزوده شد و به ایجاد حزب طبقه و تشکل های کارگری که از نبود آن رنج می بردند نمی اندیشیدند. «امیرپرویز پویان» می گفت: «گسترش مبارزه مسلحانه و کشاندن مردم به میدان مبارزه به دفاع از حقوق خودشان در سیستم و مناسبات سرمایه داری حاکم.»

رستاخیز سیاهکل پیش از آن که به انجام برسد «لو» رفته بود؛ اما پایداری چند روزه گروه حرکتی جدی و جهش نوری  قوی بود در قلب تاریکی؛ در برابر نیروهای زبده ساواک و گردان های ویژه ارتش و شهربانی که از تهران عازم شمال شده بودند برای در دست گرفتن اوضاع. با وجود اختناق شدید و تبلیغات منفی رژیم، واقعه تاریخی «سیاهکل» تاثیر خود را بر دانشجویان گذاشته بود، دانشجویان فراوانی چپ گرا و مارکسیست – لنینیست بودند.

چریک ها پذیرفته بودند که زندگی شان کوتاه ست و راه بسی دشوار که  گزیده اند به آنها امکان برنامه ریزی بلند مدت نمی دهد. از همین رو مبارزاتشان در شهر ادامه یافت و یکی پس از دیگری گرفتار ساواک می شدند. در پاییز ۱۳۵۰«مسعود احمدزاده، عباس مفتاحی، غلام رضا گلوی، حمید توکلی، اسداله مفتاحی، مجید احمدزاده» دستگیر و در ۱۱ اسفند همان سال تیرباران شدند. و «بهمن آژنگ، مهدی سوالونی، سعید آریان، عبدالکریم حاجیان سه پله» در ۱۲ اسفند در میدان چیتگر تیرباران شدند.

ماموران عالی رتبه ساواک، ارتش و مشاوران سیاسی دولت، مبارزات چریکی را ادامه دار نمی دیدند. آن ها گمان می کردند با اعدام اعضای سازمان چریک های فدایی مبارزات چریکی را پایان می دهند که چنین نشده بود. هراس همیشگی آنها از چریک های مسلح و هوادارانشان بیانگرست و نیاز به بازگویی نیست که گروهی کوچک، «اقلیتی از جوانان» پای در راهی گذاشته بودند که سهل نبود؛ خود را پیشاهنگ می دانستند و سرآغاز «جنبش فدایی» شدند.

با همه تلاش درباریان، ساواک، مشاوران و تیوریسین های حکومت پهلوی، برای بدنام کردن مخالفان، محبوبیت سازمان های زیرزمینی و مخفی بیش از پیش شده بود در گذر زمان تاثیر خود را بر جامعه گذاشته و از میان آنها بودند کسانی که در دام ساواک افتادند و هسته های تشکیلاتی شان در کمتر از چند ماه از آغاز موجودیت منهدم شدند.

دیدگاه چریکی از جاذبه هایی بالا برخوردار بود و مبارزات چریکی که «سیاهکل» آغازگر آن بود رفته رفته به جنبش تبدیل گشت و بنیانگذاران این مهم را نمی دانستند. زنان مبارزه و انقلابی به جنبش چریکی پیوستند؛ با جسارت راسخانه در عملیات نظامی مسوولیت گرفتند. «مهرنوش ابراهیمی» پزشک بود در یکی از نخستین نبردهای مسلحانه با ماموران ساواک درگیر و در ۹ مهر ماه ۱۳۵۰ خورشیدی کشته شد. او نخستین چریک فدایی زن بود که در درگیری مسلحانه کشته شد. ۱

دژخیمان ساواک حکومت پهلوی از همه چیز وحشت داشتند و کمترین انتقاد را تحمل نمی کردند؛ هر شهروند منتقد به دستگاه را از پای در می آوردند چه رسد به تحمل گسترش مبارزه مسلحانه سازمان ها یا قهر انقلابی توده ها. ساواک با وارد آوردن فشار بیش از پیش بر مخالفان و قلع و قمع کردن زندانیان سیاسی بویژه فداییان، قصد داشت ریشه مخالفت با نظام را بکند. دیگر این که ترس از کمونیزم و رشد کمونیست ها حکومت را چنان برداشته بود که از زندانیان در حبس هم نمی گذشتند. بر علیه چپ ها تبلیغات گوناگون می کردند. برای استحکام پایه های سلطنت و حفظ قدرت بود که شاه خود را «سایه و برگزیده خدا» بر روی زمین می خواند و با انتخاب راهای سرکوب گرانه قدرت خویش را نمایش می داد.

در اعتراض به شکنجه هایی که در زندان ها توسط بازپرسان و دیگر شکنجه گران اعمال می شد و به تلافی اعدام مخالفان حکومت، رییس کمیته مشترک ساواک و شهربانی سرتیپ «زندی پور» در سال ۱۳۵۳ ترور شد نامبرده در جایگاه قدرت بعد از پرویز ثابتی مدیر کل ساواک قرار داشت و نخستین ریس زندان کمیته مشترک بود که دولت از درماندگی اقدام به اعدام محکومان حبس دار کرد: «بیژن جزنی، حسن ضیا ظریفی، عباس سورکی، احمد جلیل افشار، مشعوف کلانتری، عزیز سرمدی، محمد چوپان زاده» همراه دو مجاهد «مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار» در۳۰ فروردین ۱۳۵۴ تیرباران شدند.«حسن ضیا ظریفی» و «بیژن جزنی « پیش از واقعه تاریخی «سیاهکل» دستگیر شده و از سال ۴۶ در زندان بسر می بردند. جزنی رهبر و تیوریسین «سازمان چریک های فدایی خلق ایران» بود. وی از ۹ دی تا ۲۵ دی  ۱۳۴۷در دادگاهی نظامی محاکمه و به ۱۵ سال و حبس هایی کمتر محکوم شده بودند، اما ماموران ساواکی آنها را از زندان «قصر» به زندان «اوین» منتقل کردند وزیر نظر سرهنگ وزیری رییس زندان اوین در شبانگاه از پشت به رگبار بستند. جزنی به اتفاق ۸ زندانی دیگر در تپه های زندان بدنام «اوین» ترور شدند تا ساواک قدر قدرتی خود را نشان دهد. ۲

سرکوب مخالفان و فعالان سیاسی ادامه داشت و با تلاش ها و تله های پیاپی ماموران «ساواک» برای کشف خانه های تیمی چریک ها سرانجام در هشتم تیرماه ۱۳۵۵ خورشیدی اقامت گاه «حمید اشرف»  شناسایی شد و ساکنان خانه تیمی واقع در اکباتان به محاصره ماموران ساواک و شهربانی درآمدند. ماموران مجهز به انواع سلاح و ابزار دفاعی بودند. درگیری مسلحانه آغاز می شود و پس از ساعت ها پایگاه مقاومتشان فرو می ریزد و وی به همراه دیگر اعضای چریک ها که در خانه بودند، کشته شدند: «رضا یثربی، سید محمد حسینی حق نواز، طاهره خرم، علی اکبر وزیری اسفرجانی، فاطمه ع حسینی، غلام رضا لایق مهربانی، محمد مهدی فوقانی، عسگر حسینی ابرده، یوسف قانع خشک بیجاری. حمید اشرف مبارزی ورزیده بود و پس از بیژن جزنی، مسعود احمدزاده، امیر پرویز پویان و دیگر رهبران فداییان از سال ۵۰ رهبر سازمان چریک ها شده بود. وی در مدت پنج سال به دفعات توانسته بود حلقه محاصره ماموران ساواک و شهربانی را بشکند و از صحنه بگریزد. پرویز ثابتی حمید اشرف را چریکی بسیار ورزیده و جسور توصیف می کند.۳

شاه آنها را خطری جدی برای نظام سلطنتی می دانست؛ در آرزوی انهدام کامل چریک ها بود تا در آرامش به سلطنت ادامه دهد و وزیر دربار پهلوی «اسداله علم» در خاطراتش از وقایع آن روز می گوید: شاه همیشه اسم «حمید اشرف» را می آورد و از ماموران همواره می پرسید: حمید اشرف چی شد او را کشتید؟۴

همان گونه که پیشتر سخن رفت؛ بر جمعیت هواداران سازمان های چپ افزوده می شد. زندان های کشور مملو بودند از زندانیان آرمان گرا و بسیاری از روشن فکران- منتقدان حکومت.

جامعه روشنفکری توجه به دیدگاه و فلسفه نوینی داشت که از جنب و جوش برخوردار بود و از اصول مارکسیزم پیروی می کرد.

مبارزات و دیدگاهای نو از محفل های خصوصی روشن فکری گذر کرده بود؛ در بهمن ۱۳۵۲ خورشیدی گروهی روشن فکر، روزنامکه نگار و شاعر دستگیر می شوند؛ بعدها آنها به گروه «خسرو گلسرخی و «کرامت ا… دانشیان» شهرت یافتند. گلسرخی بخاطر انتشار یکی از سرودهایش در مطبوعه ای  ادبی که خود منتشر می کرد…  از ماهها پیش در زندان بسر می برد و سخت تحت شکنجه و آزار قرار گرفته بود. دانشیان و گلسرخی جامعه ایران را طبقاتی ارزیابی می کردند و دولت را مسوول فقر و تبعیض موجود می دانستند. از سوسیالیسم دفاع می کردند و مارکسیست لنینیست بودند.  

با طراحی و برنامه ریزی «پرویز ثابتی» مدیرکل و مغز متفکر «سازمان امنیت- ساواک» با توطیه و اتهام دروغین آدم ربایی «خسرو گلسرخی» را به دادگاه کشاندند؛ و وی را پس از محاکمه به جوخه اعدام سپردند. واقعیت این است که گلسرخی در زندان بود چگونه می توانسته در هسته و تشکیلاتی علیه رژیم به قصد آدم ربایی فعالیت کرده باشد؟ اعضای گروه ۱۲ تن بودند که علیه خود شهادت هایی دادند و اعترافاتی کردند؛ مبنی بر این که برای مبادله و آزاد ساختن زندانیان سیاسی قصد به گروگان گرفتن «فرح پهلوی و محمدرضا» همسر و پسر شاه را داشته اند. آنها نه گروگانگیری کردند و نه کسی را از زندان آزاد ساختند؛ بلکه ساواک از آنها بهره برداری کرد. خسرو گلسرخی با رد کردن اتهام خود همراه یکی دیگر از بازداشتیان و هم پرونده اش «کرامت ا…دانشیان» با شهامت و ایمانی خلل ناپذیر به دفاع جانانه از منافع مردم پرداختند. به موجب حکم دادگاه نظامی ارتش گلسرخی و دانشیان در سحرگاه  ۱۸بهمن ۵۲ در میدان چیتگر- تهران اعدام شدند.۵

گرچه شهر تهران به دلیل بزرگی و پرجمعیتی مکان بهتری برای مبارزه است اما فشار و اختناق و فقر و زندان و شکنجه در شمال و جنوب ایران و از شرق به غرب گسترده بود. خرداد ماه ۱۳۵۳خورشیدی در شهر خرم آباد ۱۴ تن به رشته کوههای زاگرس زدند. رهبر و تیوریسین این گروه دکتر «هوشنگ اعظمی لرستانی» چهره ای شناخته شده در استان لرستان بود. دکتر اعظمی پزشک بود و شعر می گفت و هم چنین از قهرمانان ورزشی در رشته کشتی می بود. وی در دوره دانشجویی در سال ۱۳۴۹ خورشیدی دستگیر و ۲ سال در زندان قزل قلعه در حبس بود و در دیدگاه سیاسی با «بیژن جزنی» هم اندیشه بود.

دکتر اعظمی بخشی از خانه مسکونی خود را تبدیل به بیمارستانی کرده بود و روستاییان و تهی دستان را که از روستاها و عشایر اطراف برای رسیدگی پزشکی و درمان نزد وی می آمدند؛ رایگان مداوا می کرد. به همراهان اتاق برای ماندن می داد. از نزدیک دردهای مردم را می شناخت و با مشکلات مالی و سختی هایی که می کشیدند آشنا بود. هوشنگ اعظمی تجربه زندانی شدن داشت؛ می دانست سخن گفتن با عوامل حکومتی نتیجه ای نخواهد داشت. خوانش، تجربه و نتایج مبارزات در جاهای دیگر او را بر آن داشته بود تا برای مبارزه کردن راهی دیگربگزیند. چاره رهایی را در شکلی دیگر از مبارزات مرسوم می دید از همین رو در اندیشه قیام روستایی برآمده بود؛ راه ممکن برای دست یافتن به حقوق از دست رفته را ایجاد هسته های مسلح دهقانی و بسیج  روستایی می دید.

بخاطر نفوذی که میان اهالی لرستان داشت می توانست روستاییان را بسیج و ضربه ای اساسی بر پیکر رژیم وارد کند که رفتن «محمود خرم آبادی» نزد وی و پنهان شدنش در درمانگاه نگرانی ها و تغییراتی را سبب می شود. انتشار اخبار وحشت آفرین از ورود و یورش ساواکیان به بخش هایی از لرستان بود که دکتر اعظمی را بر آن داشت برای آن که بدست ماموران نیفتند پیش از آن که پیش بینی زمانی برای آغاز مبارزه مسلحانه علیه حکومت کرده باشد؛ همراه با ۱۳ تن به کوهای زاگرس بروند. وی فرصت نمی یابد در امر پیشبرد دیدگاهایش هماهنگی لازم را بکند و برای ایجاد دگرگونی در زندگی زحمتکشان از توانایی ها و نفوذ خود بیشتر بهره ببرد. پس از چند هفته پیمودن راههای سخت و پنهان شدن در کوه به دلیل مهیا نبودن آنچه پیش تر شرح آن رفت » نبودن ابزارهای لازم و کمبود نیرو برای مبارزه» به شهرستان بروجرد باز می گردند.

سازمان امنیت ساواک انتظار چنین پیش آمدهایی را می کشید تا خون شهروندان را بریزد و برای انجام عملیات ویژه نیروهای زبده سرکوب و تعدادی از بازپرسان و شکنجه گران را روانه شهرستان خرم آباد می کند. شهرها و جاده های لرستان قرق ماموران مسلح می شود. شهرهای بروجرد و خرم آباد تحت محاصره عوامل ساواک قرار می گیرند. بازجویان کمیته مشترک هم چون واقعه سیاهکل گردان گردان به خرم آباد و بروجرد و شهرهای اطراف عازم می شوند و چون موفق به دستگیری وی نمی شوند جمعیت زیادی از فامیل، خانواده، همسر و کودک  … را بازداشت و پس از طی شدن بازجویی های مقدماتی آنها را بوسیله گروهای مسلح ارتش، ساواک و پلیس به کمیته مشترک ضدخرابکاری واقع تهران منتقل می کنند.

دکتر اعظمی و چند تن از اعضای گروه وی که امکان مبارزه در کوه را از دست داده بودند با هماهنگی تشکیلات فداییان توسط  «علی اکبر جعفری»  به تهران منتقل می شوند و سپس به سازمان چریک های فدایی خلق می پیوندند. «محمود خرم آبادی» در اردی بهشت سال ۱۳۵۵در درگیری مسلحانه با ماموران ساواک و شهربانی کشته می شود. اداره اطلاعات و امنیت کشور از ترس شورش های مردمی نگذاشتند کسی آگاه شود که دکتر اعظمی در چه زمان و چگونه کشته شده است و مزدوران ساواک از تحویل نشان دادن پیکر بی جان هوشنگ اعظمی به خانواده اش خود داری می کنند. پس از انقلاب ۱۳۵۷ در قطعه ۳۳ بهشت زهرا بر روی یکی از سنگ قبرها نامش را نوشته بودند. ۶

چریک فدایی «سیامک اسدیان» نیز از دیگر اعضای گروه بود که توانسته بود از دست عوامل ساواک بگریزد و به تهران انتقال داده شود. سپس سال ها زندگی مخفیانه داشته و به مبارزات چریکی ادامه می دهد؛ ترور رییس شهربانی مشهد در سال ۵۶ از عملیات نظامی ست که وی در آن نقش داشته است. و نیز پس از انقلاب ۵۷ مسوول شاخه نظامی «سازمان چریکهای فدایی خلق- اقلیت» بود که در ۱۳ مهرماه ۱۳۶۰ خورشیدی به هنگام ماموریت تشکیلاتی در درگیری مسلحانه کشته میشود.

گروه «آرمان خلق» هسته مسلحانه کمونیستی دیگری بود که در استان لرستان شهر بروجرد تشکیل شده بود. اعضای این گروه خوانش و تحقیق بر آمار و موقعیت عشایر و روستاهای لرستان را آغاز کردند که دیگران انجام ندادند و گزارش خود را در این باره منتشر کرده بودند. رهبر گروه «همایون کتیرایی» زاده بروجرد در اواخر سال ۴۹ به همراه یکی از اعضای گروه «حسین کریمی» در حال انجام ماموریت تشکیلاتی در خیابان سلسبیل تهران تحت تعقیب و تیراندازی ماموران پلیس قرار می گیرند؛ حسین کریمی کشته می شود و وی با وجودی که گلوله خورده و زخمی شده بود؛ می تواند از میان آتش بازی بگریزد. اما  پس از جدا شدن از گروه و پیوستن آنها به چریک های فدایی در فروردین ۵۰ دستگیر و تحت شکنجه های سخت عوامل ساواک قرار می گیرد. گفته می شود آن گونه شکنجه می شود که وی در زیر شکنجه جان می دهد و دیگر اعضا «تره گل، بهرام طاهرزاده، ناصر مدنی، عبداله جاویدی، خیراله سلیمی، محمد حسن دست پرورده، محمد حقیقت» در ۱۷ مهرماه ۱۳۵۰ اعدام می شوند.

سازمان چریک های فدایی خلق که خود را پرچم دار ستمتکشان می دانستند در مبارزه با سلطنت پهلوی ۳۰۲ عضو خود را از دست می دهد. و اعضا و هواداران بیشماری از آنها در عملیات و در محاصره خانه های تیمی دستگیر و تحت شکنجه ساواک قرار می گیرند که همزمان با انقلاب در آذر و دی  ۵۷ با همت مردم از زندان ها آزاد گشتند.

گروه «ستاره سرخ» یکی دیگر از هسته های کمونیستی بود که در سال ۱۳۴۹خورشیدی تشکیل شد و زیر پرچم مارکس، لنین و مائو بود. رهبر گروه «علی رضا شکوهی» از شهرستان الیگودرز لرستان بود. اعضای گروه مخالف مبارزه مسلحانه بودند.  و ۴ تن از اعضای گروه پس از دستگیری اعدام شدند زیرا که حکومت منتقدان را تحمل نمی کرد. علی رضا شکوهی تخفیف حکم گرفته بود و در بحبوحه انقلاب از زندان بیرون می آید و به سازمان انقلابی کارگران (راه کارگر) می پیوندد. اما دیری نمی پاید که پس از انقلاب ۵۷ وی دوباره در ۴ تیر ۱۳۶۲ دستگیر می گردد و در ۱۱ دی همان سال پس از تحمل شکنجه های سخت در زندان اوین اعدام می شود.

جنایات رژیم پایدار بود؛ استعمار و فقر بر جامعه مستولی شده بود. جریاناتی مذهبی هم در مخالفت با حکومت برخاسته و تشکیلات زده بودند. آنها خواهان تاسیس حکومت اسلامی بودند و نیز حافظان سرمایه داری. از طبقات پایین اجتماعی بودند اما از ایدئولوژیی پیروی می کردند که حافظ منافع سرمایه داری بود. به برابری انسان ها باور نداشتند؛ برای رسیدن به جامعه آزاد و برای رهایی طبقه کارگر از استثمار فعالیت نمی کردند و پیشینه مبارزه اتی نداشتند.

«در جستار پیش رو به چند جریان پرداخته می شود و در بخش های  بعدی جستار حاضر چرایی پرداختن و اهمیت توجه به این گروها گفته می شود.»

«حزب ملل اسلامی« از نخستین گروهای اسلامی ست که به مخالفت با رژیم پهلوی به مبارزه مسلحانه در ایران اقدام کردند. در اوایل دهه چهل فعالیت زیرزمینی این گروه شکل گرفت. رهبر این گروه «محمد کاظم بجنوردی» بود و هدف آنها «تاسیس حکومت اسلامی« در کشور می بود.

«گروه منصوران«، منصوران گروهی مذهبی و مسلمان بود. اعضای این گروه از اهالی خوزستان بودند. در سال  ۱۳۵۴خورشیدی از اتحاد چند هسته مذهبی در اهواز، خرمشهر، اندیمشک و دزفول در جهت مبارزه با حکومت پهلوی بوجود آمده بودند. گروه موحدین توسط سید «حسین علم الهدی» در اهواز تشکیل شده و ترور «پل گریم» مستشار آمریکایی از اقدامات اعضای این گروه است. و نیز محسن رضایی۷، علی شمخانی۸، اسماعیل دقایقی، مجید دقایقی، مرتضایی، شهراتی، مهدی هنردار، کامیان هسته برادران اهوازی و مسجدسلیمانی را تشکیل داده و گروه دیگر برادران دزفولی یا جبهه السلامی دفاع. عبدالحسین سجانی ۱۳۵۱روحانی، عزیز صفری ۱۳۵۶، غلامعلی رشید ۹ احمدرضا آوایی نماینده ۱۰، حمید صفری ۱۱، عبد.۱۲

محمدباقر ذوالقدر، علی شمخانی، محسن سبزوار رضایی، غلامحسین صفاتی دزفولی، و سبحانی دزفولی دزفول و حزب اله خرمشهر به هم پیوستند. فرزاد قلعه گلابی که از اعضای گروه بود؛ در خارج کشور است. محمدعلی جهان آرا ۱۳، علی جهان آرا، محمدرضا بصیرزاده، سیدمرتضی جنت زاده، کریم رفیعی، اسماعیل زماتر در سال ۱۳۵۰ دستگیر و روانه زندان اهواز شدند که در سال ۵۱ در زندان به وحدت رسیدند. گروه منصورن در سال ۵۴ رشد کرد و از کاشان، قم، فارس و تهران به آنها پیوستند.

دیگر عضو گروه منصوران «حسن هرمزی» دانشجو و از تهی دستان خیابان آریا واقع در محله ساختمان شهر «اندیمشک» بود. حسن هرمزی چند سال مخفیانه مبارزه کرد تا این که خانه تیمی آنها در شهر اصفهان شناسایی و مورد محاصره نیروهای پلیس و ساواک قرار می گیرد. وی با سعی کردن راه گریز و نجات اعضای گروه را فراهم می کند اما خودش نمی تواند زنده از محاصره بگریزد؛  در درگیری مسلحانه و در رویارویی با ماموران پلیس و جنایت کاران ساواک کشته می شود. ۱۴«شاه صفدری» از شهرستان اهواز از دیگر اعضای گروه منصورن می بود که در جریان درگیری مسلحانه در اصفهان در سال ۱۳۵۵ کشته می شود. ۱۵

گروه چند نفره منصوران پس از دستگیری در زندان «کارون» اهواز اضهار ندامت و با ساواکی ها و بازجوهایشان همکاری کردند و پس از انقلاب ۵۷ همزمان با تشکیل «سپاه پاسداران» مناصب نظامی و فرماندهی سپاه را در دست گرفتند.

«سازمان مجاهدین خلق« دیگر جریان مذهبی که مشی مسلحانه را پذیرفته و بکارگیری سلاح به هر شکل را ابزار مبارزه می دانست «سازمان مجاهدین خلق» بود. در ۱۵ شهریور سال ۱۳۴۴ به رهبری «محمد حنیف نژاد، سعید محسن، عبدالرضا نیک پی» پایه گذاری شد. اما از سال ۵۷ «علی اصغر بدیع زادگان» که از سال ۱۳۴۵ به سازمان پیوسته بود به جای او شد. حنیف نژاد و بدیع زاده و سعید محسن از مسلمانان جبهه ملی دوم ایران بودند که پس از تشکیل نهضت آزادی از هواداران آنها شدند و به اتفاق رودسری گرد آمدند و سازمان را تاسیس کردند. اواخر دهه چهل ضربه خوردند و برخی زندانی و اعدام شدند. در شهریور۵۰ در آستانه جشن های ۲۵۰۰ ساله ۱۳ تن از سران دستگیر و پس از شکنجه های طاقت فرسا ۱۲ تن از آنها اعدام شدند. برخی از هواداران یا اعضای مجاهدین به فلسطین رفتند جهت تامین سلاح و آموزش چریکی. از میان آنها بدیع زاده گان سال ۴۹ در سازمان الفتح آموزش چریکی دیده بود وی بطور مخفیانه با اسلحه و مهمات به ایران بازگشت و در شهریور ۵۰ دستگیر شد.

«احمد رضایی» یکی از رهبران مجاهدین در درگیری خیابانی از پای درآمد و ۳ تن از بنیان گذاران سازمان مجاهدین که به دست عوامل ساواک گرفتار آمدند؛ در ضربه شهریور۵۰ پس از تحمل شکنجه های جان فرسا اعدام شدند: «محمد حنیف نژاد، محسن بدیع زادگان و سعید محسن». آنها درصدد تطبیق یکتاپرستی و جامعه بی طبقه بودند و شاید خواهان احیای عدالت در ساختار واقعی جامعه دیکتاتوری زده عصر «پهلوی» می بوده اند. اصول تشکیلاتی سازمانیشان با نگرشی که داشتند به گونه ای دیگر از فرامین دین اسلام بنا شده بود. پایه اندیشه های آنها کتاب قرآن و درس های «علی شریعتی» بود که در حسینیه ارشاد واقع در خیابان پاسداران (سلطنت آباد) برگزار می شد. و تا پیش از شهریور ۵۰ درحالی که هنوز آرم و نام سازمانی نداشتند؛ بیش از ۷۰ تن از کادرها و بنیان گذاران و کادر مرکزی و هواداران بازداشت شدند و برخی بازداشت شدگان را ۱۰۰ تن یا بیشتر می گویند. نخستین بیانیه آنها در ۲۰ بهمن ۱۳۵۰پخش گردید.

این سازمان پس از «سازمان چریک های فدایی خلق» در سال ۱۳۵۰ خورشیدی اعلام موجودیت کرد و در مبارزات خارج از زندان و هم نیز در زندان همکاری هایی با یکدیگر داشته اند. دارای ایدئولوژی اسلامی بودند و باور داشتند به این که هدف نهایی پیشبرد هدف های عالیه اسلامی و راه رسیدن در شرایط فعلی فقط مبارزه مسلحانه است. پس از خوانش و بررسی پیشبرد مبارزه مسلحانه در روستاها را ممکن ندانستند و مبارزات چریکی در شهر را ممکن دانستند و برای آن که از سازمان چریک ها عقب نمانند دست به اقداماتی زدند. در مرداد ۵۰ مبارزه مسلحانه با قطع سیستم برق اصلی سراسری و برهم زدن جشن های ۲۵۰۰ ساله طراحی شد. از سال ۵۱ تا۵۴  یک سری اقدامات کردند. در اردی بهشت ۵۱ یک هفته پس از اعدام نخستین گروه از مجاهدان به یک پاسگاه حمله کردند و سپس به مناسبت سفر رییس جمهور آمریکا «ریچارد نیکسون» به تهران هتل اینترنشال، پپسی کولا، جنرال موتور، شرکت نفت دریایی بمب گذاری کردند.

از دیگر اقدامات آنها اعتصاب در دانشگاه آریامهر با همکاری فداییان خلق در ۱۳۵۲ و اواخر ۵۲ در اصفهان، شیراز، مشهد، قزوین، کرمانشاه و زنجان و تبریز هسته ایجاد کردند و با بازاریان در ارتباط مالی بودند با نهضت آزادی، انجمن اسلامی دانشجویان، کنفدراسیون ایرانی جبهه ملی فلسطینی ها تا دولت لیبی و جمهوری یمن.

از دیگر عملیات مسلحانه آنها می توان اشاره کرد به ترور سرتیپ «زندی پور» رییس اداره ساواک  و محافظش در دوشنبه ۲۶ اسفند ۵۳ به تلافی کشته شدن دانشجویی به نام «محمدرضا میر محمد صادق» که در ۲۱ اسفند ۵۳  در یک درگیری با ماموران حوالی میدان ۲۴ اسفند. و در عملیاتی دیگر ترور ۲ تن از مستشاران آمریکایی به تلافی اعدام «بیژن جزنی» در ۳۱ فروردین .

تضاد در اندیشه و باورهای مذهبی منجر به انشعاب درونی سازمان مجاهدین گشت. «رضا رضایی» و «شریف واقفی»  مجاهدینی که دستگیر نشده بودند و بیشترین اعضا را با خود همراه داشتند؛ پس از یک مبارزه دو ساله تیوریک در سال ۱۳۵۴خورشیدی به علم مارکسیزم رسیدند و به رد مذهب و احادیث فقهی برجای مانده و دست ساز انسان ها پرداختند و مستقلن بخش «مجاهدین م ل» را تشکیل دادند. و همراهان رضا رضایی مخالفان سیاسی خود را به ذم این که ممکن است با ساواک همکاری کنند از پای درآوردند. «مرتضی صمدیه لباف، مجید شریف واقفی و لبافی نژاد» بدست عوامل درونی سازمان در ۵۴ کشته شدند یا گرفتار ماموران امنیتی گشتند. ۱۶

این بخش از مجاهدین در خرداد ۵۴ اعلامیه پخش کردند؛ که آرم بدون نام خدا بود. همان سال در جزوه ای با عنوان «بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک» اعلام کردند فلسفه انقلابی راستین را در مارکسیسم باید جستجو کرد نه در اسلام. زیرا مارکسیسم، ایدئولوژی رهایی طبقه کارگر است اما ایدئولوژی اسلامی متعلق به طبقه متوسط است. و پس از انشعاب «ساواک» عملن تشکیلات را از بین می برد. رضا رضایی در درگیری با ماموران کشته می شود و «بخش م ل» با رهبریت انشعاب کنندگان «بهرام آرام و تقی شهرام» ادامه می دهد تا این که در یکی از درگیری های سال۵۵ «بهرام آرام» رهبر این گروه کشته می شود. ۵۱ تن از اعضای تشکیلات دو گروه مجاهدین – پیکار از سال ۵۱ تا دی ماه ۵۷ کشته شدند. ۱۷

پس از انقلاب ۵۷ «محمدتقی شهرام» که رهبر سازمان پیکار بود بدست ماموران جمهوری اسلامی دستگیر و با این اتهام  که صمدیه لباف و شریف واقفی را کشته بوده اند محاکمه شد و در مرداد ۱۳۵۹ اعدام گردید. ۱۸

سرانجام در اسفند ۵۶ «بخش م ل» مبارزه مسلحانه را جدا از توده ارزیابی کرده و کنار می گذارد. با رد مبارزه مسلحانه به مبارزه سیاسی با حکومت می پردازد، با این وجود ساواک دست بردار نبود و از تعقیب و سرکوب آنها عقب نکشید.

برخی از اعضای این گروه که سال ها پیش از اعلام مواضع دستگیر و در زندان بسر می بردند: «مسعود رجوی، موسی خیابانی و …» در درون زندان در سال ۱۳۵۴به بازسازی تشکیلات مجاهدین کوشیدند و نام سازمان مجاهدین را برای خود حفظ کردند و هم زمان با انقلاب مردم در دی ماه ۵۷ از زندان بیرون آمدند.

«گروه والافجر« از دانشجویان شیعه بلوچستانی دانشگاه تهران، گروه حزب اله دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران، گروه ابوذر در دبیرستان های نهاوند، گروه ولیعصر با ابتکار دانشجویان دانشگاه مشهد تشکیل یافته بود. از مبارزات این گروه و این که چه بر سر آنها آمد و چه کردند گزارشی در دست نیست.

موجودیت تشکیلات گروهای کوچک و بزرگ سیاسی مخالف حکومت از نبودن آزادی و از شرایط بد سیاسی و خفقان موجود در دوره پهلوی است نه از تفنن و سرمستی.

موقعیت سیاسیفرهنگیهنری و اجتماعی ایران در دهه پیش از انقلاب ۵۷: بر هر پژوهش گری بایسته است پیش زمینه روی آوردن جوانان به مبارزه و روی آوردن به سلاح بر ایجاد دگرگونی در شرایط را بازبینی کند. «مسعود احمدزاده» که در ۱۱ اسفند ۵۰ اعدام شد در تعریف و چرایی اقدام به عملیات نظامی می گفت: «هدف از اقدام نظامی و مبارزه مسلحانه، مبارزه سیاسی ست.» او به تاثیر مبارزه مسلحانه در جامعه می اندیشیده ست. روشن است چریک ها ابزار تشکیل حزب طبقه کارگر را نداشتند؛ نیز امکان انجام هر فعالیت سیاسی از آنها گرفته شده بود و همواره خطراتی جدی زندگی شان را تهدیدشان می کرد.

بفرمان «محمدرضا پهلوی» حزب رستاخیز تشکیل شد؛ چهار حزب مردم، حزب پان ایرانیست، حزب ایران و حزب ایران نوین متشکل شدند. نظام شاهنشاهی سپس همه کارمندان دولت را مجبور به عضویت در حزب نمود. با تاسیس حزب رستاخیز در ۱۱ اسفند ۱۳۵۳ دیگر احزاب و سازمان ها منحل و غیرقانونی اعلام شدند. تاسیس حزب رستاخیز مورد حملات و مخالفت های بسیاری در کشور قرار گرفت و عملن رژیم در پاییز ۱۳۵۷ انحلال آن را پذیرفت و اعلام عمومی کرد. پیرو فرمان تشکیل حزب رستاخیز فعالیت های تشکیلاتی دیگران ممنوع اعلام شده بودند و با این وجود توسط هواخواهان سلطنت دیکتاتوری پیشین پهلوی  «دمکراسی پهلوی« امروزه نامیده می شود. ۱۹و ۲۰

کنترل شدید بر جامعه و خشونت رفتاری ساواک هر روز که می گذشت بیش از روزهای پیشین می شد؛ با حدس و پندارهای نادرست، شهروندان را خرابکار می دانستند. بر اساس کمترین شنیده ها اشخاص را بازداشت و روانه زندان ها می کردند و با این اقدام از فعال شدن و تشکیل تشکلی سیاسی یا هسته ای مطالعاتی پیشگیری می کردند. هر گونه تجمع اجتماعی ممنوع بود. در مراسم خاکسپاری جهان پهلوان «غلام رضا تختی» بیش یکصد دانشجو بازداشت می شوند و نیز در مراسم بزرگداشت وی در شب هفت ۴۰۰ تن را بازداشت و برای آنها پرونده سازی می کنند. بیژن جزنی و ضیاظریفی جز بازداشت شدگان می بودند. بازداشت شدگان تحت شکنجه قرار می گرفتند برای اعتراف های اجباری و گاه علیه خود برای تکمیل پرونده و بر پرده نمایش تلویزیون. هر گونه انتقاد به دستگاهای حکومتی در «دمکراسی پهلوی» منجر به تبعید شهروندان به نقاط بد آب و هوا می شد و مردم از موقعیت های اجتماعی که حقشان بود محروم می گشتند. برای بدنام کردن و سرکوب منتقدان رژیم عوامل پایینی و خبرچین های سازمان امنیت سند می ساختند و علیه شان شبنامه منتشرمی کردند.

بیشترین ضربه توسط سازمان های اطلاعاتی و ضداطلاعاتی بر پیکر جامعه فرود آمده است. ارتش، دادگستری و سازمان امنیت ساواک وظیفه اش حفظ و امنیت کشور بود اما ماموران ساواک جز به نابودی و اعدام جوانان نمی اندیشیدند. اقدامات جنایت آمیز ساواک سبب افزودن مخالفان و منفور شدن حکومت پهلوی بود. در واقع امر، ساواک برای نظام سودمند و در جامعه نقش تخریبی داشت. 

با طراحی و توطئه «پرویز ثابتی» مدیرکل سازمان امنیت کشور جوانان بیشتری به جوخه های مرگ سپرده شدند. آن گونه که گفته شد هرچه سرکوب ها و توطیه های ساواک بیش تر می شد؛ مسیر سرنگونی حکومت هموارتر و نزدیک تر می گشت. همه پیش آمدهای کوچک و بزرگ سیاسی که مورد سرکوب قرار می گرفتند سقوط نظام را نزدیک تر می کردند. در واقع دولت شاهنشاهی ایران با اتخاذ تدابیری این گونه و گماردن اشخاصی بر امور ادارات و سازمان ها که جز به تلاشی و نابودی منتقدان و روشنفکران نمی اندیشیدند؛ «فرو ریزش پایه های اقتدار و سلطنت« خود را قطعی کرده بود. به ذمشان در جزیره ثبات بسر می بردند و می پنداشتند که حکومتشان همیشگی و  پایدار خواهد ماند. نمی دانستند که برای زنده و در امان ماندن از وحشت امواج خروشان انقلاب ۵۷ کشور را ترک می گویند. و ماموران سوگند خورده ساواک بر پای بقدرت رسیدهای پس از انقلاب ۵۷ خواهند افتاد و یا هم چون مدیرکل ساواک پرویز ثابتی جنایت کار برای همیشه مخفی می شوند.

از جنایات بارز و نقض آشکار حقوق زندانیان اعدام زندانیان محکوم به حبس بود. اعدام بیزن جزنی و ۸ زندانی دیگر از اقدامات ساواک در سال ۵۴ بود. هنگامی که در دادگاه جنایی ارتش محاکمه می شدند کارزار آگاه ساختن جهانی و برانگیخته شدن جهانیان برای نجات جان زندانیان سیاسی ایران برپا شده تا از مجازات اعدام پیش گیری کنند روزنامه ها از اعدام قریب القوع ۹ تن از زندانیان سیاسی می نویسند. بیژن جزنی به اتفاق ۸ زندانی دیگر. خبر اعدام آنها بازتاب جهانی پیدا کرده بود و فیلسوف بزرگ «برتراند راسل» با ارسال تلگرافی از شاه می خواهد که از اعدام آنها جلوگیری کند. وی می نویسد: «از خبر پیگرد چهارده روشنفکری که در یک دادگاه نظامی به محاکمه کشانده خواهند شد منقلب شدم. اعدام آنها به دنبال شکنجه های سنگدلانه صورت می گیرد. و یادآوری می کند جهان متمدن چنین جنایتی را نخواهد بخشید. از شما می خواهم از مجاز شمردن این جنایت دست بردارید.» ۲۱

کمیته دفاع از زندانیان سیاسی ایران به ریاست « ژان پل سارتر» در بیانیه ای که در روزنامه لوموند به چاپ می رساند، حکم اعدام هشت تن را در متن کلی بازداشت های بی رویه می نمایاند و آن را نشان تازه ای از اذیت و آزار زندان و شکنجه و اعدام مخالفان دیکتاتوری شاه می شناساند. خبرهایی که از ایران به ما می رسد، حکایت از موارد متعدد شکنجه، اعدام های عجولانه، حکم های زندان و مرگ دارد. چهل نفر را به بهانه فعالیت های سیاسی دستگیر کرده اند که توسط دادگاه های نظامی به مجازات های سنگین زندان و حتا جبس ابد محکوم گشته اند … دادستان کل ارتش آقایان جزنی، ظریقی، سورکی، احسن، زاهدیان، چوپان زاده، کلانتری، کیان زاد را به مرگ محکوم کرده است… ۲۲

و نیز بیانیه انجمن بین المللی حقوق دانان دمکرات، می خواهد که متهمان در دادگاهی علنی و منصف محاکمه گردند و مواد ده و یازده اعلامیه ی حقوق بشر در باره ی آنان رعایت گردد. دستگیرشدگان تحت شکنجه شدید قرار گرفته اند. و برای چند نفر از آنان تقاضای اعدام شده است با توجه به تیرباران های فوری و دستگیری های وسیعی که اخیرن در ایران انجام گرفته است خبر محاکمه و اعدام ۱۷نفر نگرانی بیشتری به وجود می آورد. ۲۳

ویلیام ویلسون نماینده مجلس عوام انگلستان و عضو کمیته ی دفاع از زندانیان سیاسی ایران در باره دادگاه نکته مهمی را توجه داده است: مضحک می بود، ابزار جرم عبارت بودند از چهار دستکش بوکس، دو شیی آهنی که آلت غتاله نیستند، یک شیی آهنی با روپوش لاستیکی (باید پرسید که انقلابیون اسلحه خود را با لاستیک می پوشانند؟) و چهار طپانچه که یکی از آن ها را حداقل هر کودکی می توانست از مغازه ای در تهران ابتیاع کند. ۲۴

با تلاش فعالان سیاسی خارج از کشور کنفدراسیون جهانی، به پشتیبانی از زندانیان سیاسی ایران کانون های نویسندگان و هنرمندها، دفاتر رسانه ها و گردهم آیی زنان فیمنیست و مردان آزادی خواه و ضد جنگ در شهرهای گوناگون آمریکا و اروپا حتی در ترکیه تظاهرات هایی برگزار می کنند و با ارسال انواع تلگراف به سفارت خانه های حکومت ایران نگرانی خود را از دادگاهای تشکیل شده اعلام می دارند، نیز انتشار توماری چند هزار امضا و پشتیبانی روزنامه های لوموند، اومانیته، تایم، تریبیون، آبزرور، اشپیگل، فرانکفورتر، گاردین، سوت دویچه، حریت، مورنینگ استار، اکونومیست، روندشاو، سایتونگ، تموانیاژ کرتین، دیولت از اختناق و سرکوب در ایران سخن می گویند. ۲۵

تلاش های حقوق دانان و مطبوعات و آزادی خواهان در سراسر جهان در بن بست سیاسی ایران می ماند؛ بی قانونی و وجود قدرت مافوق دادگاه سبب اعدام جزنی و دیگران می شوند.

در حکومت ۴۰ ساله پهلوی هماهنگ با مدرنیزه کردن کشور شکنجه و زندان ها هم مدرنیزه شدند و در برخوردار شدن از زندان ما ثروتمند شدیم.

پیش از رضاشاه شهربانی (نظمیه) تهران زندان نظمیه در محل اداره شهربانی واقع در میدان توپخانه بود. این زندان مرکب از دو یا سه اتاق کوچک معروف به حبس نمره یک و چند اتاق و یک زیرزمین برای زندانیان عمومی بود. ۲۶

در دوره پهلوی اول «زندان کمیته مشترک ساواک و شهربانی» را ساختند. زندان مدرن ایران در ۳ طبقه و دایره شکل بود. در سال  ۱۳۱۱خورشیدی با سفارش «رضا خان میرپنج» توسط مهندسان آلمانی ها ساخته شده بود. بعدها اولین زندان اختصاصی زنان شد. ۲۷

زندان «قصر» فاز اول با گنجایش ۸۰۰ زندانی ۴ بند و ۳ حیات در آذر ماه ۱۳۰۸ بهره برداری شد. ۲۸

در پهلوی دوم زندان «قزل قلعه» در امیر آباد که انبار مهمات بود از تاریخ کودتای  ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ توسط «تیمور بختیار» رییس «ساواک» محل نگهداری زندانیان سیاسی بود و تا ۱۳۵۰ استفاده می شد. از سال ۴۲ تا ۵۲ توسط نگهبان استوار ساقی اداره می شد.

در سال  ۱۳۴۳ خورشیدی زندان «قزل حصار» واقع در کیانمهر- کیان شهر کرج افتتاح شد. بزرگترین زندان در خاورمیانه است. زندان در زمین وسیعی بنا شده و دارای ۳ واحد است و هر واحد ۸ بند مجرد و عمومی دارد.

زندان «کارون» در پهلوی دوم در دهه چهل در شهرستان «اهواز» به بهره برداری رژیم رسید.

با همین ترتیب به نوبت در سرتاسر ایران زندان بنا کردند: «عادل آباد» در شیراز، «احمد آباد» در آبادان، «زندان وکیل» در مشهد، «زندان مرکزی» ارومیه، «زندان اراک»، زندان «تبریز و کرمان» و … 

رفتارهای سختگیرانه مسوولان زندان ها و دادگاه های نظامی در اعدام خلاصه نمی شد. مقامات دادگستری و امور زندان ها به هر بهانه ای زندانیان را به زندان های دور دست و به نقاط بد آب و هوا تبعید می کردند؛ مانند اهواز، اراک، بابل، بروجرد، اصفهان، کرمان، قزوین، رضاییه، زاهدان، برازجان، بندرعباس، خرم آباد.

با پیروز شدن کودتای مرداد ۱۳۳۲ محمد رضا پهلوی به قدرت بازگشت و همان گونه که سلطنت رضا خان هزینه هایی داشت؛ ادامه سلطنت وی نیز برای کشور هزینه داشت. گرچه اسناد منتشر نشده اند نخست وزیر «امیرعباس هویدا» در برابر پیروزی کودتا توافقی را امضا کرده بود که پیرو آن دولت از «بحرین» دست کشید و شاه توسط «اعلم» وزیر دربار نگذاشت مطبوعات در آن باره بنویسند. امضای این قرارداد انتقادهای شدیدی در پی داشت و آگاهان می دانستند در ازای پیروزی کودتا بوده است.

«سرلشگر زاهدی» که عامل اجرایی شدن کودتای ننگین مرداد ۱۳۳۲ بود پس از شنیدن امضای توافق نامه جدایی بحرین که از استان های کشور بود گفته بود: ای کاش کودتا پیروز نمی شد.    

دکتر مصدق در دوران نخست وزیری اعلام کرده بود با جدایی بحرین موافقت نخواهد کرد. محمد مصدق حقوق دان و نُخست وزیری با تدبیر و میهن دوست بود و شاه که سوگند خورده و می دانست بایستی نگهبان دارایی ها و قطعه قطعه خاک کشور باشد؛ بر خلاف رای مصدق و خواست مردم عمل کرده بود. و در جایی خواندم که گفته بوده است سنگ های مروارید بحرین ته کشیده دیگر آنجا را نمی خواهیم. ظاهرن شاه ایران کشور را ارثیه پدری خود می دانسته است که با پایان یافتن مرواریدهایش این گونه بخشش می کرده است. و از میان اطرافیان و وزرایش کسی پیدا نشد که خطر را بپذیرد و وی را شیرفهم کند که دولت ها ناپایدارند، می آیند و می روند؛ این حکم تاریخ ست.

مسوولان نظام نه سخنان منتقدان را می شنیدند و نه به خواست های آنها توجه می کردند. در دوره پهلوی اول و دوم هر  شهروند «آزاده، میهن دوست و تاثیرگزار» را از میان برداشتند؛ و چریک ها و دیگر مبارزان را تحت عنوان خرابکار و تروریست می گرفتند، شکنجه می دادند و می کشتند.

در دوره سلطنت رضا خان قلدر مخالفان را دزد و رهزن می نامیدند و در دوره سلطنت فرزندش محمدرضا پهلوی مخالفان حکومت را تروریست و خرابکار گفتند و علیه هاشان تبلیغ می کردند.  سران و وفاداران به حکومت از  خُرد  و کلان به دزدی و خروج ثروت و دارایی های مردم از کشور مشغول بودند؛ اما اعضای گروهای سیاسی که برای گرسنه نماندن و پرداخت هزینه های جاری از قبیل اجاره خانه به سرقت از بانک ها دست می زدند را » سارقان مسلح، خراب کار و تروریست » می گفتند.

اقتصاد کشور طبقاتی و پایگاه نظام سرمایه داری بود دولت برای داشتن پشتیبان و گرفتن همکاری بیشتر کشورهای غربی از کشورهای بلوک شرق می گریخت. مسوولان کشوری خطر کمونیزم را همواره هشدار می دادند و از سویی دیگر روحانیت را در نزد مردم با اهمیت و محترم کرده بودند و بیشترین امکانات مالی و خدماتی را در اختیارشان گذاشته بودند و نیز در جای جای کشور به هزینه کردن برای ساختن و بنا کردن گنبد و بارگاهای مذهبی مشغول بودند. در حالی که بسیاری از کودکان از تحصیل محروم بودند، از بهداشت، پوشاک، مواد خوراکی کافی و تفریح محروم بودند. در بسیاری از روستاها کابل برق کشیده نشده بود و آب آشامیدنی در دسترس نبود. کودکان از امکانات آموزشی کمی برخوردار بودند. ثروت مردم درآمد «نفت جنوب» هزینه نیازهای اقلیتی از جامعه می شد در حالی که بوی نفت و دود سهم کارگران شرکت نفت بود و کارمندان امکانات رفاهی کمی داشتند.

در زمینه آزادی های اجتماعی و مطبوعاتی محدودیت و سانسور شدیدی اعمال می شد. فراموش نشود دولت و شخص پادشاه ناقض ارکان مشروطیت بودند و قوانین نیم بند مطبوعات توسط پادشاه نادیده گرفته می شده است. به طور کلی آنچه پس از فرمان مشروطیت تا کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ خورشیدی بر مطبوعات و روزنامه نگاران گذشت توقیف های مکرر مطبوعات به ویژه به امر درباریان و سفارتخانه های روس و انگلیس، دستگیری، محاکمه، حبس، شلاق، ترور و اعدام بسیاری از مطبوعاتیان  بود. با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ روزنامه نگاران نُخستین گروهی بودند که هدف هجوم واقع شدند و نشریاتشان طبق ماده ۴ بیانیه کودتا تعطیل شد و گروه بزرگی از آنان دستگیر شدند. و عده ای جان در راه قلم نهادند. جهانگیر صوراسرافیل، کریمپور شیرازی، فرخی یزدی و ….

برای آن که فراموش نشود گفته می شود «رکن چهارم مشروطیت کشور ایران است»، تا سانسور بر مطبوعات حکمفرماست، تا زندانیان سیاسی در زندان هستند و تا زمانی که خواست های اصولی مردم برآورده نشود مردم آرام نخواهند گرفت. نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات پی گیر و مقاوم در کنار جنبش مردم ایران ایستاده اند. دفاع آنان از آزادی قلم دفاع از ملت ستمدیده ایران ست و تداوم مقاومت ایشان در گرو همبستگی و تعاون مردم ست. «بشکند دست و قلمی که ذره ای از این میثاق سر باز زند ….»

در ۲۵ سال از فاصله ۱۳۳۲ خورشیدی تا ۱۳۵۷ عوامل رژیم با استفاده از ثروت کشور و تطمیع گروهی قلیل سعی در جریان سازی در مطبوعات ایران می کرد. در کنار مطبوعات حرفه ای و انتشار مجله های وزین و فرهنگی و به رغم حضور گروهی کثیر و چیره دست، دستگاه با استفاده از عده ای اندک تلاش کردند تا ژورنالیسم مبتذل را هم رواج دهد. انتشار چند مجله سخیف محصول آن دوران است و نباید این مجلات را به حساب کل مطبوعات آن دوره گذاشت؛ همزمان دوران رواج نشریات زیرزمینی و پنهانی در ایران بود و نیز انتشار برخی مطبوعات فارسی زبان در خارج از کشور که از منتقد حکومت بودند.

با تشکیل ساواک این سانسور و محدودیت ها بر مطبوعه ها و نویسندگان مطبوعات افزایش یافت و عوامل رژیم از هر فرصتی برای سرکوب مطبوعات و مطبوعاتیان استفاده می کردند. توقیف یکباره ۹۱ نشریه در سال ۱۳۴۲ و ۶۴ نشریه در سال ۱۳۵۳ نمونه هایی از برخوردهای رژیم با مطبوعات بود. ۲۹

مسوولان کشور از سال ۱۳۵۳ خورشیدی بیش از پیش می اندیشیدند که در موقعیت ها و پست هایشان تثبیت شده هستند و با انتشار مطبوعه هایی هم چون رستاخیز کار، معلم رستاخیز و … می خواستند برای همیشه خود را از شر مطبوعاتیان خلاص کنند. لیستی منتشر شده بود که از سوی دولت ممنوع القلم اعلام شده بودند که از میان روزنامه نگاران حرفه ای و نویسندگان با گرایش چپ بودند. از همان سال پس از توقیف ۶۴ نشریه در ۱۳۵۳، ممنوع القلم کردن نویسندگان مطبوعات را آغاز کردند که اوج آن ممنوع القلم شدن ۲۲ تن در سال ۱۳۵۵ بود. از جمله کارهای دیگر دستگاه این بود که به رفتگران شهرداری دستور دادند به بهانه سد معبر بساط روزنامه فروشان تهران را خرد کنند. ۳۰

در سال ۱۳۵۶ که خفقان از حد برون شده بود یکصد تن از نویسندگان، خبرنگاران و مترجمان مطبوعات کشور در مورد فشار و سانسور حاکم بر مطبوعات اطلاعیه ای دادند. این اطلاعیه تقریبا با فصلی نوین در تاریخ ایران مصادف شد و روزنامه نگاران به تدریج وارد مرحله ای دیگر از حیات حرفه ای خود شدند. این مرحله از فصل پایانی ۱۳۵۶ آغاز شد و تا اعتصاب اول و دوم مطبوعاتیان و پس از آن تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ ادامه یافت. در این دوره بیانیه ها و اطلاعیه های متعددی از سوی نویسندگان، خبرنگاران و خبرنگاران عکاس در پشتیبانی از انقلاب ۵۷ صادر شد. در اعتصاب دوم طبقه آسیب پذیر مطبوعات طعم تلخ فقر را چشیدند و با قرض امور خانوادگی خود را گذراندند ولی اجازه کار کردن در آن فضا را به خود ندادند و به اعتصاب ادامه دادند. ۳۱

شکست ها و پیروزی های به دست آمده

دهه چهل و پنجاه خورشیدی اوج آرمان گرایی بود؛ زیرا حکومت دیکتاتوری و اختناق بر کشور حاکم بود و مردم  از حق حیات سیاسی و آزادی های اجتماعی  برخوردار نبودند. «برداشت هم گون و برابر از ثروت و درآمد» خواست عدالت گرایان بود و به سرعت خواست ها و باورهای کمونیست ها در بین جوانان و دانشجویان آشکار همراه با نفرت از سلطنت بیان می شد. خوانش آگاهی آنها از آثار مارکسیستی و یا پیش زمینه دانش سیاسی شان چه می بود که بر گرایشات سوسیالیستی در جامعه می افزود دیگر چندان اهمیتی نداشت. استقلال و خودجوش بودن سازمان های تاسیس شده بر محبوبیت آنها می افزود. آگاهی چریک ها (مذهبی- مارکسیست) از مشی چریکی تفاوت داشت با ترورهای خودسرانه که توسط امثال فداییان اسلام انجام می گرفت.

 «سیاهکل جرقه را زده بود

مشی مسلحانه – عملیات چریکی و انتقام کشی هم چنان که در جریان بود رفته رفته از درون داستان ها گذر و در برابر نظام استبدادی گفت و گوی دیگری پیدا کرده در نمونه هایی از محصولات سینمایی دیده می شود. فیلم های ساخته شده از انتقام گفتگو می کردند و در برابر شکست و یا آسیب های اجتماعی- خانوادگی راهی جز انتقام کشی از شخص یا گروه نمی یافتند. در اثر نبودن سیستم قضایی عادلانه هر شخص خودش باید دست به کار می شد و انتقامش را از سیستم می گرفت چرا که مسوولانش دزد و همکار جنایت کارانند. فیلم سینمایی «قیصر» و «صادق کُرده» موضوع داستان هایشان بر محور تجاوز به زنان است و مردان خانواده که همه از طبقات پایین اجتماع هستند برای تولید درآمد و برطرف کردن نیازهای مالی خود و خانواده در شهر یا مکانی دورتر از محل وقوع مشغول بوده اند پس از آگاه شدن و شنیدن سلاح سرد و گرم در دست گرفته، پاشنه کفش بالامی کشند و می روند به دنبال متجاوز و قاتل تا انتقام ناموس بگیرند و می خواهند «عدالت» را برقرار کنند.  نبودن قانون و نبودن امنیت است که شخص برای اجرای عدالت پا پیش می گذارد. چرا که بر این باور ست که رییس شهربانی دزد است و غارت گر. پلیس دزد است و شکنجه گر. قانون و مجلس قانون گذاری هم برای ژست و نمایش برپا هستند وگرنه حق رای به شهروندان نمی دادند تا به نمایندگان رای بدهند. و عدلیه و دادگستری صحبتی بیش نیستند و مجریان در مقابل اجرای قانون برخوردی دوگانه دارند و خود مصون هستند.

بعدها  فیلم های سینمایی «تنگسیر» و «گوزن ها» ساخته می شوند با مضمون و محتوایی متفاوت. دیالوگ ها تحت سانسور و کنترل اداره فرهنگ و هنر ادا می شوند با این همه «گوزن» به مفهوم «چریک» ست حتی اگر فیلمساز ندانسته باشد یا نمی خواسته چنین بشود. و دیالوگی از تنگسیر آشکارن می گوید: «کدخدا دزدست» و برای تسویه حساب با دزدان راهی می شود؛ تنگسیر بر اساس یکی از شاهکارهای ادبی بقلم «صادق چوبک» است که دولت ها با وی نامهربانند.

دولت با ارایه برنامه هایی سعی در حفظ و گسترش موسیقی می کرد؛ اما امکانات در دست برخی از هنرمندان قرار گرفته بود که وابسته به دربار بودند و یا با برپایی جشنوارهایی اقدام به انجام کار فرهنگی می کردند که هزینه های سرسام آوری برای برگزاری این جشنوارها اختصاص داده می شد. در حالی که بیش از نیمی از مردم گرسنه و فقیر بودند و امکانات آموزشی و بهداشتی و رفاهی در کشور کم بود. در عوض تبعیض و نابرابری «فراوان فراوان» دیده می شد. در چنین شرایطی واقعه جنگل  بر ترانه ها و سرودها اثر می گذارد و ترانه سرایان کارهایی که سیاسی بودند و در ابیاتشان اعتراض به سیستم نهفته بود را تولید می کردند و ماموران ساواک سازندگان این آثار را بازداشت و کارهایشان را توقیف می کردند. انتخاب برخی از واژها را ممنوع اعلام کرده و ممنوعیت سروده هایی چون گل سرخ- کوچ و … تحت سانسور قرار می گیرند. ترانه سرا و خواننده بوی گندم دستگیر می شوند. مرا ببوس تا سال ها توقیف می شود.۳۲

سیاهکل بر پهنه ادبیات و هنر ایران نقش چشمگیری داشت؛ سرودها ماندگار و حماسه ها خلق کردند. خلق «افسانه» بخشی از ادبیات و فرهنگ جامعه است و پیشتازان فدایی افسانه ایی شدند. هم چنین بر جامعه روشنفکری تاثیرگزار بودند. بسیاری از مترجمان و نویسندگان آثاری ماندگار به پارسی برگرداندند از میان کارهای نویسندگان چپ گرا. داستان ها از دل کارگران و مبارزات دهقانان و سوسیالیست ها بیرون می آمدند. از شخصیت های زنانی جسور سخن می گفتند که با جوامع سنتی و دیکتاتوری ها در افتاده بودند؛ از مبارزات کارگران و دهقانان می گفتند و می نوشتند. رستاخیز سیاهکل بر تولیداتی از نویسندگان، نمایشنامه نویسان و شعرایی چون غلامحسین ساعدی، سعید سلطانپور، احمد شاملو، علی اشرف درویشیان، صمد بهرنگی، و …  که زندان را هم تجربه و تحت شکنجه های سخت قرار گرفته بودند اثر گذاشته بود. بر خسرو گلسرخی نیز اثر گذاشته بود و پس از اعدام وی از سوی وزارت فرهنگ و هنر به کار گرفتن واژه «گل سرخ» و «گلسرخی» در ترانه ها و تصنیف ها ممنوع شده بود.

بر هنرهای نمایشی، آثار سینماگران، آثار نویسندگان، مطبوعه ها، شعرا، ترانه سراها تاثیر بسزایی داشتند. معلم روستا های تبریز و قصه نویس کودکان «صمد بهرنگی» گرچه خودش دست به سلاح نبرد اما در آثارش از مبارزات مسلحانه سخن می راند و از مبارزه با قوانینی می گفت که حافظ منافع نظام بودند و نه مردم، داستان می نوشت و به نابرابری و استبداد موجود در جامعه می پرداخت؛ و خواهان برچیدن بی عدالتی و تبعیض در جامعه می بود. قصه های صمد تاثیر گذار بودند و گفته هایش بر جوانان و تنی از شاگردانش اثرگذارده بود و به چریک های فدایی خلق پیوستند. ۳۳

چریک های فدایی موفق عمل کرده بودند؛ آنها توانستند نشان بدهند که دیکتاتوری پهلوی آسیب پذیر است و می توان برای رهایی طبقه کارگر به نبردی سهمگین با حکومت برخاست. مبارزه مسلحانه  تنها راه رهایی خلق ها از ستم طبقاتی ست. نویسندگان، روشن فکران و هنرمندانی که از منتقدان حکومت بودند با آگاهی از مبارزات جوانان به پا خاسته که جنبش فدایی را بوجود آورده بودند؛ توان و هنر خود را برای آگاهی توده ها خلق و برای جذب مبارزه با رژیم بکار گرفتند و به تهییج و شور انقلابی پرداختند. در آثار «علی اشرف درویشیان» ۳۴، «احمد شاملو» ۳۵«سعید سلطانپور»۳۶، «احمد محمود»۳۷، غلام حسین ساعدی ۳۸ و بسیاری دیگر و برخی از شعرا به چشم می خورد.

آثار برجای مانده واقعیتی انکار ناپذیر را آشکار می سازد که چریک ها هیچ چیز را برای خود نمی خواستند؛ تلاش و مبارزاتشان برای رهایی تهی دستان- طبقه (کارگران و زحمتکشان) از استعمار و استثمار بود و با روی آوردن به «مبارزه مسلحانه»، در راه تهییج و بسیج توده ها برای مبارزه با استبداد حاکم بر ایران و امپریالیسم جهانی آگاهانه جان خویشتن را فدا کردند. با اهداف بر شمرده شده  و واقعه تاریخی «سیاهکل» گرچه در پیش از زمان تعیین شده رخ داد و به شکست انجامید؛ اما شکستن سکوت ۳۰ساله حاکم را توجه می دهد و تحولی بود که بنیان گذاران جنبش مسلحانه می خواستند. «سیاهکل» موثرترین پیش آمد سیاسی پس از کودتای مرداد ۱۳۳۲ بود. «پدید آمدن چریک نه به سبب انفعال و کسوت بود بلکه کار گروهی خطرناکی بود که انفعال و کسوت را در جامعه تاب نیاوردند.»

و گروه دکتر «هوشنگ اعظمی» نیز که تلفات زیادی داشت حرکتی بود که می رفت تا از ناحیه لرستان با افتخار آفرینی به رژیم ضربه وارد کند، در دست دولت ماند.

نویسنده هنگام پژوهش در مواجهه به پرسش چرایی دیدار آن دو پاسخ می گیرد که «محمود خرم آبادی»  دسترسی به مکانی امن نداشته است تا در آنجا بتواند پنهان شود؛ از این رو برای پنهان شدن و برای گرفتن کمک از دکتر «هوشنگ اعظمی» رفته بوده است. که البته ممکن است جز محملی برای دیدار و گفت گوی آنها نبوده باشد؛ چرا که در دو هفته بعد از کوه باز می گردند و به شهر بروجرد می روند و در باغ پدر «عزت غروی» مخفی می شوند تا این که سازمان چریک ها از موقعیت و محل اختفای آنها آگاه می شود و توسط «علی اکبر جعفری» جانشین «حمید اشرف» رهبر سازمان فداییان به تهران انتقال داده می شوند. ۳۹، ۴۰

محمود خرم آبادی می توانست پس از ورودش به لرستان از ابتدا در باغ پنهان بشود که با اطمینان خاطر نمی توان گفت زیرا از امن بودن و مناسب بودن آنجا چیزی نمی دانیم. اما چرایی این که در کوه نمی مانند یا نمی توانند بمانند به اختلاف دیدگاهای سیاسی- نظامی آنها باز می گردد. محمود خرم آبادی چریک شهری بود و به مبارزات دهقانی در کوه و روستا نمی اندشید. در حالی که هوشنگ اعظمی  مبارزات روستایی- دهقانی را تاثیر گذار و ثمربخش می دید. وی به سازمان دهی روستاییان و گسترش مبارزات دهقانی الهام گرفته از دیدگاه های بیژن جزنی می اندیشید. و علی اشرف درویشیان وی را با «بیژن جزنی» و «زاپاتا» برابر می کند.

محمود خرم آبادی برای پنهان شدن و پناه آوردن به خرم آباد نرفته بوده است؛ بلکه وی برای جذب نیروی مبارز و پیوند آنها به سازمان فداییان به لرستان رفته بود.

در اثر یک دیدار اشتباه و نابهنگام شهر بهم می ریزد و خانواده و بستگان دکتر اعظمی توسط نیروهای امنیتی ساواک و شهربانی تهران دستگیر و تحویل زندان می شوند و تحت شکنجه قرار می گیرند. «این اشتباه و اشتباهی که در سیاهکل رخ داد دو حرکت را که می توانست بیش از تبلیغات رژیم پهلوی و ساختن افسانه توسط مردم به حقیقت و به زمینی بودن می رساند تا خواست هاشان چهره ای از رنگ زندگی بخود می گرفت.»

 

ادامه دارد….

لندن

سپتامبر ۲۰۱۸

 

پی نویس:

۱- مهرنوش ابراهیمی همسر دکتر چنگیز قبادی بود که بار اول به اتفاق وی در شمال در محاصره قرار می گیرند. خودش از دست ماموران ساواک می گریزد اما همسرش کشته می شود.

۲- بهمن نادری پور(تهرانی) در دادگاه انقلاب- روزنامه کیهان ۲۷ خرداد ۵۸  ص ۸

۳- کتاب «در دامگه حادثه» خاطرات «پرویز ثابتی» شکنجه گر و مدیر کل ساواک پیش از انحلال.

۴- خاطرات اعلم وزیر دربار پهلوی

۵- پرویز ثابتی- در کتاب خاطراتش «در دامگه حادثه» همان حرف هایی را تکرار می کند که دادگاه گلسرخی را طراحی کرده بود و متاسفانه با گذشت این همه سال و تجربه کردن سقوط سلطنت و به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی، هنوز دست برنداشته و واقعیات پرونده سازی برای گلسرخی و زنده یاد دانشیان را باز نمی گوید.

۶- دکتر اعظمی توسط علی اکبر جعفری (فریدون)  به تهران منتقل شده بود بدون آن که به دست ساواک گرفتار شوند. چندی پس از این حادثه زنده یاد علی اکبر جعفری به اتفاق یکی دیگر از همرزمانش برای ماموریتی سازمانی عازم مشهد بودند که در مسیر راه مشهد- تهران دچار سانحه رانندگی می شوند و با مرگ و کشتن خویش نمی گذارد زنده و زخمی بدست عوامل ساواک بیفتد. رفیقش زنده می ماند و برای آن که گرفتار ساواک نشود از محل می گریزد.

۷-  محسن رضایی فرمانده سپاه و دبیر مجمع مصلحت نظام جمهوری اسلامی

۸- شمخانی دبیر شورای امنیت ملی

۹- غلامعلی رشید فرمانده سپاه پاسداران  که از فرماندهان سرکوب «کانون بیکاران» شهر اندیمشک در سال۵۸- ۵۹ بود و آزار و شکنجه زندانیان سیاسی در دهه شصت با فرمان و نقش وی انجام می گرفته است.

۱۰- احمدرضا آوایی نماینده دوره هفتم و هشتم مجلس شورای اسلامی شد؛ وی هم تشکیلات«غلامعلی رشید» رییس ستاد کل نیروهای مسلح در زمان شاه بود و پس از انقلاب از سوی سپاه در سوریه و لبنان حضور داشت. و پس از کشته شدگان ۸۸ برای بازدید زندان ننگین کهریزک رفت که ماموران قاضی «سعید مرتضوی» که مستقر در زندان بودند اجازه ورود به وی ندادند و او نیز در تلافی گفت: همه بازداشت شدگان حوادث پس از انتخابات بی گناه بودند.

مناسب علی رضا آوایی رییس دفتر بازرسی ویژه روحانی از عوامل قتل عام ۱۳۶۷خورشیدی عضو هیئت مرگ در دزفول و اهواز بود. متولد دزفول برادر احمدرضا آوایی نماینده مجلس و پاسدار، رییس کل پبشین دادگستری استان تهران و دادستان اهواز و مستشار دادگاه عالی انتظامی قضات بوده است.

۱۱- حمید صفری سردار سپاه

۱۲- عبد فعال در جهاد سازندگی

۱۳- محمد علی جهان آرا معروف به محمد جهان آرا زاده ۹ شهریور ۱۳۳۳ – درگذشته ۷ مهر ۱۳۶۰ از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در جنگ ایران و عراق بود که در زمان این جنگ بر اثر شلیک پدافند هوایی ایران به سمت هواپیمای حامل او کشته شد. به‌علت خدمت‌گذاری وی در دفاع و شکستن حصر آبادان از خاک خوزستان، بعد از سال ۱۳۷۰، به او درجه سرلشگری اعطا شد. ویکی پدیا

۱۴- پس از انقلاب ۵۷ شنیده بودم که حسن هرمزی رهبر گروه بوده است اما در گروه منصوران از او به عنوان عضو نام می برند.

۱۵- بر اساس پژوهش نویسنده «کشته شدن شاه صفدری و حسن هرمزی همزمان بوده است احتمالن هم خانه و هم تیم بوده اند.”

۱۶- مجید شریف واقفی و لبافی نژاد کشته شدند

۱۷-  آرشیو نشریه پیکار – نخستین شماره از نشریه پیکار در اردیبهشت ۱۳۵۶ منتشر شد.

۱۸- محمد تقی شهرام زاده تهران ۱۳۲۶ در ۲ مرداد ۱۳۵۹ تیرباران شد و در ابتدا وی را در بهشت زهرا دفن کردند اما ماموران جمهوری اسلامی با نبش قبر کردن جسد او را به گلزار خاوران منتقل کردند.

۱۹- کتاب شورشیان آرمانخواه، مازیار بهروز

۲۰- شاه در کتاب » پاسخ به تاریخ» از تشکیل حزب به عنوان یک اشتباه یاد کرده است.

۲۱- اعتراض برتراند راسل، نشریه پیمان، شماره ۴، آبان ماه ۱۳۴۷

۲۲- اعتراض برتراند راسل، نشریه پیمان، شماره ۴، آبان ماه ۱۳۴۷

۲۳- انجمن بین اللمللی بروکسل ۱۳ نوامبر ۱۹۶۸

۲۴- ویلیام ویلسون، محاکمه نمایشی، هفته نامه تریبیون، روزنامه پیمان، شماره ۱۲ اسفند ۱۳۴۷

۲۵- به زبان قانون- بیژن جزنی و حسن ضیاظریفی در دادگاه نظامی- نشریه آرش- بخش وزارت خارجی کنونی

۲۷-   در جمهوری اسلامی زندان چپ ها بود که به دست عناصر سپاه پاسداران اداره می شد. این زندان در سال ۶۸ تبدیل به موزه شده است.

۲۸- زندان قصر واقع شده در خیابان پلیس و هم اکنون تبدیل به پارک شده است و در سال ۱۳۸۳ تعطیل شد.

۲۹- آنچه می گذشت مصاف قلم و سر نیزه بود به قلم نویسنده

۳۰ – همانجا

۳۱- همانجا

۳۲- سرودهایی چون بوی گندم، مرا ببوس و گل سرخ

بخش هایی از ترانه مرا ببوس که تحت سانسور بود. ستاره مرد/ سپیده زد/در میان توفان/ همپیمان با قایقران ها/گذشته از جان /باید بگذشت از توفان ها/ به نیمه شب هادارم/ با یارم پیمان ها/ که بر فروزم آتش ها/ در کوهستان ها

درسال های پس از کودتای مرداد۱۳۳۲، گلنراقی که خواننده مرا ببوس بود نيز چند بار به ساواک احضار شد. همين بازجوئی ها را حيدر رقابی هم پس داد. رقابی سراینده مرا ببوس بود. انکار او دشوار تر از انکار گلنراقی بود، زيرا پس از کودتا مدتی زندانی بود و پرونده سياسی داشت. »  مرا ببوس  «ترانه قهرمانی، سرود آخرين ساعات پيش از اعدام، فرياد عليه کودتا و اختناق بود و با همين شناسنامه در تاريخ ايران ماندگار شد. همين است که تا هر زمان اعدام و کودتا و اختناق در ایران هست، «مرا ببوس» هم هست حيدر رقابی در سال پايانی دهه ۱۳۶۰ دور از ایران، چشم بر جهان فرو بست و گلنراقی نيز در مهر ماه ۱۳۷۲ به او پیوست. آنها، هر دو رفتند، اما ترانه ای را از خود به يادگار گذاشتند که تا زندان و اعدام هست، این ترانه با همه غم نهفته در آن زنده است. یادشان گرامی

۳۳- زنده یاد صمد بهرنگی در شهریور ۱۳۴۷در دریا غرق شد. و هستند کسانی که باور دارند صمد بدست عوامل ساواک در رودخانه ارس غرق داده شده است.

۳۴- علی اشرف درویشیان بخش دیگر داستان های علی اشرف درویشیان دارای مضامین ادبی- سیاسی ست. هجو و چرندیات به ادبیاتش راه نیافت هرگز. سفر زندگی اش پربار بود و از کتاب هایش می توان اشاره داشت به: درشتی، روز اول تعطیلی، قصه های بند، آبشوران، صمد جاودانه شد، سال های ابری، کی برمی گردی داداش جان، و …«علی اشرف درویشیان» در سن ۷۶ سالگی چشم بر هم نهاد و با جهان بدرود گفت. علی اشرف درویشیان در سوم شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی در کرمانشاه زاده شد و در ۴ آبان ۱۳۹۶ در بستر بیماری در بیمارستان چشمانش بسته شد.

علی اشرف درویشیان از نویسندگان چپ گرا بود و داستان نویسی را از سال ۱۳۴۳ خورشیدی آغاز کرد. در بخشی از ادبیات پژوهش هایی انجام داد که ادبیات عامه نام دارد. مدتی به بررسی کارها و آثار زنده یاد «صمد بهرنگی» پرداخت و «صمد جاودانه شد» را به همین منظور نوشت و در ادامه کار نگارش از وی پیروی نمود. آثار زیادی از این نویسنده پرکار و مردمی بر جای مانده است. به دلیل گرایش به چپ در مجموعه داستان هایی که نوشت در آن ها سخن از بی عدالتی های اجتماعی می کند؛ از نابرابری می گوید و خواهان آزادی بیان و اندیشه بود. بخشی از وداع با علی اشرف درویشیان به قلم نویسنده

۳۵- احمد شاملو زاده ۲۱ آذر ۱۳۰۲ و در ۲ مرداد ۳۷۹ درگذشت. شاملو متخلص به الف بامداد شاعر، نویسنده، مترجم، روزنامه نگار، پژوهش گر و  از دبیران کانون نویسندگان در پیش و پس از انقلاب ۵۷.

۳۶ – سعید سلطانپور شاعر و نمایش نامه نوبس انقلابی، زندانی دو نظام که  فروردین .۱۳۶ در مراسم ازدواجش دستگیر شد و در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ تیرباران گردید.

۳۷- احمد محموداحمد اعطا با نام ادبی احمد محمود، ۴ دی ۱۳۱۰ اهواز – ۱۲ مهر ۱۳۸۱ تهران، نویسندهٔ معاصر ایرانی بود. او را پیرو مکتب رئالیسم اجتماعی می‌دانند. معروفترین رمان او همسایه‌ها، در زمرهٔ آثار برجستهٔ ادبیات معاصر ایران شمرده می‌شودپس از سپری کردن دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه در زادگاهش، به دانشکده افسری ارتش راه یافت؛ اما ازجمله تعداد زیاد دانشجویان دانشکدهٔ افسری بود که پس از کودتای ۲۸مردادماه سال ۱۳۳۲ بازداشت و سپس، بخش‌بخش آزاد شدند؛ درحالی‌که تنها ۱۳ نفر از آنان در زندان باقی ماندند.

۳۸- غلامحسین ساعدی زاده ۱۹۳۶ تا ۱۹۸۵پزشک، نمایش نامه نویس، نویسنده، پناهنده سیاسی ساکن پاریس که پس از انقلاب ۵۷ در آنجا درگذشت.

۳۹- کتاب یادهای ماندگار، خاطرات من و همسرم هوشنگ اعظمی لرستانی، فریده کمالوند

۴۰- عزت غروی از اعضای سازمان چریک های فدایی بود که در سال ۱۳۵۵ تهران هنگامی که خانه آنها در محاصره ماموران ساواک در آمد بدست ماموران ساواک با شلیک ماموران کشته شد.

 

کامیان در سال ۵۵ مفقودالاثر می شود.

 

 

اطلاعات

این ویودی در 19 اکتبر 2018 بدست در اشتراک - eshtrak فرستاده شده و با , برچسب خورده.